سکس کثیف (۳)

1397/03/03

…قسمت قبل

اپیزود سوم – ضیافت شهوت
باز گذاشت حوا سیبش را ، روی بار گناه آدم و رفت
کم نیاورده بودم اما گفت ، از سر تو کمی زیادم و رفت

بعد از اینکه پریسا پیامم رو سین کرد ، مشتاق بودم ببینم چه جوابی میده! چند ثانیه ای طول کشید تا متن پیامش رسید ، زیر لب و کلمه به کلمه با خودم متنش رو تکرار کردم.
-سلام عزیزم ، بله انجام میدم ، اگر خواستی آقای مورد اطمینان هم هست که بخوای سکس کامل باهاش داشته باشی!
یه لحظه به ذهنم رسید بهش بگم نکنه دوست پسر خودت رو میگی ، اما خودم رو کنترل کردم و بجاش پرسیدم:

  • یعنی هم با من سکس داشته باشه هم با تو؟
    -بله ، البته هرجور تو بخوای ، مشتری شمایی و بستگی داره تو چی از ما بخوای ، ما همون سرویس رو بهت میدیم.
    دوباره با تعجب پرسیدم:
  • ما!
    -خوب ما یه تیم خدمات جنسی هستیم ، اصلا اگر میخوای با من بیشتر آشنا بشی ، فردا برنامه ات رو خالی کن تا با هم باشیم.
    -برنامه خاصیه؟
    -نه یه مهمونی کوچولو هستش که اکثر بچه ها هم هستند ، میتونی بدون اینکه بحث خاصی باشه ، ببینیشون و باهاشون آشنا بشی.
    -اوکی ، فردا باهات هماهنگ میکنم.
    -خواهش میکنم عزیزم ، منتظر خبرت هستم.
    فکرم مشغول شده بود که چیکار باید بکنم ، هیجان زده بودم و نیاز به سکس داشتم ، تجربه امروز برام دلچسب بود و دلم میخواست بیشتر باهاش آشنا بشم ، اما ترسی از تازگی این دنیای جدید داشتم ، فکرم زیاد از حد مشغول شده بود ، برای همین تلویزیون رو روشن کردم و شروع به تعویض کانالهای ماهواره کردم.
    با خودم گفتم ضرری که نداره ، مطمئناً اونقدر ضعیف و بی اراده نیستم که بذارم هر اتفاقی که اون بخواد بیفته ، ضمن اینکه من خودمم الان خیلی کنجکاو هستم تا ببینم که این برنامه ها داستانشون چیه!
    با این استدلالها خودم رو کمی آروم و کردم و تو همین حین یه پیام هم برای نازنین دادم و ازش پرسیدم که فردا برنامه خاصی داره یا نه که البته چون دیروقت بود جوابی نیومد.
    صبح با خستگی زیاد و حس کسالت با صدای پیامک گوشیم بیدار شدم ، رفتم دوش گرفتم و با اینکه تازه تمام بدنم رو موم انداخته بودم و قبلاً هم چندبار به اصرار بیژن لیزر کرده بودم ، بازم با وسواس زیاد، تمام موهای بدنم رو از دم تیغ گذروندم.
    نازنین توی پیامکش گفته بود امروز رو کلا آزاده و هر برنامه ای دارم رو پایه است ، برای همین با همون پیامک خواستم که برای عصر پیش من باشه تا با هم به مهمونی بریم ، دلم نمیخواست اونجا تنها کسی که میشناسم ، پریسا باشه و به همین دلیل کلی دلیل و بهونه آوردم تا نازنین رو همراه خودم ببرم.

عصر وقتی نازنین رو با اون لباس سفید و مشکی و آرایشش عالیش دیدم ، دهنم از تعجب باز موند، بهش گفتم دختر چقدر ناز شدی ، چطوری تا اینجا کسی بلایی سرت نیاورده!
از خنده ریسه رفت و گفت ، نه بابا با افشین اومدم ، تا همینجا هم کلی غر زده که کجا دارید میرید وبرای چی دارید میرید!
رفته یا اینجاست؟
پایینه ، منتظره تا برسونه ما رو!
وای نه من که هنوز آماده نشدم!
خوب باشه ، منتظر میشه ، شاخ غول که نمیخواد بشکنه ، هرکه طاووس خواهد جور هندوستان کشد.
زشته نازنین ، بهش بگو بیاد بالا تا من حاضر شم ، از اینجا تا لواسون دوساعت راه هست ، خسته میشه ، گناه داره!
باشه شما جوش نزن ، الان میگم بیاد بالا.
افشین که بالا اومد ، سلام و احوال پرسی کردیم و سعی کردم خیلی تحویلش نگیرم ، اما اونم انگار خیلی تو فاز روز قبل نبود و بیشتر عصبی و دل نگران بنظر میرسید ، مشخص بود که فقط بخاطر نازنین اینجاست.
بین راه پریسا رو هم سوار کردیم و در حالیکه نازنین رو با پریسا آشنا کردم و یه ماجرای الکی رو برای آشنایی خودم وپریسا ساختم به سمت ویلای لوکسی که آدرسش رو پریسا مثل کف دستش میشناخت رفتیم.
تو طول مسیر ، چندباری نگاهم به آینه و چشمهای افشین افتاد ، اماهیچ اشتیاقی رو تو نگاهش نمیدیدم و برعکس توجهش روی صورت جذاب پریسا متمرکز بود ، که البته حق هم داشت ، چون تو اون جمع سه نفره زنانه ما ، پریسا واقعاً از نظر اندام و زیبایی و آرایش فوق العاده بود و شاید من که سنم از هر دوی اونا بیشتر بود ، در برابرشون حرفی برای گفتن نداشتم.
وارد محوطه باغ بزرگی شدیم و با راهنمایی پیرمرد نگهبان ، به سمت درب اصلی هدایت شدیم و افشین هم ماشین رو به پارکینگ پشتی برد.
پریسا جلوی ما حرکت میکرد و با تک تک آدمای اونجا خوش و بش میکرد و من و نازنین هم به دنبالش میرفتیم و با لبخندهای الکی به احوال پرسی های سایرین جواب میدادیم. صدای موسیقی که مشخصا برای رقص عربی بود از همه جای ویلا شنیده میشد.
توی راه پله سالن در حالیکه داشتیم گوشی های همراهمون رو تحویل یکی از خدمتکارها میدادیم، دخترک لاغر اندام بلند قدی جلوی ما ظاهر شد و با صدای بلند گفت : به به پریسا خانم ، تشریف آوردند ، نگفته بودی با تیم جدیدت میایی!
از شنیدن واژه تیم که دخترک به کار برد ، حس خوبی نداشتم ، نازنین هم با تعجب به من نگاه کرد و سعی کردم با تکون دادن سر بهش اطمینان بدم که خبری نیست و نگران نباشه.
اما دلهره من بیجا هم نبود ، وقتی به طبقه بالا رسیدیم ، بیژن رو دیدم که داشت جام شرابی رو از دست یکی از دخترها میگرفت و بعد به سمت پریسا اومد و در حالیکه با پنجه اش باسن خوش فرم پریسا رو فشار میداد و لاله گوشش رو میمکید ، به چشمهای من زل زده بود و با لبخند زهردار و شیطانیش ورود ما رو خوش آمد میگفت.
حالم از دیدن بیژن بد شده بود، تو اون لحظه هزاربار بیشتر ازش متنفر بودم ، مخصوصا که با حرکتی که نشون داد ، فهمیدم که در تمام مدتی که با من بوده ، با پریسا هم رابطه داشته و غیر از سکس هایی که با من و پریسا داشت ، باز هم چشمش دنبال زنهای دیگه بود.
وقتی به سمت نازنین اومد و دست نازنین رو گرفت و به لبهاش نزدیک کرد ، قلبم داشت از تو دهنم بیرون میومد و نگران عکس العمل افشین بودم ، برای همین با عجله به سمت پشت سرم نگاه کردم تا ببینم افشین تو چه وضعیتیه که دیدم خوشبختانه حواسش به رقص عربی دختری بود که داشت وسط دود قلیون هایی که دورتا دور سالن چیده شده بود با لباس فوق سکسیش میرقصید و بدن خوش فرم و رونهای سفیدش رو به رخ بقیه میکشید.
بیژن به سمت من اومد و در حالیکه داشت وانمود به خوشآمد گویی میکرد ، جوریکه تو اون شلوغی صداش رو بشنوم ، بهم گفت ، خیلی وقته منتظر بودم ببینمت ، شانس آوردی که امشب سرحال هستم ، اما برات یه سورپرایز دارم ، امیدوارم ازش خوشت بیاد.
دلشوره داشتم و از اینکه تو اون لحظه اونجا بودم مثل سگ پشیمون شده بودم ، اما بنظر میومد که افشین ونازنین که تا حالا تو این جو فوق سکسی قرار نگرفته بودن ، از این تجربه جدید ناراضی نبودند.
افشین که با یکی دوتا از پسرها گرم گرفته بودو مشغول کام گرفتن از قلیون شده بود و دیگه تو حال خودش نبود و نازنین هم که بیشتر از من با پریسا مشغول بود .
شام رو که سرپا خوردیم ، نوبت مسابقه رقص و بازی شد و قرار شد هرکسی هر هنری داره رو کنه ، تو همون حین هم مدام انواع مشروبات سرو میشد و دیگه حسابی همه داغ کرده بودند.
پریسا که مدتی بود از چشم من دور مونده بود ، به سمت من اومد و گفت ، اگر میخوای درمورد چیزی که بهت گفتم ، بیشتر بدونی همراه من بیا.
سرم از مشروبی که خورده بودم گرم بود و خیلی تو حال خودم نبودم ، برای همین دستم رو دور گردنش انداختم و ازش یه لب طولانی گرفتم و وقتی تونست خودش رو از من جدا کنه ، دستم رو گرفت به سمت طبقه بالا رفتیم ، انتهای راهرو اتاقی بود که بنظر میرسید ال مانند باشه ، با پریسا وارد اتاق شدیم و از روی میز آرایش که توی اتاق بود ، ماسکهای تزیینی برداشتیم و به صورتمون زدیم ،در حالیکه پریسا همراهیم میکرد شروع به چرخ زدن توی اتاق کردم، توی اتاق تخت دونفره خیلی لوکسی قرار داشت و یکی از دیوارها با شیشه از بقیه اتاق جدا شده ، جلوتر رفتم و به اتاق روبروی خودم که پر از وسایل سکس بود ، با تعجب خیره موندم ، کم کم چندتا دختر و پسر دیگه هم با ماسکهای مشابه من وارد اتاق شدند و هرکس گوشه ای ایستاد و به دیوار شیشه ای خیره موند ، پریسا به من گفت که از اون طرف دیوارشیشه ای ،داخل اتاق قابل دیدن نیست و فقط کسایی که اینجا هستند ، میتونن اتفاقات اونطرف اتاق رو ببینند و البته صدای کسایی که پشت دیوار هستند رواز طریق اسپیکرها بشنوند و بعد بهونه ای آورد و از من جدا شد و گفت به زودی برنامه شروع میشه و اون هم پیش من برمیگرده.
نور اتاقی که داخلش بودم کم شده بود و جمعیتی که وارد اتاق شده بودند هم بیشتر بود ، بخاطر سایه روشن و نور کم تشخیص چهره ها دیگه براحتی ممکن نبود ، کمی بعد درب اتاق از بیرون قفل شد و چراغ های داخل و بیرون کاملاٌ خاموش شد. حس خوبی نداشتم و البته به شدت کنجکاو بودم که چه اتفاقی قراره رخ بده.
چند دقیقه بعد درحالیکه از اسپیکرهای اطراف صدای موسیقی ضرب دار و دلهره آور و هیجان انگیزی به گوش میرسید ، نورهای سفیدی از بالای تختی که پشت دیوار شیشه ای بود، روشن شد و زنی دیدم که با لباس سفید و سیاه و با ماسک طلایی ، روی تخت دراز کشیده بود و بنظر میومد به هوش نیست.
چند ثانیه بعد سمت دیگه ای از اتاق با نور سفید ملایمی روشن شد و پریسا با لباس توری و سینه های سربالا و درشتش در حالیکه رقص باله مانندی رو انجام میداد به سمت تخت نزدیک شد و شروع به نوازش سر و بدن زن نقاب دار کرد و آروم آروم لباسهای دختر رو از تنش خارج کرد.
وقتی که دخترک کاملا لخت شده بود و پریسا مشغول خوردن کسش بود ، از توی تاریکی و درست پشت سر پریسا، ناگهان زن سومی ظاهر شد که لباس قرمز رنگ ساتنش تو نور سفید اتاق به شدت برق میزد .
زن به ارومی دست به روی شونه های پریسا گذاشت و اینبار درحالیکه روبروی پریسا قرار گرفته بود با خشونت فانتزی باری ، هر دو مشغول لخت کردن همدیگه شدند و هر قسمتی که برهنه میشد روبا هیجان و ولع میلیسیدند .
از این نمایش سکسی تقریبا همه کسایی که با من تو اتاق بودند تحریک شده بودند و اونایی که جفت بودند خیلی راحت شروع به لب گرفتن و نوازش همدیگه کرده بودند.
اما من تنها وسط اون جمعیت ، هم تحریک شده بودم و هم فوق العاده گرمم شده بود، صدای آه و ناله زنها که حالا روی تخت به هم میپیچیدن به شدت بلند شده بود و معلوم بود که هر سه غرق لذت بودند ، سعی کردم بدون اینکه کسی متوجه بشه به گوشه ای خودم رو بکشونم ، اما بخاطر حلقه محاصره ای که جلوی ویترین شیشه ای بود ، با چند نفری برخورد کردم که به شدت تحریک شده بودند و فکر میکردند برای ارضای خودم دارم بهشون فشار میارم و بجای اینکه بهم راه بدن تا از بینشون رد بشم ، سینه و کونم رو دست مالی میکردند. برای همین مجبور شدم دوباره به سمت دیوار شیشه ای برگردم .
وقتی که دوباره سرجای اولم برگشتم ، دیدم که اینبار مردی که بجز نقاب سیاه رنگی که به چهره داشت لباس دیگه ای تنش نبود و کیر سفت شده اش به شدت خودنمایی میکرد ، به سه تا دختر روی تخت اضافه شد و دو تا دختر دیگه به محض دیدنش به سمت کیرش هجوم بردند و شروع به لیسیدن کیر پسر نقاب دار کردند.
دیگه طاقت نداشتم ، کسم به شدت خیس شده بود و دلم میخواست منم توی اتاق بودم و زیر اون بدنهای شهوت زده روی تخت هزاربار ارضا میشدم.
از روی ضعف و نیاز دستم رو به کسم رسوندم و با انگشتم چوچوله ورم کرده ام رو مالیدم و لبم رو گزیدم وچشمهام رو بستم تا تصور کنم جای یکی از اون دخترها هستم .
اما چند ثانیه بعد حس کردم کمرم گرم شد و حس لمس شدن توسط دستهای مردونه ای که به سمت پاینن تنه ام حرکت میکرد رو حس کردم ؛ توانایی مقاومت نداشتم ، مرد نقاب دار اون طرف شیشه ، پریسا و زن دیگه رو کنار زد و مچ پای دخترک بی حس و حالی که روی تخت افتاده بود رو به سمت خودش کشید و پاهاش رو از هم باز کرد و روش خم شد و کیر بزرگش رو با ضربه محکمی که به پایین تنه زن زد وارد کسش کرد که مطمئن بودم بیشتر از کس من خیس شده.
دستهای دخترک ملحفه تخت رو چنگ زد و هماهنگ با مرد نقاب دار با ضربه های ملایم اون شروع به عقب وجلو رفتن کرد.
با وارد شدن کیر مرد نقاب دار اون طرف شیشه و حرکات نرمش به روی زن ، من هم با فشار بازوی دست مردی که پشت سرم بود و من کاملا مطیع حرکاتش شده بودم به سمت شیشه خم شدم و دستهام رو بروی شیشه اهرم کردم، کس خیس و ورم کرده ام به شدت به فشار کیر و ارضا شدن نیاز داشت .
شورتم با سرعت باد تا زانوهام پایین کشیده شده و سفتی و داغی کیر رو تو کس خودم حس کردم.
در حالیکه مرد با نفسهای تند و پی در پی اش سعی میکرد کس تنگ منو بیشتر باز کنه و کیرش رو بیشتر فرو کنه ، روی من خم شده بود و رگ گردن و کنار لب و صورت من رو میبوسید.
در همین حین ، مرد نقاب دار ، موهای زنی که نقاب طلایی داشت رو گرفت و با خودش به سمت دیوار شیشه ای کشوند و تقریبا روبروی من قرارش داد و دوباره کیرش رو از پشت وارد کس زن کرد و اینبار با شدت و سرعت بیشتری شروع به کمر زدن کرد و سینه های زن رو با دستای بزرگش میمالید.
هرازگاهی که از شدت تحریک سرم رو بالا میاوردم و به زنی که روبروی خودم در حال سکس بود ، نگاه میکردم ، کسم غرق از آب میشد و شدت و قدرت ضربات کیر مردی که از پشت سر منو بدون اجازه تصاحب کرده بود ، بیشتر میشد.
چند دقیقه بعد و در اوج لذت سکس ناخواسته ای که تجربه میکردم ، ناگهان مرد نقاب دار، با نعره های بلندی که از اسپیکر پخش میشد ، کیرش رو از کس زن بیرون کشید و نقاب خودش و زن رو برداشت و به سمتی پرتاب کرد و آبش رو بروی کون و کمر زن خالی کرد.
صورت بیژن و چهره بیحال و غرق لذت نازنین از اون طرف دیوار جلوی چشمهای از حدقه در اومده من پدیدار شد و در حالیکه حس فوق العاده بدی داشتم و نگاهم از روی صورت نازنین به صورت بیژن که داشت با احساس رضایت کامل ارضا میشد و بعد روی صورت پریسا که روی تخت کاملا در اختیار زن نقاب دار بود ، میچرخید ، روی زانوهام خم شدم و به شدت لرزیدم با اه و ناله ارضا شدم.
هنوز تو شوک این صحنه بودم که با صدای فریاد افشین که اسم نازنین رو صدا میزد ، سعی کردم خودم رو جمع و جور کنم و به پشت سرم نگاه کردم.
برای یک لحظه و برای دومین بار دنیا روی سرم خراب شد، افشین در حالیکه پشت سر من و کاملا لخت بود روبروی دیوار شیشه ای با چشمهای خون گرفته که تأثیر مستی و سکس و هیجان فوق العاده اش بود به همسر آینده اش زل زده بود ، در حالیکه تا همین چند ثانیه قبل کیرش تمام کس من رو پر کرده بود.
وضعیت به شدت وحشتناکی اتفاق افتاده بود و من کاملا مستاصل از ماجراهایی بودم که رخ داده بود.

ادامه…

نوشته: دکتراسترنج


👍 24
👎 1
6825 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

689551
2018-05-24 20:36:56 +0430 +0430

واو چه پر هیجان بود
عجب بلبشویی شد این مهمونی لایک اول تا ادامش

0 ❤️

689579
2018-05-24 21:30:27 +0430 +0430

نمیگم بدبودامابنظرتصنعی جلوه میکردتوقع داشتم داستانت رنگ وبوی عوام پسندانه داشته باشه ب هرحال لایک

0 ❤️

689602
2018-05-24 22:11:23 +0430 +0430
NA

فكر كنم اينجا ايرانه و شما نمايي از يك كشور ديگه را به تصوير كشيدين

0 ❤️

689644
2018-05-25 01:33:09 +0430 +0430

عالی بود دوس دارم ببینم بعدش چی میشه

0 ❤️

689659
2018-05-25 03:36:18 +0430 +0430

وای چه هیجان انگیز شده این داستان عالی بود عالی منتظر ادامشم که ببینم بعدش چی شد؟لایک5 ?

0 ❤️

689678
2018-05-25 06:44:53 +0430 +0430

اپیزود پر هیجان با اسمی که برازنده اش بود…فضای عجیبی ساخته بودی…به خصوص تو اتاق
فقط یکم وقایع غیرمعمول و عجیب بود
1- احساسات این اپیزود هم همگام با اپیزود قبل و متناقض با قسمت قبل تر بود
2- اون حس وصف و شور و هیجان و روال عادی داستان این اپیزود مثل دو اپیزود قبل نبود
3- اصولا چنین وسط داستانی(!!) نباید به اون شکل آغاز می شد
4- شمیم و نازنین بهترین دوستای هم دیگه هستن…یعنی پس از این همه مدت شمیم نباید اندام نازنین رو تشخیص بده و بشناسه؟؟
5- از بین حدود ده دوازده نفری که تو اتاق بودن، چرا باید دقیقا این 4 نفر تو همین اتاق باشن و هیچ کدومشون جای دیگه اون باغ یا ویلا نباشن؟؟
6- افشین اصلا قرار نبود بیاد…فقط اومده بود نازنین رو برسونه…اونجایی که رفت ماشینو پارک کنه گیج شدم
7- احساس خوب، پاک و وفاداری و آرامش و عشق افشین و نازی تو اپیزود اول، همه تو شهوت حل شدن و به استرس، شهوت و خیانت تبدیل شدن…چه خواسته چه ناخواسته (البته یکم غیرعادی به نظر میاد ولی خب شاید ویژگی و هدف داستان این بوده)

0 ❤️

689684
2018-05-25 07:04:22 +0430 +0430

8- افشین پراراده و قوی و عاشق اپیزود اول حالا با قلیون کشیدن و مست کردن، اصلا خبری از نازی نداره…شمیم هم که قرار بود با نازی برن که تنها نباشه، میره پی خودش و حواسش بیشتر به افشینه که چشمش کجاست و نمیدونه نازی اصن کجا میره…افشینم وقتی میاد داخل اصلا سراغی از اون 2 تا نمیگیره و به تماشای رقص میشینه و از قلیونش کام میگیره…وقتی هم تو اتاق هستن شهوت قدرت خیانتو توش قوی میکنه تا راحت با یکی که نمیبیندش سکس انجام بده…همینطور نازی که به محض ورود اصلا شگفت زده نمیشه و بدون توجه به افشین به راحتی لب میده
9- در ادامه ی نکته ی 4 : شمیم نه بدن نازی رو تشخیص میده و نه بیژنو…بلکه به راحتی اندام پریسا رو تشخیص میده
10- شمیم که نمیدونس کجا قراره برن…پس چجوری به نازی گفت باید بریم لواسون؟؟
*
شاید این نکات من درآوردی باشن و یا شاید بنی اسرائیلی (!!) و یا شاید هم ویژگی داستان باشن…به هرحال منتظر اپیزود بعدی هستیم (که به نظر من آخریه…مگه اینکه شخصیت های داستان وارد یه بازی بزرگ بشن)

0 ❤️

689725
2018-05-25 13:27:35 +0430 +0430

نمیدونم چرا این داستان هی بمن من میگه وایسا تا آخرش

0 ❤️

689752
2018-05-25 19:12:00 +0430 +0430

دوستان گرانقدر،سلام و درود و سپاس از لطف شما ، ممنونم که با نظرات و رأی ها با ارزشتون ، منو همراهی میکنید.
با بهترین آرزوها به پاس نظرات و انتقادات و لایکهایی که به داستان دادید
با تقدیم احترام
دکتر استرنج

0 ❤️

689755
2018-05-25 19:29:10 +0430 +0430

از کامنتا و لایکا مشخصه که داستان خوبیه،
ترغیب شدم بخونم. امیدوارم جالب باشه

0 ❤️

689895
2018-05-26 10:23:37 +0430 +0430

با توجه به اینکه آقای پدیدار هم نقشی در شکل گیری داستان داشتند،انتظار داشتم داستان پخته تر باشه. تناقض اینجا اونجا دیده میشد،قسمتهای غیرضروری چندجایی داشت.ینی با کمی توجه میتونست بهتر ازین باشه بالاخص که موضوعش هم خوبه.اما چیزیکه بیشتر از همه منو آزار میده نگاه غیر واقعی بسیاری از نویسندگان اینجاست که کاملا در داستانها خودش رو نشون میده.از قشر جوان و حداقل قشر تحصیلکرده انتظار میره با نگاهی واقعبینانه مسائل و موضوعات رو مورد ارزیابی قرار بدن.چون واقعا ما در هیچ زمینه ای به هیچ کجا نخواهیم رسید مادامیکه اصل و اصالت با واقعیت نباشد.
حتما ادامه ش رو دنبال خواهم کرد و امیدوارم بعدی و بعدیها ازت ببینم.
لایک

0 ❤️

689961
2018-05-26 19:14:35 +0430 +0430

بابت اشتباهم معذرت میخوام،منظورم جناب اساطیر بود.

0 ❤️