شاید برای به رخ کشیدن قدرتش و نفوذش بود که از من خواست برای گرفتن سفارشش شخصا به حسینیه معروفش برم. اینجور آدما انگار نه تنها صاحب ایران و نفتش و اعتبارش و مردمش بودن بلکه خودشون رو صاحب اختیار کسی مثل من و دور و بری هام میدونستن، منی که تجارتم رو مستقل از همه اعلام کرده بودم و فقط برای امنیت بیشتر برای فعالیتم داخل ایران مجبور به بودن عدهای خاص کنارم شده بودم. قرار نبود جنگ قدرت راه بندازیم. قرار بود علی و فاحشههاش سرشون پایین باشه و هیچکاری نکنن که بقیه تحریک بشن. قرار بود حقالعمل وزارت اطلاعات و سپاه و نهاد رهبری داده بشه تا اجازه فعالیت داشته باشیم.
پیشکشهای فاحشهخونه مدرن ما مشخص بود، زن و گاهی هم مرد! قرار نبود جز جندهبازی کار دیگهای کنیم.
وارد حسینیه شدم.. بوی قیمه مشامم رو پر کرده بود. به مناسبت اربعین قیمه نذری میدادن. مردم عزاداری میکردن و من باید برای ارائه فاحشههام به منظور لذت بردن بیشتر حجةالاسلام برای دستبوسی خدمتشون میرسیدم!
باهاش دست دادم. دستاش مثل دستهای آسترین زنهای فاحشه خونه مدرن نرم و پنبهای بود. زیر گوشم گفت:« اجازه بدید من نماز جماعت رو به جا بیارم. به اون قسمت هم میرسیم.»
من تو صف اول جا گرفتم. خم و راست شدن بی منطق پشت سر حاج آقا تموم شد.
ناهار همونطور که از بوش معلوم بود قیمه بود. ازم پرسید:« برای بچهها هم ببرید! تعدادشون رو بگید بگم براشون بیارن!»
خندیدم. مرتیکه فکر میکرد اینجوری و انقدر ساده میتونه از من حرف بکشه. گفتم:« ۵ نفریم.»
دستی به ریشش کشید و تسبیحش رو تو دستش جابجا کرد و گفت:« درسته که تعداد رو بهم درست نمیگید اما برای همه منجمله خودم سواله که چرا انقدر تعدادشون کمه؟ تو که انقدر خوب میتونی از زن مطلقهای مثل فاطمه چنان لعبتی بسازی که حتی ترک زایمان شکمش هم انسان را به سمت آیه فتبارکالله سوق بدهد، چرا تعداد رو بیشتر نمیکنید؟»
فاطی رو میگفت. همون که از ناخنکار بودن تو آرایشگاه خانم امجدی رسوندمش به زن صیغهای حاجی مرعشی.
گفتم:« شما وارد یه فروشگاه مثل فروشگاههای زنجیرهای خودتون بشید و بین ده نوع برند یک روغن انتخاب کنید. این راحتتره یا اینکه وارد یه مغازه لوکس بشید و بین دو تا از بهترینها یکی رو انتخاب کنید؟»
خندهای سر داد و گفت:« معلومه انتخاب بین دوتا راحتتره. مخصوصاً اون دوتا روغنی که واقعاً غذای آدم رو چرب میکنن! مثل موردهایی که شما دارید!»
گفتم:« البته ما اجازه نمیدیم شما روغن بخرید و زحمت غذا رو بکشید. شما انتخاب میکنید و ما براتون تهیه میکنیم. حالا این بار چی میل دارید و کجا تحویل بدیم بهتون؟ یا اینکه منت میذارید و به مطبخ ما میاید؟»
خندید و گفت:« این بار من تنها نیستم. من و باقری با هم این تصمیم رو گرفتیم و برای این مردم، فاحشههای تو رو نذر کردیم.»
«متوجه منظورتون نمیشم. نذر؟!»
برام توضیح داد که چی میخواد و من باید با مشورت احسان و هاله بهترین سناریو رو براش ترتیب میدادم. منظورش از «نذر برای مردم» تمایل به برهنه گرایی یواشکی یا نودیسم بود. میخواست مردم عادی تو کوچه و خیابون قسمتهایی از بدن فاحشههای مدرن رو ببینن و فاحشهها هم اجازه بدن یواشکی دستمالی بشن. بعدش باید برای این آقایون تعریف میکردن چطور مورد دستمالی قرار گرفتن. قسمت دومش کار خاصی نبود. کافی بود سینههاشونو بمالن و با عشوه حرف بزنن. کافی بود حشری بودن ذاتیشون رو با مالیدن کسشون و صدای آه کشیدن بروز بدن.دخترها تو بیان سکسشون عالی بودن.حتی منم با شنیدن بعضی خاطراتشون شق میکردم. اونوقت ممکن بود یکیشونو با خودم تو اتاق ببرم تا کیرمو ساک بزنه وباهاش همون کاری رو کنم که با یکی از مردها کرده.
قسمت اولش سخت بود! اینکه کجا رو برای این کار انتخاب کنیم و از اون مهمتر با چه روانشناسیای دخترها رو طوری وارد بطن جامعه و مجاب به این کار کنم که حس تجاوز بهشون دست نده. هیچی خطرناکتر از فاحشهای نیست که احساس کنه برای ولی نعمت و صاحبکارش بیارزشه...
با کوهی از مسئولیت سکسی و فانتزیهای عجیب از حسینیه خارج شدم. گوشیم رو نگاه کردم. یه پیغام از شادی داشتم. شادی برای مأموریت خاصی به مشهد رفته بود. هم برای تحلیل باکرههای فاحشهخونههای علنی مربوط به دولت و هم به دلایل امنیتی مربوط به فاحشگی مدرن. شادی از فاحشههایی بود که فقط برای پیغام بردن مناسب بود. پیغامش رو باز کردم. یه عکس بود. روی رون پاش اول اسم من رو با خون نوشته بود ...
نوشته: اسنیپ
53
10
2
2
فاک! عالی بود این یکی!
1
قلمت شل
عجولانه نوشتی
داستان باید شوک داشته باشه خواب آور نباشه
خیال کردم یه ترجمه ناقص و بد از داستان مادر ماکسیم گورگی رو میخونم
هممم " تو خیلی خوب سیب زمینی پوست میکنی "
2
این جمله های آخر! این جمله های آخر یعنی منتظرمون میذاری
1
قلمتا دوست داشتم چند خریدی از کجا مارکش چیه
3
باور کنی یا نه خط اولو خوندم و نویسنده داستانو حدس زدم
1
حاجی من نخونده میدونستم مال اونه! شوخی نمیکنم استثنائا!
3
من که هیچی نفهمیدم
داستان ها هم شده جایی برای به رخ کشیدن قلم ها و تیکه انداختن هایی که فقط یه عده میفهمن...
دیس لایک اول
1
اسنیپ عزیز معلومه شخص با مطالعه هستید
چون روانشناسی انواع سکس
و نیازهای جنسی کار هر کسی نیست
به علاوه جسارت و شهامتتون تو این داستان
برام جالب بود
شما یه جو جدید به شهوانی اوردین
2
عالی
هی داری بیشتر بیشتر میپیچونی وصل کردن این همه قسمت پیچیده مشکل ساز نشه-_-
هولی من شما نفهمیدی چون داستانای قبلی رو نخوندی
1
لایک داداش،قلمت حرف نداره
1
وجدانا ادامشو زود بذار...
1
#ادامه بده دوست من .حرف نداره کارت
3
افکار و نگارشتو دوست دارم ولی مجبورم به رسم یادبود یه خرچنگ بهت بگم دوست عزیزم.
بنویس که خوب داری پیش میری
خرچنگ
1
اسنیپ عزیزم این داستانتم فوق العاده بود .افرین گلم افرین .
لایک داری همیشه .
1
داداش دلیل نمیشه به هر کسی که از یه داستانی که به نظر ما خوبه انگ ساندیس خوری بزنیم.
2
یه "بدش میاد" تو کامنت بالایی جا موند!
4
ممد داداش اگه به بقیه ربط داره خیلی قشنگ اولش بنویسه به این داستانا ربط داره یا دنباله داره. من از کجا بدونم که وقتمو سرش نزارم آخه؟؟
ممجهول چیه یاد گرفتین هرکی مخالف نظر شماست بهش انگ میچسبونین؟؟ :/ الان خودت دیس میدادی میگفتی اون ۲۴ نفری که لایک کردن ارزشی ساندیس خورن شماها نمیخواین منقرض شین؟؟
0
کوسه شعری بیش نبود.کس کش خان
0
جز کس گفتن چیزی دیگه ای نبود.عرضم به درزت??
3
اسنیپ عزیز واقعا دوست داشتم داستان رو نکن با دل من از این کارها!
3
واووو عالی بود هر قسمت بهتر از قبلی .
لایک 25
1
سلام
خوب بود دوست همشهوانی.منم مثل بچه ها آخرشو دوست داشتم و ...مرسی
2
چرا انقد کوتاه؟
2
خون روی پا ://// چرا انقد ترسناکی اسنییییپ
1
داستانو خوندم منتهی نفهمیدم چی به چیه ولی اگه جنده نذری دارید بفرستید برام
3
عالی بود لذت بردم از خوندنش سبک مورد علاقه منه لایک
1
شور قلمتان جاودان
توجه نويسنده به نكات ريز جامعه و موارديكه امروزه بخاطر سياست و بقا جامعه درگيرش شده ، عاليه!!!
•به گفته ....:
هر مسجد نياز به مستراح دارد
و متأسفانه امروزه روز بوى تعفن و مشمئز كننده ى مستراح كل جامعه را دربر گرفته
عالى بود دوست عزيز
1
دمت گرم
2
لایک ۳۹
مرسی منتظر ادامش هستیم
1
لایک مرسی سوژه بسیارتک وخاص متشکرم
2
سلام
من یه سوال که عزیزانی که کامنت گذاشتن دارم اگه دوست داشتن جواب بدن، من زیاد توی سایت داستان نمیخونم این داستانم به پیشنهاد یکی از دوستانم خوندم، جدای از ایده نو و جدیدی که توی این نوشته بود میخوام بدونم چی توی این نوشته وجود داشت که اینقد همه رو مجذوب خودش کرده؟؟ اگه این همه تعریف و تمجید به خاطر سریالی بودن داستان های ایشون و قسمت های گذشته نوشته هاشه که هیچی ولی اگه صرفا برای این نوشته بود ممنون میشم منو هم راهنمایی کنین
اگه پاسخ بدین ممنون میشم
2
ممجهول عزیز
راستش چیزایی که شما گفتی رو من حداقل توی این قسمتی که خوندم ندیدم، شایدم درک ادبی من پایینه
تلاشمو میکنم قسمتای قبل نوشته های این نویسنده بزرگوار رو بخونم اونوقت شاید توضیحاتتون برام ملموس تر شد
ممنون از وقتی که گذاشتین
1
کوتاه بود متاسفانه
تا خواننده میاد ارتباط برقرار کنه با داستان و همذات پنداری با عوامل ، داستان تموم میشه
جوری بنویسید که اگه خواننده ای پازل هاتو نچسبوند بهم ،سردرگم نشه مثل سریالی که یه فلش بک میزنه به قسمت های قبل،یجوری کمک کن به خواننده
ضمنا نذر فاحشه هم یکم مسخره و غیر قابل قبوله اونم از یه مقام دولتی ،یکم ملموس ترش میکردی خواسته حاجی رو
بهر حال ممنونم از زحماتت دوست عزیز وگلم
قلمت مانا،موفق باشی برادر
1
من که هیچی نفهمیدم
3
داستانها در عین اتصال، مجزا هستند. پیرنگ این نوشته واضح است. مردی که صاحب فاحشهخانه است با شخصی با گرایشات دینی خاص همصحبت میشود تا مطالبات جدید او را بداند. هرجای نوشته که مشکل ادراکی دارد به من اطلاع دهید تا ضعف قلمم را بدانم.
جهت آن دسته از کاربرانی که داستان را به توالی دنبال میکنند، تاپیکی زده شده است.
سپاس از حمایت خوانندگان
سپاس از نویسندگان سایت
1
به دیونگی دارم کشیپده میشم
0
؟ این چی بود نفهمیدم!! شرمنده.
1
داستان تون خوب نبود. یعنی بد بود.
فانتزی سکسی یه ژانره ولی اینجور فانتزی کردن روابط اجتماعی و کاریکاتوری توصیف کردن اون اصلن با برچسب اجتماعی نمی خونه و اجتماعی نیست.
این ارتباط بین داستانهاتو خیلی دوس دارم
ادامه بده ک قلمت خوش باد
لایک چهار واسه خودمه