از روی حماقت (۴)

1397/12/04

…قسمت قبل

سکوت بینمون رو گرفته بود.هر سه مون شوکه شده بودیم از این اتفاق. ن قدرت حرف زدن داشتم ن قدرت حرکت کردن.چند ثانیه فقط یخ زده بودمو ایستاده بودم.بعد از اون چشامو بستمو برگشتم سمت درب خروجی.بدون اینکه حتی ی کلمه حرفی بهشون بزنم.سوار ماشین شدمو رفتم سمت خونه.حتی نزاشتم ب خونه برسم و توی راه شماره رویا و اردشیرو انداختم توی بلک لیست و هر چی عکسو فیلم داشتیم کلا پاک کردم.کاملا تو شوک بودم.با خودم حرف میزدم.خودزنی میکردم .ب اونا دری وری میگفتمو در حین این کارا همینطور اشک بود ک از چشمام میریخت.رسیدم ب خونه.هر چی شاسی و عکس توی خونه بود رو شکوندمو پاره کردم .هر وسیله ای از رویا توی خونه بود رو مستقیما فقط فرستادم توی سطل آشغال توی کوچه و سعی کردم کوچیک ترین اثری از اون توی زندگیم نمونه.
نشستم روی مبل.دستمو گذاشته بودم روی سرمو فقط زار زار گریه میکردم.اشتباه از خودم بود.نباید ب ی جنده اعتماد میکردم.نباید عاشق میشدم.نباید دل میبستم منم مث همه ی اون مردایی ک تا الان باهاشون خوابیده بود باید فقط میکردمشو مث ی دستمال مینداختمش دور.اما اشتباه کرده بودم.بد اشتباهی هم کرده بودم.باورم نمیشد ک اردشیر تن به این کار داده باشه.هر چی باشه باز رویا ی جنده بوده قبلا ولی اردشیر مث داداشم بود.میدونست من چقد دوسش دارم.این فکرا داشت مغزمو منفجر میکرد.با تمام وجودم شکست رو حس میکردم .ب بد ترین شکل ممکن.حس میکردم از نوک پا تا موهای سرم داره درد میکشه از این اتفاق و این اشتباهی ک کردم.باورش واقعا برام هنوز سخت بود.
گوشی تلفنم زنگ خورد.شماره ناشناس بود.
صدامو صاف کردمو جواب دادم
-بله
-سامان بخدا قسم تقصیر من نبود.بزار ببینمت بهت توضیح میدم.بخدا ایننطوری ک تو فکر میکنی نیس سامان فقط بزار ببینمت همچی رو بهت توضی…
گوشی رو روش قطع کردمو شماره رو سریعا فرستادم توی بلک لیست.دراز کشیده بودم روی مبل و اشک داشت اروم اروم از روی صورتم میریخت.کاملا خودمو باخته بودم.ب فکر این بودم ک انتقام بگیرم.اما از ی طرفم انقد حالم خراب بود ک حوصله هیچی رو نداشتم.زنگ درخونه خورد.ایفون رو برداشتم.رویا بود.دیدم داره زیاد سروصدا میکنه و توی محل زشته منم درو براش زدم ک بیاد بالا.
-سامان توروخدا ی دیقه بهم اجازه بده بهت توضیح بدم.اونطوری ک تو فکر میکنی نیس بخدا من تقصیری نداشتم .فقط بزار بهت توضیح بدم .من …
یدونه زدم در گوشش طوری ک صداش توی کل خونه پیچید.گلوشو گرفتمو با فشار پرتش کردم سمت زمین.
-خفه شو.فقط خفه شو.الان دیگه وقت منه ک توضیح بدم.
توی جنده بودی.من فکر کردم میتونم تغییرت بدمو بهت ی زندگی خوب هدیه بدم.اما تو ی جنده بودی.ی جنده هستی و ی جنده میمونی.کسی ک ذاتش حرومی باشه نمیتونه سالم زندگی کنه.کسی ک حروم لقمه باشه درست شدنی نیس.کسی ک جنده و لاشی باشه درست شدنی نیس رویا.تو فقط ی زن خراب بودی ک از جوونی من استفاده کردی تا برا خودت ی زندگی دستو پا کنی.انقد حروم لقمه بودی ک از برادر من دریغ نکردی.انقد جنده بودی ک ی کیر راضیت نمیکرد.تو لذت میبری از این خرابی.
اشک توی چشمای جفتمون جمع شده بود.
-گوش کن رویا.دیگه حق نداری نزدیک من باشی.انقد دریده و پر رویی ک روت شد بیای دم خونه.من جای تو بودم خودمو مینداختم جلو ماشین فقط بمیرم .من جای تو بودم خودمو از بلندی مینداختم پایین ک فقط بمیرم.دیگه حق نداری با هیچ شماره ای ب من زنگ بزنی.دیگه حق نداری بیای سمت خونه ما.اگه ی دفه ی دیگه .فقط ی دفه ی دیگه تورو نزدیک خودم حس کنم ب ولله قسم میکشمت.یطوری هم میکشمت ک زجر بکشی.کسی رو هم ک نداری بیاد دنبالت بیانم انقد دارم ک دیه تورو توف کنم توی صورتشون .هر چند تو فقط ی جنده ای ک دوزار نمی ارزی.پس سعی کن نزدیک من نباشی و خودتو گم کنی .از لباسش گرفتمو بلندش کردم.در خونه رو باز کردمو با ی لگد هولش دادم سمت بیرون و اونم یکی دو تا پله رو افتاد پایین و همینطور ک داشت زار میزد بلند شد و لنگون لنگون از خونه رفت بیرون.
حس ی تیکه اتیش رو داشتم.دلم میخواست فقط بمیرم.وقتی یاد سکس هامون میوفتادم.وقتی یاد سفر هامون میوفتادم .حتی وقتی یاد تک تک لحظه هایی ک لبام روی لباش بود میوفتادم کل وجودم درد میگرفت .لعنت ب اون ذات کثیفت رویا .لعنت ب هر کاری ک با هم کردیم.لعنت ب خودم ک انقد احمق بودم ک میتونم ذات یکی رو تغییر بدم.کل وجودمو درد گرفته بود.همونجا روی زمین دراز کشیدمو خوابم برد.صب با صدای در خونه از خواب بیدار شدم .آقای صادقی بود.واحد بغلیمون
-سلام اقا سامان حالت خوبه
-سلام اقای صادقی مرسی ممنون .شما خوبی
با دستام چشامو میمالیدمو قشنگ معلوم بود ک الان از خواب بیدار شدم
-اقا سامان من دیشب خونه نبودم.شیفت بودم.خانوم بچه ها مث اینکه میگفتن اتفاقی برات افتاده صدای دادوقال میومده از خونتون.ی خانومی هم جلو در بوده.خواستم ببینم چ خبره
-عذر میخوام اقای صادقی.دیشب با خونوادم بحثم شد اونی هم ک اومده بود جلو در یکی از فامیل هامون بود ک اومده بود منم عصبی بودم باهاش بحثم شد.دیگه از این اتفاقا نمیوفته اقای صادقی بازم معذرت میخوام
-ن پسرم خواهش میکنم.فقط خواستم ببینم چیز خاصی نباشه.روزت بخیر
-روزتون بخیر
رفتم سمت دسشویی و صورتمو آب زدم.ب ایینه ی جلوم نگاه کردم.تازه ب خودم اومده بودم و فهمیده بودم ک چ اتفاقی توی زندگیم افتاده .حال بدی داشتم.هیچ چیز خالمو خوب نمیکرد.داغون بودم ب معنی واقعی.برام واقعا باور نکردنی بود.حس واقعا بدی داشتم.یاد دیروز میوفتادم مو های تنم سیخ میشد ک چرا باید این اتفاق برای من بیوفته .مگه من ج بدی در حق این دو تا عوضی کرده بودم.تا جایی ک یادم میاد رویا همیشه پشتوانه منو داشته و برای اردشیرهم همیشه مث ی داداش بودم.اما چرا این کارو با من کردن.
کل روزو توی خونه بودمو منی ک ی روزی حتی مشروب نمیخوردم حالا نخ ب نخ سیگار دود میکردم.حالم داشت از زندگیم ب هم میخورد.چند باری از مغازه بهم زنگ زده بودنو جواب نداده بودم.واقعا حال کار نداشتم.کل روز رو توی خونه بودم.یکی دو روزی ب همین منوال گذشت و من واقعا از هم پاشیده بودم.
طاقت نیاوردم.اردشیر رو از توی بلک لیست در اوردمو بهش زنگ زدم .میخواستم همون حرفایی ک ب رویا زدمو ب اونم بزنم حداقل شاید خالی شم.گوشی رو برداشتمو بهش زنگ زدم
-جونم داداش؟!!!
-داداش.بی ناموس تو داداشی؟تو ی حروم زاده ای میفهمی
