تنهایی غم انگیز یک پانــــدا

1395/10/13

مغز گردوهاي خرد شده را توي يك خط روي نانِ پنير مالي شده مي ريزم، نان را لوله ميكنم و ميگذارم توي كيسه ي خوراكي هايش. با خودم ميگويم:-دسته كليدت يادت نره!دسته كليدت…
نازنين ايستاده جلوي آينه و با زحمت موهاي صافش را مي چپاند زير مقنعه ي گلبهي اش. كمكش ميكنم كيفش را روي كولش بگذارد. كفشهاي اسپرت چسبي اش را ميپوشد، توي در ورودي مي ايستم و داخل كيفم را ميگردم:-چي جا گذاشتي؟ چي جا گذاشتي… دوتا اسكناس ده هزارتوماني توي كيفم هست، امروز بايد حساب را چك كنم ببينم آن نامرد مقرري اين بچه را ريخته يا نه:-چي جا گذاشتي…
نازنين ميگويد:-دسته كليدت!
نگاهش ميكنم، چشمانش را از من ميگيرد و به پايين راه پله نگاه ميكند… برمي گردم و دسته كليد را برمي دارم… جلوتر از من پله ها را پايين ميرود توي حياط آپارتمان و يكراست به سمت باغچه. باران ريزي گرفته ، به سمتش ميروم، بوي نرگس ها مي پيچد توي سرم… با وسواس يك رز قرمز و چند شاخه نرگس مي چيند. كلاه باراني اش را سرش ميگذارم…
به خودم كه آمدم ديدم دارم ميكشمش به دنبالم توي خيابان و اعتراضي هم نميكند، من تند تند قدم برميداشتم و او تقريبن ميدويد، به نفس نفس افتاده اما توي همان حالت هم گلهايش را بو ميكند… قدمهايم را آهسته ميكنم. نزديك مدرسه كه رسيديم دستش را از توي دستم ميكشد و ميدود، نگاهش ميكنم تا داخل مدرسه ميرود. به عابر بانك آنطرف خيابان ميروم، آن موقع صبح خلوت بود، كارتم را داخل دستگاه ميگذارم كه موجودي بگيرم… يك خانمي از تويش ميگويد: لطفن چند لحظه صبر كنيد، دستگاه در حال دريافت اطلاعات حساب شما ميباشد!
با خودم ميگويم: حالا ديگر؟ آنجا كه بايد صبر ميكردم، نكردم. هميشه همه ي زندگي ام را عجله داشتم، براي درس خواندن، براي ازدواجِ لعنتي، براي بچه دار شدن و بدبخت كردن اين طفل معصوم…
كاغذ را از توي دستگاه بيرون مي كشم،
مانده حساب:پنجاه و پنج هزار و دويست و سي ريال
پرده اي جلوي چشمانم را تار مي كند، لبهابم را به هم فشار ميدهم كه اشكم سرازير نشود: -نامرد…
سرم را كه بلند كردم رسيده بودم به كارگاه، پله هايش را پايين مي روم، معصومه و رويا آمده اند، خانم سلحشور هم پشت ميزش نشسته. بلند سلام ميكنم و منتظر جواب نميشوم، يكراست ميروم توي رخت كن. مقنعه ام كه خيس آب است را توي روشويي ميچلانم و آويزان ميكنم روي بند بالاي شوفاژ ،كنار عروسكهايي كه انگار باران تند ديشب خيسشان كرده بود. موهاي خيسم را ميتكانم و از توي كمدم پارچه ي چهارگوشي را كه گاهي از آن به عنوان روسري استفاده ميكردم، سرم ميكنم. ميروم توي سالن و پشت چرخ مينشينم، نمدهاي سفيد و سياه را كنار هم مي گذارم و شروع ميكنم به راسته دوزي، يا به قول معصومه: -پاندا دوزي!
زير چشمي خانم سلحشور را نگاه ميكنم، ميخواهم حدس بزنم امروز خوش اخلاق است يا بد اخلاق كه راجع به پول حرف بزنم شايد قبل از دوخت كامل عروسكها پولم را بدهد، كه يك عروسك مي خورد توي بازويم، سرم را ميچرخانم، معصومه كه انگار حواسش به من بود و فهميده بود چه مرگم است ، به خانم سلحشور كه سرش توي برگه هاي حساب كتابش بود اشاره ميكند و بعد دندانهايش را نشانم ميدهد و با پنجه توي هوا ميكشد… كه يعني امروز وحشي شده و چيزي نگو فعلن.
دوباره مشغول چرخ ميشوم و به قسط هاي عقب افتاده ي وام، كرايه خانه و وسايل ماكتي كه بايد براي نازنين بگيرم تا درست كند و ببرد براي مدرسه فكر ميكنم. به آن نامرد، آن بي همه چيز كه رفت دنبال هوس بازي اش، كه دلش ميخواست همه را تجربه كند… همه ي زنهاي شهر را! به كتكهايي كه سر مچ گرفتنش خورده بودم، كه هنوز تير ميكشد جاي مشت و لگدهایی که دیوانه وار بر،سرو صورتم میکوبید انگار سیرمونی نداشت بی شرف !با وجودیکه حتی در پریودهام هم از دستش آسایش نداشتم , باز نمیتوانستم سیرش کنم به هیچ زن و دختری رحم نمیکردو با این وجود آلت صاحب مرده اش، که انشالا نصیب ساطور شود همیشه ی خدا راست بودو خودش تشنه !
بخاطرآنکه نازنین بدون سایه پدر بزرگ نشود از خیلی کارهایش گذشتم تحمل کردم و دم نزدم بارها و بارها مچش را گرفتم اگر قبل از ارضایش بود که نصیبم کتک میشد و بد و بیراه و اگر بعد از اتمام کثافتکاریش بود نصیبم گریه های به اصطلاح پشیمانیش بود اشک تمساح میریخت و ضجه میزد که ببخشمش که نمیتواند خودش،را کنترل کند! که زنها شیطان شده اند و فریبش داده اند ! بیمار بود و حاضر به پذیرش،بیماریش نبود! هر کار کردم حاضر نشد با من به دکتر بیاد و گذشت تا انکه …
… این آخری را دیگر،نه میتوانستم گذاشت کنم و نه اصلا میشد!!
از خلوتی خانه سواستفاده کرده بود و به همسر تازه عروس برادرم که بی خبر از ذات پلید اون بی صفت برای کاری به خانه ما امده بود بزور تجاوز کرده بود!!
برایم آبرویی نمانده بود حتی پدر و مادرم هم از من رو برگردانده بودند بیچاره مرجان خون گریه میکرد بهر بدبختی،بود آرامش کردیم که به برادرم چیزی نگوید ،مبادا شر دیگری درست شود و دامن زندگی این زوج جوان را بگیرد خودم هم بی سروصدا از اون حیوان جدا شدم
اما مگر ۸ سال زندگی مشترک شوخی است که به راحتی فراموش شود
به این فکر میکردم که حالا بعد از اینکه زندگی منو سیاه کرد چرا آنقدر بی غیرت شده که خرجی بچه اش را نمیدهد ؟!
. به مانده حساب پنجاه و پنج هزار ريال…فکر میکنم !!
راستي كارتم را از دستگاه برداشتم يا نه؟ بلند ميشوم و با عجله به سمت كمد ميروم و توي كيفم را ميگردم -اَه ، احمق، جاگذاشتي…
برميگردم بي اعتنا به نگاه بقيه و به خصوص معصومه كه از ترس خانم سلحشور جرات نميكند بلند شود از جايش… دوباره شروع ميكنم به دوختن.

باصداي رويا به خودم مي آيم: -منير… نميري دنبال نازنين؟
ساعت را نگاه ميكنم:-ها؟ چرا ميرم… حواسم به ساعت نبود اصلا.
خانم سلحشور از بالاي عينكش به ما نگاه ميكند و با خلق تنگ ميگويد: يه ساعت استراحت كنيد.
مقنعه ام را ميپوشم، بوي باران ميدهد. كيفم را روي شانه ام ميگذارم. دم راه پله ها معصومه صدايم ميزند، سرم را كه برميگردانم لقمه اي را ميچپاند توي دهانم و با دست به پشت شانه ام مي زند:حالا برو.
باران بند آمده و خيابان پر از لباسهاي صورتي شده. نازنين چشم چشم ميكند و به دنبالم ميگردد. برايش دست تكان ميدهم، نميبيند، به سمتش ميروم: بيا ماماني.
از ديروز كه بي دليل سرش داد زده بودم با من حرف نميزد. دستش را گذاشت توي دستم. راه كه مي افتيم چشمم ميخورد به تابلوي بانك، ميروم و كارتم را ميگيرم.

توي راه كارگاه زير درختهاي كاج گوشه ي خيابان پر است از ميوه هاي خشك كاج. خم ميشوم و چندتا از كوچكترينهايشان را ميگذارم توي جيبم براي ماكت نازنين.
به كارگاه ميرسيم. معصومه دستهايش را باز ميكند و نازنين ميدود توي بغلش و شروع ميكنند به خوردن و پچ پچ كردن. ظرف غذايم را از توي كمد بيرون مي آورم وميگذارم كنار ظرفهاي بقيه: -كتلته.
معصومه با دلخوري نگاهم ميكند: چته امروز؟ آهي ميكشم و سرم را پايين مي اندازم. جلوي نازنين سوال پيچم نميكند. يك لقمه ميگذارم دهانم و برميگردم سراغ پانداها.
پارچه هاي خز دار مشكي را بر ميدارم و ميچسبانم روي نمدهاي مشكي. بايد امروز صدتا پاندا تحويل بدهم، تا آخر هفته اگر روزي صد تا درست كنم پولم را ميگيرم.
رويا و معصومه و نازنين از رختكن بيرون مي آيند، نازنين را نگاه ميكنم: -بيا ببين چي برات دارم!
دست معصومه را ميگيرد و نگاهش ميكند، انگار ميخواهد از من به هر كسي پناه ببرد، از كلافگي هايم، از بيخودي داد زدنهايم بر سرش… معصومه كه به من خيره شده بود به نازنين نگاه ميكند:ميدوني چرا پانداها سفيدو مشكي ان؟
-نه
-اينا كه از اول اين رنگي نبودن، همممه ي تنشون سفيد بود.
با قدمهاي آرام به من نزديك ميشوند.
-دختر امپراطور چين عاشق پانداها بود، پانداها هم عاشق اون بودن…
ما به معصومه نگاه ميكنيم.
-اما يه روز دختر امپراطور مريض ميشه و به خاطر همين مريضي هم مي ميره. پانداها از مرگش خيلي ناراحت ميشن و يه قسمتي از بدن شونو به خاطر دختر سياه ميكنن و اين رنگ از اون موقع براي هميشه ميمونه.
پارچه هاي خزدار سفيد و مشكي را از توي سبد جلوي من بر مي دارد و به دست نازنين مي دهد: -نگاه كن، اينجوري شدن.
رويا ميگويد: چي براش داشتي؟
نگاهش ميكنم.
چشمكي ميزند و به عروسكهاي كنار دستم اشاره ميكند. سه تا پانداي كوچك هر كدام به اندازه ي دو بند انگشت را ميگذارم توي دست نازنين.
ذوق زده دهانش باز ميشود: چه خوشگلن…
ياد كاجهاي توي جيبم مي افتم، آنها را هم ميگذارم توي دستش: -اينا براي ماكته، چند تيكه چوب هم ميذاريم كنارشون…
چشمانش برق ميزند و با هيجان ميگويد: خيلي خوبه
و به معصومه و رويا نشان شان ميدهد.
رويا دست ميگذارد روي شانه ي نازنين: -حالا تو كه ميخواي ماكت درباره ي پاندا درست كني، ميدوني چي ميخورن؟ كجا زندگي ميكنن؟
-نه …از كجا بدونم؟!
معصومه: -پس بايد توي اينترنت بگرديم، من كه بسته ي اينترنتم تموم شده.
گوشي همراهم را از توي كشو در مي آورم:-خودم الان نگاه ميكنم…
ويكي پدياي پاندا را باز ميكنم: -خب اينجا نوشته كه… پانداها در نواحي جنگلي چين زندگي ميكنند. گوشت خوارند اما ٩٩ درصد رژيم غذايي آنها را گياه بامبو تشكيل ميدهد.
نازنين ميپرسد: مگه پانداها رژيم ميگيرن؟
من بقيه اش را با چشم براي خودم ميخوانم:
پانداي نر، بعد از جفتگيري، پانداي ماده را تنها ميگذارد و ماده توله اش را به تنهايي بزرگ ميكند.
ــــــــــــــــــــــــــــ پایان

ــــــــــــــــــــ نوشته ی :TIRASS


👍 66
👎 6
28188 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

571643
2017-01-02 21:20:13 +0330 +0330

همسر تازه عروس برادرم!!!
الحق که بعضی مردا…ولش اعصابمو بهم نریزم…
تقدیم به نویسنده ?

2 ❤️

571649
2017-01-02 21:25:26 +0330 +0330

سلام دوستان
چه جالب …!!
ادمین داستان امشبی،رو که کاملا اجتماعیه وربطی،به حیوونات نداره زده حیوانات اونوقت داستان گربه های ولگردو که مستقیما از،زبون یه گربه اس زده اجتماعی!!

6 ❤️

571652
2017-01-02 21:28:29 +0330 +0330

رز عزیز :
کنجکاوم کردی که نکنه اشتباه نوشتم ؟؟؟؟؟؟؟!

2 ❤️

571655
2017-01-02 21:31:04 +0330 +0330

قربونت داداش از شما خیلی بیشتر انتظار میره.لطفا یه وقفه ی کوتاه به خودت بده تا بتونی بهتر بنویسی.مرسی که زحمت میکشی دمت گرم

0 ❤️

571659
2017-01-02 21:35:25 +0330 +0330

تیراس جان من فک کنم،ینی فک کنم این اشتباهه! دقیق نمیدونما،حس خوبی بهم نمیده! اخه همسر تازه عروس برادرم یجوریه،معمولا میگن تازه عروس،دیگه کنارش همسر نمیارن.نمیدونم شایدم درست باشه.قصدم ایراد گرفتن نبودا. شما ببخشید. :)

2 ❤️

571676
2017-01-02 22:06:32 +0330 +0330

خواهش میکنم رز عزیز
اونیکه شماهم فرمودید،درسته .فرقی نداره هر دو قابل استفاده اس،یکی مصطلحتره و دیگری کاملتر،حکایت تفاوت گهواره و گاهواره است
j2c عزیز ممنون از،حصور ارزشمندت
عزیز این داستانو ازون جهت واسه من خاصه که جزو معدود کاراییه که در قالب غیر همجنسم فرو رفتم و واسه همین کنجکاوم بدونم چقدر در بیان احساسات یه زن موفق بودم

4 ❤️

571704
2017-01-02 22:47:22 +0330 +0330

تاثیر گذار بود

1 ❤️

571705
2017-01-02 22:48:20 +0330 +0330

داستان هات قشنگن ، ولی امیدوارم هیچ وقت واقعیت نداشته باشن!

1 ❤️

571719
2017-01-02 23:32:34 +0330 +0330

وااااااااااااااااااو

براوو
ایول تیراس خان
ایول پاندا ? (preved)

1 ❤️

571724
2017-01-02 23:48:09 +0330 +0330
NA

با اینکه اینداستان بعد از،کامنت من ۳ تا کامنت مثبت و تعریف داشته ولی لایک من آخرین لایکش بوده و این یعنی هیچکدوم از،دوستانی که پسندیدن لایک نکردن که معنیشو نمیدونم چیه احتمالا با نویسنده رودربایستی داشتن کامنت تعریف گذاشتن ولی،چون قلبا خوششون نیومده لایک نکردن علت این تعبیرم اینه که الان دیگه همه میدونن چیزی که بدرد نویسنده ها میخوره واسه انتشار بدون نوبت داستان بعدیشون لایکه نه کامنت تعریف و تمجید

3 ❤️

571732
2017-01-03 00:06:06 +0330 +0330
NA

تشبيه تلخى ازواقعيت اجتماع امروز
مردم وصحنه هاى تلخ ترى ازواقعيت
دنياى زنان سرپرست خانوار
بارغم واندوه ورنج اين زنان كه ازكودكى
بعضاًمحكوم به تباهى شده اندرافقط
خداميداندوبس
تلخ وواقعى
ممنونم
لايك
لايك
لايك

2 ❤️

571752
2017-01-03 03:08:47 +0330 +0330
NA

داستانت اذیتم کرد تیراس
بس که خوب مینویسی

1 ❤️

571816
2017-01-03 12:28:19 +0330 +0330

عالی بود جناب تیراس ،کاملا منطقی و روان بدون جملات زاید …
اینکه یه مرد انقدر خوب نسبت به احساسات زنانه احاطه داشته باشد جای تقدیر و دستخوش داره
دروود

2 ❤️

571817
2017-01-03 12:35:09 +0330 +0330
NA

TIRASS jan kheili khoob bood,mer c
LiKE like LIKE like LIKE like LIKE

1 ❤️

571851
2017-01-03 14:42:44 +0330 +0330

ممنونم ازت تیراس جان
داستانت عالی بود ، خیلی ناراحت شدم بخاطر،سرنوشت غم انگیز این خانوم
مرسی .،واقعا بجز،داستانهای شما و ایول و شیوا و یکی دو نفر دیگه از،بچه های داستان نویس بقیه داستانای اینجا مفتشون گرونه

1 ❤️

571890
2017-01-03 19:40:51 +0330 +0330

ایول به تیراس پنجه طلا…یه دونه باشی داداش

1 ❤️

571891
2017-01-03 19:41:07 +0330 +0330
NA

تیراس دادا ، اینبار که اسم پاندا رو دیدم روده بر شدم از خنده گفتم این تیراس هم مث اینکه تازگی گیر داده به جک و جونورا 🙄
ولی داستانتو که خوندم و بعدم دیدشم نظرتو ، دیدم حق دار تو این یکی از جوونور مونور خبری نیس فقط این خانومه خواسته بگه منم عین پانداها شوهرم ولم کرده و باید بچه مو تنهایی بزرگ کنم ?

2 ❤️

571894
2017-01-03 20:07:16 +0330 +0330

دوستان عزیزم ممنونم ازحمایتاتون ?
چه اونایی که اومدن و خوندن و بدون کامنت گذاشتن لایک کردن چه اونایی که کامنت گذاشتن و لایک کردن چه اونایی که کامنت گذاشتن و توش گفتن لایک ولی یادشون رفت لایک کنن 🙄 چه اونایی که کامنت مثبت گذاشتن و اسمی هم از لایک نیاوردن کامنت منفی هم که نداشتیم الحمدلله فقط یه چن تایی دیس لایک هستش که نشون میده من هنوز خیلی جای کار،دارم و باید واسه جلب رضایت این دوستان عزیزم همچنان سعی در بهتر شدن کارهام داشته باشم

4 ❤️

571963
2017-01-03 21:53:38 +0330 +0330

تیراس جان واقعا از خوندن داستانهات لذت میبرم
باز هم شاهد یه کار عالی از تیراس بودیم .مچڪرم

1 ❤️

572024
2017-01-04 00:18:36 +0330 +0330

توی این سایت فقط داستانای شمارو دوست دارم و قابل درکه.از زبان یک زن نوشتید و واقعا تونستید حس زن بودن و برسونی،عالی بود،ممنون

1 ❤️

572034
2017-01-04 01:34:17 +0330 +0330

تیراس عزیز خیلی زیبا احساسات یک زنو به تصویر،کشیدی بی پناهی و عجزشو عالی نشون دادی
تو فوق العاده ای پسر

0 ❤️

572037
2017-01-04 02:21:41 +0330 +0330

تیراس اونایی که اصلا کامنت نزاشتن هم تکلیفشونو روشن کن :(

0 ❤️

572041
2017-01-04 02:34:55 +0330 +0330

هر چی فکر کردم دیدم با اون کامنتت مجبورم نظر بدم تا شامل حال ما هم بشه 🙄
با رز موافقم چون منو یاد یه مثال تو درس زبان فارسی انداخت که بکار بردن دو کلمه هم معنی پشت سره هم اشتباهه مثل مسابقه نهاییه فینال


لیا… فکر نمیکنم به رو دربایسی ربط داشته باشه به نظر من به فرهنگ هشت میلیون پنصد ساله ی دو رویی مربوطه ?


تیراس فقط پاندا رو نگو یه داستانم بنویس از پنگوءن ها و اسبای دریایی مثال بزن که ملت متوجه فداکاری جنسیت نر هم بشن ?

1 ❤️

572047
2017-01-04 04:43:19 +0330 +0330

silvester20عزیز
آقا اونایی که کامنتم نذاشتن جاشون رو تخــــــــم چشم ماست اما یاداوری شما در مورد نظر رز عزیز موجب شد بیشتر دقت کنم و (با عرض پوزش از شما والبته رز عزیز ) باید بگم عبارت تازه عروس برادرم اساسا نمیتونه درست باشه وعلت این ادعا هم اینه که از عبارت تازه عروس برادرم دو معنی استنباط میشه که باهم متفاوت هستند یکی زن برادرم و دیگری عروس برادرم پس نمیتونه درست باشه زیرا جزو عبارتهای دوپهلو به حساب میاد و اگرچه در محاوره هنوز کاربرد داره اما بلحاظ قواعد دستور زبان مــــــردوده
ضمنا بزرگوارفداکاری جنس مذکر،که دیگه اظهر من الشمسه اصن این انعکاس معصومیت جنس شریف مرده که به جماعت نسوان تابیده 🙄 خخخخ
ولی از شوخی گذشته مرد و زن نداره ([{خدا شانس بده }])

6 ❤️

572065
2017-01-04 09:03:28 +0330 +0330

مشقت …تنهایی… عشق . … پشیمانی …

زیبا توصیف کردی .

1 ❤️

572116
2017-01-04 14:46:39 +0330 +0330

سلام تیراس جان
مث کارهای قبلی روان و دلنشین و صمیمی
چه خوب از عهده بیان احساسات جنس مخالفت براومدی .مرحبا

0 ❤️

572168
2017-01-04 20:47:40 +0330 +0330

پسر واقعا ترکوندی
خععععلی قشنگ بود
دقیقا مثل این داستانو تو زندگی یکی از فامیل هام دیدمو میفهمم چقدر سخته

0 ❤️

572193
2017-01-04 21:48:45 +0330 +0330

عالی بود … با اینکه دلمو خون کرد …

0 ❤️

572201
2017-01-04 22:13:24 +0330 +0330

تیراس جان من وقتی به جمله همسر تازه عروس برادرم رسیدم یه لحظه گیج شدم چون داستان های شماروبه دلایلی اصلا نقد نمیکنم وقتی متوجه منظور جمله شدم بیخیال شدم اما وقتی دیدم رز هم بهش اشاره کرده منم اشاره کردم ولی مستقیم توضیح ندادم که خودت دقت کنی متوجه ایرادت بشی اما همه دقتت به جای داستان روجواب نظر من بوده
چون قبلا مشابه اون جمله بگوشم نخورده بود قبل از خوندن ادامه جمله فکر کردم ببینم همسر تازه عروس برادر چه کسی میشه و چه نسبتی با طرف داره
معمولا وقتی به فامیل های عروس یک نفر اشاره میشه از همچین جمله بندیی استفاده میشه مثل پدر تازه عروس برادرم که معنیش مشخصه
حالابه جای پدر هر کلمه ای بزاری نسبتش برمیگرده به عروس برادرم و اون کلمه هر چیزی باشه عمو عمه خاله دایی به نسبتش با عروس اشاره میکنه رو همین قاعده وقتی اون کلمه همسر گذاشته میشه
همسره تازه عروس برادرم
اولین معنی که به نظر میاد نسبت همسر با یک عروسه که میشه شوهرش یعنی شوهرتازه عروسه برادمه چون تمام کلمه هایی که مثال زدم همین جور معنی میشه که تازه خواننده(من) متوجه میشه که شوهر تازه عروس برادرم که میشه همون پسر برادرم و منظور نویسنده نمیتونه پسر برادرش باشه و اینجوری بخواد به برادر زاده اش اشاره کنه و متوجه میشه جمله معنی دومی هم داره و با خوندن ادامه متوجه منظور نویسنده میشه
متاسفانه نفوذ دستور زبان عربی رو فارسی خیلی زیاده حتی برای تدریس زبان فارسی از اصطلاحات عربی استفاده میشه و به جای گذشته و حال و اینده از معادل عربی ماضی مضارع استفاده و این نوع جمله بندی هم شاید رو همون حسابه نفوذ عربی بوجود میاد چون کلمه همسرهم میتونه به شوهر اشاره کنه هم به زن اگه جمله عربی بود مذکر مونث بودنش مشخص میکرد که معنی شوهر میده یا زن و خواننده درجا متوجه منظور میشد اما تو فارسی کلمه به تنهایی جنسیت نداره و کلمات بعدی جنسیت بهش میده
شما گفتی که از نوشتن تازه عروس برادرم دو تا استنباط میشه که من قبول ندارم شما به هر کسی بگی عروس برادرم همون عروس رو در نظر میگیره و هیچ وقت فکر نمیکنه همسرش هم میتونه باشه و نوشتن این جمله کلا غلط بود و من نگفتم اینو باید مینوشتی من گفتم نوشتن دوتا کلمه با یک معنی منو یاد اون مثال کتاب درسی انداخت وکه یکیشون باید نوشته بشه و انتخاب کلمه درستو به عهده خودت بود که فقط رو نوشتن کلمه عروس فکر کردی در صورتی که میگفتی همسر برادرم حل بود
شاید چون میخواستی به تازه عروس بودنشم اشاره کنی و نوشتن تازه همسره برادم با اینکه از لحاظ قواعد دستور زبان مشکلی نداره اما از نظر ادبی و زیبایی جمله درست نیست یا باید فقط مینوشتی همسره برادرم یا برای اشاره به تازه عروس بودنش مثلا میشد بنویسی همسر برادرم که تازه عروس بود یا تازه عروسی کرده بودن
تمام توضیحاتی که دادی و اشاره به غلط بودن قواعد در واقع شامل حال جمله بندیه خودت میشد و موقع خوندن جمله وقتی تا اینجا میخونی
همسر تازه عروس
کلمه همسر به عروس نسبت داده میشه و معنی شوهر به خودش میگیره و در ادامه میشه شوهر تازه عروس برادرم و چون این جمله با نسبت داده شدن به برادرم معنی دومش مشخص میشه و همه توضیحاتت خودت شامل حالش میشه
هدف من ایراد گرفتن نبود ولی وقتی دیدم ایرادی رو که تو حرفی که من نزده بودم و توحرف نگفته من میبینی اما تو نوشته خودت متوجه همون ایراد نشدی توضیح دادم اینم اضافه کنم که تو چون خودت میدونستی به کی داری اشاره میکنی شاید متوجه نشدی که همون جمله رو هم دوجورمیشه استنباط کرد

0 ❤️

572204
2017-01-04 22:21:27 +0330 +0330

تیراس جان من گفتم داستان هات ونقد نمیکنم ولی میخوام یه نکته در مورد خودت نقد کنم امیدوارم ناراحت نشی چون هدفم خیره و پیشاپیش عذر میخوام
اگه تو نوشته هات هیچ ایرادیم نباشه این موضع گیریت در جواب دادن به نقد و نظر ها یه ایراد بزرگه که نمیدونم دلیلش چیه شاید غروره
غرور چیزه بدی نیست ولی اگه مانع پیشرفت ادم بشه وباعث بشه چشمت رو ایرادات بسته بشه مانع پیشرفت قلمت میشه و درجا میزنی
تو داستان قبل هم اولین نظر ها منفی بود و با یک جمله دلیلش رو به سلیقه ی بچه های شهوانی ربط دادی کاری به خوب و بد بودن اون داستان ندارم اما اینکه وقتی یه داستانت مورد توجه قرار نمیگیره بگی کاربرای شهوانی سلیقه شون با دیگران متفاوته اما وقتایی که همه از یه داستانت خوششون میاد نمیگی سلیقه بچه ها فرق داره به نظر من این به خاطر غروره
با اینکه اینجا اکثرا دنبال موضوعات سکسی میان ولی کاربراش مال یه منطقه خاصی که نیستند از همین مردمند و تازه شاید اینجا به دلایلی رک و بدون تعارف نظر واقعی بدن که یک نظر واقعی به هزار تا نظر تعارفی و الکی به به گفتن میارزه چون باعث پیشرفت میشه
اگه اگه من به جای شما بودم یعنی نویسنده بودم هیچ وقت سعی نمیکردم نقد کسی رو با اثبات درستی جمله بندی و رعایت قواعد دستور زبان جواب بدم یا کلا گارد بگیرمو از نوشته خودم دفاع کنم چون
اولا درست بودن و رعایت قواعد دستور زبان باعث خلق اثر ادبی نمیشه و رعایتش هم اجتناب ناپذیره ولی اگه ایراد قواعد داشت تصحیح میکردم
دوما اگه قواعد درست بود باز هم وقتی دونفر بین چند تا نظر به یک جمله اشاره میکنن حتما درنظر میگرفتم که یه مشکلی داره چون تو یه نوشته ادبی حتی اهنگ جمله بندی هم ممکنه ایراد باشه ولی نشه نقدش کرد و برای موارد مشابه تو اثار بعدی به دنبال جلمه بندی بهتری میگشتم
امیدوارم حرفام ناراحتت نکرده باشه موفق باشی ?

0 ❤️

572418
2017-01-05 23:13:05 +0330 +0330

دوست عزیزم جناب silvester20
ضمن تشکر از وقتی که گذاشتی و همینطور نیت خیرتان دوست من اگر جمله ای به گوش حضرتعالی نخورده دلیل بر صحیح نبودنش نیست ثانیا فرمودی که از جمله من معنی پسر برادر هم استنباط میشه که گمان نکنم هیچ عقل سلیمی برای گفتن پسر برادر لقمه رو دور سرش تاب بده و بگه همسر تازه عروس برادرانهم جایی که قضیه تجاوز به یک زن مطرحه
ضمنا بزرگوار من در کامنت توضیحیم که بجهت یاداوری شما در مورد کامنت خانوم رز ( و نه در رد کلام شما ) نوشتم :عنوان شده که عبارت تازه عروس برادرم ازون جهت که هم به زن برادر و هم عروس برادر اشاره میکند صحیح نیست .
این نکته ای بود که من از یکی از اساتید فن در موردش اطمینان حاصل کرده و سپس نوشتم البته ایشون بعد از اشاره به این موضوع عنوان کردند که عبارت همسر تازه عروس برادر را نمیشه اشتباه توصیف کرد اما بهتر بود که با جمله ای خبری توضیح داده بشه که موقع نوشتن به قول شما چون خودم از نسبت اگاهی داشتم به اینکه با حمله ای خبری آنرا توضیح دهم فکر نکرده بودم
با توضیحات آن دوستم که گفتم در این زمینه متخصص است در این مورد حجت بر من تمام شده است
اما درباب انکه فرمودید در داستان قبلم گفته ام سلیقه بچه های شهوانی فرق میکنه ضمن اونکه اشاره میکنم که داستان قبلی ام نبوده و سه داستان قبل از این بود هنوز هم بر همین عقیده ام مگر بجز این است؟! ایا شما روتون میشه داستانهایی که اینجا نوشته میشه رو کپی کنید بعنوان داستان مورد علاقه تون به دوستانیکه باهاشون رو دربایستی دارید ارسال کنید؟! بااگر من داستانهایی که سکسی اند را در جایی دیگر مثل یک انجمن داستان مطرح کنم چیزی جز این میشنوم که آقا شما چقدر بی حیایید ؟!
در مورد ان داستان هم که گفتم و اسمش ۷۳۵ روز بود آن داستان در انجمن داستان با استقبال برو یچه های داستان نویس و همینطور چند نویسنده ی برتری که حضور داشتند مواجه شده بود اما کمی پیچیده بودو ضمنا سکسی هم نبود و به مذاق همه ی بچه های شهوانی هم خوش نیامد
ضمنا دوست عزیزم فضای اختصاص داده شده اینجا مربوط به نقد داستانه و نه نقد نویسنده ، توصیه و پیشنهادم این است که در مواقع اینچنینی که با قصد خیر و نیت دوستانه قصد دارید توصیه یا پیشنهادی اخلاقی را به نویسنده ای بدید برای انکه همگان چون بنده به نیت پاکتان پی ببرند و گمان نکنند که خدای ناکرده قصد تخریب نویسنده را داشته اید و در لوای خیر خواهی خواسته اید ضربه ای به او بزنید خواهش میکنم این کار را در جایش انجام دهید و با پیامی خصوصی هم شما به مقصودتان میرسید و هم نویسنده از شما بجهت توضیح عیوب احتمالیش متشکر خواهد شد و هم فضای زیر داستان که متعلق به اینکار نیست اشغال نخواهد شد
در مورد اینکه گفتید مغرورم حتما فکر کرده با روانشناسم مطرح خواهم کرد امیدوارم اگر اشکال وایرادی هست بزودی زود برطرف شود …باقی بقایتان به مهر و تفکر …تیراس

1 ❤️

572539
2017-01-06 12:54:04 +0330 +0330
NA

داستان عاطفی قشنگی بود !باورم نمیشه اینو تو شهوانی خونده باشم قبلنا اینجا فقط بکن بکن بود اما تو این دو شبی که بعداز مدتهااومدم اینجا تغیرات زیادی دیدم داستانها از اون حالت کو چه بازاری درومدن و شکل ابرومندانه ای بخودشون گرفتن نمیدونم بابت این تغییرات مثبت باید از کی تشکر کرد اما کار هر کی که هست دستش درد نکنه منکه ازش راضیم ایشالا اونم از جیبش راضی باشه

0 ❤️

572562
2017-01-06 17:19:52 +0330 +0330

تیراس عزیز من کجا گقتم چون جمله به گوش من نخورده پس غلطه ؟
اگه دقت کنی من هم گفتم طبق توضیح خودت که فرمودی ازعروس برادرم دو معنی استنباط میشه به معنی همسر و عروس رو همین حساب استنباط شما گفتم از اون جمله هم میشه دوتا معنی استنباط کرد وهمونطور که هیچ عقل سلیمی عروس برادرم رو به حساب همسر نمیزاره کسی هم از جمله همسرتازه عروسه برادرم به برادر زاده معنی نمیکنه و
و مهمترین نکته ی حرفم این بود که درستی یک جمله از نظر قواعد یا حتی اینکه کارشناس بگه اشتباه توصیف نمیشه دلیل بر زیبا بودن جمله و توصیف درستش نمیشه این که موضوعی رو فقط به دلیل اشتباه نبودنش نمیشه درست فرض کرد درست نوشتن جبریه و زیبا نوشتن به یک اثر ادبی بها میده
یک جمله که مورد تایید کارشناسه و از نظر قواعد هم درسته اما وقتی زیباییه اثر ادبی کم کنه یا حتی اهنگ جمله رو خراب کنه درحالی که میشه جمله های مناسب تری بجاش انتخاب کرد استفاده از اون جمله صحیح نیست
اما جالبه که فرمودی این نکته ای بود که من از یکی از اساتید فن در موردش اطمینان حاصل کرده و سپس نوشتم
پس خودت هم سره نوشتن این جمله مردد بودی که همین دلیل کافی بود که ازش استفاده نکنی
جمله ای که خود نویسنده درموردش مطمین نیست واز متخصص اطمینان حاصل میکنه برای خواننده ای که نه اهل فن هست و نه تخصصی داره هم تامل برانگیزه و حتی چند ثانیه مکث روی جمله کافیه که از ریتم داستان خارج بشه
و کیفیت اون نوشته یا اثر رو کنه
در مورد اشغال فضای اینجا هم من که نه توهینی کردم و نه قصدو غرضی بود و در مقایسه با تاسزا و هتاکی های معمول زیر داستان ها فکر نمیکنم جایی اشغال کرده باشه و حرفمم همین گارد گرفتن شما در مقابل نقد هاست که مستقیم همه حرفها به داستان مربوط بود و خارج از موضوع نویسنده و قلمش نیست
همین جمله ای که خود شما برای استفاده اش در داستانت از دیگری کسب تکلیف کردی و همین نکته خودش داره ثابت میکنه جمله مناسبی نبوده در حالی که انتخاب های بهتری میشد کرد تا داستان روانتر بشه و خواننده ارتباط بهتری برقرار کنه صرفا چون دوست متخصص اهل فن شما تاییدش کرده حجت بر شما تمام شده وهیچ نقدی رو نمیپذیری و در مقابل نقد گارد میگیری
من داستان کسی رو تا بحال به خاطر ایراد گرفتن نقد نکردم وهمیشه سعی کردم نقدم به قوای قلم نویسنده کمک کنه و اینجا هم بجز این نبود
از اینکه اوقات شما رو مکدر کردمو نفدی بر اثر شما زدم از شما عذر میخوام پاینده باشی

0 ❤️

573010
2017-01-09 13:43:14 +0330 +0330
NA

یه داستان اجتماعی روون و جالب بود .لذت بردم نویسنده عزیز،یه لایک خوشکل از طرف من به شما و داستانتون
نقدها رو هم خوندم…سیلوستر ۲۰ داداش انقد مته به خشخاش نذار داستان خودشه دوس داشنه اینجوری بنویسه
تیراس خان شمام دیگه کشش ندین بقول شما اینجا جای این داستانا نیس

0 ❤️

574704
2017-01-18 05:54:57 +0330 +0330

Kheyli aali bud, na khundanesh lezzat bordam TIRASS e aziz, b omide dastanaye shoma o asatire azizo shiva jan account sakhtam, be omide didane dastanaye bishtar
Ba ehteram

0 ❤️

575020
2017-01-19 18:22:49 +0330 +0330

پسندیدم… لایک رو که قبلا دادم…

0 ❤️

576590
2017-01-28 14:23:00 +0330 +0330
NA

عالی بود، ساده و دلنشین نوشته شده بود .// « ?

0 ❤️

579619
2017-02-16 08:52:07 +0330 +0330

دلم میخواد گریه کنم به حال همچین خانومایی که نمونشونو دیدم خودم

0 ❤️

660313
2017-10-31 12:12:24 +0330 +0330

زیبا بود.

0 ❤️

662159
2017-11-16 21:26:33 +0330 +0330

لایک 54 بسیار دیر دیدم اما خوشحالم که تونستم شاهکار دیگه ای ازتون بخونم تیراس عزیز
موضوعات داستانهاتون همیشه بکر و عالی هستن موضوعات ساده ای که شاید روزانه هزاران بار باهاشون برخورد می کنیم اما چشم بصیرتی نیست که ببینیم و بنویسیم درگیری زنی پس از طلاق با سختی های زندگی و تلاش برای بدست آوردن لقمه حلال و زندگی شرافتمندانه با دخترش بسیار عالی به تصویر کشیده شده و پاراگراف آخر داستان مثل پنالتی آخر در جام جهانی بود که گل بشه در همون حد نفس گیر

1 ❤️

884640
2022-07-12 23:00:53 +0430 +0430

تنهایی و شکست یک زن با پس زمینه مردسالاری و خیانت مرد … یه سوژه آشنا که در داستان نویسنده چیره دستی بنام تیراس * عامل صعف نمیشه چون تصویرسازی قهارانه و ترکیب فضا و قصه خوب در هم مخلوط شده هستن …
داستان اما چی میخاد به ما بده ؟ همه ما حتی اگه سر برنگردونیم دور و برمون پر از این اتفاقاته ، و گاهی یادمون میره زندگی عاطفی هر زن با شلیک یه زن دیگه تمام میشه! و این چیزیه که زن ها باید بدونن که ماجراجویی هاشون گاهی یه زندگی دیگه رو منهدم میکنه …
فراز و فرود قصه نسبتا پایینه و دیالوگ ها کمرنگ ، آسمان داستان تیره و سرد اما هنر نویسنده جذابیت کار را حفظ میکنه چون تیراس فیلمبردار خوبیه …
افسانه پاندا و سرنوشت زن قشنگ بود و اندوه خواننده از واقعیتهای جامعه تمام ناشدنی … لایک

2 ❤️

887131
2022-07-26 10:59:21 +0430 +0430

سلام.
یکی دو خط اول حتی قبل از اشاره به تعداد اسکناس های کیف مادر نازنین، فکتهای محو و تحسین برانگیزی ( به ظن من ) برای اشاره به فقر و درگیری ذهنی مادر داده شده بود. یک خط ، فقط یک خط ، از گردوی خرد شده روی نان پنیر مالی شده ( می دونیم که گردو ارزون نیست ) همزمان با ارایه تصویری از ذهن پریشان مادر و نگرانی اش بابت جا گذاشتن دسته کلید که ذهن خواننده رو به سمت مشکل بزرگ مالی سوق میده. داستان از ابتدا تا انتها مشحون از ایماژه که ماهرانه در جای جای سطور جا گرفتن. مثل : خیابان پر از لباسهای رنگی شده ( اشاره به تعطیلی مدرسه دخترانه با عنایت به گل بهی بودن مقنعه نازنین در سطور ابتدایی ). یا اشاره به سفیدی بدن پاندا و سیاه شدن بخشی از بدنشون به نشانه عزا که در تقارن ذهنی با وضعیت ازدواج مادر نازنین و آرزوی سفید بختی اولیه و منتهی شدنش به سیاهی شهوترانی شوهر و جدایی قرار می گیرند. خط روایت از نقطه مناسبی شروع شده ( ترک خانه ) و در سه ایستگاه مدرسه و محل کار خلاصه و به اتمام میرسه اما خواننده متوجه این چارچوب کوچک نمیشه و تا انتهای داستان، چشمش سطور رو تعقیب می کنه. این همون عنصر مهم داستان کوتاهه. کوتاه اما جامع و مانع.
خیلی ها عقیده دارن نوشتن داستان کوتاه به مراتب سخت تر از نوشتن داستان بلند و رمانه. من هم بر همین عقیده ام و نویسنده داستان فوق تونسته از عهده اش بر بیاد که جای تبریک داره.
اما چند نکته بسیار کوچک و ظریف به نظرم رسید که حیفم اومد در میون نذارم.
در همون اوایل داستان به هنگام خروج از حیاط نازنین میره و نرگس و رز می چینه. اول اینکه چیدن نرگس راحته اما رز نه. چطور یک دختر دبستانی به راحتی و سریع در حین رفتن رز رو هم می چینه و میره؟ حتی باغبان ها و گل فروش ها هم از قیچی مجبورند برای چیدن رز استفاده کنند.
نکته بعدی همزمانی حضور نرگس و رز در باغچه است. تا جاییکه ذهن کند من یاری می کنه و اگر اشتباه نکنم نرگس گلی زمستانه است. از آذر تا اواخر اسفند. در شعر حافظ هم داریم که میگه: چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد. کنایه ای است از اتمام زمستان و موسم خداحافظی نرگس که همان زمان ظهور شقایق های بهاری را دیده و نگران پایان خود شده. گل رز هم که معمولا در خرداد ماه به گل می شینه. پس همزمانی این دو مگر در شرایط پرورش گلخانه ای کمی دور از ذهنه.
نکته بعدی تغییر فرم نگارش تقرییا، لطفا و فعلا بود. که به صورت تقریبن و فعلن و لطفن نوشته شده بودن که می دونیم که این فرم جدید و ابداعی نوشتن کلمات فوق مورد تایید اساتید مبرز ادبیات نیست. جالب اینجاست که اصلا به همون شکل اصلا نوشته شده و تغییری نکرده.
دو جا هم ویرگول هایی دیدم که فلسفه اش رو نفهمیدم جز اینکه در خوانش متن سکته بی جهت ایجاد کرده بود:
ببخشمش که نمیتواند خودش،را کنترل کند.
حاضر به پذیرش،بیماریش نبود.
شاید نویسنده هدفی داشته که من متوجه نشدم.

در هرحال از خوندن داستان فوق ، ولو خیلی دیر، لذت بردم.
پایدار باشید.

1 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها