تلخ و شیرین گلرخ (۲)

1397/09/26

…قسمت قبل

فرداش شوهرجان صبحش زنگ زد گفت امروز مهمون داریم و زودتر میام کم و کسری هم تو خونه داریم بگو دارم میام سر راه بگیرم . خلاصه برنامه امروزم به هم خورد و بخاطر همینم پیام دادم عذرخواهی کردم گفتم باشه واسه روز بعد . خلاصه اون روز کامل به مهمون داری گذشت ولی چون از قبل خودمو واسه یه قرار شیطنت آمیز آماده کرده بودم همش دلم جای دیگه بود و به قرار بعدی فکر میکردم . شبم چون شوهرجان زودتر از زمان معمول خوابیده بود کلی تو رختخواب غلت زدم و فکرای جورواجور به سرم اومد و یکم عکساشو نگاه کردم و بیشتر تشنه دیدارش شدم . از شما چه پنهون یه بارم چشامو بستم یه بوس کوچولو از عکسش گرفتم !!!
فرداش اولین کاری که کردم رفتم حموم شیو کردم و کلی خوشبو کننده به خودم زدم و بهترین لباسی که داشتم پوشیدم و رفتم سمت شرکت . از در که وارد شدم منشی یه نگاه سفیه اندر عاقل به سرتاپام انداخت و منم یه سلام مغرورانه کردم و سراغ جناب مدیرو گرفتم . گفت برای عکاسی رفتن پل طبیعت . الکی یه پیغام گذاشتم گفتم اگه برگشتن این پیغام رو بهشون برسونین و بگین اومدم نبودن ! به محض اینکه رفتم بیرون بهش زنگ زدم پرسیدم کجایی شما ؟ گفت اومدم چندتا عکس بگیرم تا یه ساعت دیگه برمیگردم ، با عشوه گفتم یه ساعت ؟؟؟ گفت میخوای تا همین الان بیام ؟!! گفتم اتفاقا منم مسیرم اونوراس میخوای تا من بیام اونجا ؟ گفت باشه بیا من فلان جا بغل آبنما هستم منتظرتم . یه تاکسی دربست گرفتم و کمتر از بیست دقیقه رسیدم . زود پیداش کردم و رفتم با یه لبخند پر شیطنت سلام کردم ، اونم سلام کرد و باهام دست داد و دستامون چند ثانیه ای تو دست هم موند . دلم نمیخواست دستمو جدا کنم راستش اگه موقعیتش بود میرفتم جلو میبوسیدمش ولی خب اونجا جاش نبود!
خلاصه یه کم اینور اونور رفتیم چنتا عکس گرفت و آخرسر گفت وایسا از خودتم چنتا عکس بگیرم . پوزهای مورد علاقه مو گرفتم و چنتا عکس ازم گرفت و گفت بریم ؟ پرسیدم کجا ؟ گفت هرجا دوست داری ؟ گفتم نمیدونم برام فرقی نمیکنه اومده بودم درباره طرحها صحبت کنیم . گفت وقت برای طرحها زیاده فعلا بریم یه دوری بزنیم تا بعد . خلاصه به پیشنهاد اون رفتیم دربند بقول خودش کلی جیگر زدیم بر بدن و از هر دری گفتیم و چند بار دست همو گرفتیم و یکی دوتا شوخی ریز با هم کردیم تا یه جا گفت چشماتو ببند کار دارم! حس شیشم بهم گفت میخواد منو ببوسه ولی خودم از اون مشتاق تر بودم و همه وجودم شده بود تمنا و خواهش برای یکی شدن . سریع چشمامو بستم و گرمای لبهاشو رو لبام حس کردم و انرژی خالص بین لبامون رد و بدل شد و یه گرمای عجیبی از لبام به تمام بدنم منتقل شد و قلبم شروع کرد به ضربان عشق و فرستادن خون به همه مویرگهای بدنم . خیلی زود از هم جدا شدیم و فقط به چشمای هم خیره شدیم و با پیشنهاد اون جمع کردیم که بریم .
راه برگشت از اون کافه تا پای ماشین دیگه دست تو دست بودیم و تقریبا هردو ساکت بودیم و میدونستیم قراره چه اتفاقی بیفته و کجا بریم . خودمو سپرده بودم دست اون و دوست داشتم هر درخواستی ازم داره قبول کنم و تسلیمش بشم . توی ماشین پرسید حالا کجا بریم ؟ گفتم هرجا دوست داری !! گفت پس میریم خونه من ! سکوت کردم و سرمو انداختم پایین اونم فهمید راضیم و حرکت کرد سمت خونه . توی مسیر یکی دوبار به بچه هام و زندگیم فکر کردم و یه چیزی میگفت کار درستی نمیکنم ولی این تمنا و شهوت لامصب چنان افسار و اختیار منو به دست گرفته بود که توان هیچ مخالفتی نداشتم . احساس میکردم یه کنجکاوی زنانه و یه حس شیطنتیه که فقط میخوام یه زنگ تفریح کوچیک داشته باشم و بعدش دوباره برگردم سر زندگیم. بلخره خودمو راضی کردم که این چند ساعت پیش رو به هیچی فکر نکنم و هر اتفاقی افتاد بذارم تو یه پرانتز و فراموشش کنم . رسیدیم جلوی ساختمون ریموت رو زد وارد پارکینگ شدیم و داشت میرفت پارک کنه از کنار یه ماشین عبور کرد و خوب که دقت کردم هم تعجب کردم و هم ترسیدم . ماشین ما بود! اینجا که محل کار شوهرجان نیست پس ماشین ما اینجا چکار میکنه؟ برای اینکه مطمئن بشم پیاده شدم رفتم پلاکشو خوندم دیدم بله ماشین خودمونه . یعنی اونم الان پیش یه نفر دیگه است ؟ چرا اینجا ؟ چرا الان ؟ سریع به گوشیش زنگ زدم و با کلی تاخیر جواب داد و با یه صدای خسته و یه لحنی که قبلا هم چندبار ازش شنیده بودم پشت گوشی گفت توی جلسه هستم و بعدا خودم بهت زنگ میزنم . گوشیو که قطع کردم دستمو گرفته بود و منو به سمت آسانسور راهنمایی کرد . خیلی فکرم مشغول بود و اونم متوجه شده بود و هیچ سوالی ازم نکرد. به خودم گفتم اگه من به خودم اجازه دادم یه پرانتز تو زندگیم باز کنم و بعدش برگردم سر زندگیم ، چرا به مرد زندگیم نباید این اجازه رو بدم ؟ اگه کار اون خیانته کار منم خیانته . اصلا از کجا مطمئن بودم ؟ درسته ماشین ما اینجاست و من اولین باره به این ساختمون میام و قاعدتا هیچ آشنایی اینجا نداریم ولی این دلیل محکمی نیست که الان شوهرم توی یکی از این واحدها بغل یه زن باشه و… نفهمیدم کی رسیدیم بالا و وارد آپارتمانش شدیم . ازش پرسیدم دستشوئی کجاست و نشون داد. رفتم توی آینه دستشویی به خودم نگاه کردم و یه پنج دقیقه ای همه فکرای مربوط به این ماجرا رو مرور کردم و بلخره به همون تصمیم اولم رسیدم : این فقط یه زنگ تفریحه و این یکی دوساعت به هیچ چیز دیگه ای فکر نمیکنم و فقط لذت میبرم! بذار اونم تو حال خودش باشه بعدا سر فرصت باهاش حرف میزنم .
یه آب به دست و صورت زدم خودمو تو آینه نگاه کردم و رفتم بیرون و انگار نه انگار اتفاقی افتاده باشه یه لبخند زدم و گفتم ببخشید یه مشکلی پیش اومده بود ولی حل شد چیز مهمی نبود . با دوتا فنجون نسکافه که خیلی لازم داشتم اومد به سمتم یه لیوانشو داد دستم و یه بوسه از لبم گرفت و گفت مشکلی نیست خانم زیبا ! فعلا بزن روشن شی . بعد از نوشیدن اون نسکافه کلی انرژی گرفتم و به پیشنهاد اون مانتو روسریمو دراوردم و نشستیم روی کاناپه . یه موزیک لایت گذاشت و پرده ها رو کمی بست که نور کمتر بشه و فضا عاشقانه تر . شروع کرد صحبت کردن و انصافا هم استاد بود و با هر جمله قلبمو به تپش وا میداشت و میل منو به یکی شدن بیشتر میکرد. حرکات نرم انگشتاشو روی دستام و بعدش بازوهام و رون پام حس میکردم و لذت میبردم که دستای هنرمند یه مرد داره اینجوری منو هیپنوتیزم میکنه. منو توی آغوش گرفت و لبامون به هم چسبید و موزیک هم این هماغوشی ما رو همراهی میکرد . در گوشم آروم گفت : میخوام ببرمت روی ابرا ، با یه آه جوابشو دادم و اونم منو بغل کرد برد سمت اتاق خوابش . منو آروم گذاشت روی تخت و اومد کنارم دراز کشید و منو به سمت خودش برگردوند و تو چشمام نگاه کرد . گفت : چقد زیبایی تو گلرخ ! لبخند زدم و چشمامو بستم و خودمو سپردم به حرفا و نوازشهاش . همه کارهایی که میکرد به من لذت میداد و همون چیزایی بود که لازم داشتم و میخواستم اتفاق بیفته .
شاید نیم ساعتی به نوازش و هماغوشی و حرفای عاشقانه گذشت تا دیگه همه پرده ها کنار برن و لخت روی تخت بغل هم باشیم . استادی و کاربلد بودنش بهم ثابت شده بود و دیگه نیاز نبود نگران چیزی باشم و تنها کاری که لازم بود بکنم همراهی بود و لذت بردن . یه زن وقتی از هماغوشی و تحریک و نوازشهای استادان یه مرد لذت میبره و همه وجودش لذت و شهوت میشه دیگه براش مهم نیست کی دخول انجام میشه و کی انزال اتفاق میفته و در چه حالتی این اتفاقا میفته ، فقط لذت میبره و برای یکی شدن با معشوقش تلاش میکنه . نفهمیدم دقیقا کی حجم آلتش وارد من شده بود و با حرکاتی نرم و هماهنگ با بدن من داشت در من فرو میرفت و بیرون میومد و دوباره فرو میرفت . دوست داشتم همه حجم اون استوانه گوشتی رو توی خودم جا بدم و یه مکش خاصی توی واژن من ایجاد شده بود و هرچی که واردش میشد رو میمکید و تا انتها به خودش فرو میکرد .
چون هردوی ما نهایت لذت رو از هم میبردیم انتظار حرکات و حرفهای اضافی هم نمیشه داشت و همه چیز به اندازه بود و سر جای خودش . چند باری کلماتی بین ما رد و بدل شد که نه من میفهمیدم چی دارم میگم نه اون ، فقط همراهی بود و نهایت لذت . فکر میکنم من دوبار ارضای کامل شدم و بار دوم بود که حرکات نرم رفت و برگشت اون کمی تندتر شد و یه باره با همه توان منو بغل کرد و بهم چسبید و آلتشو تا آخر بهم فرو کرد و نبضهای اون حجم دوست داشتنی رو داخل واژنم حس کردم و این نبض زدن تا یه دقیقه ای ادامه داشت و منم دیگه کامل خالی شده بودم و حرکات موجی شکل رحمم همه محتویات رو به داخل هدایت میکرد . منو بوسید و ازم جدا شد و کنارم دراز کشید و شروع کرد نوازش کردنم و حرف زدن باهام . اولین سوالش این بود : لذت بردی خانومم ؟ گفتم آره بینهایت … پرسید با اون آب میخوای چیکار کنی ؟ گفتم میخوام بذارم راه خودشو پیدا کنه بره جایی که باید بره . پاهامو به سمت شکمم جمع کردم و طاقباز خوابیدم تا همه اون مایع زندگی داخل بمونه و بیرون نریزه .
هردو خوابمون برد و شاید یکی دو ساعت توی همون حالت خوابیدیم که با صدای گوشیم از خواب بیدار شدم . درحالیکه با یه دستم جلوی واژنمو چک میکردم ببینم محتویاتش بیرون ریخته یا نه با اون یکی دستم گوشی رو برداشتم دیدم شوهرجانه ! پرسید کجایی کی میری خونه ؟ با یه صدای خسته و بریده جواب دادم : الان توی جلسه هستم بعدا خودم بهت زنگ میزنم و قطع کردم !!!