-اووووووو بابا تند نرو صبر کن با هم بریم .من حروم زاده نیستم داداش من .تو زیادی کسخولی.کسخولی ک فاز عشق برداشتی رو ی جنده .باو کسخول اونی ک تو عاشقش شدی قبل از اینکه ب تو بده ده بار من کرده بودمش.پولشم داده بودم تازه (با ی لحن خنده).خریت خودتو نزار ب پای کسکشی من .اره من ک کس کش دوعالمم ولی خواستم بدونی زیاد جدی نگیر.حد اقل میخوای فاز عاشقی برداری با یکی بردار ک رو حساب پولت نباشه.اگرم بود حداقل جنده نباشه داداش من .
-لعنتی من عاشقش بودم.من دوسش داشتم حرومی.چطوری تونستی(ب زور جلوی اشکامو میگرفتم)
-خو خری.ایراد نداره ک .بیا من خودم برات ی شاه دافشو جور میکنم باو.سر کوس داری گریه میکنی اخه کسکش.کیرته باو.خرجش ی مهمونیه باو. دوتا مخ خوب برات جور میکنم اصلا هر شبو هر روز کوس بکنی حال کنی.بهتر از جنده کردنه ک .زیادم ناراحت نباش .بیخیال داداششششش
اون حرومزاده عین خیالشم نبود چ بلایی سر من اورده .اصلا مهم نبود براش.دیگه من ک قیدشو زده بودم.
رفتم توی بلک لیستم.رویا هنوز اونجا بود.نمیخواستم برش دارم .ولی دلم هی میگفت برش دارو بهش زنگ بزن.شاید بشه دوباره شروع کرد.
دوباره چی رو شروع کرد.مگه یادت رفته صحنه های چند روز پیشو.
توی ذهنم هی با خودم کلنجار میرفتم .هی میگفتم زنگ بزنم بهش.هی میگفتم ن اون خیانت کرده و بخششی در کار نیس.بیشتر از دو ساعت بود ک همینطور گوشی تو دستم بودو دو دل بودم ک بر دارم بهش زنگ بزنم یا ن .هی اشک میریختم و هی گریه میگردم.یاد اولین سفرمون افتادم.اولین ماهگردمون.اون سفر شمال رویایی.یاد اولین سکمون ک روی همین مبل بود.یاد اولین باری ک بهم پیام داد و اوکی داد بم.دلم براش واقعا تنگ شده بود اما نمیتونستم کاری ک بام کرده رو فراموش کنم.با این بهونه ک فقط میخوام زنگ بزنمش بهش ببینم حالش چطوره و دیگه باهاش اوکی نمیشم از توی بلک لیست درش اوردم.شمارشو با دست های لرزون گرفتمو دیگه وقتش بود ک دکمه ی سبز رو لمس کنم تا بهش زنگ بزنم.از ی طرف روم نمیشد.با اون حرفایی ک بهش زدم.از ی طرفم میگفتم حقشه.اون کاری ک اون کرده بیشتر از اینا حقشه.هر طوری بود بالاخره زنگ زدم بهش
–مشترک مورد نظر خاموش میباشد.لطفا بعدا تماس بگیرید–
دور از توقعم نبود.خعلی احتمال داشت ک خاموش باشه با این وضعیت.بیخیال نشدم.زنگ زدم ب همون شماره ای ک اونشب بهم زنگ زد.اونم خاموش بود.
با خودم گفتم حتما قهر کرده و نمیخواد باهام حرف بزنه.بزار یکی دو روز دیگه بهش دوباره زنگ میزنم.هی میخواستم خودمو قانع کنم ک نگرانش نشم اما نمیتونستم.
نکنه واقعا ی غلطی کرده باشه.نکنه واقعا خودشو از ی جا پرت کرده باشه.این فکرا داشت دیوونم میکرد
هر چی بیشتر میگذشت بیشتر نگران میشدم.کارم شده بود مشروبو سیگار .دیگه نمیتونستم توی خالت عادی باشم.طرفای ساعتای 3بود ک گوشیم زنگ خورد طوری پریدم سمت گوشیم ک انگار شیشه عمرم اونجاست.ینی رویا زنگ زده؟؟
توقع هر کسی رو داشتم جز این شماره.ن رویا بم زنگ زده بود ن اردشیر.کسی ک بهم زنگ زده بود مونیکا بود.دوس دختر قدیمی ازدشیر ک واقعا دوسش داشت اون عوضی رو .
شوکه شده بودم.چرا باید ب من زنگ بزنه
-سلام بله
-سلام سامان خوبی
-سلام مونیکا مرسی خوبم تو خوبی؟
-ممنون.سامان شنیدم ک با رویا تموم کردی .پست های دپ میزاشت توی اینستا .معلوم بود حالش زیاد خوش نیست

کمو بیش با مونیکا حرف میزدم .خبرای اردشیر رو بهش میدادم تا دلش خوش باشه.اون واقعا اردشیر رو دوست داشت و همیشه دنبال ی موقعیت بود ک دوباره باهاش اوکی شه.اما اردشیر پا نمیداد .

-ببین مونیکا .اگه رویا بهت زنگ زده ک زنگ بزنی منو راضی کنی بگو تا همین الان قط کنم.حالم از اون عوضی ب هم میخوره .
-اون عوضی نیس.رفیقت عوضیه.اولا ک رویا ب من چیزی نگفته.بعدشم من با اون کاری ندارم .ی چیزی دارم ک باید بیینی .خعلی مهمه.باید ببینمت.
-درباره چیه؟
-ببینمت بهت میگم.فقط بدون خیلی مهمه سامان.
-باشه .بیا سمت خونمون ادرس رو برات اس ام اس میکنم
-باشه من راه میوفتم.

مونیکا دختر خوبی بود.اما خیلی ساده بود.باباش توی وزارت نفت بودو پولشون از پارو بالا میرفت.عجیب بود ک اردشیر فرصت طلب بیخیالش شده.اما مث اینکه دختره فاز ازدواج برداشته و اردشیر هم دم ب تله نداده و گند کاری هم ک زیاد داشته و با هم تموم کردن.مونیکا از نظر ظاهری انصافا چیزی کم نداشت .برام سوال بود ک با من چیکار داره ک میخواد بیاد منو ببینه ؟
بعد از حدود یک ساعت از تماسش زنگ در خونمون خوردو منم درو براش زدم تا بیاد بالا.ی چند دیقه ای با هم حرف زدیم درباره چیزی ک دیدمو مشغول صحبت شدیم.

