داستان دروغی دیگر

1399/12/05

همینجوری گذری چشمم خورد به بهناز که جلوی املاکی داشت با یک آقا صحبت میکرد .دنده عقب گرفتم ببینم درست دیدم ؟آره خودش بود .تقریبا یکسالی بود ازش خبر نداشتم .یک گوشه پارک کردم. رفتم سمتش .دست دادیم سلام وخوش بشی کردیم . علت رو پرسیدم .خیلی نا امید گفت سال خونه اش تموم شده ودنبال خونه است ولی هر چی میگرده گیرش نمیاد وپول پیشش کمه!گفتم خوب چرا زودتر نگفتی؟منکه بهت گفتم هر وقت مشکلی بود بگو .
سوارشدیم بعد از کلی صحبت گفتم با صاحب خونه اش صحبت کنه اگر قبول کنه پول بیشتر جور کنم ، همانجا بمونه رسوندمش ورفتم . بهناز همسر مجید پسر عمم بود که متاسفانه 4سال پیش بر اثر بیماری فوت کرد . اوضاعشون بد نبود ولی تقریبا همه چیز رو خرج بیماری کردن . در نهایت هم بی فایده بود وبهناز موند و یک دختر که حالا 5ساله بود .عمه که خودش با پسر بزرگش زندگی میکرد .ونمیتونست کاری کنه رضا (برادر شوهر بهناز)هم که خودش سه تا بچه داشت وخرج عمه هم بود .
بهناز هم آدم مغروری بود به کسی رو نمیزد، ولی خوب زندگی خرج داره .از همون دوره بیماره مجید ،با لطف دوستان تونستم براش یک کار جور کنم . خرجش در میومد ولی خوب خونه دردسر بود. تا پارسال گهگداری زنگ میزدم وپیگیرشون بودم اگر کاری از دستم برمیومد انجام میدادم ولی الان یکسالی بود که رفته بودم چابهار، ازش بی خبر بودم .
شب توی خونه یک فکر توی ذهنم جرقه زد من که تا دوسال دیگه چابهار هستم وقتی هم که تهرانم بیشتر خونه مامانم !!میتونم وسایلم رو جمع کنم توی یک اتاق وبهناز بیاد اینجا زندگی کنه !
پیام بهش دادم اگر با صاحب خونه صحبت نکردی فعلا دست نگه دار!سریع زنگ زنگ زد وعلت رو پرسید گفتم یک خونه برات پیدا کردم فردا بیا بریم ببینش اگر خوب بود ، بگیریمش .
فردا ساعت پنج رفتم دنبالش. رفتیم خونه !تعجب کرده بود گفت :خونه کار داری ؟گفتم نه خونه همینجاست !حرفی نزد.دیدم انگار مشکوک شده گفتم ببین بهناز ،من تا دوسال دیگه چابهارهستم شاید دوسه ماهی یکبار بیام تهران که اونم بیشتر پیش مامان هستم پس فعلا نیازی به اینجا ندارم. وسایلم رو جمع میکنم توی اتاق آخری بقیه اش برای تو!پول پیشت رو بذار بانک کمک خرجت باشه .بجای کرایه هم فقط شارژ ساختمون رو بده !یکم تعارف کرد ولی خوشحالی رو توی چشماش میدیدم.گفتم من پنجشنبه و جمعه وسایل رو بسته بندی و جمع میکنم و میرم .تو هم اگر پول صاحب خونه آماده است آخرهفته بعد اسباب کشی کن!گفت :پس منم روز جمعه میام کمکت !ایده بدی نبود قبول کردم.
روز جمعه ساعت 10 زنگ زد :سعید بیداری بیام؟گفتم تا تو برسی دیگه بیدارم .خوشبختانه وسایل زیادی نداشتم وفکر کنم 3-4 ساعته کارمون تموم بود .بلند شدم .چایی گذاشتم وآماده شدم .
بهناز رسید بعد از سلام وحال واحوال چای ریختم وکمی شوکلات که آوردم .نیم ساعتی سرگرم صحبت شدیدم وجمع کردیم.رفت توی اتاق لباسش رو عوض کرد وبرگشت . بهناز رو حتی قبل از ازدواج با مجید میشناختم .بعد از ازدواجشون هم که بخاطرفامیلی واز طرفی هم همسن ودوست صمیمی بودن با مجید زیاد توی خونشون رفت آمد داشتم خیلی وقتها با هم مسافرت میرفتیم و همین باعث شده بود که با بهناز هم خیلی راحت باشم حتی یکبار رفتیم جایی مجبور شدیم از بگذریم ولباسامون خیس شد نمیدونستم توی چادر لباس عوض میکنه ،رفتم تو دیدم فقط یک شرت وسوتین تنش با عذر خواهی اومدم ،سریع بیرون . بهنازهم فهمید نا خواسته بوده به روی خودشم نیاورد .نه خودش اهل چادر چارقد بود ونه مجید سخت گیر وهمه جوره راحت بودیم. تا قبل از فوت مجید بهناز خیلی شوخ وبذله وگو وسر زنده بود ولی بعد از اون یک جورایی در هم شکست …از اتاق اومد بیرون یک شلوار جذب وکوتاه شبز رنگ با تیشرتی سفید که قسمت بالاش شل بود وقسمت شکمش تنگ و شالی که بیشتر برای بستن موهاش استفاده کرده بود اومد بیرون .هنوز هم مثل زمانی که همراه مجید کوه میرفتیم و روزگار خوشمون بود ، اندامش خوب بود وچشم نواز بودند.راستش بر خلاف خیلی از دوستام خیلی اهل خانم ودوست دختر این مسائل نبودم ومخصوصا در باره خانمهای دوست وفامیل وآشنا سوء نیتی نداشتم و یک جورایی مورد اعتماد بود ولی انگار با دیدن بهناز اوضاع داشت فرق میکردوداشتم وسوسه میشدم .
شروع به کار کردیم وسعی میکردم ازش فاصله بگیرم ، حواسم رو پرت کنم یا نگاش نکنم ولی مگه میشد .بهناز طبق روال سابق رفتار میکرد .ولی من سعید سابق نبودم و مدام اندامش جلوی چشمم رژه میرفتند ویا شل بودن لباسش باعث میشد هر سری قسمتی از شونه ها وزیر و پشت گردنش بیرون بیافته و بدن بلورینش دلبری کنه!تا ظهر خودم رو کنترل کردم وبه بهونه ناهار گرفتن از خونه رفتم بیرون .کمی با خودم کلنجار رفتم ولی خیلی موفق نبودم .غذا گرفتم وبرگشتم .صداش کردم:بهناز جان بیا تا سرد نشده غذات رو بخور واستراحتی کنیم .موقع خوردن ناهار خم شد چیزی برداره ،یقه آویزونش باعث پستوناش رو کامل ببینم .سایز بزرگی نداشتند ولی خودنمایی میکردند.واقعا دیگه حالم خراب شد .خود بهناز هم فهمید ویقه اش رو کشید عقب ولی به مثل سابق اهمیت نداد. .غذا رو خوردیم وجمع کردیم .از جاش بلند شدو رفت سمت ظرف شویی جای خط شورتش روی شلوار مونده بود یک لحظه انگار مغزم از کار افتاد وبلند شدم دنبالش رفتم .از پشت بغلش کردم وچسبوندمش به سینک !جا خورد !!وسایل رو گذاشت توی ظرف شویی وبا تعجب گفت: چکار میکنی سعید ؟جوابی ندادم ومحکم بغلش کردم !
سعید میشه یک لحظه ولم کنی ؟گوش کردم .ولش کردم برگشت به سمتم ،سعید حالت خوبه؟این کارا چیه؟بجای جواب دوباره بغلش کردم ولبم رو چسبوندم به لبش وبوس کشداری ازش کردم .! هاج واج نگام میکرد .گفتم الان یکی میخوابونه توی گوشم ولی دستش رو تکیه داد به سینک وچشاش رو بست .کلا مغزم هنگ کرده بود ودیوانه وار میبوسیدمش .بهناز که شوکه شده بود چشماش روبسته بود واز طرفی هیچ مقاومتی هم نمیکرد .همین عدم مقاومتش انگار منو پر روتر میکرد .دستام رو بردم پایین تر واز دوطرف باسن وپهلوهاش کشیدم روبالا .با لمس پهلو هاش تیشرتش رو تازیر سینه هاش کشیدم بالا .نفس عمیقی کشید و دستاش رو بازتر کرد .کمی گذشت با همون چشمان بسته وحالتی بغض آلود گفت سعید،این لبه سینک اذیتم میکنه!!
صدای بغض دارش اثر گذاشت ولحظه ای پشیمون شدم!گفتم نکنه فکر کنه با هدف و برنامه بوده وبه قصد سوء استفاده بهش پیشنهاد دادم بیاد !!! ولی دیگه آبی بود که ریخته شده ،باید تا آخرش میرفتم.گفتم وای معذرت میخوام بهناز،اصلا حواسم نبود !کمی کشیدمش جلو .شالش رو از پشت سر انداختم ولبی ازش گرفتم ودستام رو ازپهلو بردم روی کمرش وبعد هم باسنش .وشروع کردم مالیدن از روی شلوار !درحال مالش باسنش نشستم روی دو زانو .تیشرتش رو جمع کردم بالا ولبام رو چسبوندم به شکمش که تند تند دل میزد و بوسی کردم ودستام رو حلقه کردم دور باسنش .بوسه های ریز میزدم سرتا سر شکم ودور نافش و دستام رو سفت تر میکردم بهناز که تا این لحظه عکس العملی انجام نداده بود .آروم گفت: لعنت بهت سعید ودستاش رو گذاشت پشت سرم و کمی فشار داد به شکمش .انگار خیالم راحت شد.دستام رو باز کردم وحین بوسیدن ران وباسنش رو می مالیدم .دستم رو کشیدم بالا و تیشرت وکرستش رو تا بالای پستوناش کشیدم .سایز خیلی بزرگی نبودند ولی خوش فرم وقشنگ. با دوتا بوسه از نوک سینه هاش به نوبت میگرفتم بین لبام ومیک میزدم ومثل دوتا بادکنک کم باد ،باهاشون بازی میکردم .
صدای نفسهای بهناز رو به وضوح میشنیدم ودستاش روی سرم بازی میکردند وشکم وسینه اش با ریتم نفسهاش منقبض ومنبسط میشد.از جام بلند شدم ودوباره رفتم سراغ لباش .بهناز هنوز چشماش بسته بود .ولی رنگش بازتر شده بود.کمی لباش رو خوردم.جامون مناسب نبود گرفتمش توی بغلم ورفتم سمت پذیرایی . وگذاشتمش زمین روی تخت وتوی اتاقم وسیله گذاشته بودیم . پس باید توی همون پذیرایی کارمون رو میکردیم .تیشرت وکرستش روکامل از تنش درآوردم . گوشیم زنگ خورد چون صداش زیاد بود رفتم ردتماس دادم وگذاشتم حالت پرواز.
از پشت بغلش کردم وبا نوازش شکم و پستوناش دور گردنش رو میبوسیدم بهناز دستاش رو گذاشت رو دستم و همراهیم میکرد . دست راستم رو بردم پایین واز روی شلوار رسوندم به کوسش .کمی بازی کردم آروم کردم توی شرت وشلوارش.از همون بالا با نوازش انگشت وسطیم رو کشیدم تا پایین شیارش ،نوکش رو فشار دادم تو وکشیدم تا بالی کوسشو مدام تکرار کردم. بازی همزمان کوس وپستوناش حسابی تحریکش کرده وبدنش رو به رقص درآورده بود.چند دقیقه ای ادامه دادم ونشستم پشت سرش .دکمه شلوارش روبازکردم وهمراه شرت کشیدم پایین .اووووووفـــــــــــــــ.عجب باسنی زبونم رو اززیر شیار کونش انداختم با یک لیس تا بالای باسنش کشیدم . هااایــــی کشیدوکمی خودش رو کشید جلو . سرتا سر باسنش رو بوسیدم ولیس زدو برگردوندمش . چندتا بوسه زدم به برگه های کوسش .خوشبو بود ولی موهاش معلوم بود یکی دو روز گذشته نزده .وجوانه زده بود البته زبر نبودند یک جورایی زبون رو قلقلک میداد .آب لزجی از پایین کوسش سرازیر بود با دست پاکش کردم وکمی پاهاش رو باز کردم وزبونم رو کردم توی کوسش . صدای برید وآروم گفت وای،، سعید بذار بشینم رو مبل .کمکش کردم نشست رو مبل و پاهاش رو باز کرد .دوسه تا کوسن گذاشتم زیر زانوم .چند دقیقه ای براش خوردم وبا چو چوله اش بازی میکردم . صدای بهناز هم بلند شده بود وگاهی سرم رو فشار میداد به کوسش .شکمش بسرعت بالا وپایین میشد وپاهش رو برده بود تا بالای سرم.ازم خواست که دیگه بکنم توش!درحین خوردن لباسم رو درآوردم وکمی سر کیرم رو خیس کردم وگذاشتم دم کوسش !سعید لطفا آروم!با گفتن چشم کمی فشار دادم پستوناش رو گرفتم توی دستم وهمزمان با فشار کیرم ، نوازش میکردم .سانت به سانت کردم تو تا کامل بهش چسبیدم .چند ثانیه نگه داشتم مشغول خوردن لبش شدم وآروم شروع کردم به حرکت .زل زدم توی چشاش که دیگه حالا باز بودند خیره به من شده بود. کم کم سرعتم رو بیشتر کردم .هیچ کدوم حرفی نمیزدیم وانگار هنوز از هم خجالت میکشیدم.دستش رو حلقه کرده بود دور گردنم وفشار میاد به خودش وهمراه لب بازی میکرد .یکلحظه ول کرد وگفت سعید تندتر ،و دوباره لبم رو به دهن گرفت وچندتا ضربه که به کوسش زدم پاهاش قفل شد ومحکم نگم داشت وچند ثانیه بعد بیحال شد یک دقیقه ای بشدت تلنبه زدم تا بالاخره لحظه باشکوهم رسید سریع کشیدم بیرو ن وآبی که چند وقتی جمع شد بود پاشید روشکم وسینه اش بیحال رفتم تو آغوشش وسرم رو گذاشتم روسینه اش .ممنونم بهناز !! بغلم کرد وچونه اش رو گذاشت روی سرم .پنج دقیقه موندیم تا حالمون جا اومد .راستش خجالت میکشیدم نگاش کنم همینجور که سرم رو سینه اش بود گفتم بهناز شرمنده ام نمیخواستم کار به این اینجا برسه!!ولی …با یک حالت تلخن گفت من نمیدونم تو که اینجور حشری هستی چطور دوام آوردی تا الان مجرد بمونی!!!
بلندشدیم و خودمون رو تمییز کردیم ازش خواستم بره دوش بگیره گفت نه میرم خونه که لباسام رو هم عوض کنم .یکساعتی دیگه کارمون تموم شد وبردمش تا در خونه باباش .
کلیدا رو دادم بهش وبا عذر خواهی مجدد،خدا حافظی کردم و رفتم .شب هم چند بار بهش پیام دادم و عذرخواهی کردم و گفتم ببخشه !وسه روز بعد رِستم تموم شد و برگشتم چابهار
ادمه دارد…

نوشته: سعید


👍 22
👎 1
19601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

793330
2021-02-23 00:59:56 +0330 +0330

کلید اسرار : بخوای بری تو خونش اونم میاد تو خونت!! 😁

1 ❤️

793464
2021-02-24 07:03:42 +0330 +0330

جالب بود ولی کاملا مشخصه فقط داستانه و واقعیت نداره😊

1 ❤️

794122
2021-02-27 19:09:02 +0330 +0330

کصم خیس شد😓😓😓

0 ❤️