زندگی من: تاریکی ای که هیج وقت تغییر رنگ نداد

1400/01/27

شروع کردن برام سخت بوده در کل تو همه چیز تو همه کار
همیشه دوست داشتم پایان یک اتفاقو هرچند اگر تلخ باشه…
بی ادبی نباشه سلام
مهدی هستم بهم متی هم میگن ١٩سالمه زیاد کشش ندیم
راستش تو یک بازه زمانی حس میکنم یه سری چیزارو که نباید درک میکردیمو نمیفهمیدیمو فهمیدیم
نمیدونم حالا میگن قسمت بوده و فلان…
ولی معتقدم زندگی یه سروصدایی بود یه شورو هیجانی بود یه تباهیی بود که اومده ولی معلوم نیس کی میره زندگیه خودمو میگم بدبین نیستم ولی وقتی بدونی اخرش چی میشه دیگ لذتی نیس واقعا این درک منه از این چیدمان سرنوشت و زندگی توسط خدا یا خودم…!هرجور شما فکر میکنید درسته.
دوستان اینجا بگم من خاطرات سکسی دارم ولی تو یه پارت که بخوام الان بفرستم نیس و سبک نوشتنم تو همین رنجه و نمیتونم کصشر کصشر بگم عممو گاییدم چون شوهر عمم رفته بود ماموریت و عمم گفته بود بیا خونمون تنهام و فلان یا بگم ابجیه دوستمو با دوستم دوساعت گاییدیم راستش هیچجوره نمیره تو کونم و شمام خودتونو گول نزنید. اگ اهل خوندن داستانایه کوتاهین و جقتونو میخاین بزنین اینجارو اشتباه اومدید یه لطفی بکنید به خودتون یه داستان دیگرو انتخاب کنید.با تشکر
خوب راستش از خودم که بگم
رنگ پوستم گندمی و موهامم خرمایی چشام عسلیه ولی نه خیلی روشن ولی از چن متری معلومع رنگیه قدمم 184اینا هس خوب حالا اینگاری خاستگار اومده واسم.
ابتدایی گزشت و فکر میکنم دورانی که رنگ زندگیو بخام توصیف کنم سفید بود اون دوران بود چون کم میفهمیدیم(الانشم میگم خوش ب حال اونایی که کم میفهمن یا نمیفهمن اصلا)
گزشت رسیدم تو راهنمایی از اونجایی که ساکت بودم
و هفتاد درصد ساعاتی که تو مدرسع بودم سکوت میکردم خیلیا حالا اذیت میکردن خیلیام باهام دوست شدن ازاونجایی که نتونستم دوست خوبی باشم خودشون کات کردن باهم یعنی تو اکیپاشون رام نمیدادن منم ی گوشه از حیاط مدرسع مشغول نگاه کردن به بقیه بودم و زنگ ک میخورد بریم کلاس بلند میشدمو خودمو میتکوندمو میرفتم سره کلاس سه سالی که تو راهنمایی بودم وضعیتم این بود حالا شاید کتابیم گرفته باشم دستمو خونده باشم.
درسمم خوب بود حدقل تو امتحانا نیازم داشتن میگفتن برسون
منم مقاومتی نداشتم هرچن بخاطر همین رسوندنا معلم دوتا چک زدو کلا غروری ک یکم تشکیل شده بود جلو همکلاسیام از بین رفت ولی از اون روز به بعد دیگ تقلبم نرسوندم از اون موقع حتی شدم بی جنبه کلاس هشتم بودم اون موقع ها یکی بود تو کلاس اونم ساکت بود ولی جریانش فرق میکرد مادرش فوت شده بود با اون حرف میزدم گاهی وقتا حس کردم از خودمونه…!
خلاصه بچه ها خیلی اذیتش میکردن اگ من دوکلمه حرف میزدم اون کلا اون دو کلمه رو هم حرف نمیزد و خیلی مظلوم بود…
لباس ورزشی تنش کرد بچه ها میومدن میزدن رو رونش یا میزدن که جاش بیفته میخندیدنو در تصورات خودشون داشتن حرکتای شاخ میزدن
ولی من بهم برمیخورد خلاصه بحثم شدو یه دعوا ای هم شدو کتک هم خوردم بیشتر سه روزم اخراج شدم از مدرسه که یادم نمیره
تموم شد اون سال نحس و شروعش سال نحس تری بود ای دل غافل…!
نهم شد اغاز سال تحصیلی جدید ک اتفاقی خوش اینده ولی شاید اولین خبرع بدی که شنیدم این بود کاوه سرطان خون داره و شیمی درمانی میشه کاوه همون دوستم بود که باهاش اوکی بودم کم میومد مدرسه و اخراش دیگ نیومد و حدودا زمستون بود برفم میومد شدید رفتم مدرسه هوا خیلی سوز داشت ولی خبری شنیدم که سوزششو تو مغزم با تموم سلولام حس کردم دیدم پارچه سیاهو و عکسشو
مقداری از اون سیاهی بنر پاشیدع شد تو دوران زندگیم از همون موقع و حس کردم اینو…
خبره بدی بود واسم کاوه تنها کسی بود که من بهش گفته بودم تا ابد باهم دوست بمونیم(اون دوران این حرفا روابط رو صمیمی تر میکرد گویا)
تموم شد بچه های کلاسم ناراحت بودن از رفتار های سال قبلشون ولی بچه بودن دیگ منم اون سالو تموم کردم ولی گویا اون زمان نبود که تموم شد درصد بیشتری از عمرم گرفته شد تواون سال و بعد از اون شروع شد رابطه دوستیه منو هنگامه تنها کسی که تو چشمای سیاهش وقتی زل میزدم رنگ سیاهیه زندگیه خودمو فراموش میکردم( تو خانوادمون همه چیز خوب بود خداروشکر وضع سلامتیمون وضع مالیمون البته پولدار نبودیم ولی چه ثروتی بیشتر از این خانواده داری و میتونی باهاشون حرف بزنی تو یک شبی ک برف داره همه جارو سفید میکنه بغل بخاری وقتی خاطراتشونو تعریف میکنن و میخندن و تخمه میخورن؟ این تعریف من از زندگیه)
هنگامه کی بود چی بود؟
یه دختره ابرو پیوندی که مزاح میکردمو میگفتم پیوند ابروهات مبارک میرفت فضا از بس میخندید و همین خندیدناش باعث میشد نزدیک تر شم بهش بیشتر دوسش داشته باشم و به قول خودش اونم منو دوست داشت
قدش کوتاه بود شاید من یکم بلند بودم قدش کوتاه بود ولی ریشه ای که تو قلبم کرده بود عشقش بلند تر از این حرفا بود چشایه درشت پوست سفید با چن تا جوش همیشگی که زیره کرمو پنکک مخفیش نمیکرد این نچرال بودنشو دوس داشتم
هیکلشم که متوسط
تو پارک بودیم من شبا میرفتم اون پارک وقتی که دلم از اتاقم میگرفت وقتی که اون اتاق رو مثله قبر خودم میدونستم میزدم بیرون خانوادم مشکلی نداشتن میدونستن نه اهل سیگارم نه الکل چون ماله این حرفا نبودیم…
اونام با خانواده اومده بودن ابجیشو اورده بود رو تاب منم پشت تاب بودم در حالی که تی تاپ با بستنی میخوردم دیدمش دختره عادی بود تو نگاه اول ولی وقتی دیدم خیلی نگاه میکنه(آمار میده)
منم حس کردم عادی نیس واقعا بیرون نمیرفتم اصلا و دخترایه زیادی رو نمیدیدم که بخوام تیکه بندازم یا شماره بگیرمو ازین حرفا چون خیلی خجالتی بودم همین منو کم اذیت نکرد تو زندگیم
خیلی این ورو اون ور کرد خیلی نگا کرد منم دوس نداشتم از دستش بدم یه جوری بودم گفتم چی بگم( اینارو تو پنج ثانیه میخونید ولی زمانی که اونجا گزشت نیم ساعت بود) بهش گفتم دختر خانوم تو کانالم عضو میشی بلند گف چییی
خیلی ترسیدم جوری که حس کردم جفت تخمام تو دهنمه
تفمو قورت دادم گفتم هیچی با یه لبخندک فهمید ترسیدم گف کانالت چی هس
گفتم اکانت کلش اینا میفروشم اصلا خریت حدومرز نداره حدقل یه چیز دیگ میگفتم ولی حقیقتو گفتم گف پسرونس گفتم دخترام بازی میکنن هرچند هرکسی تو کلش به اسم ساناز و فاطمه و عسلو مهتاب بود پسر بودن ولی منم خودمو گول زدم تونستم ایدیه تلگرامشو بگیرم از اونجا استارت خورد رابطم با یه دختر اسفندیه غرغرو
و تابستون بود و منم یک ماهش بیکار بودم اون دوماه اخرو رفتم سرکار
یک ماه اولش انقد چت کردم باهاش و از بس اس ام اس ردو بدل میشد مادرمم شک میکرد گاهیی حالم خوب بود
همین کافیه واسه یه خانواده
قرار گزاشتیم رفتیم بیرون نمیدونم درمورد چی حرف زدیم که فهمیدم یک ساعتو چهل هشت دیقس پیش همیم و باید بره خونه خانوادش نگران میشن واقعا گذر زمان یه جوری عجیب بود چجوری توصیفش کنم شاید من وقتی نگاش میکردم دقیقه ها دست بع دست هم میدادن که بگزره این زمان بیخیال اولین قرارع به قول خودمون عاشقونه که هیچ وقت از یادو خاطرات ادم پاک نمیشه
هم سن بودیم بعضی وقتا عذابم میداد این جمله که من دخترم و عقل یه دختر پونزده شونزده ساله برابره با یه پسر ٢٢ساله
اینارو میگف حس کوچیک بودن بهم دست میداد ولی این حرفاش باعث نمیشد ارزشش تو قلبم بیاد پایین تر
خلاصه من انتخاب رشته هم کردم مهر و از اونجایی که میدونستم نه مال ریاضیم نه تجربی نه انسانی وارده هنرستان شدیم
سلام هنرستان همه شر همه دنبال دعوا
جو هنرستان جوریه که ب ی نفر دودیق زل بزنی احتمال درگیری ٩٨درصده
رفتیم تو کلاس و سعی کردم مثله قبلا نباشم دیگ ساکتو مودب بودن تو هنرستان خنده داره باور کنید
اینجا معلمام از هنرجوهاشون حساب میبرن خیلی جو داغونی بود (تو هنرستان ما اینجوری بود)میدونستم اینجا نخوریم میخورنمون منم با اخمامو طور حرف زدنم میخواستم ثابت کنم منم شَر تشریف دارم
دونفرو پیدا کردم که درست حسابی بود اخلاقشون و میتونستیم
دوستای خوبی باشیم خوشگل هم بودن و بعد از سه ماه شدیم یه اکیپ و به اکیپ بچه خوشگلا معروف شدیم ولی کسی باهامون کاری نداشت مام با کسی کاری نداشتیم شدیم یازدهم و به درخاست اونا بیرون زیاد میرفتیم قیافمون خوب بود قد و هیکلمونم اوکی بود حدقل ب دخترا تیکه مینداختیم فوشمون نمیدادن لبخند رضایت بخشی داشتن
من اهل این کارا نبودم چون یکیو داشتم و پایبند بودم بهش ولی هنگامه هم کم نبود مشکلاتش
میگفت که پسرعموش خاستگارشه و خیلی هم پا پیچه درحالی ک هفده هجده ساله بودم انتظار داشت از من چی بشنوه؟
بگم ردش کن من میام خاستگاریت؟
ولی همیشه میگفتم نمیدونم دو دیقه دیگ قراره چی بشه ولی اگ دودیقه دیگ هم مردم تورو دوس دارم…!
میگف همینارو میگم دیگ بچه ای افکارت بچگونس و فلان
ولی یکم اذیت میکرد این حرفاش ولی هیچ وقت دلشو نمیشکوندم حتی اگ دلمو میشکست.
تا این که فهمیدم یه پسره هس حتی از منم بیشتر بهش نزدیکه اسمش سپهر بود دوستم میگفت تو گروه تلگرام بودن و اسکرین شاتارو نشون داد منم انالیز میکردم رفتارشو یه روز میگزشت اگ پی ام نمیدادم نمیداد یا میدیدم همش بحث میکنه باهام زنگ میزدم گفت نزنگ خاانوادم هستن به روش نیاوردم اصلا اینگار همون سالایه اولیه که هست همون قد دوسش داشتم…!
ولی مثله قبلنا نمیگف دوسم داره من عادت داشتم به این سردی
ولی دوس نداشتم ببینم کسی که دوسش دارم یکی دیگرو دوس داره حس خوبی نیست باور کنید…!
من تنها نبودم دوتا دوست داشتم و یه دختر که تمام زندگیم بود و یه خانواده و حس خوبی داشتم کافی بود واسه شاد بودنم
شبا کنار خانواده روزام مدرسه کنار دوستام غروبام گاهی وقتا پیشه هنگامه.
این سال هم تموم شد البته با کرونا و از بهمن رنگ هنرستانو ب چشم ندیدیم قرارامون با دوستام بیشتر شد هماهنگ میکردن با دخترا میرفتیم بیرون و…اینجا پارت اولو تموم میکنم
حس میکنم اگر کامل بفرستم خونده نمیشه چون حجمش زیاد میشه تو چن تا پارت میشه تقسیمش کرد دوستان
اگر پنج نفر پسندید و میخونید من ادامشم بنویسم
نظراتونم میخونم تک تکشو هرجاییم مبهم بود بگید گسترشش میدم
ادب شما نشان از شخصیت خانوادگی شما دارد(:
یا حق

ادامه...

نوشته: محبط…


👍 13
👎 6
6401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

804187
2021-04-16 01:36:57 +0430 +0430

نخوندم
توهنوز خیلی بچه ای
برو سخت کار کن و هیچوقت گوشی دستت نگیر
این رمز هزار ملیارد قیمتشه
نیوش کن

1 ❤️

804304
2021-04-16 14:56:02 +0430 +0430

لایک 6 که ادامه بدی.همیشه تمام داستانا که نباید با سکس تموم بشن.دمت گرم

1 ❤️

804611
2021-04-18 05:29:11 +0430 +0430

عی

0 ❤️

804650
2021-04-18 12:17:26 +0430 +0430

قشنگ بود، ادامه بده… منتظر قسمت های بعدی هستم!..

1 ❤️

805125
2021-04-21 10:03:10 +0430 +0430

ب سکس ختم میشه آخرش؟

0 ❤️

809754
2021-05-15 01:11:15 +0430 +0430

دیس .
کجای این سکسی بود
حتی یه لب و لوچه معمولی هم نداشت

0 ❤️