-سامان مژگان رو میشناسی؟
-ن .اون دیگه کیه ؟
-منشی دفتر اردشیر.همون دختره ک من ازش اصلا خوشم نمیومد.
-خب اره .الان شناختمش
-زنگ زده بود بم نمیدونم شمارمو از کجا پیدا کرده بود ولی زنگ زده بود بم.بم میگفت ی چیزی داره ک اگه ب من بده خعلی چیزا روشن میشه.
-چی مثلا.
-هر چی بهش گفتم هیچی نگفت.فقط گفت 5 میلیون میگیره و اون چیزی ک داره رو بم میده .حتی بم گفت ک اگه بخوام میتونم با تو هم در میون بزارم.لابد باید جیز مهمی باشه دیگه.چی هست ک هم به تو مربوط میشه هم ب من؟؟؟
-چی ؟
-رویا دیگه.مطمئنا چیز با ارزشی داره ک درمقابلش پول میخواد.
-بهش بگو بفرسته هررچی ک هست.ولی پولی بهش نمیدم.
-راضی نشد.هرچی گفتم راضی نشد .باید بکشونیمش یجا باهاش حرف بزنیم.
-شمارشو بده بم.
شمارشو ازش گرفتمو زنگ زدم ب دختره .ی سری حرفا گفت بهمو گفت ک ی چیزی داره ک من حتی راضی میشم 100 میلیونم خرجش کنم ولی اون فقط 5 تومن میخواد.بهش گفتم پول نمیدم بهشو اونم گفت ن و قط کرد.
حرفای مونیکا منو بدجوری ب ترس انداخته بود.کنجکاو بودم ک حتما ی چیزی هست.مونیکا تحریکم کرد ک دوباره بهش زنگ بزنم.
دوباره بهش زنگ زدم.بهش گفتم ک بیاد اونجا .اون جیزی ک داره رو نشون بده اگه ب درد بخور بود بهش میدم.ولی قبلش هیچ پولی بهش نمیدم.اولش ترسید فکر کرد تنها ام و قبول نکرد ولی بعد ک مونیکا گوشی رو گرفت بهش گفت ک اونم هستو من کاری باهاش ندارم راضی شد ک بیاد سمت خونم.
یکی دو ساعت بعد بود ک رسید نشست و بعد از سلام و احوال پرسی شروع کرد صحبت کردن.همینطور ک حرف میزد داشت اشک میریخت
-ی روز توی دفتر بودم .دیدم اردشیر اومد و حال خوبی نداشت معلوم بود ک مسته.من ترسیدم.اخرای وقتم بودو توی ساختمون هیششکی نبود.رفتم توی اتاقش ک ازش خداحافظی کنم .از جاش بلند شدو درو قفل کرد.هر چی اسرار کردم ک چرا گفت کار داریم.یکمی ک گذشت دیدم لباساشو کامل در اورده و داره میاد سمت من.من از ترس فرار کردم از دستش سمت در اما بسته بود.
همینطور ک حرف میزد اشک میریخت.تازه داشتم میفهمیدم با چ مادرجنده ای رفیق بودم
-منو گرفت .لباسامو از تنم در اورد و لختم کرد .اون عوضی بهم تجاوز کرد.هر کاری کردم نتونستم جلوشو بگیرم.بهش گفتم ک دخترمو پرده دارم اما حرف گوش نکردو توی همون حس مستی و شهوتیش کرد توی کوسمو پردمو زد.اقا سامان.مونیکا خانوم بخدا اگه خونوادم بفهمن منو میکشن.اگه اون پولو ازتون درخواست کردم فقط برای این بود ک بتونم پردمو باهاش بدوزم همین
-چی داری .نشون بده ببینم ارزششو داره .اگه داشت بهت میدم.میدونی پای حرفم هستم.
از توی جیبش ی فلش در اورد.وصل کرد ب ال ای دی و پلیش کرد.چیزی ک میدیدمو باور نمیکردم.تازه فهمیدم چرا رویا میگفت بزار یک لحظه توضیح بدم
فیلم دوربین مدار بسته ی سالن دفتر اردشیر بود.نشون میداد ک رویا وارد دفتر میشه .میبینه کسی نیست میره سمت دفتر اردشیر.اردشیرو میبینه باهاش حرف میزنه و یهو ب سمت در بیرون فرار میکنه.اردشیر میرسه بهشو دستشو میگیره و پرتش میکنه سمت سالنو در خروجی رو قفل میکنه.اون میخواست فرار کنه اما اردشیر نزاشت.معلوم بود ک ب زور نگهش داشته.هر چقد میتونست اردشیر رو زد اما فایده نداشت.اردشیر از موهاش میگیره و پرتش میکنه سمت اتاق خودشو شروع میکنه ب کندن لباساش و بعدم ب زور باهاش سکس میکنه.
وقتی فیلمو دیدم همون لحظه میخواستم زمین دهن باز کنه و من برم توش.اشکم در اومده بود.وای خدایا چرا نزاشتم اونشب حرفی بزنه .پول اون دختره رو دادمو فرستادمش بره و منو مونیکا موندیم توی خونه.بهش توضیح دادم ک اونشب چیا بهش گفتمو پرتش کردم بیرون.
بدجوری دچار عذاب وجدان شده بودم.واقعا چرا نزاشتم حرف بزنه.چرا زدمش.تازه فهمیدم چرا میگفت بزار بهت توضیح بدم تقصیر من نیس.یکمی ک گذشت مونیکا هم رفت خونشونو من موندمو خودم.قشنگ داشتم روانی میشدم.تا صب نخوابیدم.عذاب وجدان داشتم.وای چ حرفایی بهش زده بودم.چ فوش هایی نسیبش کرده بودم.ی لحظه یادم اومد ک خطش خاموش بود.سکته کردم.دیگه واقعا ب این فکر افتادم ک نکنه واقعا خودکشی کرده باشه.رفتم سمت گوشیم و شروع کردم ب زنگ زدن بهش اما بازم خاموش بود.اون یکی خطشو گرفتم و بازم خاموش بود.دیوونه شده بودم.خدایا چرا اینکارو کردم.چرا نزاشتم حرف بزنه اخه.نکنه واقعا خودشو کشته باشه.اون ک جز من کسی رو نداره .نکنه دیده دیگه منم نیستم بره خودکشی کنه وای.
هیچ کسی رو نداشتم ک باهاش حرف بزنم.دلم واقعا پر بود از خودم.از روی مجبوری زنگ زدم ب مونیکا .حالو روزمو بهش توضیح دادم.گفتم مغزم رد داده.اونم اومد پیشم تا یکم اروم شم و باهاش حرف بزنم.بهش گفتم چرا داره بهم کمک میکنه و برام توضیح داد ک ما جفتمون شکست خوردیمو اونم ی روزی حس منو داشته .میخواسته ب عشقش برسه اما نتونسته.برا همین داره بم کمک میکنه چون حالمو درک میکنه.دیگه داشتم دیوونه میشدم.فکر کردیم ک چطوری رویا رو پیدا کنیمو تنها راهی ک بود این بود ک بریم دم خونشون.سریع سوار ماشین شدیمو سریع رفتیم سمت خونشون.مونیکا ک بچه بالای شهر بود از محلشون ترسیده بودو با تعجب نگاه میکرد ب اطرافش.
بالاخره رسیدیم سر کوچشون.ماشینو ی جا پارک کردمو پیاده شدیم ازش.رفتیم سمت کوچشون.
صدای چیه ک میاد .
دقت کردم ب صدا.
مونیکا میگفت مث اینکه صدای قرآنه
ترس کل وجودمو فرا گرفت .صدای قران؟
ن خدایا ن تمومش کن این داستانارو .واقعا طاقت اینو ندارم.نکنه مرده .نکنه مرده نکنه مرده.قشنگ داشتم قش میکردم.جرئت وارد شدن ب کوچه رو نداشتم.دستو پام شل شد.مونیکا منو گرفت.
وارد کوچه شدیم.صدای قرآن بود.وسطای کوچه پارچه مشکی زده بودنو یکی دو تا بنر…

ادامه دارد

نوشته: Samisow


👍 7
👎 3
9024 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

750171
2019-02-23 21:38:04 +0330 +0330

پر از غلط املایی بعنوان یک نویسنده حداقل به خودت احترام بذار یک بار از روی نوشته ت بخون
اسرار کردم اصرار
قش می کردم غش
و …

1 ❤️

750314
2019-02-24 14:40:12 +0330 +0330

دوستان وقتی یکی میاد اینجا داستان مینویسه چرا حس میکنین پر از فرهنگ نویسندگی هستین و همش ایراد میگیرین.اصا گیریم همه داستانا دروغ
بخونید و بگذرید
خوشتون اومد لایک کنید
نیومد دیسلایک
انقد که کارشناس تو شهوانی داریم دکتر ادبیات نداریم
لطفا فک‌ نکنید همه چی بلدید

1 ❤️

816704
2021-06-23 14:37:36 +0430 +0430

4 ساله منتظر قسمت پنجمم 😴

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها