تو کدوم قُلی؟ (۴ و پایانی)

1400/03/14

...قسمت قبل

(توجه:این یک داستان است،نه یک خاطره)
.
شاشیدم تو خودم!
کیرم با سرعت نور خوابید!
تن داغم یکهو یخ شد!
زبونم رفته بود تو کونم!
اونقدر شرایط خوفناک می زد که اصلا نفهمیده بودم از کجا متوجه شده بود اما فقط اینو می دونستم که بدبخت شدم،یعنی بدبخت شدیم!
کمترین کاری که با من و فرشید،خصوصا من می کردن این بود که شومبولامون رو می بریدن و می انداختن جلوی سگ!
.
_خب،این به اون در!
.
صدای آنیتا بود که وقتی از جاش بلند شد این رو گفت.
.
+حالا تو چرا ریدی به خودت کسخل؟!فکر نمی کردین بفهمم نه؟
+آنیتا،ب ب  بخدا…
_تو و اون فرشید کس مشنگ فکر همه جارو کرده بودین غیر اون خال کمر تورو آره؟!
.
خال کمرم؟آره خال کمرم تنها چیزی بود که من رو از فرشید متمایز می کرد.همون تمایزی که شب عقدشون هم میخواستم به عمو بگم اما فرشید اجازه نداده بود‌.یه خال بزرگ،اندازه یه ۲۵تومنی.
.
+تو،تو،تو از کجا قضیه خال رو می دونستی؟!
.
تی شرتش رو پوشید و روی صندلی جلوی میز آرایشش نشست و از ته دل و با صدای بلند خندید.
.
+آنیتا توروخدا،توروخدا آروم.زن عمو بیدار میشه.
_چقد خرید شما آخه احمقا!
.
و دوباره با صدای بلند خندید.سردم شده بود.دست انداختم و تی شرتم رو برداشتم و پوشیدم.
.
+من چیکار کنم الان آنیتا؟برم؟
_بری؟کجا بری؟تازه باهات کار دارم.تازه مگه نمی خواستی بدونی قضیه ما چی بود؟قضیه من چیه؟
‌+خب چرا،اما الان دیگه چه فرقی داره؟
.
از خودم و حالت زار و نزار خودم خجالت می کشیدم.مثل کسی شده بودم که حس می کنه جرات هیچ کاری رو ندارمه.نه اینکه جراتش رو نداره،حتا توانش رو هم نداره.
.
_فرقش اینه که حالا یر به یر شدیم!
+یعنی چی؟
_یعنی اینکه من و ننه بابام یه چیزایی رو به شما نگفتیم،شمام دلتون خواست اینو بهمون نگید!اما واسه چی آخه؟مگه مجبور بودین؟حتما اونی که سر سفره عقد بود هم تو بودی نه فرشید آره؟
.
با این حرفش انگار یکم راحتتر شدم!انگار با این اعتراف خواسته یا ناخواستش باعث شد که جرات پیدا کنم.حالا هرچی که بود و از ما پنهونش کرده بودن!
.
+نه بخدا،نه به جون خودم.اون فرشید بود.
_پس آخه چرا؟چرا تو جاش اومدی؟پس شک من درست بود و اشتباه فکر می کردم که توهم زدم‌!
+راستش،راستش آنیتا فرشید…
_فرشاد مثل آدم بگو جریان چیه تا منم جریانمو بگم بهت.
.
پتو رو کشیدم روی پاها و کیر لختم و سرم رو انداختم پایین.دیگه راهی نبود جز گفتن حقیقت.دیگه چاره ای نبود جز دل رو به دریا زدن و گفتن همه چیز.شاید اینجوری دلش به رحم میومد و من و فرشید رو به گا نمی داد.نمی دونم شاید بعد حرفای من یه راهی جلو پامون می گذاشت.پس نفس عمیقی کشیدم و شروع کردم‌؛
.
+راستش آنیتا،فرشید چند ساله یه دختره رو دوست داره.همدیگرم خیلی می خوان.اما از چند ماه پیش یهو عمو کلید کرد به بابای من که ناف این دوتارو واسه هم بریدیم و اصرار و اصرار که باید دست این دوتارو بذاریم تو دست هم.تو هم که حتما میدونی بابات به بابای من اگه بگه سر بچه هاتو واسم بزن،اونم میزنه!بعدشم که بعد چندبار جر و بحث و آخر سر با کتک خوردن فرشید،اونم مجبور شد که رضایت بده.
_اما اینا به من گفتن که از روی رضایت کامل قبول کرده‌.حتا خود فرشیدم اصلا جوری رفتار نمی کرد که انگار ناراضیه‌.البته بجز آخر همون شب اول که پیشم موند و سریع خودش رو زد به خواب.خب،بعد چی شد که این نقشه رو کشیدین؟
+خب بعد عقد شما یه روز فرشید اومد پیش من و گفت که هیچکس مارو تشخیص نمیده و تو بیا جای من برو تا من و فرشته،منظورم همون دوست دخترشه رو از دست ندم.بخدا من خیلی بهش گفتم بابا خره آخه من چجوری برم پیش زن تو و می فهمن و هممون به چُخ می ریم اما خواهش و التماش کردو دست گذاشت رو نقطه ضعف من که دقیقا خودش بود!می دونست که من نمیتونم ناراحتی و قهرش رو تحمل کنم و منم…
.
باز خندید اما اینبار آرومتر.
.
_باحال بود!دمتون گرم!اما تا کجا می خواستین ادامه بدید؟بعد چطور فکرشو نکرده بودین که من جریان خال تورو می دونم؟!
+خب آخه تو از کجا باید می دونستی؟!برای منم خیلی عجیبه!
_چطوریش رو بهت میگم اما قبلش بهم بگو دختره چجوریاست؟خوشگل هست؟سرش به تنش می ارزه؟
+آره خب راستش،بعض تو نباشه خوشگله.خیلیم مایه داره.پدر مادرش فوت شده و یه ثروت کلون رسیده بهش.
_آها پس بگو!آقا فرشید ما دلش رو به چیه خانوم بسته!
+اما تا اونجایی که من می دونم واقعا خیلی دوسش داره.
_که دوسش داره؟!اما اگه واقعا و از ته دل دختره رو دوست داشت راضی نمی شد یواشکی بره یه زن بگیره و داداششو بفرسته جای خودش!
+اما یواشکی نبود اصلا آنیتا.اتفاقا همه اینا با هماهنگی خود اون دختره بود‌.یعنی عقد و اومدن من و بقیه چیزا…فقط این کارو کردن تا دهان بقیه بسته بشه تا بعد بتونن یه کاری کنن.
_جالب شد‌.خیلی جالب شد!اینکه میگی خود دختره هم تو بازیه،پس معلومه هم اهل بازیه هم معامله!
+چه معامله ای؟!
.
از صندلی بلند شد و اومد و روی زمین روبروی من نشست و چشمهاش رو به چشمهام دوخت و نفس بلندی کشید.
.
_فرشاد یادته چه دورانی بود؟یادته چقدر به هممون خوش می گذشت؟نه تنها به ما بچه ها،بابا ننه هامونم کلی حال می کردن‌.همش کنار هم بودیم،از کنار هم بودن هم لذت می بردیم و حال می کردیم.تا روزی که سرو کله اون زعفرانی حروم لقمه پیدا شد!
+زعفرانی کیه،یه جورایی اسمش به گوشم آشناست.
_آره اسمش به گوشت خورده حتما!شوهر آزیتا فامیلیش زعفرانیه.یعنی پسر همون زعفرانی حروم لقمه ای که گفتم!
+یعنی چی؟متوجه نمیشم.
_پس خوب گوش کن تا بگم؛همون ده یازده سال پیش بود که بابا خیلی وضعش خراب شده بود‌.نجاریش درست کار نمی کرد‌.سر قمار و این کس و شعرا کلی بدهی بالا آورده بود و به غیر از اونم کلی از چکایی که از ملت گرفته بود برگشت خورده بودن و نتونسته بود نقدشون کنه.چند بار به بابای تو هم رو انداخت و باباتم تا تونست کمکش کرد،اما فایده ای نداشت‌‌.تا اینکه نمیدونم از کجا و چجوری این زعفرانی خورد به پستش.حالا این یارو کجا بود؟قم!
خلاصش کنم که یهو چشم به هم زدیم و دیدیم بله بابای ما رفته تو دار و دسته اینا.دارو دستشون چی بود؟یه سری خر حزب اللهی آقازاده که من هنوزم نمی دونم چه غلطی می کنن و بابای خر مارو هم بردن توی دم و دستگاه خودشون که نمی دونم واسشون چیکار کنه!
+یعنی کارای خلاف می کنن؟
_گفتم که هنوزم نمی دونم و باباهم هیچوقت هیچی بهمون نگفته و هنوزم نمیگه،اما هرکاری می کنن پشتشون پره و کسی تخمشونم نمیتونه بخوره!
بابا یهو عوض شد!نه یه ذره،نه دو ذره،خیلی زیاد!من اون موقع ۱۰سالم بود و آزیتا ۱۳ سالش.اما خوب یادمه که یه شب اومد خونه و واسه مامان کلی چادر مشکی و ساق دست و واسه ما بچه ها هم همینطور،کلی خرت و پرت خریده بود و کلی واسمون صغرا کبرا چید درباره حجاب و نامحرم و این کس و شعرا تا ما راضی شدیم و کم کم به چادر عادت کردیم.الانا که فکر می کنم می فهمم مخ بابای بی مخ مارو چطوری شستشو داده بودن!
+خب بعدش؟بعدش چی شد؟چرا یهو با ما قطع رابطه کردین؟
_خب معلومه.هنوز یکسال هم نگذشته بود که بابا ماشینش از پراید تبدیل شد به اپتیما!یه ویلای پنج هزار متری توی متل قو خرید!کلی طلا و جواهر واسه مامان و ما دخترا و کلی چیز دیگه که هنوزم کسی ازشون خبر نداره و همه فکر می کنن اوج پیشرفت بابا تو این چند سال این بوده که اون پراید و فروخته و یه ۲۰۶ گرفته!
خب یکی از دلایلش دقیقا همین بود که از سین جیم شدنش توسط بقیه می ترسید‌.بعدشم اینکه تفکرات و موهوماتی که تو مغزش کرده بودن بهش اجازه نمی داد ما دخترا که مثلا دیگه از سن تکلیفم گذشته بودیم،زیاد با شما دوتا پسر جوون ارتباط داشته باشیم و البته حتما صدتا دلیل مسخره دیگه که فقط خودش می دونه!
+خب اینجوری که تمام رابطه هامون تباه شد که!
_نه تنها با شما،بلکه دیگه با تمام فامیل و دوستان نزدیکمون،همسایه های قدیمیمون و هرکسی که فکرش رو بکنی یا نکنی به یه بهانه ای قطع رابطه کردیم.
آخه مگه داریم همچین چیزی آخه؟اصلا کار به خوب و بدش ندارم اما مگه هرکی حزب اللهی هست یا عقایدش رو تغییر می ده،همه رو از خودش می رونه؟!اما بابای کسخل من روند!اسمامون رو عوض کردن،اما من همیشه و هرجا اسم اصلی خودم رو گفتم.دور و روی حیاط خوشگلمون رو مثل زندان حصار کشیدن و حتا کاری کردن که خورشیدم باهامون قهر باشه!
راستش و بخوای برای مامان و آزیتا اوایل خیلی سخت بود اما خیلی زود باهاش کنار اومدن.آزیتا رو که لقمه کردن واسه پسر اون زعفرانی ولده زنا و گفتن هجده سالش که شد و دیپلمش رو گرفت عقدشون می کنیم که کردن و آزیتام مثل یه گوسفند رام قبول کرد و اونقدر راحت وسطشون بُر خورد که اصلا فکرش رو هم نمی کردیم!
+تو چی؟تو چیکار کردی؟توی همین یکی دوباری که دیدمت کاملا معلومه اصلا از قماش اینا نیستی؟!
_آره،درست فهمیدی.اما من.من از همون اول که ده سالمم بود و حتما یادتم میاد تخس بودم.آزیتارو می زدم.با پسرا دعوا می کردم.حرف زور تو کتم نمی رفت.
+آره یادمه که چجوری بودی
_من نتونستم با کارای اینا کنار بیام.با اینکه بچه بودم اما واقعا نمی تونستم بفهمم چرا باید همه دوستامو از دست بدم؟چرا باید دیگه کسی نیاد خونمون؟چرا باید دیگه فرشاد و فرشید رو نبینم و هزارتا چرای دیگه‌.
به نظرم خوبی ماجرا هم این بود که اینا هرچی بیشتر فشار میاوردن،من بیشتر لج می کردم و راه خودم و می رفتم.بابا که اکثرا نبود و مامانم اصلا توانش رو نداشت که منو کنترل کنه‌.از چادر بدم میومد و از خونه که می زدم بیرون که برم مدرسه سریع درش میاوردم.حرف معلمارو گوش نمی دادم‌،درس نمی خوندم‌.با یه سری رفیقای ناباب پریدم و تو شونزده سالگی سیگاری شدم!
.
هرچی که می گذشت و آنیتا بیشتر تعریف می کرد،چشمهام درشت تر می شد و از تعجب دهنم وا مونده بود!
.
_بابا فهمید و کلی زد منو و کلی هم زندانیم کرد،اما وقتی اومدم بیرون دوباره کشیدم و کشیدم و اتفاقا زدم تو کار قلیون و مواد و کلی دوست پسر!
حالا نمی خوام واست ریزش کنم که چی می زدم و چجوری می زدم که می دونم اصلا سیست به این حرفا نمی خوره!
تا اینکه دوسال پیش با یکی آشنا شدم که خیلی دوست داشتیم همو.باعث شد که ترک کنم و پاک شم.
.
انگار یکهو سطل آب سردی روی سرش ریخته باشن،به خودش لرزید و از شور و حرارتش کم شد.
.
+خب؟
_اینکه همو می خواستیم و هرکاری کردیم اینا راضی نشدن که نشدن.ماهم چیکار کردیم؟فرار!
+فرار کردین واقعا؟!
_دیگه فرار که غیر واقعی نداره،آره.
زدیم و چند روزی باهم بودیم و این وسط پرده منم زد و پاره شد و دیگه رسما زدیم به سیم آخر.تا اینکه بعد یه ماه گیرمون آوردن و …
+گیرتون اوردن و چی؟
_هیچی اینکه بابای پفیوز من بدون اینکه ردی از خودش به جا بذاره،کاری با سعید کرد که باید تا آخر عمرش بشینه رو ویلچر!من رو هم که می خواست بکشه،اونقدر زد تا از بالا و پایین خون بالا آوردم و بعدا که بردنم دکتر،فهمیدیم که حامله بودم!
.
فکم افتاده بود‌.دوباره تنم یخ کرد‌.یعنی همه این کارارو همین آنیتای خودمون کرده بود؟!همون آنیتای کوچولوی گوگولی خوشگل!
.
_به هرحال توی اون سن بلایی نبود که سرم نیومده باشه و بلایی هم نبود که خودم سر خودم نیاورده باشم،جز یه چیز!
خودکشی!
که وقتی دیدم اینا زندانیم کردن توی خونه و سر سعید اون بلا رو آوردن و هرکاری که دوست دارن انجام میدن،کلی قرص خوردم و باز از شانس بدم زود رسوندنم بیمارستان و اونم به سرانجام نرسید!
دیگه از خودکشی هم که جون سالم به در بردم یکم نسبت بهم مهربونتر شدن و آزادترم گذاشتن و منم زدم به کس کلک بازی و پارتی و لاس زدن با این پسر و اون پسر تا بالاخره اینا که دیدن نمی تونن کنترلم کنن یه فکری به ذهن بابا رسید که انگار سالها بود یادش رفته بود.
+اینکه اسم فرشید رو یه زمانی گداشته بودن روی تو!
_دقیقا.واسه همینم بود که چند ماه کلید کرد به بابات و چون می دونست بابای توهم رو حرفش حرفی نمی زنه،اصرار کرد تا به هدفش رسید.
+اما تو چطور راضی شدی آخه؟
_می دونی فرشاد،راستش وقتی اسم فرشید رو آوردن،انگار یه تیکه از دلم که سالها بود گمش کرده بودم،پیدا شد!نه خود فرشیدا،نه.منظورم خونواده شما بود‌.انگار اون قسمت خوب زندگیم که قطعا بچگیم بود،کنار شما خوب بود و خوب گذشت.و این تنها چیزی بود که تونست این چند وقت آروم نگهم داره.تمام خنده های بچگیمون.تمام خاطرات خوب و پررنگ بچگیمون که اتفاقا یکیشونم همونی بود که یکدفعه دوتا خونواده باهم رفته بودیم دریای شمال و اونجا بود که تو و فرشید لخت شدید واسه شنا و من و آزیتا این خال تورو کشف کردیم!که خب البته این فکرمم از شانس کیریم خورد به نقشه ریختن شما دوتا و این حرفا!
.
اینبار تلخندی زد و با دیدن چهره معصومش دلم واقعا براش سوخت و اما نمی دونستم  چجوری باید دلداریش بدم.
.
+حالا آنیتا میگی چیکار کنیم؟
_ببین فرشاد فقط یه راه هست و بس.من کلک شمارو فهمیدم و بجاش توهم الان همه چیز رو درباره من می دونی،اما من یه چیزی بیشتر تو مشتم دارم که اتفاقا تنها راهیه که باعث میشه این قضیه تو و فرشید رو جز من کسی نفهمه.
+بگو آنیتا،بگو هرچی که باشه قبوله.
_خب آخه اصلا تو نباید قبول کنی و فرشید و دوست دخترش باید قبول کنن‌.یعنی اگه می خواین به گا نرین،راه دیگه ای نیست!
+چیه خب بگو.
_اینکه من مدتهاست دنبال راهیم که از ایران برم و فقط و فقط لنگ پولم!وگرنه هم آدمشو دارم که از مرز ردم کنه و هم اونور رفیقایی دارم که ساپورتم کنن.
+یعنی میگی که…
_آره دقیقا.فرشید و دوست دخترش که گفتی حسابیم مایه داره پول رو برام جور می کنن و من میرم و گم و گور میشم و بعدشم فرشید میره غیابی طلاقش رو می گیره و همه هم به مراد دلشون می رسن.
+و اگه قبول نکنن چی؟
_کس نگو فرشاد،خب معلومه اگه قبول نکنن،من تورو توی مشتم دارم!اون وقته که جریان و واسه بابا تعریف می کنم و اونم کمترین بلایی که سر مخصوصا تو و بعد فرشید میاره اینه که یه ویلچر بهتون هدیه میده!
.
باز بلند خندید اما من آب دهنم رو قورت دادم و می دونستم که حالا که دور،دور اونه و ما به حرفش گوش نکنیم،حتما کاری رو که می گه انجام می ده و هم من و هم فرشید به گا خواهیم رفت!
.
+باشه قبوله،خیالت راحت.من باهاشون حرف می زنم و هرطوری که باشه کاری رو می کنیم که تو می خوای.
_آهااا.حالا شدی پسر خوب و حرف گوش کن.
+اما تا اون موقع چیکار کنیم؟اگه من یا فرشید دیگه نیایم اینجا که همه چیز لو میره!
_کی گفته قراره شما تا اون موقع نیاید اینجا عزیزم؟!اتفاقا تو نه فرشید.در هفته یکی دوبار میای اینجا تا باهم باشیم و حالمون رو ببریم!کون لق همشون!کیر تو و کس من چه گناهی کردن که مغزای ما پر از خالین!
.
تی شرتش رو در آورد و پتو رو کنار زد و روی کیرم خم شد و شروع به ساک زدن کرد و جوری این کار رو کرد که من با وجود بوی اَنی که هنوز از ریدن به خودم میومد حشری شدم.کیرم که حسابی قد کشید اومد و روش نشست و جوری بالا پایین می کرد که انگار سالهاست کیر ندیده.تا صبح دوباری سکس کردیم و بینش کلی حرف زدیم و از قدیم گفتیم و خندیدیم و گریه کردیم و اصلا انگار نه انگار که چیزی شده و من فرشادم نه فرشید!
این کارش و در روزهای آینده کارهای دیگه آنیتا به من ثابت کرد که عجیبتر و در عین حال در لحظه تر از این دختر،در دنیا وجود نداره و نخواهد داشت…!
.
دو ماه بعد وقتی کلید ویلاشون توی شمال رو گرفت تا مثلا بریم اونجا،فرشید و فرشته هم همراهمون شدن و آنیتا رو بردیم تبریز و سپردیمش دست یه آدم مطمئن و فرستادیمش ترکیه.حالا فقط کافی بود فرشید پیش بابا مامان و عمو و زن عمو وانمود کنه که آنیتا قالش گذاشته و غیبش زده و فرار کرده تا بقیه قضایا خودشون خود به خود حل بشن!
دو ماهی که من هفته ای یکی دوبار یا بعضی وقتها سه بار می رفتم پیشش و انواع و اقسام سکسها رو باهم تجربه کردیم و مثل دوتا زن و شوهر و بدون اینکه حرف اضافه ای بینمون پیش بیاد،به قول اون فقط هوای کیر و کسمون رو داشتیم و تا جایی که تونستیم سعی کردیم بهشون خوش بگذره…!
این وسط فرشید و فرشته به عشقشون رسیدن و آنیتا هم به هدفش،اما فقط من بودم که دلم پیش آنیتا گیر کرده بود و عاشقش شده بودم و از ترس مسخره شدن هیچوقت جرات نکردم بهش بگم و البته که دوباره کارم این شد که سمند بابارو بردارم و در یک حرکت متحولانه که توی زندگیم ایجاد کردم به جای رفتن به آژانس،توی اسنپ ثبت نام کردم…!

پایان

نوشته: Farhad_so


👍 62
👎 3
73801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

813468
2021-06-04 00:38:10 +0430 +0430

فعلا اول تا بخونم

2 ❤️

813470
2021-06-04 00:40:03 +0430 +0430

تموم نشو لعنتی ، امشب هم با داستانت حسابی جق زدم ، عالی و قابل باور بود، کلا زیر داستان های قبلی ت هم توضیح دادم عاشق کتگوری تشابه هستم ،

3 ❤️

813472
2021-06-04 00:42:49 +0430 +0430

بازم لایک
و
بازم
بنویس.

1 ❤️

813478
2021-06-04 00:52:32 +0430 +0430

اي ول همه چی تمام‌ و با حال

2 ❤️

813480
2021-06-04 00:56:39 +0430 +0430

به نظرم برای داستان کار درستی نیست که حزب اللهی هارو بزنید!
جالب نیست.

1 ❤️

813481
2021-06-04 00:57:05 +0430 +0430

مهدی ۶۲ اینقدر فحش ت دادم اقا
آخه اولین نفر اومدم حتی ی کامنت شل تایپ کردم. یهو دیدم واویلا سه نفر گازشو گرفتن 😀
تصمیم گرفتم از شما به شورای عالی نگهبان شکایت کنم بدلیل نفر اول شدن خخخخخ
شوخی میکنم خندم گرفت وقتی دیدم نفر چهارم هستم حتی گفتم زرشک مارو چه به این کارا 😂

1 ❤️

813484
2021-06-04 01:05:56 +0430 +0430

بابت حرکت اخرت جر خوردم،خیلی توپ بود

1 ❤️

813515
2021-06-04 02:48:19 +0430 +0430

لذت بردیم

1 ❤️

813517
2021-06-04 03:19:15 +0430 +0430

چندتا سوتی وحشتناک داشت داستانت
مثل محل خال تو و…
خیلی هم محیط و اطراف توصیف نکردی همزاد پنداری کم داشت
هول نوشتی سریع سر وتهش هم اوردی

1 ❤️

813520
2021-06-04 03:32:56 +0430 +0430

خوب بود

2 ❤️

813537
2021-06-04 07:11:05 +0430 +0430

ایول ایول ترشی نخوری یه چیزی میشی قشنگ بود

2 ❤️

813561
2021-06-04 10:28:10 +0430 +0430

عالی بود مثل قسمتهای قبلی،خسته نباشین🌹

1 ❤️

813562
2021-06-04 10:36:24 +0430 +0430

خوبه.به نویسندگی ادامه بده.منتظر داستانای جدیدت هستم پسر.

1 ❤️

813577
2021-06-04 13:08:25 +0430 +0430

زیبا مثل قسمت های قبل
جای کار داشت میتونستی کلی شاخ برگ بهش بدی ادامه دارش کنی میدونم سایت بیشتر از 5 قسمت نمیزاره ولی یک قسمتم یک قسمته در حر صورت لذت بردم
منتظر داستان های دیگه ازت هستم
موفق باشی

1 ❤️

813611
2021-06-04 15:53:43 +0430 +0430

خوب بود، ممنون

1 ❤️

813684
2021-06-05 01:06:41 +0430 +0430

ترو خدا ادامه بده نمیدونم چجوری ولی دوس دارم ادامشو بخوتم

1 ❤️

813753
2021-06-05 09:38:01 +0430 +0430

داستان عالی بود
ولی فکر میکردم پسرع با انیتا فرار کنه
اسنپم قشنگ تبلیغش کردی

1 ❤️

813778
2021-06-05 13:42:42 +0430 +0430

بسیار دلچسب و عالی بود نوع دیگه ای از داستان اروتیک با موضوع جدید.
قلمت هم خوب بود.
فقط جاداشت یک یا دوقسمت دیگه داشته باشه ولی فکرکنم بخاطر کم بود وقت تمومش کردی.
یه پیشنهاد دوستانه این داستان جاداره ادامه داشته باشه حتما بهش فکر کن.

1 ❤️

813822
2021-06-05 23:30:08 +0430 +0430

فوق العاده بود داستانت👆🏼👍🏽👌🏻

1 ❤️

813844
2021-06-06 00:58:04 +0430 +0430

همه داستانت یک طرف تحول عظیمی و داشتی یک طرف
باحال رود دمت گرم

1 ❤️

814062
2021-06-07 10:39:32 +0430 +0430

خوب بود، با اینکه گفته بودی داستانه ولی تحریک کننده بود

چه لزومی داره هی قسم بخوریم واقعیه؟ 😅

1 ❤️

814263
2021-06-08 14:30:43 +0430 +0430

فرهاد اقا
اول اینو بگم،
کاش میشد نطرمو صوتی میگفتم.
چرا که چت و خیلی ضعیف میدونم.
و
یکی از اوانسهای صوتی لااقل از روی لحن متوجه منطور میشی.
حالا
داستاننتون وخیلی پسندیدم،
ماه ماه
عالی
منتها کوتاه بود.
سوپرایز داستانتون هم عالی بود.
فرشاد رفت اسنپ جونم.
همیشه پر انرژی و شاد باشین. ❤️

1 ❤️

814289
2021-06-08 17:48:57 +0430 +0430

زیبا بود فقط بازم یه غلط املایی کوچیک🤣🤣
اما خواهش و التماش کردو دست گذاشت رو نقطه ضعف من که دقیقا خودش بود!می دونست که من نمیتونم ناراحتی و قهرش رو تحمل کنم و منم…

1 ❤️

815902
2021-06-18 17:05:00 +0430 +0430

****فقط اخرش که رفت تو اسنپ 😂 😂 ****

1 ❤️

815927
2021-06-19 00:25:04 +0430 +0430

خوب وعالی بود ؛
دوست داشتم بیشتر ادامه اش میدادی ؛
زود بود تمومش کنی ؛
خیلی جالب بود و در عین حال یه موضوع خاص و ناب ؛
موفق باشی

1 ❤️

818512
2021-07-04 16:05:13 +0430 +0430

حالا نمیشه رو فرشته هم کراش داشته باشی ، تو میتونی لتتی

1 ❤️

830984
2021-09-08 18:38:33 +0430 +0430

ای بابا چه زود تموم شد
میگم یه داستان دیگه بنویس اینا رو بهم وصل کن یا یه فیدبک وسطش بزن

1 ❤️

861024
2022-02-26 00:55:23 +0330 +0330

لایک عالی بود ♥️♥️♥️♥️ ادامه اش کو

1 ❤️

883518
2022-07-07 01:07:57 +0430 +0430

لعنتی اونجای که مچشو گرفتم من به کل حس خوبم پرید انگاری مچ منو گرفتن .اوووووف بابا اوووووف 😭 😭

2 ❤️

960821
2023-12-05 10:00:11 +0330 +0330

یعنی کییییرررر تو این حکومتی ک عادتمون دادن ب غم و بدبختی و عذاب کشیدن و عقب ماندگی، اونقدی ک حتی توی داستان‌هامون هم نمیتونیم اون خوشحالی و خوشبختی و موفقیت رو تجربه کنیم…!!! و ب قدری توی زندگی گاییده شدیم ک توی داستان هم خودآگاه یا ناخودآگاه ب سمت گا میریم…
😑😑😑😑😞😞😞😞

0 ❤️