زنگ انشا (۲)

1400/06/18

...قسمت قبل

این قسمت: حالا نوبت تو هست
دوش آب گرم بعد کلی رقصیدن و تمرین کردن ، یکی از لذت های ارزون این دنیاس! هنوز کاملا از این لذت اشباع نشدم که صدای زنگ گوشی بلند شد بالاخره دل میکنم و حوله رو دور خودم میپیچم بعد از لحظه ای مکث دوباره صدای زنگ گوشی! یادم نمیاد آدم سمجی توی زندگیم داشته باشم پس حتما کار واجبی هست !
نمیتونم چشم از صفحه گوشی بردارم! بالاخره تماس گرفت با هیجان و استرس تماس رو وصل میکنم
+خیلی طول کشید ، زودتر از این ها منتظر تماست بودم !
-مهم اینه که انتظارت داره به پایان میرسه ! اماده ای بازی رو شروع کنیم؟
+آماده تر از اون چیزی که فکرش رو بکنی

حتی چشم های طوسیش هم، همزمان با لب های صورتیش میخنده عجب ترکیب رنگی ! چرخی توی خونه زد

+وای ندا چقد تو با سلیقه ای! خیلی از چیدمان خونت خوشم اومده خوش به حال اونی که شوهر تو بشه
-کجا خوش به حالش ؟! هوویی مثل تو داره انقد جذاب و قشنگ که نمیتونم جلوی چشمهام رو بگیرم و دیدش نزنم ، میای یه تنی به آب بزنیم منم یکم چشم چرونی کنم؟
خوشحالی واقعی رو توی چشمهاش میبینم، انگار هیچوقت شوهرش انقدری که باید تحسینش نکرده و جوری که باید ارضای جسمی و روحیش نکرده ! کم کم داره خود واقعیش رو میشناسه !
+اره عزیزم چرا که ن
_تو برو توی استخر تا من یک چیزی برای خوردن بیارم ، لباستم همینجا دربیار حوله ی تمیز همونجا هست
مشغول آماده کردن آبمیوه شدم و با نگاهم مرجان رو دنبال میکردم شومیز سفیدش رو دراورد سوتین صورتی قشنگی تنش بود شلوار جینش رو هم دراورد شورت لامبادای صورتی به پوست سفیدش و کون تپلش حسابی میومد؛ استخر و جکوزی با در کشویی شیشه ای از حال و پذیرایی جدا شده و روبه روی آشپزخونه قرار گرفته
مرجان راست میگفت این خونه با سلیقه ساخته و چیده شده !
در کشویی رو باز کرد و توی آب شیرجه زد ،
جندگی درونیش با تلاش برای معصوم موندنش خیلی برام جذاب هست! خیره نگاهش میکنم آسوده لذت میبره !
صمیمیت بین ما و دردل های زندگی مشترک و در اخر دردل های زناشویی بالاخره جسارت نزدیک شدن و لمس کردنش رو بهم داد، بغل کردن ها و بوسیدن های دوستانه در اخر رنگ شهوت گرفت و این دختر حشری اخلاقیاتی که به ظاهر خیلی براش اهمیت داشت رو زیر پا گذاشت و نقابش رو کنار زد تا خودش رو کشف کنه !
لباسم رو درمیارم و وارد استخر میشم، روی آب خودش رو شناور کرده و چشمهاش رو بسته، بهش نزدیک میشم دستم رو به کوسش میرسونم آروم ماساژش میدم لبهام رو روی لبهاش میزارم و میبوسمش ، همونطور با چشمهای بسته زبونش رو روی لبهام می‌کشه و من خیس میخورمش سینه هاش رو تو دستهام میگیرم و میمالم، به کنار استخر هدایتش میکنم انگشتم رو لای کوسش میکشم و اروم لب میزنم
+برو بالا روی صندلی دراز بکش
بدون حرف با چشمهای خمار نگاهم میکنه روی صندلی دراز میکشه پاهاش رو از هم باز میکنم داخل رونش رو زبون میزنم و به کوسش میرسم خیسه از اب! خیسی زبونم هم بهش اضافه میشه چوچولش رو بین لبهام میگیرم و میک میزنم به کونش چنگ میزنم صدای اه و ناله اش بلند شده زبونم رو توی سوراخش فرو میکنم و در میارم چوچولش رو به بازی میگیرم و دوتا انگشتم رو توی کوس خیسش فرو میکنم آه بلندی کشید سینه هاش رو میماله و ناله میکنه
+ای جوونم چه کوس خیسی داری مرجان ای جنده ی خوشگل من دوست داری چیکار کنم باهات
اروم زمزمه می‌کنه
-اه ندا دوست دارم منو بکنی کیر میخوام
+بلندتر بگو جنده
صداش رو بالا برد
-کییییر میخوام الان دوست دارم یک کیر کلفت منو بکنه
انگشتمو از کوسش دراوردم نذاشتم ارضا بشه
+الان میام چیزیو که میخوای بهت میدم
دیلدو و ژل رو از اتاق خواب برداشتم ، چشمهای حشریش با هیجان نگاهم میکنه
+پاهات رو با دست بالا نگهدار
کوسو کونش کامل بیرون زد، دیلدو رو سمت دهنش بردم
+ساک بزن جنده ی خوشگلم مگه کیر نمیخوای
خیلی مطیع دهنش رو باز کرد و با لذت شروع ب ساک زدن کرد همزمان چوچولش رو لیس میزدم و سینه هاش رو چنگ میزدم دیلدو رو حسابی خیس کرده بود به خاطر ترشحاتش کوسش هم لیز شده بود آروم دیلدو رو توی کوسش فرو کردم که آه عمیقی کشید نگهداشتم و کمی چوچولش رو زبون زدم، دیلدو رو عقب جلو میکردم وقتش بود کمی بیشتر خودش رو بشناسه سوراخ کونش رو با زبون خیس کردم و کمی ژل زدم، انگشتم رو دور سوراخ کونش کشیدم و اروم داخل فشار دادم
دادی زد و خودش رو سفت گرفت
_فقط کوسمو بکن، کونم با این دیلدوی کلفت جر میخوره که!
+فقط انگشتت کنم ،بعدا بازش کنم، نگران نباش !
انگشتم رو تا ته فشار دادم و نگهداشتم و همزمان با سرعت دیلدو رو عقب جلو میکردم که بدنش منقبض شد و با ناله های بلند ارضا شد ، بوسه ای روی لب هاش زدم
-حالا نوبت تو هست عشقم میخوام ارضات کنم
+فقط میخواستم تو لذت ببری من الان ارضا شدن نمیخوام
دستش رو روی سینه هام گذاشت
_ولی من میخوام ارضات کنم
دوباره بوسیدمش
+هر وقت بخوام حتما باید این کار و بکنی
بعد از دوش گرفتن روی تخت در اغوش هم دراز کشیدیم دست لای موهای مواجش کشیدم
+تو مثل من دوجنس گرایی گناه داری که فقط با لز کردن با من نیازتو برطرف کنی
_خیلی خوشحالم که الان تو رو دارم وگرنه هیچوقت به ارامش نمیرسیدم
+هنوزم نرسیدی تو نیاز به یک سکس عالی داری باید یجوری به شوهرت یاد بدی
_خیلی تلاش کردم نمیشه دیگه دارم فکر میکنم خودخواهه
+کاش میتونستی یه دوست قابل اعتماد خوب برای سکست داشته باشی
با تعجب تو چشمام نگاه کرد حتی نگرانی رو هم احساس کردم
_من نمیخوام خیانت کنم حداقل تو زنی هم جنس منی بابت همینم کلی دارم عذاب میکشم
+اروم باش بالاخره تو هم ادمی حق داری که به اساسی ترین نیازت برسی وقتی نمیتونه این کارو بکنه پس حداقل برای یک مدت کوتاه این لطف رو ب خودت بکن
با ناراحتی از جاش بلند شد و شروع کرد به لباس پوشیدن
_من نمیخوام روی زندگیم ریسک کنم و هم اینکه شوهرمو دوست دارم تو هم اگر به فکر منی ذهنم رو به هم نریز
بلند شدم دستش رو گرفتم توی دست هام
+باشه من اشتباه کردم ببخشید ، فقط خواستم تو این زندگی کوتاهی که داریم به خواسته های قلبیمون برسیم اونم یک جور امن! مثل آلیس که وارد سرزمین عجایب میشد و وقتی بر می گشت انگار که همچین جایی وجود نداره شاید منو توهم بتونیم یه سرزمین عجایب کوچولو بسازیم
با اینکه کمی فکرش درگیر شد، سعی کرد به روی خودش نیاره و روی وفاداریش پافشاری کنه
_نه وجدان درد رو نمیتونم تحمل کنم ، گفتم که زندگیمو دوست دارم ، برای همه چی ممنون باید زودتر برم.

گوشیم رو برداشتم دوباره به شمارش خیره شدم به اسم داداش ذخیره اش کردم
حالا نوبت تو هست
پیام رو ارسال میکنم ، ذهنم درگیر فرداهایی میشه که منتظرشون هستم

فرهاد به ماشین تکیه زده به همراه مرجان از باشگاه بیرون میایم عینک آفتابیش رو بر میداره ودستش رو سمت مرجان دراز میکنه
*سلام ، مرجان خانوم خوشحالم میبینمتون
مرجان با کمی استرس ولی به گرمی با فرهاد دست میده
+سلام آقا فرهاد، تعریفتون رو خیلی از نداجون شنیدم خوشوقتم از آشناییتون
دستم رو دور بازوی فرهاد حلقه کردم
-خب دیگه تعارف کافیه بریم که خیلی گرمه
با هم به سمت کافی شاپی که پاتوق من و مرجان شده بود حرکت کردیم فرهاد با شوخی های بامزه اش کمی فضا رو عوض کرد ولی حواسم به حال گرفته ی مرجان بود ، دستش رو توی دستم گرفتم آروم ازش پرسیدم
+چیشده خوشگله چرا انقد چشمهای قشنگت غمگینه امروز؟
-سری تکون داد که یعنی هیچی و لبخند محوی زد

خیره به آرش نگاه میکنم پشت میز کارش مشغول هست
این روزا خیلی از آرش فاصله گرفتم و در عوض بیشتر به ندا وابسته شدم نمیدونم کی بیشتر مقصر هست ولی قطعا آرش اون آرش دوسال پیش نیست، اگر قبلا تو سکس خودخواه بود الان حس میکنم توی روابط عاطفیمون هم خودخواه شده هر چند مثل همیشه لبخند داره و چیزی رو از زندگیمون کم نکرده ، ولی چیزهای نامریی هستن که فکر میکنم ببن ما قرار گرفته
-دقیقا به چی داری انقدر عمیق فکر میکنی؟
با حرفش به خودم اومدم خیلی احمقانه از اینکه ممکنه بلند فکر کرده باشم یک لحظه ترسیدم
+به هیچی
-خب چه خبرا عزیزم بنظرم این روزا خیلی سرحال تر هستی ، انگار دوستی با ندا خیلی ایده ی خوبی بود
با شنیدن اسم ندا از زبون آرش، منتظر بودم تا صداهای ذهن شماتت گرم بلند بشه ! ولی انگار خیلی آرومتر از قبل شده بود جوری که به سختی شنیده میشد!
+اره ندا دختر پر انرژی هست ، امروز با دوست پسرش فرهاد هم آشنا شدم مرد گرم و مهربونی بنظر میومد، رابطه اشون هم خیلی موفق هست!
متوجه کنایه ی حرفم شد ولی به روی خودش نیاورد
_ دوست پسرش برگشته از جنوب؟ یادمه گفتی کارش اونجاست
+اره ندا می گفت داره کاراش رو میکنه که به تهران مننقل بشه راستی اخر هفته به مامانم قول دادم بریم خونشون
_من نمیتونم بیام این چند وقت همش درگیر پروژه جدیدم ولی تو برو
+نمیشه که نمیخوام تنها برم
_خب با ندا برو
+شاید ندا نخواد بیاد
_اونوقت تنها میری
خیلی خونسرد از کنارم رد شد و به اتاق خواب رفت
دیگه از دست بی تفاوتی هاش خسته شدم هرچی فکر میکنم نمیفهمم از کی شروع شد هر چند این غرور مسخره رو از اول داشت و من شیفته ی همین غرورش شده بودم. لعنتی!
ندا رو به خونه ی مادرم دعوت کردم و با مادرم هم هماهنگ کردم که با دوستم میرم خونشون ، فرهاد منو ندا رو تا مقصد همراهی کرد .
موقع احوالپرسی حس کردم اولین نگاه ندا روی مادرم کمی طولانی شد .
مادرم مثل همیشه سنگ تموم گذاشته بود و با سلیقه ی زیادی ازمون پذیرایی کرد.
+مرسی مامان جون چقد باز زحمت کشیدی
_خیلی ممنون شمارو به زحمت انداختیم
مادرم با مهربونی نگاهم کرد
«خوش اومدی دخترم ، زحمتی نیس میدونی چقدر دلتنگت شده بودم؟
به روش لبخندی زدم
+منم همینطور مامان قشنگم
ندا مستقیم تو چشمهای مادرم نگاه کرد
_فکر کنم وقتی یک دفعه خدا مرجان جونو از آسمون انداخت تو بغلتون خیلی خوشحال شدین و البته خوشبخت!
نمیدونم چرا مادرم دستپاچه شد
+چرا از آسمون دخترم؟
_خب دیگه بچه ها رو فرشته ها میارن ، اونم از اسمون ! قدیما اینجوری به ما میگفتن
مامان انگار از سوتفاهمی دراومد، دوباره آرامش به لحنش برگشت
+درسته خدا دخترم رو وقتی ناامید شده بودم بهم هدیه کرد
ندا چشمکی بهم زد
_به من هم یه دوست خوب هدیه داد
به مادرم تو آشپزخونه کمک میکردم که آروم در مورد ندا و فامیلیش و اینکه کی هست و چجوری باهم دوست شدیم پرس و جو میکرد
فکرم درگیر رفتار مادرم شد اولین بار بود که تا این حد در مورد دوست هام کنجکاوی میکرد ، سرم رو تکون دادم تا این افکار ازم دور بشن و از اینجا بودنم لذت ببرم، شاید هم بیخود حساس شدم!

موقع برگشت فرهاد دنبالمون اومد، تو مسیر دستش رو روی پای ندا گذاشت و اروم ماساژش میداد ندا هم با لذت لب کوتاهی ازش گرفت فرهاد از آینه به من نگاهی کرد نگاهی متفاوت ! حس های مختلف به ذهنم هجوم اوردن حسی مثل حسادت به ندا ، که مردی با قیافه و شرایط فرهاد اینجور عاشقانه کنارش داره و در کنارش از من هم لذت میبره ، حسی مثل عصبانیت از نداشتن چیزهایی که فکر میکردم شوهرم تا اخر زندگی به من تقدیم میکنه ولی زهی خیال باطل، حسی مثل شهوت به مردی که در ذهن جنده ی من بارها از تن من لذت برده و منو ب اوج رسونده ! همین مردی که از آینه با من حرف میزنه شاید هم این منم که دلم میخواد نگاهش با من حرف بزنه شاید چون ندا با آسودگی گفت که فرهاد از رابطه ما اطلاع داره! انگار که داره در مورد طبیعیترین رابطه ی دنیا حرف میزنه!
از ندا و فرهاد تشکر و خداحافظی کردم ، بی دلیل عصبی بودم شاید هم تظاهر به ندونستن میکردم! نیاز به ارضای عمیق روحی و جسمی داشتم ، آرش با گوشی حرف میزد و پشت به من ایستاده بود ، از پشت بغلش کردم و خودم رو بهش چسبوندم ولی انگار تماسش طولانی بود دستم رو از روی شلوار به کیرش رسوندم کمی مالیدم ، تماسش که تموم شد بغلم کرد و به اتاق خواب برد دوباره مراحل تکراری ساک زدن و داگی شدن وتلمبه های پشت هم! ولی چیزی که جدید بود ارضا نشدن آرش و البته بیخیال شدنش
+نمیشه ، امشب اصلا حسش رو نداشتم عشقم ببخشید
_اشکالی نداره عزیزم پیش میاد
درواقع ناراحت هم نشده بودم حتی ب طور عجیبی حس آسودگی داشتم بالش و پتویی برداشتم
_من میرم تو حال خوابم نمیبره میخوام فیلم ببینم
+زیاد بیدار نمون شب بخیر
_شب تو هم بخیر عزیزم
روی کاناپه دراز کشیدم تی وی رو روشن کردم حتی به اسم فیلمی هم که شروع شد نگاه نکردم ، گوشیم رو برداشتم و هدفون رو وصل کردم صفحه ی اسکایپ رو باز کردم سپهر آنلاین بود ، پسری که مدتی میشد باهم چت میکردیم و گاهی تماس هم داشتیم ، گرم و خوش زبون بود و البته کیر بزرگ و خوش تراشی داشت که موقع ویدیو کال نشونم داده بود ، دیگه مثل اوایل از زدن حرف های سکسی منعش نمیکردم مخصوصا که از صدای گیراش و حرف هایی که دوست داشتم بشنوم ، لذت میبردم و با شنیدنش ارضا هم میشدم خیلی خوب منو میفهمید و میدونست که چی میخوام
-سلام سارا جون چه خوب که هستی
+سلام تو هم که مثل همیشه بیداری
_منتظر تو بودم دلم برات تنگ شده
+به همین زودی؟
_من همیشه دلتنگتم، قربونت برم کی میتونم برای یک بار هم ک شده از نزدیک ببینمت؟
+از اول هم قرار نبود ببینی
_از اول قرار نبود خیلی چیزها بینمون اتفاق بیافته ولی تو هر کاری خواستی کردم تا بهم اعتماد کنی تو کاملا همه چیزو در موردم میدونی با مدرک نشونت دادم ولی من فقط یه اسم ایدی ازت میدونم پس چرا میترسی؟
+چون شرایطم خاصه
_در مورد شرایط خاصت یک ماهه که داریم حرف میزنیم حتما نمیخوام با من سکس کنی ولی بزار یکبار حضوری ببینمت ، اصلا تو فقط منو ببین اونم یک جای عمومی اگر خواستی خودتو بهم نشون بده، هر چند تو ویدیو کال خودم رو هم دیدی
+شاید راجبش فکر کردم ، اونم به اینکه فقط من ببینمت
_همش فکرم درگیر تو شده خود درونیت اون جنده ی واقعی که فقط به من نشونش دادی
راست می‌گفت در مورد تمام ممنوعه های وجودم و خواسته هام باهاش حرف زده بودم و اون هم به خوبی برای شهوتی تر کردنم و ارضا شدنم ازش استفاده میکرد و همیشه بهم اطمینان میداد که این راز کوچولوی مجازیمون باشه!
با حرفهاش شهوتم رو بیشتر و بیشتر کرد و اخر هم با صدای سکسیش تموم کارهایی که دوست داشتم باهام بکنن رو با لحن حشریش میگفت و من میشنیدم و با کوسم ور میرفتم .
همیشه پشیمون بودم از اینکه هیچوقت قبل ازدواج دوست پسر نداشتم و رابطه جنسی رو تجربه نکرده بودم !حس میکردم سهمم رو از لذت هایی که باید میبردم نگرفتم و حالا برای گرفتنش دیر شده بود ، اما هیجان این دیدار بدجور قلقلکم میداد"فقط یکبار هست یک دیدار دوستانه تو مکان عمومی ! این کارم به هیچ کس آسیبی نمیزنه"
به پیام اخر سپهر نگاه کردم
_میتونم برای اعتماد کردنت هر کاری بخوای انجام بدم ، این فرصت رو به هردومون بده ، میتونیم هر جور که تو بخوای پیش بریم
جواب دادم
+شاید به همین زودی که جسارتم بیشتر شد و یا شاید هم هیچ وقت !

سپهر

به اخرین پیام سارا یا در واقع مرجان نگاه کردم فهمیدم که این یعنی موافقم!
«حالا نوبت تو رسیده»
دوباره به شمارش نگاه کردم ، و پیام رو ارسال کردم.

دهنم قفل شده هر چی به گلوم فشار میارم دریغ از یک ناله ی ضعیف! از گلدون سنگی عتیقه دست مادرم خون میچکه، اون طرف رو نگاه میکنم بابا چشمهاش رو بسته و لباس های سفیدش با خونش رنگی شده! و اون مرد! بازم اینجا میبینمش فقط انگار کمی فرق کرده ، درسته! دیگه زنده نیست!
نگاه مادرم تو چشمهام ثابت میشه دیگه تاب نگاهش رو ندارم با تموم وجود فریاد میزنم بابا!
از خواب میپرم دهنم خشک شده و خیس عرقم دوباره و دوباره این کابوس زجراور تکرار میشه ، بالاخره یک روز به این کابوس لعنتی پایان میدم !
به جای خالی مرجان نگاه میکنم انگار هنوز مشغول فیلم دیدنه ، با خودم فکر میکنم «دارم درست پیش میرم »چشمهام رو میبندم اینبار با آرامش!

نوشته: صدف


👍 6
👎 2
24001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

831055
2021-09-09 01:29:01 +0430 +0430

خیلی داستان قشنگیه، اما خیلی درهم و مبهم نوشته شده نمی فهمی دیالوگ ها مال چه کسیه یا این فصل از دیدگاه کیه
البته متن هاتیه و توانایی ارضای ذهنی رو داره و تبریک می گم به نویسنده

1 ❤️