عکس منشی رو توی گوشی شوهرم دیدم

1399/12/11

من صبام. تک دختر یه خانواده مرفه. یه داداش کوچیکتر از خودم دارم. از بچگی همیشه هر چی که خواستمو داشتم چیزایی مثل پول، توجه و محبت. ولی با همه اینا هیچوقت بچه لوسی نبودم. دختر پر جنب و جوش و شادی بودم. تا 16 سالگی اتفاق قابل توجهی برام نیفتاد تازمانی که رابطه ی ما با یکی از دوستای قدیمی خانوادگي مون که با بچه هاش هم بازی بودم تو بچگی خیلی صمیمی شدو رفت و امدهای خونوادگیمون شروع شد. شوهر شهین خانوم فوت شده بودو  دو تا دختر به اسم نسرین و نازنین داشت و یه پسر به اسم امید. امید یه پسر خیلی زبون باز بود که ازم 7 سال بزرگتر بودو دانشجوی دندون پزشکی بود. امید اصلا نمیومد خونمون ولی ما هر وقت میرفتیم خونه خاله شهین میدیدمش.امید اوایل رفتارش باهام عادی بود ولی بعد از یه مدت توجهش بهم بیشتر شدو سعی میکرد رابطشو باهام نزدیکترکنه. منم با خودم فکر میکردم چون همبازی بچگیامه و منو مثل خواهرش میدونه اینقدر بهم توجه داره.واسه همین منم حسابی باهاش گرم گرفتم. یکسال گذشته بودو من دانشگاه قبول شدمو مشغول به تحصیل شدم.بابام برای شیرینی قبولیم یه ماشین برام خرید و همین باعث  شد خیلی از پسرای دانشکدمون بیفتن دنبالم.اخه اونموقع ها ماشین به فراوونی الان نبود. تو این حین یه پسره به اسم آرش که از بچه های دانشگاه بود حسابی پیله ام شدو شماره خونمونو از دوستام گرفته بودو چند بازی به خونمون زنگ زده بودو منم گوسیو قطع کرده بودم تا اینکه طبق معمول سر شب باز آرش زنگ زدو اونروزم نادیا و نسرین خونمون بودن. بعد از یه مکالمه کوتاه و اینکه از آرش خواستم به خونمون دیگه زنگ نزنه نادیا متوجه جریان شدو بعد از کلی پرس و جو که حالا این کیه و چرا زنگ زده قضیه رو صاف گذاشت کف دست امید. از فرداش زنگ زدنای امید به خونمون شروع شد. راستش پدرو مادرم خیلی ذهن بازی داشتن و حتی اگه یه پسر هم به خونمون زنگ میزد بابام بدون هیچ پرس و جویی گوشی رو میداد دستم. خلاصه که امید به بهونه های مختلف زنگ میزدو هر دفعه 4 یا5 دقیقه حرف میزدو مثلا آمار استادا رو میداد و یا میگفت
چه کتابایی بگیرمو هزار تا از این بهونه ها. من به امید حس خاصی نداشتم. راستش امیدو مرد رویاهام نمیدونستم. چون از بچگی بابام تو گوشم خونده بود که ادم باید با کسی ازدواج کنه که براش زندگی رو بسازه که از زندگی قبلش بهتر باشه. از اونجایی که امید از نظر مالی خیلی با ما تفاوت داشت و جز طبقه متوسط بود نمیتونستم برای ایندم زیاد روش حساب باز کنم. ولی خب از طرفیم امید تقریبا دکتر بودو این یه نکته مثبت بود.  بگذریم. هر چی میگذشت زنگ زدنای امید بیشترو بیشتر شد.
بچه ها لطفا از ما حمایت کنید با لایکاتون تا دیده شیم.
زنگ زدناش بیشترشدو کم کم اومد خونمونو وقتی میومد همش نگاهش به من بود. با اون چشای قهوه ایش یه جوری به آدم نگاه می‌کرد که مو به تن آدم سیخ میشد…خلاصه گذشت و گذشت تا اینکه یه روز بابام منو صدا زدو باهام کلی حرف زد.
_عزیزم خودت میدونی که من هیچوقت بهت امر و نهی نکردم و نمیکنم. تو خودت بزرگی و میتونی تصمیم درست رو بگیری.  اما این مدت متوجه رابطه جدی تو و امید شدم. و راستش حس خوبی ندارم. چون اول اینکه تو باید درس بخونی و بعدش اینکه من امیدو گزینه مناسبی نمیبینم. تو دختر منی لیاقتت بیشتر از ایناس
+بابا منو امید فقط دوستیم. اون همیشه بهم زنگ میزنه و من حتی یکبار هم بهش زنگ نزدم و هیچ حرف جدی بینمون زده نشده
_شاید قصد تو جدی نباشه اما معلومه که امید قصدش جدیه. پس لطفا دیگه جواب زنگ هاش رو نده که اونم متوجه قضیه بشه
خلاصه که اونروزکلی حرف زدیم و منم بعد از حرفای بابام و کلی فکر کردن تصمیم گرفتم که از امید دوری کنم که خودشو معطل من نکنه. واسه همین جواب زنگای امیدو نمیدادم و هر دفعه میگفتم مامانم بگه خونه نیستم فقط وقتایی که نادیا اینا اونجا بودن و میدونست خونم مجبور بودم جوابشو بدم. تا بالاخره بهم گفت
_صبا حس میکنم تو منو میپیچونی
+نه چه پیچوندنی. چرا باید بپیچونمت
_من که بچه نیستم. اگه از زنگ زدنم ناراحتی دیگه نمیزنم.کافیه بگی
+نه چه حرفیه چرا ناراحت شم به هر حال تو مثل داداشمی داری برام وقت میذاری. نگران درس و دان…
نذاشت حرفمو تموم کنم
_صبا چه داداشی؟ یعنی تو رو من همچین حسابی میکنی؟
+مگه غیر از اینه؟
_برای من آره. من ازت خوشم میاد. حتی بیشتر. من عاشقتم. نگو که اینو نفهمیدی.
مونده بودم باید چه جوابی بدم. هول شده بودم. از شدت استرس گوشیو گذاشتم. خدایا این چه کاریه! خب مثل ادم میگفتم نه. این چه حرکتی بود اخه؟ هزار تا فکر تو سرم میگشت. همونطور پای تلفن نشستم فکر میکردم امید زنگ بزنه ولی نزد. چند روز گذشت و دیگه زنگ نزد. اخر هفته شدو من با خانوادم رفتیم دعوت عصرونه خونه دوست بابا و از اونور به پیشنهاد من. بابا من و مامانم رو رسوند خونه خاله شهین. رفتم اونجا دیدم امید نیست. دلشوره داشتم.

ممنون از وقتی که گذاشتید .همونطور که گفتم داستانه پس زیاد پاپیچ واقعی یا دروغ بودنش نشید ⁦❤️⁩
انتقادی کن داشتید در خدمتم⁦❤️⁩⁦❤️⁩

ادامه...

نوشته: amirlor


👍 9
👎 30
63801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

794342
2021-03-01 01:00:45 +0330 +0330

امیرجان اینقدر تو کستانهای اینجا دادی راست راستی باورت شده قراره برات خواستگار بیاد!! 😁

3 ❤️

794365
2021-03-01 01:25:12 +0330 +0330

خب الان چی شد؟ دلشوره داری ک چی 😐کسکش ادامه به یه جایی برسون داستانتو نکیت

1 ❤️

794371
2021-03-01 01:26:59 +0330 +0330

نه سر داشت نه ته.
ننویس بابا
کیرم پس کله خودتو باباتو خاله شهین و امید و آرش و نادیا و نسرین و نازنین و نسرین

1 ❤️

794372
2021-03-01 01:28:27 +0330 +0330

هااا
یادم رفت
با اینکه داستانت به منشی شرکت ربطی نداشت
ولی کیرم پس کله هموم منشی

2 ❤️

794380
2021-03-01 01:48:36 +0330 +0330

من که هنوز دنبال عکس منشی هستم که تو گوشی شوهرت بود 😀

2 ❤️

794392
2021-03-01 02:22:21 +0330 +0330

اخبار ایران که و شبکه یک میده از داستان سکسی تو مفید تر و سرگرم کننده تره خدایی این چیه لایکم میخوای تازه 😐

2 ❤️

794410
2021-03-01 04:47:05 +0330 +0330

جواب پیام بازرگانی شما
توی شهوانی اگه لایک زیاد میخوای فقط عکس کس و کونت بزار کمش صدتا لایک میخوری البته شیو شده باشه

1 ❤️

794427
2021-03-01 07:53:55 +0330 +0330

خب جاکش ادامه ش؟؟؟😡😡😡😡

0 ❤️

794434
2021-03-01 08:20:42 +0330 +0330

خوب ؟ بقیه اش؟ پیدا کنیم پرتقال فروش رو ؟ عکس منشی رو تو گوشی شوهرت دیدی ولی خودت گوشی نداشتی ؟ اصلا کدوم منشی ؟ کدوم شوهر ؟ چه کشکی؟
یه چیزی بنویسید که ادم باور کنه ! پیام بازرگانی هم که وسط داستان دادی !

0 ❤️

794441
2021-03-01 08:44:22 +0330 +0330

من سال ۷۹ رفتم دانشگاه.اون زمان موبایل خیلی کم بود.باید ثبت نام میکردی و یه سال دو سال صبر میکردی.با هر کی کار داشتی باید به تلفن ثابت زنگ میزدی

1 ❤️

794444
2021-03-01 08:58:17 +0330 +0330

من که تو کتم نمیره کسی که برا قبولی دانشگاهش ماشین واسش میخرن گوشی نداشته باشه

2 ❤️

794490
2021-03-01 14:19:04 +0330 +0330

کستانت نه سر داشت نه ته منشی شرکت این وسط چیکاره بود اصلا معلوم نیست ادامه داره یا همین بود! اون لایک یادتون نره تا حمایت بشیم اون وسط چی میگه ؟ من کجام اینجا کجاس عه بچه رو کی کرده

0 ❤️

794491
2021-03-01 14:19:13 +0330 +0330

خب ک چی مثلا

0 ❤️

794511
2021-03-01 16:07:05 +0330 +0330

ولی کل داستان یه نقطه ی عطفی داشت اونم این بود که شربتی درکار نبود

0 ❤️

794525
2021-03-01 17:03:04 +0330 +0330

واقعا مزخرف بود نتیجه داستانت چی بود برای خوانند چه حسی رو میخواستی القا کنی واقعا بی معنی بود از خدات بود امید جرت بده جنده برعکس نوشتی

0 ❤️

794538
2021-03-01 20:09:49 +0330 +0330

من رساله های عن لامای دین عسلام رو میخونم بیشتر شهوتی میشم تا این داستان.
خدایی این «بچه ها لطفا از ما حمایت کنین با لایکاتون تا دیده شیم» چیه وسط کستان.
دیگه ننویس

0 ❤️

794604
2021-03-02 01:54:36 +0330 +0330

قصه هزار و یکشب میگی ؟؟
اینجا شهوانیه دختر !
تو خوبی ؟!

0 ❤️

794641
2021-03-02 07:03:48 +0330 +0330

asghar farhadii mge mshti?

0 ❤️

794643
2021-03-02 07:09:19 +0330 +0330

خب اومدی درستش کنی ریدی.تو نظرات نوشتی این یه داستانه و برای اونایی که میخوان جق بزنن نوشتی.دقیقا با چیش جق بزنن؟فقط میتونه به عشق کون خودت باشه امیر جون😏

0 ❤️

794835
2021-03-03 02:27:00 +0330 +0330

کاش گزینه ایم واسه شاشیدن نو این داستان داشتیم

0 ❤️