نوشته: گلرخ


👍 4
👎 7
10140 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

735990
2018-12-17 21:23:53 +0330 +0330
NA

الان تویه جلسه هستم بعدا نظر مزارم…

1 ❤️

736076
2018-12-18 09:11:31 +0330 +0330

نمی‌دونم این اتفاق واقعا براتون افتاده یا فانتریه ذهنتونه.
چون خیلی غیر قابل باوره که خانومی که ظاهراً تو زندگیش با همسرش مشکل خاصی نداره خیلی راحت و ریلکس و بدون استرس خیانت کنه و اونو یه امر عادی و بقول خودش زنگ تفریح زندگیش جلوه بده.
و جالبه که تریپ روشنفکری هم برداره و این حقو برای همسرشم قائل بشه!!
تو بقیه داستانهای خیانت به همسر چه تعریف کننده خانوم بوده چه آقا ،معمولا راوی یه دلیلی برای خیانتش می آورد.
مثل ( خیانت طرفش،ارضا نشدن تو سکس،خشونت ،ازدواج اجباری و‌سنتی ویا مثلاً دیدن عشق دوران جوانی) که البته هیچکدوم اینا خیانتو توجیه نمیکنه.میتونستن طلاق بگیرن و بعد برن دنبال عشق و حال.
حالا بعضیاشون کلی هم دلیل و توجیه داشتن که امکان طلاق نداشتن.
بهر حال منظورم اینه که با وجود مذموم بودن خیانت در هر حالتی ،بازم اونا یه دلیلی می آوردن که مثلاً خواننده یه سر سوزن باهاشون همدلی کنه.
اما کار شما هیچ دلیل منطقی نداره.
یعنی صرفا بخاطر کنجکاوی و شیطنت ،یه آدم متاهل که زندگی خوبیم داره میره با یه غریبه ،بدون عذاب وجدان سکس می‌کنه وبدتر از اون بدون کاندوم؟!
خوب اگه حامله بشین چی؟
برای همینه که میگم این فانتزی‌های ذهنتونه.
احتمالا از رییس شرکتتون خوشتون میاد و این داستان روان و سیال با این نگارش عالی تو مغزتون شکل گرفته.
در غیر اینصورت اگه واقعی باشه،فاجعه است☹️

1 ❤️

736085
2018-12-18 10:06:38 +0330 +0330

خیلی خوب بود
دستت درد نکنه

0 ❤️

736164
2018-12-18 19:16:06 +0330 +0330

معمولی بود ولی شهوانی

0 ❤️

736166
2018-12-18 19:26:35 +0330 +0330
NA

البته کل داستانای سایت شهوانی و سایتای مشابه همش خاطرات جعلی و دروغه و فقط ذهنیات و تمایلات نویسنده ست ولی کلا خاک بر سرت که ذهنت پر این تخیلات کثیف و حال بهم بزنه و تو یه فاحشه مغزی هستی

0 ❤️

736292
2018-12-19 08:09:28 +0330 +0330

عقده های بدخیم مخربند واگر با قدرت تخریب همراه شوند فاطعه آفرین.

1 ❤️

736330
2018-12-19 12:47:51 +0330 +0330

خانمه گلرخ
این شیطنتای کوچیک‌که تو داستان قید کردیو ملت باهاش بچه دار میشن! بعدم ولد زنا میاری ببندی به ریش شوهرت؟ بابا روشن فکر نیستین شماها خیلی اروپایی زندگی میکنین حالا اینا به کنار شما دوتا کسکش که جفتتونم خائن تشریف دارین کیر منو نشسته میخورین ازدواج میکنن بعدا تو جامعه افساد کنین جاکشای مفسد

1 ❤️

736355
2018-12-19 20:11:59 +0330 +0330

نویسنده این داستان و داستان شیطنت یواشکی کاملا مشخصه یکنفره و جملات و ایهام و تشبیه ها کاملا شبیه هم…فقط جای سواله چرا اصرار به نوشتن در مورد خیانت داری؟ البته خب موضوع جذاب و تحریک کننده هست ولی سوژه های بهتر هم هست

0 ❤️