الهام 18 ساله

1392/05/09

خاطره من بر میگرده به 5-6 سال پیش. اون موقع من تو کار ساخت و ساز بودم و خیلی وضع مالیم خوب بود. داستان از اونجایی شروع میشه که نزدیک خونه ای که داشتیم می ساختیم یه دختری بود که همیشه موقع رقت و آمدش نگاه معنی داری به من می کرد. یه روز که داشت از جلوی ساختمان رد می شد به من سلام کرد و پرسید این واحداتون چند متریه؟ من که تعجب کرده بودم که یه دختر 18 ساله برای چی داره این سوالو می کنه با خنده گفتم شما اول بیا داخلشو ببین تا بگم چند متریه. خلاصه اون روز نیومد و گفت با مامانم میام. من پیش خودم فکر کردم که اگه دفه بعد اومد بهش پیشنهاد دوستی بدم. فرداش من رو پشت بوم ساختمان بودم که دیدم با مامانش دم در ساختمان وایستادن نفهمیدم پله ها رو چه جوری اومدم پایین خلاصه با مامانش تو واحد یه چرخی زدن و مامانش خیلی خوش برخورد بود و از من همش سوال می کرد ولی نگاه من همش پبش الهام بود که با شیطنت نگاهم می کرد. مامانش گفت می خوان خونشونو عوض کنن دنبال یه جا واسه اجاره می گردن منم گفتم 2 ماهه دیگه واحد آماده می شه. اون روز مامانش شمارمو گرفت. فرداش بود که دیدم یه شماره ناشناس زنگ زد جواب دادم الهام بود گفت که از من خوشش میاد منم گفتم که یه قرار بزاریم بریم بیرون. اون روز رفتیم پارک تو پارک فهمیدم که باباش طلاق گرفته و با مامانش تنها زندگی می کنه. همون روز بهم گفت میتونی شب بیای خونمون منم که فکر کردم شوخی می کنه گفتم آره که میام ولی مامانتو چکار می کنی گفت مامانش زود می خوابه و متوجه نمی شه گفتم باشه شب ساعت 12 بود که گفت برم منم با کلی هیجان که الان چه اتفاقی می افته رفتم در پایین رو زد از پله ها رفتم بالا رسیدم دم واحد که دیدم درو باز کرد همه چراغای خونه خاموش بود دست منو گرفت منو دنبال خودش برد تو اتاق چراغ و روشن کرده بود. دیدم که الهام با یه لباس خوشگل جلومه خیلی خوشگل بود نشستم روی تختش منتظر بودم اون شروع کنه شروع کرد به صحبت کردن من 7 سال بزرگتر بودم ولی اون اصلا خجالتی نبود پیشم نشسته بود که دلو زدن به دریا گفتم شلوارک داری من بپوشم گفت مگه می خوای بمونی منم با پررویی گفتم آره. خلاصه داشتم شلوارمو در میووردم که از پشت منو گرفت برگشتم لبامو گذاشتم رو لباش کشیدمش رو تخت وفتی لب می گرفت خیلی شک داشتم که چه جوری میشه یه روزه تونستم تو بغل یه دختر که مامانشم تو اون اتاق خوابیده باشه باشم. یواش یواش دستمو بردم رو سینه هاش اونایی که با دختر کم سن و سال سکس داشتن می دونن چه حس خوبی داره سینه هاش شروع کردم به خوردن که آه و نالش شروع شد دستمو از رو شلوار می کشیدم رو کسش داشت دیوونه می شد لباساشو در آوردم شروع کردم به خوردن کسش داشت دیوونم می کرد کیرم داشت کنده می شد. می خواستم انگشتمو بکنم تو که یهو مثل فنر از جا پرید و گفت چیکار می کنی پردمو نزنی حالم گرفته شد گفتم پس من چیکار کنم گفت لاپایی بزن گذاشتم لا پاش و شروع کردم به تلمبه زدن اینقدر حال میداد که دیگه فکر کردن از عقب نگفتم. خلاصه آبم اومد و کنار من دراز کشید. چند دقیقه ای لب بازی کردیم که اون خوابش برد. من می خواستم برم دستشویی می ترسیدم مامانش از خواب بلند بشه تحمل کردم ولی دیگه دیدم دارم می شاشم تو خودم بلند شدم دلو زدم به دریا رفتم تو اتاق همه جا تاریک بود به هر زحمتی بود دستشویی رو پیدا کردم وقتی برق دستشویی رو روشن کردم احساس کردم سایه یه نفرو دیدم به روی خودم نیاوردم می خواستم از دستشویی بیام بیرون می ترسیدم چون لخت بودم اگه مامانش منو می دید چی می شد. اومدم بیرون خیلی یواش برق دستشویی رو خاموش کردم تا فرصت کنم یه نگاهی به اتاق بندازم خبری نبود. اومدم بیرون که احساس کردم یه نور شبیه نور موبایل تو اتاق مامانش روشنه لای در باز بود رفتم یه سر و گوشی آب بدم دیدم مامانش داره با موبایلش بازی می کنه یواشی سرک کشیدم که مامانش گفت بیا تو خیس عرق شدم یعنی میدونست پیش دخترش بودم رفتم تو که پتو رو زد کنار دیدم لخت لخته داشتم شاخ در می اوردم که یعنی میشه. منو کشید رو خودش و شروع کرد به خوردن لبام داشت گاز می گرفت لبامو که دردم گرفت خودمو کشیدم عقب گفتم کیرمو بخور چنان کیرمو می خورد که داشت آبم میومد. منم سینه هاش می خوردم ولی سینه الهام یه چیز دیگه بود. کیرمو گذاشتم دم سوراخش حول دادم تو خیلی خوب بود چندتا تلمبه زدم آبم اومد سیر نشده بود رفتم شستم دوباره اومدم روش که این بار از پشت می خواست منم با انگشتم به خورده بازی کردم و کیرمو یواش کردم توش خیلی تنگ بود ولی اخ نمی گفت چند دقیقه ای کردم آبم اومد ریختم توش. دیگه از خستگی داشتم می مردم که منو بوس می کرد گفتم الهام میدونه که دارم می کنمت گفت نه باور نمی کردم ولی به روی خودم نیاوردم ولی گفت می دونسته که من میام پیش الهام خلاصه رفتم پیش الهام دراز کشیدم مثل فرشته ها خوابیده بود. فرداش صبح منو بیدار کرد گفت تا مامانش از خواب بلند نشده برم منم تو دلم می خندیدم رفتم فرداش مامانش زنگ زد کلی صحبت کردیم و گفت نمی خواد الهام بفهمه منم قول دادم به الهام چبزی نگم از اون روز به بعد رابطه من با این مادر و دختر بیشتر شد بدون اینکه الهام بفهمه با مامانش رابطه دارم الان 2 سالی می شه با الهام قهرم ولی هنوزم بعضی روزا که الهام دانشگاس میرم پیش مامانش.
امیدوارم همچین موردایی واسه شما هم اتفاق بیفته

نوشته: سعید


👍 0
👎 0
169569 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

394556
2013-07-31 14:23:22 +0430 +0430

شیطون، باز هم بنویس. . . . . . . . . . . .
البته خیلی تخمی نوشتی. ولی خب کاریش نمیشه کرد دیگه. سعی کن فقط با مادرش باشی و کاری به دخترش نداشته باشی. در ضمن شاشیدم تو تخیلاتت. باز هم بنویس تا بخندیم.
زدی در کون الهام سیخ بسیار
نمودی مادرش را پشت دیوار
گذر کن سوی شهوانی تو گاهی
وگر نه میکنیمت روی ناچار

0 ❤️

394557
2013-07-31 15:04:17 +0430 +0430
NA

واقعا صحنه هاش اشکمو در آورددددددددددددددددددددددد.

0 ❤️

394558
2013-07-31 15:45:05 +0430 +0430
NA

خانوادتن منتظر بودن يه كيس مناسبي مثل شما پيدا بشه كل خاندانشونو بكنه :D :| :دي :D :| :دي :D :| :دي

0 ❤️

394560
2013-07-31 16:21:51 +0430 +0430

خدايي تخيلاتت خيلي تخمي بود :-/

0 ❤️

394561
2013-07-31 16:55:52 +0430 +0430

داستان ها رو ولش
فقط شعر های استاد تکاورو عشقه
دمت گرم داداش فیض میبریم

0 ❤️

394562
2013-07-31 17:32:12 +0430 +0430
NA

اوه …اوه
فکر کنم تو رو ول کنن میزنی خواهر و مادر و نوه و جد و ابادشو میگاییدی
چون کلا خوشم اومد کیری نثارت نمیکنم
از جلوی چشمام خفه شو…
…سامی شهوتی…
σαμι σηαηωατί

0 ❤️

394563
2013-07-31 18:40:07 +0430 +0430
NA

با کمی ارفاق می شه که واقعی باشه. البته من کلا با داستان خیالی مشکلی ندارم به شرطی که تخمی و پر از غلط املایی نباشه.

0 ❤️

394564
2013-07-31 19:18:10 +0430 +0430
NA

خوب دادا میگم دسته بیل رو که شکستی چکار کردی؟سرکارگر از حقوقت کم کرد؟اها الان راننده گاری سیمان هستی؟!
ولی حرفت رو قبول دارم دختر کم سن و چند سال کوچیکتر از خودمون …اره حالی داره جون تو…
اتقافا مادر یه دختره رو هم کردم دوروز بعد دخترشم کردم :D :D :D :D :D :D :D :D
یه پا نویسنده هستم خبر نداشتم :? :? :? :B :B :B :B :B :B :B :| :| :| :| :|

0 ❤️

394565
2013-07-31 22:22:27 +0430 +0430
NA

دروغ بود چه جورم ولی به فحش دادن نمیرسه؟ولی این شعرم و برات میگم حقته!!سعیداتابه کی ساکت نشینم!!!تا تو هی کس شعر بگی بچه ها ببینن!!!همه کس های عالم زیر پر تست؟!!!تمام کاندومهازیر سرتوست؟!!!چراتوکس الهام گذاری؟!!!چرادست ازسر اوو مادرش برنداری؟!!!سعیدا مگر تو بیکار بودی؟!!!که هی همش کس مادرو دختر نهادی؟!!!چرا؟مردک تو هرجادختری دیدی!!!برای جلغ زدن به یادش سنگر گزیدی؟!!!میان نوکرو ارباب چه فرق است؟!!!که همه فن و ترفند او برخود نهادی!!!دروغ گفتن و خیال کسبافی بس نیست؟!!!زمان رفتن توخارو خس نیست؟!!!بیا از کردن مادرو دختر درخواب گذر کن!!!از زیر سنگینی بار جلق خود را رها کن!!!شعر از شهره س

0 ❤️

394566
2013-08-01 00:15:22 +0430 +0430

مهندس شب کس الهامو گایید…دگر کیرش به کس مام سایید
خدا رو شکر که بی بی ش توی قبر بود…و گر نه توی صف بود کس ناهید

0 ❤️

394567
2013-08-01 03:23:33 +0430 +0430

نظرات ازاستان قشنگتر بود مخصوصا اشعار

0 ❤️

394568
2013-08-01 06:35:25 +0430 +0430
NA

nooshe joon

0 ❤️

394569
2013-08-01 07:46:31 +0430 +0430
NA

كس شر بود بزغاله خر گير آوردى ما رو بابا بخدا ماهم جوون بوديم فانتزى سكسى زياد داشتيم ولى ديگه نه اينقدر خيالى

0 ❤️

394571
2013-08-01 07:57:14 +0430 +0430
NA

فبقا

0 ❤️

394572
2013-08-01 08:08:24 +0430 +0430
NA

بدنبود ادامه بده. . . .

0 ❤️

394573
2013-08-01 09:41:02 +0430 +0430
NA

من به عشق اشعار استاد الاساتید تکاورل شعرای شهوانی میام داستان می خونم … استاد بفرمیون

0 ❤️

394574
2013-08-01 12:02:24 +0430 +0430
NA

بابا بساز بفروش!!!
بابا مجتمع ساز!!!
بابا برج ساز!!!
دوس ندارم فحش بدم ولي اينو از ته دل ميگم:
الهي ببينم همون الهام 18 ساله ي خياليت اسهال بگيره و دستشويي گيرش نياد مجبور بشه برينه تو دهنت! :D :D
نظرات دوستان جذابتر از داستان بود!
راستي! يه كوسشعر يادم اومد بزار بگم!:

يك نظر در خود فكن تا كيستي!
عاشقي مستي خماري چيستي!
جام هستي را بزن بر نيستي!
هرچه هستي كير من هم نيستي!

شوخي كردم هستي آقاي نساز نفروش :D :D :D =)) :D =))

0 ❤️

394575
2013-08-01 17:37:45 +0430 +0430
NA

چه سكس هات و پر جزبه اي داشتي با الهام !؟كه وسطش كير لاي پاش خوابش برد

0 ❤️

394578
2013-08-02 05:06:30 +0430 +0430
NA

#o

0 ❤️