اشتباه پشت اشتباه (۲)

1398/03/03

…قسمت قبل

با تشکر از نظرات دوستان در مورد قسمت اول.

چند نکته را باید بگم که براتون روشن بشه. اول اینکه رابطه من با خواهراش زمانی بود که دوست بودیم و صحبتی از ازدواج نبود. دوم اینکه تو پایان قسمت اول زود قضاوت کردین و این خصلت ما ایرانی هاست. در آخر نیت من از نوشتن این خاطرات این بود که با چشم باز و با عقل ازدواج کنید نه با دل. من از عرش رسیدم به فرش و گلایه ندارم چون اشتباه خودم بود اما بزرگترین خاصیتش برای من شناختن اطرافیانم بود که اون زمان که تو عرش سیر میکردم همه دورم بودن و وقتی سقوط کردم کسی نزدیکم نیومد.

حالا ادامه ماجرا:

در را خیلی آرام باز کردم و از چیزی که میدیدم خشکم زده بود. ناهید روی تختخوابی که برام حرمت داشت خوابیده بود و سودابه در حالی که کس و کونش روی صورت ناهید بود با شدت دیلدو را تو کس ناهید عقب جلو میکرد و میگفت: بهنام داره میکنه تو رو. ناهید هم جواب میداد آره خیلی خوبه. سودابه باز تکرار میکرد مهرداد داره کس منو میخوره . ناهید هم …
هاج و واج نگاهشون میکردم و صورتم خیس اشک بود. چنان مشغول بودند که متوجه باز شدن در نشده بودن. سودابه لحظه ای سرش را برگردوند تا موهای بلندش را جمع کنه که من را دید. خشکش زده بود و ناهید میخواست که متوقف نشه اما با بلند شدنش از روی ناهید و دیدن من ، ناهید تنها کلامی که به زبون آورد وااای بود.
از اتاق زدم بیرون و همونطور لخت دنبالم اومد. هیچ نمیگفتم و رفتم طرف در ورودی. شروع کرد داد زدن که : تو که گفتی کارت طول میکشه؟ میخواستی چیو بفهمی؟ میدونستم به من اعتماد نداری؟!!!
صداش مدام بلندتر میشد واسه همین با تمام قدرت سیلی محکمی به گوشش زدم که وسط سالن ولو شد. تنها چیزی که گفتم این بود که : خفه شو و حرفی نزن. برو گمشو تو اتاق پیش اون جنده خانوم و به لز کردنتون برسید شاید اون کیر مصنوعی جای مهرداد و بهنام را براتون پر کنه پتیاره!
از در زدم بیرون و ماشین را از پارکینگ در آوردم و راه افتادم. یکساعتی گذشته بود و همینجور سرگردان میچرخیدم. افکار درهم و برهم مغزم را پوک کرده بود. تازه داشتم دلیل سرد بودنش را تو سکس میفهمیدم و نمیفهمیدم اون که تمایل به جنس خودش را داره چرا با من ازدواج کرده. اسم مهرداد و بهنام مدام تو سرم کوبیده میشد و صدای زنگ موبایلم منو به خودم برگردوند .
ناهید بود و مدام زنگ میزد و من رد تماس میکردم. مسیج اومد که : برگرد تا همه چیز را برات توضیح بدم. توضیح! چه کلمه مسخره ای ! به خودم اومدم که دیدم دم خونه مادر ناهید ایستادم. چراغ اتاق میترا روشن بود و حدس میزدم ناهید بهش زنگ زده باشه. ماشین را خاموش کردم و سیگاری روشن کردم. صدای ماشین تو سکوت شب باعث شده بود میترا بیاد پای پنجره و با دیدن من دستی تکون داد.
چند ثانیه بعد زنگ زد و با شنیدن صداش بغضم ترکید. ازش خواستم به ناهید زنگ نزنه و چیزی بهش نگه. حدسم درست بود و ناهید بهش زنگ زده بود . توجیه کرده بود که با شهرام دعوام شده و از خونه زده بیرون.اگه اومد خونه شما، ببرش تو و بهم خبر بده تا منم بیام.
وقتی اومد دم در و منو دید اشک از چشمش سرازیر شد و فهمیدم او هم از چیزهایی باخبره. نشست تو ماشین و خواست بریم داخل . اما صلاح نبود پدر و مادرش از این ماجرا چیزی بفهمند و این اشتباه چهارم من بود.
ساعت نزدیک به شش صبح شده بود و دیگه با دیدن همسایه ها ،بودن میترا تو ماشین صلاح نبود. از قرار معلوم میترا از گرایشات ناهید با خبر بود و دلیل علاقه اش به من هم همین بود. ای کاش میترا قبل ازدواج بهم میگفت و زندگی من و خودش را نابود نمیکرد.
دیگه زندگیم زیر و رو شده بود فهمیدم احمقی بودم که مسیر عشق را اشتباهی رفته و برای ریکاوری کردن خودم و یک زندگی جدید نیاز داشتم مدتی با خودم باشم. زنگ زدم به امیر که با هم رفته بودیم چین و خواستم کلید خونه مجردیش را که نزدیک خانه من بود بهم برسونه. اون هم تعجب کرده بود که چی شده اول صبح کلید خونشومیخوام.
موبایلم را خاموش کردم و رفتم خونه امیر. خونه من نزدیک پارک بود و خونه امیر ضلع جنوبی پارک. ساعت شش بعداز ظهر بود که بیدار شدم و رفتم دوش گرفتم. تلفن را که روشن کردم نزدیک به سی تا مسیج اومد که دوتاش از میترا بود. اصلاً مسیج های ناهید را نخوندم و بلافاصله به میترا زنگ زدم.
حسابی نگرانم شده بود و وقتی بهش گفتم کجا هستم خواست منو ببینه. ازش خواستم بذاره تا روز بعد که من هم کمی آروم بشم. اون شب اینقدر ویسکی خوردم که مست شده بودم و نفهمیدم به میترا که زنگ زدم چی گفتم. خوابم برده بود که ساعت 9 صبح با صدای زنگ در بیدار شدم. میترا پشت در بود و تازه یادم اومد شب قبل تو مستی بهش آدرس داده بودم و اصرار کرده بودم شب بیاد پیش من!
وقتی اومد تو آپارتمان و قیافه درب و داغون منو دید بغلم کرد و انگار تمام غصه ها و درهام از وجودم رفت. مدتها بود دیگه نگاه سکسی بهش نداشتم و بیشتر برام عزیزی بود که هنوز حرفی بهش نزده بودم تمام منظورم را درک میکرد. سرش را گذاشته بود روی شونه ام و با هم گریه میکردیم.
وقتی بهش گفتم میخوام از ناهید جدا بشم و با هم ازدواج کنیم نگاهش هنوز یادمه. گریه کرد و گفت: شهرام ، من هم از خدامه که با هم زندگی کنیم اما این غیر ممکنه. چون هم پدر و مادرم مخالفت میکنند که با شوهر خواهرسابقم ازدواج کنم هم اینکه تا عمر داریم انگشت نمای همه فامیل و آشنا میشیم.
راست میگفت. شاید باید سالها صبر میکردیم تا این امر اتفاق بیفته و من برای این امر آماده بودم. اون روز تا عصر پیش من بود و شاید باورتون نشه تازه یک زندگی با زن مورد علاقه را احساس کردم. وجودش سراسر انرژی مثبتی بود که آرامش اون روز را نمیتونم براتون وصف کنم. کوچکترین رابطه جنسی با هم نداشتیم و چند ساعتی در کنارم نشسته و بغلش کرده بودم و با هم حرف میزدیم.
در نهایت قرار شد بره و با ناهید حرف بزنه و من چند روزی ازش دور باشم تا بتونم تصمیم درست را بگیرم. وقت رفتن دم در آپارتمان ازش تشکر کردم و دستشو بوسیدم. برای اولین بار بعد از چهار سال با بوسه گرمی از هم جدا شدیم .
ده روزی بود که از اون شب کذایی گذشته بود و هیچکس خبر نداشت که برگشتم ایران به جز ناهید و میترا . به لطف میترا قراری با ناهید گذاشتم و بیرون خونه باهاش حرف زدم. هرچه میگفتم و شرط میذاشتم نه نمیگفت. آخرین شرط را که بیان کردم هاج و واج موند و سرش را انداخت پایین.
وقتی گفتم من و تو نمیتونیم تو سکس با هم به نتیجه برسیم و ممکنه بهت خیانت کنم چیزی نگفت و وقتی ادامه دادم رفت و آمدها با دوستانت ممکنه باعث بشه با یکیشون رابطه برقرار کنم ، لرزش دستش همه چیز را بیان میکرد. مثل گذشته ها دوست داشت هر غلطی میکنه من چیزی نگم و در مقابل اون از همه چیز و ارتباطات من با خبر باشه. اما این بار دیگه نمیتونست حرفی بزنه.
برای خودمون مهلتی یکساله تعیین کردیم که اگر نتونستیم دوستانه از هم جدا بشیم. در آخر وقتی بهش گفتم من قصد ازدواج با میترا را داشتم و تو انتخابم اشتباه کردم خیلی راحت گفت: کاش درست تصمیم میگرفتیم.
دیگه از مهرداد و بهنام نپرسیدم چون میدونستم رابطه جنسی باهاشون نداشته و بیشتر اهل لاس زدن بوده. گرچه چند روز بعد تو رختخواب اعتراف کرد همیشه یکی از فانتزی های سکسیش که جلوی من بیان نمیکرده این بوده وقتی با قدرت و لذت میکردمش تو خیال خودش مهرداد را تجسم میکرده!!!
دیگه با میترا نزدیک تر از قبل شده بودم و بیشتر ساعات روز باهاش تلفنی صحبت میکردم . وقتی بهم گفت که مهرداد تو عروسی ما بوده و به عنوان نامزد یکی از دوستاش شرکت کرده بود فهمیدم این قصه هنوز ادامه داره.
راستش را بخواهید طمع کردم. طمعی از روی کینه و انتقام تا بخوام تلافی این چند سال را با کردن دوستانش که بهم تمایل داشتند در بیارم. کمتر از یکماه بعد گرچه برای به دست آوردن دلم راضی شده بود تا هر شب سکس کنیم اما تو سکسمون مدام از دوستاش میگفت و از اندامشون تعریف میکرد. وقتی ازم پرسید دوست داری با کدومشون باشی تعجب نکردم.
به دوماه نرسیده بود که روز تولدم بقول خودش منو سورپرایز کرد. ساعت 8 شب که رسیدم خونه خودش و سودابه تنها مهمونهای اون شب بودن. تقصیر خودم بود که ازش خواسته بودم جلوی من با سودابه رابطه داشته باشه تا من تماشا کنم. زندگی متاهلی ما به گند کشیده شده بود و دوست داشتم اون فرصت باقیمونده را عیاشی کنم. برام فرقی نمیکرد اگر حتی زیر کسی میدیدمش.
اون شب واقعاً برام به یاد موندنی شد چون لذت دیدن سکس دو تا زن را اگر کسی دیده باشه میفهمه من چی میگم. اون روز ناهید 25 سالش بود و سودابه یک دختر 28 ساله که دختریش را نامزد سابقش ( همون آقا بهنام) برداشته بود. گرچه نامزدیشون بهم خورده بود اما هنوز برای سکس با هم ارتباط داشتند.
خیلی مشروب خورده بودیم تا بی حیاتر باشیم. اشتباه پنجم من این بود که از این رابطه فیلم نگرفتم تا برام مدرکی باشه. به وقتش این اشتباهات را تایید میکنید.
اون شب اولین سکس سه نفره را تو عمرم اجرا کردم و وقاحت این موضوع برای هردو ما ریخت و نابود شد. من جوونی بودم 29 ساله که تمام قدرتم تو کیرم جمع شده بود و تصمیم گرفته بودم اون روزتو زندگی با ناهید فقط لحظه را ببینم. حتی وقتی برای بار اول سودابه را ارضا کردم رو به ناهید کرد و گفت: خاک بر سرت که قدر این کردن ها را نمیدونی!
