سلام…سلام…من فاطمه هستم…احلام هم خواهر بزرگمه کنارمه.من پونزده سالم هست و احلام شونزده سالشه.ما اهل خرمشهر هستیم.الان ساعت سه و بیست دقیقه است و باید ما رو ببینید توی چه حالتی داریم کاراگاه بازی درمیاریم.خخخخخخ.بابام تریلی داره و دیشب بار زد از بندر امام به بندرعباس.احلام هم طبق رسم ما عرب ها عقد پسرعموم هاشم هست و هاشم بیست و هشت سالشه.دیروز هاشم اومده اینجا کمک بابام و وقتی بابام رفته،دیگه شب مونده.مامانم هم نمیذاره هاشم با احلام تنها بشه…خخخخخخخ.احلام داره فحش میده…مامانم خیلی بدجور کنترل میکنه،حساب کنید جوری هست که من و احلام توی اتاق خودمون میخوابیم،مامان و هاشم و سامی(داداش کوچیکه ام که پنج سالشه توی پذیرایی میخوابن).ساعت یک و نیم بود خواستم برم دستشویی،قبل از اینکه از اتاق بیام بیرون دیدم صدا آب میاد،ایستادم خالی شه ولی با عرض تعجب و خنده دیدم مامان با شرت اومد بیرون و رفت پذیرایی.سریع اومدم این اوسکل رو بیدار کردم،اولش که دارم میگم مامان شرت سفیده پاش بوده،میگه خب،میگمش خنگ،هاشم توی اتاقشه ها…پریده و میگه چکار کنیم…نمیدونیم بخندیم یا حواسمون باشه به چیزی نخوریم.الانم میشه از گوشه آشپزخونه اون ور رو دید.خودم باید برم.خدا به خیر بگذرونه.
سلام…این فاطمه ما،توهم میزنه…بسکی فیلم سکس میبینه،فکرش هرجاییه،الانم مثل این سربازا داره درازکشیده میره آشپزخونه…اونم هیچکس نه،مامان ما.فکر کنم بابا هم میترسه ازش.ببخشید من استرس دارم،گیر داده دو خط بنویس،من توی دلم غوغا ست.خودش میاد میگه چی شده،ببخشید…تا اینجا نوشتم و نمیخوام نیمه کاره بذارم هر چند احلام اعصابش خورده…واقعا چرا پسرها اینقدر نامرد هستن.بخدا آجیم هم خوشگله هم نازه،چرا شوهرش اینقدر پسته.من همش میگم تقصیر مامان نیست،این اعصاب خودش رو خورد کرده.سگ توی روح پدر اون کسی که میگه دختر عمو مال پسرعمو هست.کاش صداش نمیکردم بیاد آشپزخونه ببینه.یا اصلا نمی گفتم مامان با شرت اومده بیرون.آخه مامانم همیشه بلوز دامن و چادر عربی میزنه،من تا حالا با شرت ندیده بودمش که تعجب کردم.حالا این هیچی،از گوشه اوپن به لحظه سر آوردیم بالا و وقتی هاشم رو دیدیم خشکمون زده…هاشم لخت بوده و به زبون خودمون داشت به مامان میگفت،پیرهن رو هم دربیار،صدا مامان نمیشنیدیم ولی کامل هاشم که عربی حرف میزد رو میشنیدیم.مامان که لخت شد،احلام با بغض اومد توی اتاق ولی من شرتمم خیس بود مخصوصا وقتی کیر هاشم رو دیدم…کون مامان رو ندیده بودم،خاک تو سر هاشم،داشت میبوسیدش…اه اه کثیف کاری،وااااای یه لحظه مامان پاشد همون جور لخت رفت در اتاقمون رو بست…برگشت پیش هاشم.فزیبا هم پیام داد کی در رو بست،شانس آوردیم گوشی رو گذاشتیم روی بیصدا.در اتاقمون صدا میده و به احلام گفتم باز نکنه،اونم هی میپرسید چکار میکنن.ربع ساعت که مامان ساک زده،بعدشم هاشم شروع کرده کردن،واقعا باورم نمیشه این مامانی منه،من توی فکر بودم برگردم سمت اتاق چون صداشون بلند شده بود یهو جیغ مامان بلند شد و به عربی به هاشم فحش داد که بره روغن بیاره…من پریدم سمت اتاق و تا هاشم رفت آشپزخونه،من یواش در رو باز کردم…یهو احلام جلوم ظاهر شد پرسید کی بود…گفتم شوهرت کون خواسته،جیغ مامان بوده…الان با احلام روی تخت من کنار هم خوابیم و داریم از تعجب میمیریم.شرت منو اون هم پایینه و بقول احلام میگه مامان چه کون بزرگی داره و هی بهش میگم هاشم چکارا کرده.من مینویسم و احلام مال خودش و منو میماله…چند دقیقه پیشم رفتن حمام…به احلام میگم واااای کیر هاشم رو دیدی،حتی مامان میگفت یواش،تو که داغون میشی،میگه چکار کنم،میشه ندم!!!..من که بهش گفتم تا دیپلم که قراره عروسی کنید که فکر کنم همین بساط ادامه داره…بعدم تقصیر باباست.هر دوتامون به این نتیجه رسیدیم.وگرنه مامان به دومادش نمیداد.
نوشته: فاطی
جالب بود
این شکلی داستان نویده بودماینجا
سبکجالبی بودش
ینی عالی بود 🙄 🙄 🙄
بگا رفتم از خنده
جون احلام بازم بنویس
فقط باید خوزستانی باشی تا بفهمی این یه شاهکارهههههههه خخخخخخخخخخخخخخ تا حد بی نهایت
عالی بود خخخخ کاشکی همه داستانا و خاطره هایی که میتوشتن اینجا مثل همین به صورت گزارش لحظه به لحظه بود.
از اسم احلام خیلی خوشم میاد اگه اشتباه نکنم یعنی خوابها یا رویاها درسته ؟ هر چند که منو یاد دوس دختر جناب خان میندازه …خخخخخ
البته فکر کنم اسما واقعی نبود نه ؟ اون وسطا یه چی هم از دستت در رفته بود که ما ندید میگیریم و صداشو در نمیاریم. بازم بنویس لایکت کردم
نوش جون مامانت
به بابات بگو کلاهشو بزاره بالاتر
واقعا سطح این داستانا زیر صفره…
خیلی افتضاح بود…این چی بود اخه… (dash)
قضيبي الكبير في جميع الثقوب منكم والخاصة أمك
(dash)
نظر شما چیه؟فقط یه چیزش کم بود.آخرش نگفتی
احلام معصومی نژاد رررررررررم
دختر عمو با زن عمو مال پسر عمو
عروس اتش ورژن جدید
نظر شما چیه؟چیه؟:)):)):)):)):)):)):)):)):)):)):)):)):)):)):)):)):)):)):)):)):))ناموسا تو بنویس اگ کتاب شد چاپش با من
من جرخوردممممممم:)):)):)):)):)
kos kesh in che koso sheri bod neveshti madar jende
انقد براش طاقچه بالا گذاشتي تا به مادر زن رجوع كرد
مامانی خرابه ? مامانی خرابه ? مامانی خرابه ? مامانی خرابه ? مامانی خرابه ? مامانی خرابه ? مامانی خرابه ? مامانی خرابه ? مامانی خرابه ? ****>
احلام و فاطمه و سامی! ریدم تو گوشای بابات با این نام گذاریش!
خدایی قشنگ بود،
با سبکی که تاحالا اینجا ندیده بودم.
من تا حالا به سکس محارم لایک ندادم،
ولی این یکی یچیز دیگس و چون فقط صرفا یه داستانه استثناء بهش لایک میدم.
داستان باحالی نوشتی بازم بنویس بی صبرانه منتظر ادامه داستانت هستم❤️🔥
chaharom /: