رفت آن یار و دگر بار نیامد (۱)

1400/08/06

میخوام ماجرای زندگی خودمو تعریف کنم تا بگم نباید کسی رو قضاوت کرد، زندگی آدما خیلی با هم فرق داره و شرایط باعث میشه آدما مثل هم فکر نکنن.

قسمت اول

6 سالم بود که توی جاده تصادف کردیم. پدر و مادر و برادر نه ساله ام فوت کردن. من با دوتا پای شکسته زنده موندم. تا دوسال عین گوشت قربونی دست به دست میشدم. همه میخواستن ثابت کنن دلسوزترن. بالاخره مادربزرگ و پدربزرگ پدریم سرپرستی منو گرفتن. یه عموی مجرد داشتم به اسم مهرداد که 17 سال از من بزرگتر بود. آدم ساکت و اما لجبازی بود. زود با بقیه دعواش میشد. منم آروم بودم. بیشتر وقتها نقاشی میکشیدم یا تنها بازی میکردم. حتی وقتی بچه های عمو و عمه هام اطرافم بودن من ساکتترین بچه بودم و زود از بازی با اونا خسته میشدم. 9 سالم بود تو حیاط داشتم با آب پاش بازی میکردم عمو مهرداد از بیرون اومد. بیشتر وقتها یه خوراکی چیزی برام میخرید. اون روز برام پاستیل نوشابه ای گرفته بود. وقتی دید لباسام خیس شده گفت بریم داخل لباسامو عوض کنم. مادربزرگم خواب بود. رفتم بلوز و شلوار برداشتم رفتم تو پذیرایی عوض کنم. عمو مهرداد اومد گفت بیا کمکت کنم. لباسامو درآورد و بدنمو نگاه میکرد، لباسامو که پوشیدم که گفت: حالا که مرتب شدی یه بوس به عمو میدی؟ منم گفتم آره و مثل خیلی وقتا رولبام رو بوسید. بعد گفت پاستیل خوردی؟؟ گفتم نه هنوز، گفت پس چرا لبات مزه پاستیل میده؟ یه بوس دیگه بده ببینم
دوباره لبامو بوسید. بعد گفت: تو خودت مزه پاستیل میدی و دوتایی خندیدیم. پاستیلمو باز کرد و منو نشوند بغلش. خودش هم چندتا خورد و بعد گفت: عمو رو دوست داری صبا؟؟ گفتم آره دوست دارم
گفت پس یه بوس مخصوص بهم میدی؟؟ گفتم بوس محکم محکم ؟؟ گفت نه بزار یادت بدم. بعد منو چرخوند و آروم شروع کرد لب گرفتن ولی زبونشو داخل دهنم نمیکرد و آروم بود. بعد گفت: این بوس مخصوص ماست، باشه؟؟ گفتم باشه،
گفت: فقط منو اینجوری بوس کن باشه؟؟ گفتم باشه. گفت: خب یه بار دیگه بوس بده و یه کاری که عمو میگه انجام بده تا عصر بریم پارک. گفتم باشه.
گفت: بیا بریم اتاقم بهت بگم. رفتیم اتاقش درو بست و نشست لبه تخت قدیمی یه نفره اش. منو نشوند روی یه پاش و با دستش کمرمو گرفت. بعد شروع کرد لب گرفتن ازم و دستشو آروم کرد تو شورتم. دستشو پس زدم و صورتمو کشیدم و گفتم: نکن عمو زشته
گفت: نه عمو اشکال نداره منم بعدش یه کار که تو دوست داری انجام میدم
مخالفت نکردم، اصلا نمیدونستم چرا اینجوری میکنه. دوباره دستشو کرد تو شورتمو و شروع کرد لب گرفتن. آروم بین پاهامو میمالید. دلم یه جوری میشد ولی نمیدونستم چه جوری. بعد دستشو کشید و گفت: آفرین دختر خوب، میخوام یه چیزی بهت نشون بدم که رازه، باشه؟؟ گفتم باشه، گفت: میدونستی مردا مثل زنا جیش نمیکنن؟؟ با تعجب نگاش کردم. گفت: ببین ما یه لوله داریم از توش جیش میاد. بعد شلوار و شورتشو کشید پایین کیرشو درآورد. با تعجب و خجالت نگاش میکردم. بزرگ بود و تیره. بعد دستمو گرفت و گفت: الان تمیزه نگاه کن از این سوراخ جیش میاد. و دستمو کشید سر کیرش.
بعد گفت: منم میخواستم ببینم تو از کجا جیش میکنی، تو دست بزن به مال من منم بعدا ببینم تو از کجا جیش میکنی، آروم یه دست کوچولو زدم به کیرش. خودش دستمو گرفت کشید به کیرش و بالا و پایین کرد. دستمو کشیدم. کیرشو کرد تو شورتش و گفت: حالا میزاری منم مال تورو ببینم. گفتم: اما آخه عیبه
گفت: به کسی نمیگیم، راز منو توئه، میخوایم با هم دوستای صمیمی باشیم.
بعد شلوارمو کشید پایین و منو خوابوند رو تخت. آروم دست میکشید لای پاهام و میگفت: مال تو کوچولوئه، نرمه، خوش به حالت.
بعد یه کم اومد روم خوابید و گفت: یه بوس مخصوص هم بده که عمو عاشقت بشه دیگه
شروع کرد لب گرفتن، یه دستش هم تو شورتش بود و از رو شورت کیرشو میمالید بین پام. یهو حس کردم فشارش میده بین پاهام و لبامو محکم مکید. تکون خوردم که رفت کنار رو سریع شلوارشو کشید بالا. نشستم رو تخت. شلوارشو نگاه کردم ولی چیزی معلوم نبود. سریع لباسمو درست کرد و گفت از این بازی و رازمون به هیچکس نگو، منم فقط تورو میبرم پارک و بستنی میخرم برات. بقیه بچه ها نباید بدونن دوتایی چقدر بهمون خوش میگذره،

از اون روز تنها که میشدیم میگفت یه بوس مخصوص بده و ازم لب میگرفت و اگه کسی خونه نبود بدنمو میمالید و میگفت کیرشو بمالم. چندبار اول آبش که میخواست بیاد با دستمال کاغذی پاکش میکرد و میگفت: این جیش مخصوص مرداست. کم کم آبشو میریخت رو بدنم. معتاد لمسش بین پاهام شده بودم. خوشم میومد. دیگه بعد یه مدت راحت لخت میشدم و میزاشتم هرکاری میخواد بکنه. اونم برام کلی چیز میخرید که حتی دختر عمه و عموهام نداشتن. اسپری، گردنبند های رنگی، ساعت، انگشتر، گیر سر و هرچیز قشنگی که دختر بچه ها آرزو داشتن. 12 سالگی پریود شدم. حتی اولین نفر به عمو مهرداد گفتم، اونم برام گفت که نترسم و برام راجع به بزرگ‌شدن و خانوم شدن گفت و خواست به عمه زنگ بزنم و بهش بگم تا کمکم کنه.
دو روز بعد برام یه کیف کوچولوی سفید خرید و گفت: کادوی بزرگ شدنت. منو بیرون میبرد، شهربازی و سینما و پارک، بعضی روزا ناهار میبردم بیرون، حتی اولین پیتزا هم اون برام خرید. خیلی بهش وابسته بودم. کارش واسطه گری بود. از این دست میخرید از اون دست میفروخت. واسه همین بیشتر وقتها خونه بود. دیگه معنی ارضا شدن رو فهمیده بودم و زود خیس میشدم. زودتر از همسن و سالام هیکلم زنونه شد. عمو مهرداد بیشتر از قبل با بدنم ور میرفت. بهم یاد داده بود براش ساک میزدم و آبشو میریخت رو بدنم. پدربزرگم که فوت کرد مادربزرگم خیلی شکسته تر شد. انقدر فشارش بالا میرفت که هفته ای یکی دوبار باید میرفتیم اورژانس، عاقبت دکترش بهش قرص آرامبخش داد. وقتی میخورد به اطرافش بی اهمیت میشد. بیشتر شبا قرص میخورد و تا صبح بیدار نمیشد. بعضی شبا تا صبح تووبغل عمو مهرداد بودم و صبح میرفتم سرجای خودم. هنوزم زود عصبانی میشد اما من یادگرفته بودم چیزی نگم تا خودش آروم بشه، اونم بعدش میومد لبامو میبوسید و از دلم درمیاورد. بدنم سفید بود و موهام مشکی، سینه هام خوشگل و باسنم گرد و برجسته. عمو مهرداد سبزه بود و میگفت: تو سفید برفی منی.
عاشق لبام بود. میگفت لبات کوچولوئه تو دهنم جا میشه.
چندبار سعی کرد از کون بکنتم اما خیلی تنگ بود و اشکم درمیومد، بار آخر فقط سرش رفته بود داخل یه کم خون اومد و من نتونستم تحمل کنم بعدش اونم بیخیال شد و بازم با مالیدن لای کسم یا ساک زدن ارضا میشد. تا اینکه بزرگتر شدم و اتفاق دیگه ای افتاد که تو بخش بعدی میگم.

ادامه...

نوشته: نوول مجیک


👍 13
👎 1
18801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

839523
2021-10-28 07:15:58 +0330 +0330

ببشترین آمار تجاوز نه از طرف دزدها و زورگیرها بلکه از طرف خانواده و بستگان درجه یک و دو اتفاق می افته!

5 ❤️

839554
2021-10-28 13:53:52 +0330 +0330

کیر تو کون عموت!

2 ❤️