اولین تپش قلبهامون برای هم

1396/05/26

سلام.
من سارا هستم. همیشه داستانهای شهوانی رو میخوندم ولی هیچ وقت فکرشم نمیکردم خودم یه روزی بشینم و بنویسم براش.
۳۳ سالمه. متاهلم. بر خلاف خیلی ها که میگن همه از خودشون الکی تعریف میکنن من واقعا زیبا و بانمک هستم و خیلی هم خاکی. برم سر خاطره دوست داشتنیم.
من خیلی دنبال دوست دختر گشتم. میتونم بگم حدودا چند سال. از فیس بوک و سایتهایی مثل همجنس من گرفته تا این آخریا که دست به دامن اینستاگرام شدم. هیچ وقت دختر واقعی و یا بهتر بگم اونی که دلم بخواد پیدا نکردم. خیلی ها که پسر بودن. اونهایی هم که ثابت میشد دخترن یه ایرادی داشتن. بیشتریا واقعا همجنس گرا نبودن و بخاطر محدودیتهای خانواده ترجیح میدادن با یه دختر باشن.
بعد از مدتها گشتن توی اینستا به صورت اتفاقی یه آیدی با نام زیبا بهم پیغام داد. منم چون مثل همیشه فکر میکردم ممکنه سرکاری باشه سریع گفتم بیاد تو تلگرام تا با ویس حرف بزنیم. باورم نمیشد که دختر باشه. بعد از چند وقت صحبت و چت کردن قرار شد همو ببینیم. توی یه کافی شاپ. یه دختر زیبا و جذاب. اونم از دیدن من شدیدا متعجب بود. هر دومون خیلی خوشحال بودیم که یکی شبیه خودمون پیدا کردیم. اونروز تو کافی شاپ جفتمون خجالتی شده بودیم . خیلی با مزه بود رفتارهامون. بهش پیشنهاد دادم اگر اذیت نمیشه تا نزدیک خونه شون برسونمش چون بهش حق میدادم که نخواد خونه شون رو یاد بگیرم. اونم
قبول کرد. حدود ده دقیقه تو راه بودیم تا رسیدیم ولی دقیقا آدرسشون رو داد. موقع خداحافظی دلش نمیخواست از ماشین پیاده شه. مدام دست دست میکرد. اومد باهام روبوسی کنه دیگه نتونستم مقاومت کنم و با دستم صورتش رو گرفتم و لبمو گذاشتم رو لباش. کلا یادمون رفته بود تو خیابونیم. صدای قلبهامون رو میتونستم بشنوم. بعد از یه لب طولانی از ماشین پیاده شد و رفت. منم انگار پرواز کردم تا خونه. کاملا رو ابرا بودم. کلی اونشب سر به سر هم گذاشتیم تو چت.
دو روز بعد زنگ زد و گفت همسرم دیر میاد اگر دوست داری بیا خونه مون. منم با عجله از شرکت مرخصی گرفتم. رفتم خونه و یه دوش گرفتم. لباسمم عوض کردم و رفتم سمت خونه شون. تو راهم یه جعبه شکلات خریدم. اولش نشستیم به حرف زدن. به گربه نازم داشت که هر از چند گاهی می اومد خودشو لوس میکرد و میرفت. فکر کنم یه ساعتی رو حرف زدیم و تلویزیون نگاه کردیم تا دیگه صداش در اومد. گفت تو کنارم نشستی من دارم دیوونه میشم اونوقت تو عین خیالت نیست! تا اینو شنیدم دیگه خجالتم ریخت. دوباره صورتشو کشیدم جلو و لبم رو گذاشتم رو لباش. خیلی لباش برام خوشمزه بود. ازش سیر نمیشدم. با یه دستم رفتم سرا
غ سینه هاش. دیگه تو حال خودم نبودم. یادم نمیاد چه جوری لخت شدیم . وقتی به خودم اومدم دیدم من لخت مادرزاد روی همون مبل طاق باز خوابیدم و اون سرش لای پامه. دیگه داشتم از لذت جیغ میکشیدم. دو تا از انگشتاش مدام داشت تو کسم میچرخید و اون زبون و لبای نازشم داشت کلیتوریسم رو ماساژ میداد. اصلا دلم نمیخواست این حالت تموم شه. حتی دلم نمیخواست ارضا بشم. یهو دلم هوس کسشو کرد. با زور چرخیدمو اونو خوابوندم زیرم. کسش خیس آب بود، خودشم معذب شده بود هی میگفت بذار خودمو بشورم ولی من هیچی حالیم نبود ، اول با یه انگشت بعد دو تا افتادم به جون سوراخ نازش. تا میتونستم جلو عقب کرد
م و توی کسش انگشتامو با زور از هم باز میکردم. انگشتامو رسوندم به سه تا. صداش در اومده بود. داشت یه ذره درد میکشید و من لذت میبرم. با زبونم نازشو مدام میلیسیدم و مک میزدم. حسابی باد کرده بود. اون یکی دستمم مدام میکردم تو دهنش و تلمبه میزدم. بعد در میآوردم و با سر سینه هاش بازی میکردم. داشت دیوونه میشد. اونم هیچ علاقه ای به ارضا شدن نداشت. از بدنای همدیگه سر نمیشیدیم.
یهو تلفن زنگ زد و همسرش گفت دارم میام خرید نداری؟
ما هم بدو بدو بلند شدیم که لباس بپوشیم ولی باز در حین لباس پوشیدنم ول کن نبودیم و مدام لب میگرفتیم یا میشستیم و کس همدیگه رو میخوردیم. منم سعی کردم مثلاسریع حاضر بشم و بیام بیرون. وقتی برگشتم خونه همسره منم اومده بود. میدونست کجا میخوام برم . تا منو دید گفت چرا رو صورتت جایه رژه ! گفتم با دوستم بودم.
خلاصه اون خاطره شد جزو قشنگ ترین و لذت بخش ترین خاطرات من. باید بگم که من بیسکشوال هستم. پس امیدوارم برای دوستان سوال پیش نیاد. ممنون که خاطره منو خوندین . شب و روزتون بخیر

نوشته: سارا


👍 0
👎 0
1833 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید