عشق دیر هنگام (۳)

1396/12/23

…قسمت قبل

بعد از رفتن سارا لم دادم روی کاناپه و تلوزیون رو روشن کردم زدم شبکه پی ام سی اصلا نمیشنیدم آهنگاش چی میگن توش فقط با ریتم آهنگ اتفاقای عجیبی که توی این چند روز افتاده بودو مرور میکردم شاید پیش خودتون بگید رفتی کس کردی عنم میکنی خودتو؟! ولی واقعیتش خیلی داستان فرق داشت. هیچوقت توی زندگیم عقده جنسی نداشتم که با هر هزینه ای حاضر باشم با کسی بخوابم همیشه هم تک پر بودم از شونزده سالگی که اولین دوست دخترمو داشتمو هیچ امکانات ارتباطی جز موبايل 3310نبود تا همین امروزش. ولی سارا فرق داشت. سارا و عاطی و ارغوان مثل خواهرام بودن شاید درکش واسه هرکسی راحت نباشه. بگذریم… همینجور داشتم تلوزیون نگاه میکردم که صدای زنگ اسمسم اومد. خم شدم گوشی رو از روی میز جلوی کاناپه برداشتم و بازش کردم. سارا بود که اسمس زده بود “ببخشید امیر مست بودم نفهمیدم” نمیدونستم چیکار کنم از طرفی همه حرمتا شکسته بود دیگه وقتی یکیو میکنی دیگه هیچ فاصله ای ازش نداری! از طرفیم یه ترس غریزی توی وجودم بود شاید حس گناه…بعد از چند دیقه فکر کردن جواب دادم “چسبید به بقیش فکر نکن!” وقتی جوابو فرستادم پشیمون شدم پیش خودم گفتم کاش یه چیزی میگفتم که دیگه تموم میشد این رابطه جنسی چون منطق میگه درست نیست! یه دوراهی خیلی بدی بود نمیدونستم چی درسته بدترازون نمیدونستم خودم چی میخوام دنبال چیم! توی همین فکرا بودم که گوشیم زنگ خورد دیدم پویاست

  • چطوری پویا؟
  • فدات امیر خونه ای؟
  • درو باز کن پشت درم!
    ای بابا ایناهم مارو گرفتن! شده بود یک هفته هم گذشته بود هیچکودوم همو نمیدیدیما حالا توی یه روز… پا شدم درو باز کردم دیدم سعیدم همراشه اومدن تو و نشستن یکم ایکس باکس بازی کردیم (فیفا میزدیم) که گوشی سعید زنگ خورد و عاطی بود چون سعید داشت بازی میکرد من جواب دادم
  • چطوری عاطی بانو؟
  • عه تویی امیر؟ کجایید نامردا بساطه به ما نگفتید؟؟
    -نه بابا بچه ها سر زده اومدن برنامه ای نبوده کار داری با سعید؟
    -نه حوصلم سر رفت بود میخواستم ببینم کجاست آقا منم بیام؟
    خونه عاطی سه تا کوچه با من فاصله داشت سال قبلش با صابخونش به مشکل خورده بودو این خونه رو من براش پیدا کرده بودم.
  • باشه فقط زود بیا باید دو ساعت دیگه برم باشگاه
    هنوز یه ربع نشده بود که زنگو زد رفتم درو باز کردمو اومد تو حتی خط چشمم نکشیده بود بهش گفتم چته هلووینه؟! گفت نه بابا حموم بودم سشوارت کجاس هنوز موهام خیسه! انقد باهم راحت بودیم که براش مهم نبود جلوی ما آرایش نداره سشوارو دادم بهش داشت میرفت توی اطاق من که سشوار بکشه و لباس عوض کنه آخه هممون توی خونه های هم یکی دو دست لباس راحتی داشتیم که برگشت گفت ارغوان و ساراهم توی راهن امشب باشگاه نمیری افتاد؟ اصلا ریده شد توی اعصابم اصلا آمادگی روبرو شدن با سارا رو نداشتم یه جورایی ازش زده شده بودم حس اینکه واااای باز باید ببینمش! حدود یک ساعت بعدش سارا و ارغوان با ماشین سارا اومدن و اوناهم تا رسیدم رفتن لباساشونو عوض کردن سارا همین از در اومد بیرون گفت آقای گشاد این شلوارک مارم قاطی لباسات بندازی توی ماشین لباس شویی چیزی نمیشه ها گفتم یه شلوارک کوچیک دارم میخوای بدم بپوشی گفت بده راه افتادم برم توی اطاق که پشت سرم اونم اومد تا رفتیم توی اطاق دویید اومد جلوم روی پنجه پا بلند شدو لبمو بوس کرد گفتم عهه سارا دیوونه میبینن نکن گفت میخوام چیکار کنم؟ خییییلی حال میده امیر خیلی دست بزن ببین خیس شد؟ با اینکه اصلا تحریک نشدم از حرفاش از روی کنجکاوی دستمو کردم توی شلوارکش و کشیدم لاش چاک کسش. شورت پاش نبود و همین قضیه تحریکم کرد یکم براش مالیدم اونم هی پاهاش شل میشدو بزور خودشو سفت میگرفت که نخوره زمین ازین اداها بیشتر تحریک شدم واسه همین شروع کردم تند تر مالیدن چون اطاق من از هال با یه راهروی سه چار متری جدا میشد صدای مارو نمیشنیدن و اطاق ساکت بود فقط صدای نفسهای سارا میومد و یه صدای ریز شلپ شلپ که حرکت دست من روی کس خیس سارا درست میکرد کیرم دیگه سیخ سیخ شده بود که سارا متوجه شد دست راستش از روی شلوارکم گذاشت روی سر کیرمو فشارش داد دقیقا توی همین لحظه توی کمتر از نیم ثانیه یه سایه ای افتاد روی در و تا اومدم خودمو جمع کنم دیدم عاطی توی چارچوبه در وایستاده انگار که اومده که یه چیزی بگه ولی از دیدن صحنه شوک شده. سریع خودمونو جمع کردیم و عاطی هم خودشو جمو جور کرد صداشو صاف کردو خیلی عادی انگار که چیزی ندیده گفت ببخشید اومدم که به سارا بگم من یه شلوارک دیگه هم دارم انقد هول شده بودم که نفسم بند اومده بود به عاطی گفتم باشه پس من میرم بیرون لباس عوض کنه سرمو انداختم پایینو اومدم بیرون سریع رفتم سمت گوشیمو به گوشی سارا اسمس دادم گندت بزنن آبرومون رفت حدود ده دقیقه ای توی اطاق موندن که همین بهم استرس میداد که چرا نمیان نکنه عاطی داره با سارا دعوا میکنه؟؟ که خیلی عادی از اطاق اومدن بیرون سارا گوشیشو برداشتو اسمس منو خوند جواب داد که نفهمیده بهش گفتم داشتی گره کش شلوارکمو درست میکردی. دیگه جوابشو ندادم ولی مطمئن بودم که فهمیده چون وقتی توی چارچوبه در بودو چشم تو چشم شدیم نگاهش افتاد پایین روی سر کیر من که دست سارا روش بود! دیگه موندن تا ساعت شد 8شب پویا با دوست دخترش قرار داشت پاشد بره که سعید گفت منم برسون پشت سرش ارغوان گفت منم میخوام برم باید برم درس بخونم امتحان دارم که سارا گفت بمون من خودم میخوام برم میبرمت نیم ساعت بعدش سارا و ارغوانم رفتن موندیم منو عاطی گفتم عاطی اگه بیکاری شام بمون یه پیتزا بزنیم بعد من میخوام برم سوپری سیگار بگیرم میرسونمت که گفت کاری ندارم یه نخ گلم بار بزن بکشیم زنگ زدم دوتا پپرونی بیارن آخه عاشق پپرونی بود بعدم از توی کشوی میز جلوی کاناپه ها پک گلو دراوردمو بار زدم همین فندکو زدم زیرش عاطی هم اومد نشست کنارمو کشیدیدمش. بعد یه چار دیقه عاطی گفت امیر؟ روی یه کاناپه سه نفره کنار هم نشسته بودیمو به تلویزیون خیره بودیم گفتم جانم عاطی؟ گفت تو و سارا چیکار داشتید میکردید؟ مونده بودم چی بگم!! میدونستم فهمیده از لحن پرسیدنش مشخص بود یکم با خجالت داره میپرسه. گفتم هیچی بخدا گفت خاک بر سرت که انقد تابلویی من تورو نشناسم؟ تو کاری نکرده باشی میگی نه چطور؟؟ کاری کرده باشی میگی نه بخخخخدااااا! زدیم زیر خنده گفتم هیچی بخدا عاطی گیر نده چتیم فاز منفی میدی گفت باشه ولی امیر حواست باشه ما خیلی باید هوای همو داشته باشیم درسته؟ گفتم صد درصد گفت شماها هرکدوم خونواده دارید ولی من فقط شماهارو دارم. راست میگفت بیچاره مامان باباش جدا شده بودنو هرکدوم یه ور دنیا بودن باباش سالی دوبار میومد پول میداد بهشو میرفت مامانشم که من کلا توی دوستی هشت سالمون تا الان ندیدمش! گفتم عاطی توام خونواده منی منم دست کمی از تو ندارم خودت زندگیمو میبینی گفت پس وقتی درک میکنی حواست باشه چیکار میکنی. دیگه هیچی نمیگم در مورد این موضوع. یه سکوت طولانی همراه با حس عذاب وجدان! پیتزارو آوردنو خوردیم یه سیگارم پشت سرش گفتم شب بمون که گفت نه دیگه باید برم میدونی که دیرخوابم میبره غیر از اطاقم باشه. عاطی رو رسوندمو برگشتم اون شب گذشت و من تا صبح بیدار بودم دیگه روم نمیشد توی چشم عاطی نگاه کنم از طرفیم میترسیدم دهن لقی کنه به بقیه بگه. مخصوصا اینکه با ارغوان صمیمی تر از بقیه بود ممکن بود بگه بهش اونم که لامصب دهن لق دهن لق! سه شنبه بود اون روز و پنجشنبش عاطی میخواست دکور خونشو عوض کنه و طبق معمول چون من بهش نزدیک بود خونم رفتم کمکش با اینکه گفته بود بار آخریه که درموردش صحبت میکنیم از اول تا آخرش یه ریز مخ منو خورد هی تیکه هی داستانای آموزنده تعریف کردن آخرش گفتم بابا عاطی توام گاییدی ماروها بابا یه غلطی کردیم جفتمونم پشیمونیم بکش بیرون دیگه عاطی چشاش گرد شدو گفت چقققققدر پررویییییی چجوری روت میشه اعتراض کنی؟! دستشو تا آرنج کرده تو شرت دختر مردم میخواد هیچیم نگم! یه لحظه موندم چی بگم گفتم عاطی خجالت بکش گفت تو خجالت بکش! چند لحظه تو چشمای هم نگاه کردیم و سکوت… با حالت قهر رقتم سمت اطاق که لباسامو عوض کنم برم همین شلوارکمو دراوردم که شلوارمو بپوشم از در اومد تو منم عادت دارم زیر شلوارم شورت نمیپوشم مگر اینکه جای خاصی بخوام برم واسه اینکه کیرم تابلو نشه از رو شلوارم بپوشم. تا از در اومد تو داد زدم هوووو نمیبینی لختم سرتو میندازی پایین میای تو؟؟ گفت من مث تو بی حیا نیستم نگا نمیکنم. برگشتم سمتش چشم تو چشم بودیمو کیر منم همینجور آویزون هیچ تلاشی هم واسه پوشوندنش از چشم عاطی نکردم! ولی حتی یه نگاهم به جایی غیر از چشمای من نکرد فقط با یه بغضی آروم گفت امیر یه بار دیگه فقط یه بار دیگه دیدم این کارارو میکنید دیگه اسمتونم نمیارم فهمیدی؟؟؟ اصلا طاقت اینو نداشتم که گریشو ببینم شلوارمو که توی دستم بود هنوز و فرصت نکرده بودم بپوشمش انداختم زمین و همینجور با کیر لخت و آویزون رفتم سمتش گفتم الهی فدات شم این حرفا چیه میزنی و بغلش کردم سرشو گرفتم توی سینمو نازش کردم بغضش ترکیدو گریه کرد با صدای گریه ای گفت آخه بیشعورا نمیفهمید همه خوش بختی من این جمعه نرینید توش بگاش ندید التماس میکنم و بعد هق هقاش شروع شد دیگه هیج حرفی جز قریون صدقه رفتن به ذهنم نمیرسید یه ریز قربون صدقش میرفتمو نازش میکردم قدش از سارا کوتاه تر بود واسه همین وقتی ایستاده میگرفتمش تو بغلم سرش قشنگ روی قلبم میومد. یکم که گذشت آروم تر شد وقتی ساکت شد تازه فهمیدم سر عاطیو که گرفتم توی بغلم الان سرش پایینه و کیرم قشنگ جلوی چشماشه! ازین فکر کم کم کیرم سیخ شد دست خودم نبود که یهو عاطی گفت این دیگه چی میگه؟! یکم شعور بهش یاد بده رو خواهراش سیخ نشه! بهم برخورد خودمو کشیدم عقبو گفتم عاطی باز تیکه میندازی؟ خندید گفت کثافت سارا پس برا همین کنترلشو از دست میده گفتم منظورت چیه؟! با دستش ادای اینو دراورد که انگار دستشو حلقه کرده دور تنه درختو گفت هیجی فک کنم اینجوری میگیرتش سارا نه!؟ خندم گرفت گفتم خفه شو دیوونه اونم بلند بلند خندیدو از در رفت بیرونو گفت بپوشون اون دیوو الان میگیره منم میخوره! نمیدونم چرا ولی یه حسی میگفت کل این دوستی بگا رفت…خلاصه اون روزم تموم شدو عاطی یه کون حسابی از ما پاره کرد بسکه وسایلاشو براش جا به جا کردم. پنجشنبه این هفته خونه ارغوان دعوت بودیم ارغوان یه دوست پسر همیجنوری غیر فاب!! داشت که اسمش امیر بود بچه ها هم فقط جایی که اون بود منو امیرعلی صدا میکرذن بقیه جاها میگفتن امیر! چهارشنبه روز قبل از مهمونیش ساعت دوازده ظهر بود که تازه بیدار شده بودمو داشتم صبحونه میخوردم که برم بشینم پای پروژه ی ساخت یه پروژه دانشجویی که باید تا شب تحویل میدادم که دیدم ارغوان داره زنگ میزنه چون همیشه زیاد حرف میزد گوشیشو جواب ندادم که بتونم کارمو انجام بدم انقد زنگ خورد که خودش فطع شد بعد از ده دیقه دیدم سعید داره زنگ میزنه بازم بر نداشتم که بلافاصله سارا دیدم زنگ میزنه! بازم برنداشتم چون حدس زدم کنار همن! واسه همین گفتم بذار مثه بچه آدم خودم زنگ بزنم به ارغوان که بعد غر نزنه تل منو جواب ندادی مال سارارو جواب دادی! ده دیقه بعدش زنگ زدم به ارغوان و الکی گفتم خواب بودم ببخشید چیزی شده؟ گفت آره من با امیر کات کردم! گفتم چییییی؟! چرااااا مگه میشه؟ گفت اینم خیانت کرد و یه پوزخندی زد گفتم ای کیر تو هرچی نامرده گفت دقیقا. خونه ای؟ گفتم طبق معمول گفت بیا خونم حالم خوب نیست سارا و سعیدم تو راهن سریع پاشدم لباس پوشیدمو یه پیپر گل بار زدمو راه افتادم رفتم سمت خونش یکم فاصله داشت تو راهم به زمین و زمان فحش میدادم که حالا باید زر زر زدن یه دانشجوی کونی رو هم تحمل کنم که غر بزنه واسه پروژش که دیر میشه تا رسیدم رفتم تو دیدم رنگش پریده با خنده واسه اینکه جو عوض شه گفتم بابا توکه دیگه گرگ بارون دیده ای ارغوان کسسسس خوارش ولش کن بابا گفت یعنی چی گرگ بارون دیده یعنی جندم دیگه؟؟؟ گفتم نه خر دیوونه بی ادب یعنی ازین هرزه ها زیاد دیدی اهمیت نده بهش گفت عن منم نبود آشغال لیاقت نداشت گفتم آهااااا حالا شد آفرین رفتم سمتشو دستشو گرفتم گفتم حالا بخند؟ یکم خندید گفتم میخندی؟ باید بخوریششش! بلند تر خندید گفت شما اون پیپری که میدونم آوردیو آتیش کن بعد من میخورمششش همه حرفامون از رو شوخی بود درسته یکم راحت بودیم ولی به مولا نظری توش نبود! پیپرو کشیده بودیم که سعید زنگ زد به ارغوان که ما تو ترافیک گیر کردیدم تا بیایم یه ساعتی میشه شما ناهارتونو بخورید ارغوان آشپزیش خوب بود یه قرمه سبزیایی میپخت آب آدم میومد از شانس منم اون روز قرمه سبزی داشت واسه منی که غذام همش بیرونی یود خیلی حس خوبی بود بعد ناهار ظرفارو باهم شستیمو نشستیم کسشعر گفتنو سیگار کشیدن که دیدم باز رفت تو فکر گفتم ارغوان توام گاییدیا ول کن دیگه چقد بهش فک میکنی ده ماهم نشد انقد وابسته شدی؟! گفت نهههههه بابا بیخیال گفتم پس جی؟ گفت خودت میدونی که اصلا تو فاز وابستگیو اینا نیستم اما گفتم اما چی؟ گفت بد جور اسیر سکساش بودم! ناخداگاه خندم گرفت گفتم کسخول مشکلت دویست گرم گوشته که خودم میدم بهت! گفت والا هستن از ما بهترون! اینجا یود که فهمیدم عاطی کسکش بهش گفته داستان منو سارارو! گفتم گه خورده کسی بهترون باشه گفت تو روی خودشم میگی!؟ گفتم کی!؟ گفت امیر بیخیال یعنی نمیدونی چیو میگم؟! گفتم بابا ارغوان یه غلطی کردیم ما میشه التماس کنم دیگه کشش ندید شما دوتا؟ گفت باشه چرا میزنی حالا؟ چقدم غیرت داری روش گفتم بیییییخیال ارغوان غیرت چیه که زنگ در صداش اومد و سارا و سعید بودن. که با اومدن اونا بحث ماهم تموم شد و با بچه ها کلی خندوندیم ارغوان و یکم روحیش بهتر شد. ساعتای شیش بود که دیگه راه افتادیم بریم خونه هامون چون سعید کار داشت جایی و ساراهم با سعید اومده بود قرار شد من سارا رو برسونم. توی راه سارا گفت امیر گل داری یکم میخوام؟ گفتم میخوای جیکار تک خوری؟ گفت نهههه هوس کردم. گفتم خوب بیا خونم باهم بکشیم. توی دلم مطططططمئن بودم به سکس میکشه اما از طرفی چون با حرفای ارغوان یکم تحریک شده بودم بدم نمیومد یه سکس توپ با سارا داشته باشم! امان ازین شهوت که وقتی بهت غلبه میکنه دیگه همه جیزو توجیه میکنه برات!
    ادامه داره
    ببخشید قسمای سکسی این قسمت کم بود ولی لازم بود تعریف کنم تا بقیشو بهتر متوحه بشید

نوشته: امیرعلی


👍 3
👎 1
1476 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

815076
2021-06-13 23:08:02 +0430 +0430

سلی قسمت جدید چی شد

0 ❤️