صورتیِ سینا

1397/09/20

با نگار توی آسانسور بودیم .
تیکیه داده بود و از شدت شاش داشت به خودش میپیچید
و من رو بروش پشت به در ایستاده بودم !

در آسانسور بسته شد ولی بدون درنگ باز واز شد
اه کس ننه اونی که پشت این دره الان میریزه
با تاکید گفتم “نگار”

درب آسانسور باز شد و چند لحظه بعد نقش پسری بلند قد
افتاد توی اینه
چشم هام فقط تصویر چشم هاش رو از اینه نشون رفته بود
لنتی عجب چشم هایی داره !
با صدای ببخشید خانوم گفتنش تازه متوجه شدم که جلو راهش برای ورود به آسانسور رو بستم.
.
.
طبقه پنجم پیاده شدیم و نگار از
هولش سریع دوید به سمت خونه !
بلند گفتم نشاشی به خودت
در توالت رو باز کرد و زبون درازی کرد و بعد هم سریع بست!
بند کتونی هام رو شل کردم و از پام بیرونشون کشیدم
داخل خونه شدم
چراغ رو زدم و مقنعم رو از سرم کشیدم و پرت کردم رو زمین
دو تا تقه به در خورد
بی خیال مقنعه همون طور سمت در نیم باز رفتم
یه دختر ۶_۷ ساله دَم در بود با یه کاغذ توی دست
از نفس هاش معلوم بود حسابی دوییده
این چیه کوچولو؟
نفس نفس زد و با نشان دادن بالای پله ها گفت اون آقاهه داد گفت بدم به شما
کاغذ رو ازش گرفتم یه تای ابروم پرید بالا اما تعجبم خیلی سریع با دیدن صاحب کاغذ بالای پله ها به لبخند تبدیل شد
در رو که بستم نگار دم در توالت بود و داشت نم دست هاش رو با پشت شلوارش میگرفت
_نکن کثافط!

چند ماهی از آشنایی من و سینا میگذشت اون واقعا فوق العاده بود ، مردونگیش ، زیباییش اخلاقش
اهل تهران بود به خاطر دانشگاه اومده بود شهر ما “شیراز” اینجا تنها توی واحد بالایی ما زندگی میکرد
.
.
.
پدر و مادرم شب نبودن ، نگار قرار بود شب پیش من بخوابه تا تنها نباشم
در خونه رو چک کردم
خیلی سریع از معمول هر شب
رفتم روی تخت خوابیدم و نگار مشنگ هنوز داشت خودش رو با فیزیک خفه میکرد
داشتم خواب میدیدم که دستی یه تکون محکم بهم داد
نغمه پاشو
اهمیت ندادم که با صدای کشیده داد زن نــــغمه
بلند شدم و روی تخت نشستم
ها چته؟
خوب که دقت کردم دیدم داره مانتو میپوشه
_کجا؟
+حال مامانم بد شده بردنش بیمارستان بابام داره میاد دنبالم
اونقدر گیج خواب بودم که فقط بهش یاد آوری کنم در حال رو محکم ببنده چون در خرابه
.
.
نیمه های شب بود که با صدای افتادن چیزی توی حال از خواب پریدم
اروم روی تخت نشستم
خدای من ،‌ بلند شدم و سمت در اتاق رفتم نگاه کوچیکی به حال انداختم
یه چراغ قوه بود
یا خدا
برگشتم و در رو اروم بستم و پشت به در ایستادم
از شدت ترس و نفس نفس زدن سینه هام بالا پایین می‌شد
نور از زیر در اتاق افتاد روی زمین اتاق
از شدت ترس با اون تاپ و شلوارک عرق کرده بودم
دستگیره در تکون خورد و در هل داده شد به سمت داخل
سعی داشتم که مقاومت کنم
اما …
با هل دومش پرت شدم وسط اتاق و نور چراغ قوه افتاد روی صورتم
ماسک داشت و لباس سر تا سر مشکی
واقعا نزدیک بود خودم و خیس کنم
_پاشو
از جام جم نخوردم ،
_مگه با تو نیستم ؟ گفتم پاشووووو
بلند شدم و ایستادم
_بشین رو صندلی بشین گفتتتتم
حرکت کردم سمت صندلی میز آرایش و نشستم عین یه رباط
در کمد رو باز کرد و از آویز چند تا شال برداش و اومد سمتم
.
.
سعی نکن منو لو بدی خوب صبر کن چند دقیقه دیگه هر چقدر دلت خواست جیغ داد کن بیان کمکت ، فهمیدی
سرم رو تکون دادم
_خوبه
از اتاق رفت بیرون اما برگشت
انگار چیزی یادش افتاده باشه
اصلا من چرا باید همچین هولویی رو از دست بدم
اومد سمتم و هنوز چند متر باهام فاصله داشت که جیغم رفت هوا
به سمت در دوید و بعد صدای کوبیده شدن در حال اومد
با تمام توان جیغ میزدم
.
.
لیوان آب قند رو از دست مریم خانم گرفتم و سر کشیدم یه لباس خوب تنم کردم و رفتم دم در
کل همسایه ها جمع شده بودن و سینا هم بود
ازشون تشکر کردم و بزور فرستادمشون برن
داشتم در حال رو میبستم که یه پا اومد لای در و مانع شد
ترسیدم
اما صدای سینا ارامشم داد
_انتظار نداری که بزارم تنها باشی ؟
در رو هل داد و اومد تو
+سینا!
_سینا و درد
++سینا اینجا بودن من و تو …
دست هاش رو گذاشت رو شونه هام و بعد اروم سُرشون داد پایین کمرم و کشیدم به سمت خودش
+صبر منم حدی داره نغمه ، دیگه نمیتونم!
_اما…
+اما چی ؟
_گناهه!
در رو با پشت پاش هل داد و بستش
کشیدم نزدیک تر
اونقدر نزدیک که باز دم هاش رو دم میکشیدم
نزدیک تر کشیدم و دیگه داغی جسمی دراز رو روی شکمم حس کردم
دیگه چیزی نفهمیدم
دقیق نفهمیدم کی شد که لب هامون قفل شد
یکی از دست هاش پشت سرم بود و اون یکی پشت کمرم حلقه شده بود
هر دو بی تجربه بودیم خدا میدونه چند بار لب های هم رو محکم گاز گرفتیم
اروم هر دو زانو زدیم زمین
لحظه ای لب هامون جدا شد
_سینا ی من
لبش رو اروم سمت نرمه گوشم برد مو هام رو کنار زد
+جان سینا
لب هاش چسبید به لاله گوشم
اخ چه حس قشنگی بود
.
.
اونقدر مستش بودم که نفهمیدم کی لباس از تنم جدا کرد و انداختم روی تخت مامان بابا
با یه شرت نازک
روی تخت افتاده بودم
مثل نور کمی که از پنجره توی اون تاریکی مطلق روی تخت میبارید!
سینا اومد توی اتاق
تی_شرت رو از تنش کشید و پرت کرد روی زمین اومد روی تخت
خیمه زد روی من
لب هاش نزدیک شد و بندش هم نزدیک تر
نزدیک تر
نزدیک تر
قبل از داغی لباش داغی آلتش بود که نشست روی بدنم

وای سینا

این بار نوبت من بود که مثل جنده ها پرتش کنم روی تخت
بند شلوار راحتیش رو توی دستم گرفتم و کشیدمش
باز شد
شلوار و لباس زیرش رو همزمان کشیدم
ای وای
لب هام رو نزدیکش کردم و اروم توی دهنم فرو بردمش
بالا
پایین
بالا
پایین
داشت میلرزید و با صدای لرزونش گفت
بسه
بسه
از دهن درش آورم
و زبونم رو بهش کشیدم
خط کش و متر پیشم نبود که اندازش بگیرم اما راضی کننده بود
این بار اون هلم داد
باز مستش شده بودم
و وقتی هوشیار شدم
که چوچوچلم بین دندون هاش بود
ماهرانه زبون میکشید
و ماهرانه زبونش رو فرو میکرد
مهارت داشت توی کس لیسی
خیلی بیشتر از زمانی که براش ساک زدم
با زبونش با هام ور رفت
التماسش کردم
سینا کافیه تمومش کن
دست هاش رو گذاشت روی شونه هام و سرش رو گذاشت جلوی واژنم
نگاهم کرد انگار اجازه میخواست
بهش اوکی که دادم فرو کرد با یه ضربه
دردی توی بدنم پیچید و گرمای ظعیغی روی رون پام نشست
با هر یه تلمبه ماهرانه ی سینا
من بیش‌تر از دخترونگیم فاصله میگرفتم
سینا میزد و من به فکر زن شدنم بودم
سینا میزد و من به فکر نگار
سینا میزد و من به فکر سفر مامان و بابا
سینا میزد و من به فکر کنکور
سینا میزد و من به فکر ازدواج
سینا میزد و من به فکر همه اون این ها بودم
من یه زن کامل شده بودم؟
فقط با یه فشار؟
سینا چی؟ اون حالا یه مرده کامله؟
تلمبه هاش سریع تر شده بود
و من هنوز توی دنیای افکار
.
.
جسماً و روحا ارضا شده بودم
اونقدر توی افکارم گم شده بدم که نفهمیدم کی از واژنم بیرون کشید و کی لرزید و کی تمام آبش رو روی شکم و سینه هام خالی کرد
اما خوب فهمیدم وقتی رو که کنارم دراز کشیدم و لاله گوشم رو در دهانش فرو کشید و زیر گوشم گفت ممنونم صورتیِ من
با این صورتی سینا بودن و این کسره ی مالکیت من واقعا حس کردم زن بودن رو متعلق بودن رو
و اون لکه ی خون خشک شده رو که فردا از روی رونم راهی چاه حمام شد هم گواه بود بر صورتی سینا شدنم !
من نغمه ،صورتی سینا هستم
چه اون شب و چه حالا که بچه ی دومون در راهه
(:

نوشته: نغمه


👍 38
👎 3
27541 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

734965
2018-12-11 06:35:22 +0330 +0330

یعنی خاک برسرتون که کنترل کس و کونتونم ندارید

0 ❤️

734984
2018-12-11 08:28:25 +0330 +0330

گود

0 ❤️

734995
2018-12-11 09:40:18 +0330 +0330
NA

بدک نبود
همین که شخصیت سینا بکن درو نبود خوشم اومد
بازم بنویس

1 ❤️

735011
2018-12-11 10:56:38 +0330 +0330

جملات خیلی پراکنده و نامفهموم تموم میشد.
کاغذ دست دختره
دزد نیمه شب
نحوه اشنایی با سینا
در کل نگارشت خوب بود

1 ❤️

735062
2018-12-11 16:24:02 +0330 +0330

نگارشش خوب نبود
بعده دزد طرف ارومت میکنه نکه بکنتت اروم:/

0 ❤️

735125
2018-12-11 21:58:24 +0330 +0330

بد نبود … خوب بود
ولی اینکه چرا تو لب ناشی بود و تو کس لیسی ماهر اینجاشو نفهمیدم یکم :)

1 ❤️

735151
2018-12-12 04:42:02 +0330 +0330

هنوزم نفهمیدی اونیکی با ماسک اومد و در رفت همون سینا بود؟ ?

1 ❤️

735183
2018-12-12 09:06:51 +0330 +0330

غصه نخور جوجه طلايي،،خودم فداي كس سياه وچروكيده ات ميشم جوجه طلايي من

0 ❤️

735201
2018-12-12 12:28:05 +0330 +0330

آفررین ب قلمت، بازم بنویس ;) 23

1 ❤️

735248
2018-12-12 20:57:30 +0330 +0330

بازم دم سینا گرم که پای کارش وایساده و در نرفت.

1 ❤️

735288
2018-12-12 23:12:13 +0330 +0330

خیلی زیبا نوشتی نغمه جان!
تبریک میگم

1 ❤️

736584
2018-12-21 03:41:47 +0330 +0330

منم یه دختر اهل شیرازو میخواستم قلبش مریض بود
عمرش به دنیا نبود خوشگل بود خواستنی اون رفت و یه قسمتی از من هم با اون زیر خاک دفن شد
چون همشهری اونی لایک میکنم ۳۱

1 ❤️