اون شب تا نزدیک صبح نذاشتم خواب به چشمهاشون بیاد . نزدیک ظهر که بیدار شدم وسط جفتشون خوابیده بودم و تازه مستی از سرم پرید. میترا چند بار زنگ زده بود و بهش زنگ زدم. میخواست همدیگر را ببینیم که برای عصر باهاش قرار گذاشتم. از کار شب قبلم پشیمون شده بودم اما نمیدونستم این تازه اولشه و ناهید چه نقشه هایی برام کشیده.
تو سه ماه آینده دیگه حسابی شرم و حیا را خورده و آبرو را قی کرده بودیم. برای اینکه تو رابطه با زنها و دخترهایی که باهاشون بود ایرادی بهش نگیرم ناهید هم بهم آزادی داده بود تا هرکاری دلم میخواد بکنم. هرهفته یکی دو شب که میومدم خونه یکی از دوستاش اونجا بود و تماشای سکس ناهید با دختر دیگه ای برام عادی شده بود لذتی که از این کار میبرد چندین برابر سکسش با من بود . جالبتر از همه این بود که شبها تو رختخواب از سکس سه نفرمون تعریف میکرد و با تحریک کردن من لذت میبرد.
سودابه دیگه یک پای سکس های ما شده بود و لااقل هفته ای یکبار با هم بودیم. تو اون سه ماه با دوتا دیگه از دوستای صمیمیش ندا و مژگان هم همخواب شدم. مژگان آرایشگر بود و ندا کار پوست و ناخن انجام میداد. من هم شده بودم پای لاس زدن و شوخی های رکیکی که با هم میکردن . مژگان دختری بیست و هفت هشت ساله بود با قد کوتاه و کمی چاق اما چهره ای زیبا. ندا هم دختری تو همون سن و سال اما لاغر و فوق العاده خوش هیکل.
بعد از مدتی فهمیدم مژگان خواهر همون آقا مهرداد پسر محبوب ناهید خانومه. البته سودابه بهم گفت و خواست بین خودمون بمونه. از قرار معلوم ناهید بعد از سالها کام آقا مهرداد را سیراب کرده بود و دیگه رسماً خونه من شده بود جنده خونه. اولین سکس سه نفرمون برام تا حدی قابل باور نبود اما راحتی ناهید و شهوت باورنکردنیش به هم جنس خودش من را هم قانع کرد. وقتی جلوی چشمش دوستاش را میکردم لذت میبرد و خودش عاشق لب و لیسیدن بدن طرف مقابلش بود.
از ماه سوم پای کوکایین کشیدن توسط ندا به جمعمون باز شد و قبل سکس حتماً مشروب و کوک به راه بود. از نقشه ناهید خبر نداشتم که میخواد تو اون مدت چه بلاهایی سرم بیاره و مثل گوسفند فقط فکر عشق و حال و کردن دوستاش بودم. شانس آوردم وابسته به مواد نشدم و هر بار با ورزش و رسیدن به خودم از مواد دور شدم. کسانی که تجربه کوک را با زن دارن میدونن زنها چه اعجوبه ای تو سکس میشن.
نمیگم بدم میومد اما این چیزی بود که هیچوقت فکرش را هم نمیکردم که زنم برام همخوابه جور کنه و در عوض بخواد من همجنس بازیش را ندید بگیرم. حتی وقتی ازم پرسید کدوم یکی از دوستام هست که خیلی دلت میخواست باهاش بخوابی اصلاً فکر نمیکردم با آوردن اسم اکرم که از هم دانشگاهیاش بود بره و خیلی راحت برام جورش کنه. اکرم فقط یکبار اومد و وقت رفتن به ناهید گفت خیلی برات متاسفم اما خیلی جنده ای!!!
تو اون چند ماه فقط دوبار رفتم چین برای خرید و حتی کوچکترین تماسی هم با هم نداشتیم. برخلاف گذشته که روزی دوبار بهش زنگ میزدم دیگه برام مهم نبود که چکار میکنه و کجاست.
البته میترا کم و بیش در جریانم میگذاشت و میدونستم اکثر اوقات خونه دوستاشه و شب هم میمونه. نزدیک به یکسال بود این روند ادامه داشت و میترا میدونست من هم دارم از این مسئله استفاده میکنم و با دوستای ناهید رابطه دارم. بارها خواست تا حواسم را جمع کنم اما اگر شما هم تو موقعیت من بودین و تنوع را تجربه میکردین گوش نمیدادین.دیگه جوری شده بود که دوستاش را میبردم خونه مجردی امیر و با امیردوتایی میکردیم. سکس سه نفره برام عادت شده بود و نمیدونستم دارم خودم را به فنا میدم. این اشتباه ششم من بود.
بهار سال 85 بود .آماده سفر به ویتنام بودم که میترا خواست باهام بیاد. میدونستم اون هم از این وضع خسته شده و گرچه از رابطه هام چیزی نمیگفتم ولی کامل در جریان بود. وقتی به ناهید گفتم میترا میخواد با من بیاد خنده ای کرد و گفت: برای ماه عسل میرید؟ اصلاً این ناهید با ناهیدی که قبل ازدواج میشناختم زمین تا آسمون تفاوت داشت. در اصل مقصر خودم بودم که از یک زندگی صفر به یک زندگی مرفه واردش کرده بودم و بزرگترین مشکل راه اندازی آرایشگاه براش بود. باعث شده بود با انواع زنها و دخترهایی که تو زندگیشون مشکل دارن آشنا بشه و انتخابهاش زیاد بشن.
به حرفش اهمیت ندادم و یک هفته بعد با میترا به سمت هانوی پرواز کردیم . بلیط را جوری گرفته بودم که سه روز تو دوبی باشیم و بعد بریم ویتنام. شب اول اقامتمون برام رویایی بود و تا روزی که زنده هستم فراموش نمیکنم. بعد از چند سال اون شب با موافقت خودش شب زفافمون را برگزار کردیم و بهترین هدیه زندگیم را که بکارتش بود بهم هدیه کرد.
تو اون سفر دوهفته ای تازه معنی عشق و دوست داشتن را فهمیدم. مگه میشه دوتا خواهر تا این حد با هم تفاوت داشته باشند؟ وقتی اون شب بهم گفت که آناهیتا از قصد با تو خوابیده تا ناهید را ترک نکنی و با ناهید ازدواج کنی حالم بد شد.
جوری که میترا گفت تنها دلیل ازدواج ناهید با من این بود که ناهید میخواست زودتر از اون خونه بیرون بیاد و با پدر و مادرش کمتر ارتباط داشته باشه. پس دلیل مخالفتش وقتی میگفتم بریم بهشون سر بزنیم همین بود!
با تموم شدن اون دوهفته فهمیدم با خانواده ای وصلت کردم که خیلی مسائل را از من پنهان کرده بودند. آناهیتا چند ماه قبل با رسیدن به استرالیا از مهدی جدا شده بود و با دوست پسر جدیدش که انگلیسی بود زندگی میکرد. پدرش هم ده سال بود که زن دیگری گرفته و ریشه اختلاف پدر و مادرش همین بوده که از همه پنهان کرده بودند. من به خاطر چنین خانواده ای از خانواده خودم دور شده بودم.گرچه هفته ای یکبار بهشون سر میزدیم اما ارتباط با برادرانم را کاملاً قطع کرده بود .
وقتی میترا بهم گفت : ببخشید که این حرفها را قبل از شب اول بهت نزدم تا تصمیم خودت را تو برداشتن بکارتم عملی نکنی ، بغلش کردم و بوسیدمش. چند سال عشقش را به من از همه پنهان کرده بود و من احمق عشقم را برای کسی هزینه کردم که فقط به دنبال فرار از خونه خودش و لیسیدن کس و کون همجنس خودش بود.
یک اشتباه در انتخاب ،هردو ما را به فنا داده بود. تو اون دو هفته به اندازه این چند سال زندگی با ناهید ، با میترا سکس کردم و لحظه ای از هم سیر نمیشدیم. هر بار تازگی تو سکس را بهم هدیه میکرد و تازه فهمیده بودم چقدر تو زندگیم و انتخابم اشتباه کردم.
تنها سکس نبود بلکه دید میترا به زندگی تفاوت داشت. شاید باهزینه ها و ولخرجی هایی که ناهید تو این چند ساله کرده بود اگر میترا شریک زندگیم بود میتونستم کار و تجارتم را ده برابر توسعه بدم. تو مرکز خریدها که میگشتیم و ازش میخواستم تا چیزی بخره میخندید و میگفت: ترجیح میدم پولتو نگه داری تا بریم ایران و در عوض ایرانگردی کنیم! شاید بشه گفت اولین نفری که اقتصاد مقاومتی را مطرح کرد میترا بود!!!
وقتی برگشتیم از اونجا که پدر و مادرش نمی دونستند با من سفر رفته براش ماشین گرفتم تا از فرودگاه بره خونه. از همون لحظه جدایی جای خالیش را حس کردم. خونه که رسیدم ساعت هشت شب بود و از ناهید خبری نبود. ساعت دو شب بود که در را باز کرد و اومد تو. دیگه برام اهمیتی نداشت که اصلاً شب بیاد یا نه.
خیلی عادی رفتار میکرد و وقتی سراغ میترا را گرفت گفتم از فرودگاه رفت خونه. لبخندی زد و گفت فکر کنم وقتشه تا برای جدا شدنمون تصمیم بگیریم. وقتی گفتم تصمیم با خودته خنده عصبی کرد و گفت فکر کنم بدت نیاد ادامه بدیم .لااقل میتونی تو میون دوستام هر کدوم را خواستی بگی تا برات ردیفش کنم! تا گفتم بهتره از دوست پسرات باشه تا تو زندگی مشترکمون اقلاً دوتا کون پسر هم بکنم!
چنان عصبی شد که اصلاً فکرش را هم نمیکردم . برام جالب بود که با خواهرش رابطه عاشقانه داشتم و براش مهم نبود اما اسم دوست پسراش که اومد غیرتی شد. تا چهار صبح به بحث و جدل طی شد و در آخر گفت مهریه ام را بده و جدا بشیم. تا اون روز و حتی تو جمع های دوستانه مهریه را حرف و کلاس میدونست اما حدس میزدم که روش حساب باز کرده باشه.
یکماه از اون شب گذشته بود که دو تا نامه از دادگاه برام رسید و یکی مال مهریه بود و دومی از دادسرا بود که در رابطه با خیانت در امانت بود. روزی که دادسرا رفتم فهمیدم روی برگه سفید امضایی که سه سال قبل براش گذاشته بودم تا وقتی نیستم بتونه بره و از بانک دسته چکم را بگیره ادعای سرمایه گذاری پونصد میلیونی ازم کرده و با حساب مهریه اش باید حدود یک میلیارد تومن بهش میدادم. دستم به هیچ جا بند نبود و تو اون یکسال حساب همه جا را کرده بود.
تو دادگاه مهریه هم عسر و حرج درخواست کردم تا قسطی بتونم بدم که اون هم با مدارک کاری من که از گاوصندوقم برداشته بود و کپی به دادگاه داد رد شد. در پایان با به نام زدن خونه و دفتر کارم و خالی شدن حساب بانکیم تونستم ازش جدا بشم. تو این میون هیچکس به کمکم نیومد جز میترا که در تمام لحظات کنارم بود . پدر و مادرش که تا اون روز هرماه به حسابشون پول میریختم تا کمبودی نداشته باشند حتی یک تماس تلفنی هم نگرفتند و تا الان هم خبری ازشون نیست. وقتی به پدرش زنگ زدم خیلی راحت گفت به من ربطی نداره و دخترهام بزرگ شدن و تصمیم با خودشونه.
بعد از یکسال و نیم کشمکش و دادگاه های متعدد اواخر سال 86 از هم جدا شدیم و اون به زندگی مرفه و رویاییش رسید و من رفتم زیر صفر. دیگه نه خونه ای داشتم و نه دفتر کاری و نه سرمایه ای. تو اون مدت حسابهام توسط دادگاه مسدود شده بود و تنها راه درآمدم مسافرکشی با پرایدی بود که امیر بهم قرض داده بود. ماشینم هم توقیف شده بود و به عنوان بخشی از طلبش به ایشون واگذار شد.
خانواده ام حتی باهام همدردی هم نکردن و جالبتر از همه این بود که دوتا از برادرام تو اون بلبشو طلب دویست میلیونیشون را که به عنوان سرمایه گذاری تو کار بهم داده بودن کردند و منو به خاک سیاه نشوندن.
تنها کسی که تمام لحظات باهام بود میترا بود و اگر وجود اون نبود تو سی و دو سالگی اولین سکته را میزدم. البته امیر هم کمک بزرگی برام بود که هم ماشین و هم خونه مجردی خودش را در اختیارم گذاشت تا بتونم سرپا بشم. سه سال پشت فرمون بودم و شاید روزی چهار ساعت میخوابیدم و کار کردم. از مسافرکشی تا کار کردن تو دفتر کسانی که تا چند سال قبل برام کار میکردن.
دیگه همه چیز و همه کس را فراموش کردم و تونستم اوایل سال 90 خونه کوچکی رهن کنم. بعد از چهار سال رفتم چین و خرید کوچکی کردم. مغازه ای تو غرب تهران اجاره کردم و میترا اونو میگردوند. من جنس میاوردم و با هم میفروختیم. دیگه میترا با من زندگی میکرد و آرامش و امنیتی که در کنارش بهم دست میداد من را سرپا کرد.
امروز بعد از ده سال از اون روزهای شوم ، یادآوریش هم برام خیلی سخته. پنج سال قبل با میترا ازدواج کردم. مراسمی که فقط امیر و همسرش مهمانمون بودند. الان هم یک پسر سه ساله دارم که هنوز نه پدربزرگها و نه مادربزرگهاش را دیده و اصلاً نمیدونه عمو و خاله یعنی چی.
ناهید سه سال قبل همه چیز را فروخت و رفت استرالیا پیش آنا . اما از اونجا که از هر زرنگی زرنگتر هم پیدا میشه پولهاش توسط وکیلی که تو استرالیا قرار بود کارهاش را انجام بده بالا کشیده شد و معلوم شد آنا هم با وکیلش همدست بوده …
امروز هم انگار همون روز اول زندگی من و میتراست و عشقمون بیشتر از قبل شده و با هم داریم همه چیز را میسازیم.
اینها را نوشتم تا بلکه کمکی باشم برای اونهایی که عشق و دلبستن را اشتباه میگیرند. درسته با هردوتا خواهر زنهام چه تو مجردی و چه متاهلی رابطه داشتم اما افتخاری برای خودم نمیدونم. تو دوران متاهلی با بیشتر از هشت تا از دوستان زنم و در حضور خودش سکس کردم و این تنها پاسخی به جنون فانتزی من و ناهید بود. جنونی که منتهی به نابودی هردو ما شد. من تونستم دوباره خودم را احیا کنم و از اول شروع کنم اما متاسفانه ناهید غرق شد و مدتهاست حتی آنا هم ازش خبری نداره. فقط میدونیم تو سیدنی زندگی میکنه و تو یک فروشگاه بزرگ کار میکنه.
یکسال قبل مژگان را تو یک رستوران که رفته بودیم دیدیم وهنوز مجرده و تعریف کرد که ناهید از تمام رابطه های من و دوستاش فیلم گرفته بود تا اگر اموالم را بهش ندادم به دادگاه ارائه کنه! زندگی برنامه ریزی شده ای که نه من را که خودش را نابود کرد. نمیدونم دیگه چی بنویسم چون یادآوریش حالم را بد میکنه. فقط به زندگی خودتون رحم کنید و با چشم بازعاشق بشین. هروقت اول عاشق خودتون شدین و برای خودتون ارزش قائل شدین عاشق دیگری بشین … تمام

نوشته: شهرام 43


👍 37
👎 3
22359 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

769218
2019-05-24 21:31:25 +0430 +0430

مسئله اینجاست که تو بگو عشق کجاست
کسی باید باشه آخه
عشق باید مثل میترا به قلبت مراجعه کنه وگرنه اگه بخوای مث من منتظر بمونی کار از کار میگذره و عمر تموم میشه

یه اشتباه کوچیک راهمو هفتاد سال دور کرد

0 ❤️

769225
2019-05-24 21:55:05 +0430 +0430

عالی لایک 3

0 ❤️

769226
2019-05-24 21:57:30 +0430 +0430

fuuuuuuck

0 ❤️

769247
2019-05-25 02:50:40 +0430 +0430

اولین داستان غیر سکسیه ک با اشتیاق خوندم کاملش رو، و اخرشم بغضم شکست ، مردی میدونی ک هیچ مردی ساده بغضش نمیشکنه ، خیلی متاسف شدم هرچند تاسف کل دنیاهم دردتو کم نمیکنه و جبران چیزی نیست، هرچند عشق پاک رو توی زندگیت الان داری ولی با تمام وجود از ته قلب برات ارزوی موفقیت میکنم ب امید اینکه زندگیت هزاران برابر بهتر از قبل بشه داش گلم خدا پشت و پناه خودت و پسرگل و همسر فداکارت باشه

0 ❤️

769255
2019-05-25 04:56:04 +0430 +0430

اینایی که تو نوشتی اشتباهات نبوده ! تو طعمه شدی . از معصومیتت سؤ استفاده شده . اخیییی .نمیدونستی کیو بکنی . اخه تو از اول هم یه بیزینسمن بالفطره بودی و ذهنیتت با جنده بازی و هرزگی واین قبیل مسائل اشنایی نداشته .
هنوزم گیجی . انقدر گیجی که اومدی تو شهوانی طلب ترحم میکنی و ماهارو بشارت میدی . فعلأ چندتا ازین لایکا تو کونت تا واسه قسمت دومت برگردم .
???

0 ❤️

769276
2019-05-25 06:54:17 +0430 +0430
NA

حالا نظر من اينه!!!دوستان احساساتي نشن!!!

اين آقا تو داستان اولش واقعيتها رو گفت و همه بهش خنديديم و گفتيم تو گه خوردي با خونواده فاسدي ك خواهرهاش هم باهات سكس كردن نامزد كردي و خودتم خرابي!!!

خيلي بهش برخورد و داستان دومش رو با حواس جمع نوشت !!دقت كنيد از ميترايي ك تو داستان اول ي لاشي بي همه چيز بود ك با نامزد خواهرش خوابيد تبديل شد ب زن مهربون و فداكار !!! ك اومد پشت در خونه امير و حتي سكس هم نكرد !!
خود اقاهه ك تو داستان اول همه رو ميكرد تبديل شد ب مرد خونواده !!!

مردم زود زرنگ ميشن اين دوره !!!

داداش ما خودمون اينكاره ايم!!!

بيخيال!!

1 ❤️

769366
2019-05-25 22:29:45 +0430 +0430

حاجی قبول کن کس گفتی ناموسا کیرم تو ذهنت خیلی ذهنت کیریه

0 ❤️

769395
2019-05-26 01:18:18 +0430 +0430

کاملا درکت میکنم:)سختیا و دردی ک داشتیو همشو…و مهم ترین چیز اینه تونستی عشق واقعیو پیدا کنیو خودتو از اول بسازی…کاره هرکسی نیس این…و اینم بگم کل داستانو خوندم بدون این ک یه کلمه جا بندازمـ…

0 ❤️

769594
2019-05-27 04:00:35 +0430 +0430

هیچ وقت خونه،ماشین،دفترکار رو به عنوان مهریه نمیگیرن مگر اینکه بیشتر از ی دونه باشه

1 ❤️

769639
2019-05-27 13:43:09 +0430 +0430

واقعی تلخ دردآور
اشکمونو درآوردی

0 ❤️