سبزترين نگاه تو (۳)

1395/09/29

…قسمت قبل

((از همه ي دوستاي عزيزم بي نهايت سپاس گزارم،چه اون عزيزايي كه فحش دادن❤️چه عزيزاني كه تعريف كردن
دستاشونو ميبوسم كه وقت گذاشتن و برام تايپ كردن.

صداي كليد و شنيدم.
ليلا ظرفارو شسته بود،رسيد پشت در از من خداحافظي كرد كه بره،همزمان در باز شد و يزدان به صورت زن مسن خدمتكار لبخند زد،ليلا براي من مثل يه مامان مهربون و دوست داشتني بود،روزا كه يزدان نبود هميشه برام از خاطرات رنگي و قشنگش توي روستاشون تعريف ميكرد
و من حس ميكردم تنهاييم خيلي كمتر شده
اما يزدان بر خلاف من زياد باهاش گرم نبود
شايدم اون كار درست و انجام ميداد چون اون از خانواده ثروتمند و اصيل تهراني بود و من يه دختر از خانواده معمولي…
اون روز باز خاطرات نحس گذشته تو ذهنم رژه ميرفت بعد از اون دعواي لعنتي با شهاب
همه ي جسداي مرده خاطرات نوجوونيم زده بود بيرون
روي مبل كز كردم و سرمو روي زانوهام گذاشتم
يزدان اومد و روبروم نشست
ميدونستم چقد خستس،ميدونستم هيچوقت رمانتيك نيست اما وقتي با همه اون خستگي به جاي خوابيدن و استراحت اومده كه ببين مشكلم چيه،از هزارتا قربون صدقه بهتر بود برام.
با لحن خسته اما مهربوني گفت:
_باز چي شده؟
_هيچي
_هيچي؟پس اين چه وضشه
حرفي نزدم و سرمو بيشتر به زانوم فشار دادم
_منو نگاه كن هانا؟
توجهي نكردم ، عصباني شد و با لحن تهديد كننده اي گفت:
_گفتم به من نگاه كن،يه حرف و دو بار نميزنم!
سرمو بلند كردم و سيل چشماي غرق اشكمو به جنگل چشماي يزدان پاشيدم
اروم تر شد و گفت:
_كوچولوي من چش شده؟من اذيتش كردم؟
_نه…
حس كردم حرفي ميخواد بزنه اما مردد بود،دستي توي موهاش كشيد و بلاخره اهسته گفت:
_بخاطر مامانت؟
گريه اهستم،تبديل به هاي هاي شد،يزدان سراسيمه اومد سمتم و بغلم كرد:
_هانيه؟به خدا نميخواستم ناراحتت كنم،گريه نكن داغون ميشم اينطوري ميبينمت فقط…فقط چون اون شب زياد اسمشو ميگفتي…
سرمو اونقدر محكم به سينش فشار ميدادم كه زنجير توي گردنش صورتم و اذيت ميكرد
_من خيلي بدبختم يزدان،هيچ كسيو ندارم…هيچ تكيه گاهي ندارم
_باز تو حرف مفت زدي؟من چيم؟
سرمو بلند كردم و به صورتش نگاه كردم
ساكت شدم،بعدش با شك و ترديد گفتم:
_چه تضميني وجود داره كه تو منو ول نكني و بري؟حالا كه برات كم كم تكراري ميشم
ساكت شد،قرمز شد،و چك محكمش زير گوشم نشست و دنبالش محكم بغلم كرد و با خشونت گفت
_ولت كنم؟همچين چيزي فكر كردي؟كه انقد عوضيم؟نه هانيه خانوم اگه فكر كردي ولت ميكنم سخت در اشتباهي تو جات تا ابد همينجاست و بايد منو تحمل كني يبار ديگه از اين حرفا زدي ميكشمت!
چقد عاشق اين لحن خشن و مستبد حرفاش بودم
توي بغلش جمع شدم سكوت لذت بخشي بينمون جريان داشت كه يهو پرسيد:
_چرا قبول كردي بياي با من زندگي كني،ميتونستي اين كارو نكني؟
نيم خيز شدم و به چشاش خيره شدم
_چون اون زمان عاشق شهاب بودم
با گفتن اين جمله دستم كه توي دستش بود و يهو فشار داد ، با عصبانيت بيشتري گفت:
_اين دليل قانع كننده اي نيست،اون بي شرف ميتونست هرجوري شده در بره ولي…
سرمو گذاشتم روي سينش و خوابيدم،ادامه دادم:
_بابام، ٤ سال پيش،بعد از اون همه زجر و عذابي كه به منو مامانم داد،ولمون كرد رفت
يه حرومزاده ،زن باز،رفيق باز،يه عوضي به تمام معنا…
هنوز صداي فحشاي هرزه اي كه بهم ميداد تو گوشمه يزدان…
همه عمرم دلم ميخواست يه تكيه گاه داشته باشم يكي كه دوسم داشته باشه مردا هيچوقت منو دوست نداشتن.
انقد مامانم و اذيت ميكرد كه تشنج ميكرد و اين من بودم كه تك و تنها بايد به دادش ميرسيدم يه دختر بچه با يه روح مريض.
ولمون كرد و رفت و خبرش رسيد كه مرده
دو سال بعدشم مامانم تو يه تصادف منو ول كرد و رفت…
اشك بي وقفه از چشمام ميومد و يزدان منو به خودش فشار ميداد كه شايد اروم تر بشم.
_و من شدم يه دختر تنها و بي سرپرست توي تهران وحشي…با شهابم كه توي دانشگاه اشنا شدم،خيلي اوايل هوامو داشت.و عطش عشقي كه هميشه دلم ميخواست از مردا بگيرم و سرد ميكرد
منو برد توي كارخونه خودشون سر كار تا سر و كله تو پيدا شد مدير٣٠ ساله و جوون و جديد كه همه معادلات و بهم ريختي
من فكر ميكردم شهاب تكيه گاهمه ،مهم تر از اون به گردنم حق داشت و تو داشتي اونو ازم ميگرفتي براي همين اين كارو كردم و فكر ميكردم چون خيلي تو كارت خوش قولي پس…اما نميدونستم همه چي فرق ميكنه
ساكت شدم،يزدانم هيچي نميگفت،بلند شد و شروع كرد به دور زدن توي سالن
دست راستشو روي صورت اصلاح نكرده اش كه تازه ريشش در اومده بود ميكشيد و دست چپش مشت بود
نشست،پيشونيشو گرفت بين دستشو گفت:
_الان چي؟
پشيموني اره؟
شوكه شدم!پشيمون بودم؟نه اصلا،حالا اون بود كه من كنارش احساس امنيت كنم.
بلند شدم و روبروش ايستادم
سرشو اورد بالا و بهم نگاه كرد.
تنها راهي كه به ذهنم رسيد اونو به يقين ميرسونه كه چقدر بهش نياز دارم اينه كه يبار ديگه با ميل خودم باهاش سكس داشته باشم
دستمو اروم روي شونه راستش گذاشتم و فشارش دادم به سمت مبل كه تكيه بزنه.
متعجب به همه حركتام نگاه ميكرد و هيچي نميگفت.
دوتا پام رو يا عشوه از هم باز كردم نشستم وسط پاش.روبروم به مبل تكيه داده بود و من روي پاهاش چفت شده بودم
لباشو بوسيدم و گفتم
_تو تنها سنگر امن مني،من فقط ميترسم تركم كني…هيچوقت پشيمون نيستم فقط…فقط…
با صداي خفه اي گفت:
_فقط چي؟
لبمو گاز گرفتم و گفتم:
_فقط پشيمونم كه چرا شب اولمون اونقد بد بود و من احمق كه هم تورو اذيت كردم هم خودمو…
زد زيرخنده و دندوناي يه ريدف و وحشي سفيدش برق زد
سرشو برد نزديك سينه هام و كمرمو به خودش فشار داد و گفت:
_آخ كه من تورو اخر يروز ميكشم بي شرف.مگه تو برا من جون ميذاري كه به زناي ديگه فكر كنم؟
_همممم،نبايدم فكر كني.
دستشو از پشت برد توي شلوار جينم و كونمو فشار داد،شونه هاشو سفت گرفته بودم كه تعادلم بهم نخوره.
شروع كردم باز كردن دكمه هاي پيرهنش
با ديدن بدن سفيدش چشمام برق زد
رگاي سبز زير پوست سينه ورزيدش بهم چشمك ميزد و قشنگ ترين نقاشي دنيا بود
دستشو برد سمت تاپم و از بالاي سرم كشيدش بيرون
انگشتشو بين سينه هام كه هيچ خطي نداشت كشيد
نگاهش مجهول و جذاب بود برام.
اروم دستمو بردم سمت كمربندش كه بازش كنم
اما مكث كردم
ميخواستم اذيتش كنم،بهش نگاه كردم
گفت:چي شد؟
ساكت شدم و بعدش با شيطنت گفتم
_واي!يزدان تو تازه از كارخونه اومدي خسته اي.برو استراحت كن.
خوب ميدونست دارم اذيتش ميكنم
دوباره صداي قشنگ خندش توي گوشم پيچيد
بلند شدم و وانمود كردم ميخوام از دستش فرار كنم،
محكم دستمو كشيد و خوابوندم روي پاركت و توي يه حركت شلوارمو كشيد پايين با خنده جيغ مانندي گفتم:
_اقاي پاشايي من همين يه شلوارو دارم بي زحمت پارش نكن،نميذاري كه سر كارم برم پول ندارم شلوار بخرم ديگه
_اره؟پس من چيم؟ميخواي كل شلوار جيناي تهران و بيارم تو خونه؟دلم ميخواد هر چيزي از تورو جر ميدم!چه شلوارتو چه خودتو
از حرفش خندم گرفت
بر خلاف يزدان من شلوارشو با ارامش در اوردم و بعدش شورتشو
دوباره بلند شديم و هولش دادم روي مبل و گفتم:
_امروز نوبت منه ها
_ببينم چيكار ميكني جوجه
شورت و سوتينمو با هزار جور ادا اطوار در اوردم،خوب متوجه نگاهش بودم كه چقد وحشي شده و خبري از اون شوخي هاي چند دقيقه پيش نيست
اما يه فكر بهتر براش داشتم.
ميز چوبيِ مبل اونقد محكم بود كه تحمل وزن متناسب منو داشته باشه،يزدان انتظار داشت سريع برم و باهاش سكس كامل و انجام بدم
اما ميخواستم سكس امشبمون طولاني تر باشه
تا بفهمه چقدر از بودن باهاش لذت ميبرم…
نشستم روي ميز،دقيقا مقابل يزدان با يه فاصله متناسب
پاهامو از هم باز كردم،كمرمو دادم عقب و انگشتمو بردم سمت كسم و اروم شروع كردم به عقب جلو كردنش و ماليدن چوچولم
ناله ميكردم ،خيلي بيشتر از وقتي كه با يزدان سكس داشتم.و همش نمايشي بود براي تحريكش
زير چشمي به يزدان نگاه ميكردم كه چطور كيرش شق شق شده بود و از چشماش اتيش ميباريد
خواست بياد به طرفم كه گفتم
_بشين سر جات،اگه بياي همه چيو امشب بهم ميزنم
نشست
لبه هاي كسم و باز كرده بودم و ميماليدم
از پارچ روي ميز اب ريختم روي شونه هام
مسير خيس و مرطوبش روي رون گندمي روشنم برق ميزد
و خوب ميفهميدم يزدان داره نابود ميشه كه به من نزديك نشه و چقدر سخته براش كه الان به قول خودش منو جر نده
خودمم تعريفي تر نبودم اما دلم ميخواست وقتي لمسش ميكنم
وقتي چشماي سبزش و توي نگاهم حل ميكنم
وقتي گرماي تنش و حس ميكنم بيشتر از هميشه ازش لذت ببرم
همونطور مشغول بازي كردن با كسم بودم
و دستمو روي چوولم ميلغزوندم
زير كون و رونم دست ميكشيدم و حلقه ازداج توي دست چپمو ميمكيدم
چشمم به يزدان افتاد كه سرشو زده بود به مبل و از شدت فشار داشت با كيرش بازي ميكرد
نميخواستم با جق ابش بياد
ديگه وقتش بود
بلند شدم،نور روي رد نمناك اب روي بدنم برق ميزد به چشماي خمار يزدان خيره شدم
خم شدم و لباشو مكيدم،همونطور دستمو گذاشتم روي شونه هاش
كمرمو اروم گرفت و هدايتم كرد روي كيرش
هنوز خيلي تنگ بودم و بخاطر ارتجاعي بودن ديواره ورودي رحمم بعد از هر سكس عين روز اول ميشدم.
نفس نفس خفيفي ميزد.
هيچ حرفي نميزديم فقط نگاهمون با هم مشاعره ي شهوت انگيزي داشت
كيرشو لاي كسم حس كردم و اروم فشارش دادم داخل
از لذت نزديك بود ارضا بشم و تحريكاي روي ميز هم كم تاثير نبود
بيشتر رفتم پايين تا اين كه همش جا شد
يزدان اه كشيد
دستمو بردم زير گردنش و محكم سرشو خم كردم روي پشتي مبل
و خودم شروع كردم به بالا و پايين شدم
كمرمو با دستاي قويش چنگ ميزد و من بي تاب روي كيرش ميپريدم
صداي يزدان كل خونه رو برداشته بود
_اهههههه ديوونم كردي،ديگه هر وقت ميام خونه بايد تورو يه دست بكنم
خوش هيكل من داره رو كير شوهرش به گا ميره
_واي يزدانم…اوووووم…ميخواستي با جق ابتو بياري؟نكنه من و نميخواستي بكني؟
با گفتن اين حرف محكم بازومو چنگ زد و سرمو كشيد پايين و در گوشم گفت
_خودت گفتي بهت دست نزنم،با اون كاراي تو هر كسي داغون ميشه من كه…
_ يزدان…دارم ميميرم بغلم كن.
_جووووونم…من كه بايد بميرم زير خانومم
سفت بغلم كرد توي حصار دستش راحت تر ميتونستم خودمو بالا پايين كنم
محكم ميپردم و رونام از شدت لذت ميلرزيد يزدان گردنمو محكم مك ميزد
نزديك ارضا شدنم بود و حركاتم واقعا غير قابل كنترل بود
_اههههه…نميتونم …نميتونم يزدان! رونام جون نداره
يزدان با همون صداي خفه گفت:
_حالت خوبه؟
_آييييي يزدان…
نميتونستم و ذهنم كار نميكرد فقط دلم ميخواست شهوتم خالي شه
يزدان متوجه شد ديگه توانايي ندارم
سريع خوابوندم و خودش اومد روم و تلمبه زد
_ديدي ضيفه؟نميتوني!بايد حتما زير من گاييده بشي خوشگله شهوتي من
_اووووم اره يزدان اره…هرچي تو ميگي!فقط جرم بده…اههههه اههههه تورو خدا محكم تر يزدان…واييييييي
_جوووونننننن چقد امروز حشريه خانومم
وحشيانه تلمبه ميزد و من محكم به مبل كوبيده ميشدم
يهو همه بدنم لرزيد و جيغ كشيدم
موهاشو چنگ زدم و صداي يزدان تو گوشم پيچيد
_خوبه اره؟
لبمو گاز ميگرفتم و سرمو به نشونه ي تاييد تكون ميدادم
خودشم يكم تلمبه زد و ابشو با فشار خالي كرد
و صداي ناله بلندش توي گوشم طنين انداز شد
و افتاد روم صداي نفساش…
نامنظم بود،مثل يه رمان زيباي پست مدرن
به نيم رخ جذابش خيره بود كه دستش زير گودي كمرم حس كردم
به خودش فشارم داد و چشمام سنگين شد…


روي تخت هنوز خوابيده بودم و به نور بيمار و بي رمقي كه از پنجره روي چشمام ميپوشيد خيره بودم
كه تلفن يزدان زنگ خورد
با كنجكاوي بهش نگاه كردم
اسم نداشت و شماره خالي بود جواب دادم
_الو
_الو تلفن اقاي يزدان پاشايي
((صداي يه زن بود))
_بله بفرماييد
_شما چه نسبتي باهاش داريد؟
_من همسرشون هستم
_اهان بله خانوم پاشايي ميخواستم بگم جواب تست سرطان اقاي پاشايي امادس لطفا سريع تر بيان بگيرن و بعدش به دكتر مراجعه كنن
سرطان؟چي ميشنيدم؟تلفن توي دستم ميلرزيد با نفس هاي كه به زور در ميومد گفتم
_ج…جوابش…جوابش چي بود خانوم؟
زن سكوت كوتاهي كرد
_بايد دكتر ببينه
فرياد كشيدم
_يعني شما كه اين همه سال تو ازمايشگاهي نميدوني جوابشو؟
و باز هم سكوت كرد و اما بعدش گفت:
_متاسفم خانوم پاشايي ولي فكر ميكنم شوهرتون سرطان خون داشته باشند البته بازم به دكتر…
تلفن از دستم افتاد
و صداي زمين خوردنش
ميون گوشم كه هر لحظه شنوايش كمتر ميشد
اكو شد…
من محكوم به بدبختي بودم
ادامه دارد…

نوشته: Lady_hanaeh


👍 5
👎 6
4815 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

569354
2016-12-19 22:26:16 +0330 +0330

عاشق داستانتم
خیلی جذبه
ادامه بده خواهشا تند تند اپ کن

0 ❤️

569378
2016-12-20 00:34:13 +0330 +0330

شما که توقسمت اول نوشتی خونریزی داشتی؟!! اینجا نوشتی ارتجاعی؟؟؟ چن چندی شما؟؟ موضوعش خیلی دخترونس بد نیس.ادامشو بزار ببینیم چی میشه

0 ❤️

569398
2016-12-20 05:55:27 +0330 +0330

داستانت خوبه
خوبم تصویرسازی می کنی
ولی چرا اینقدر دیر اپ میکنی
گشتی بابا داستان قسمت قبل یادمون رفت !

0 ❤️

569414
2016-12-20 09:59:34 +0330 +0330

از نظر من که عالیه داستانت. همه چیش. موضوعش. نگارشش. ادبیاتش. احساسش. منتظر قسمتای بعدیش میمونم. واقعا آفرین.

0 ❤️

569419
2016-12-20 11:36:31 +0330 +0330
K.K

من خیلی حال کردم با داستان
خوبه
یکم بیشتر فضاسازى کن

0 ❤️

569422
2016-12-20 11:45:25 +0330 +0330

خوب بود
کلام داشت
تصویر داشت
رمان پست مدرن؟
ولی خوب بود
فقط تلخش نکن

0 ❤️

575800
2017-01-24 14:25:50 +0330 +0330
K.K

نمی‌خوای قسمت 4 رو آپ کنی؟

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها