فرار از روزمرگی (۵ و پایانی)

1400/06/30

...قسمت قبل

صد در صد فکرم اشتباه بود ، مهلا عاقل تر از این حرفا بود . ولی باید مطمئن میشدم. گوشیش اشغال میزد . با سرعت برگشتم جلوی خونه خواهرش . یک سره داشتم تماس میگرفتم ولی کلا اشغال بود . نمیدونستم کدوم واحده که زنگشون رو بزنم‌ . بالاخره جواب داد .گفت :
“چی شده فرزاد پنجاه بار زنگ زدی؟”
گفتم مهلا سریع بیا پابین کارت دارم من جلوی درم
گفت :
“عه به همین زودی دلت تنگ شد ؟ "
گفتم شوخی نکن جدی ام بیا پایین. گفت:
“به خواهرم چی بگم ؟بگم دوس پسرمه؟ شک میکنه. "
گفتم مهلا یه بهونه جور کن بپوش بیا .
بعد چند دقیقه پیداش شد . لعنتی با اینکه تازه سکس کرده بودم باهاش بازم دهنمو آب مینداخت . نشست تو ماشین ‌. گفتم مهلا قرص خوردی ؟ یادت نره .
لبخند شیطانی زد و گفت :
" حالا چی میشه مگه ؟ دوس نداری بابا فرزاد بشی؟”
گفتم مهلا اصلا تو موقعیت شوخی نیستم. درست جواب بده لطفا . گفت:
" آره بابا خوردم نگران نباش. خودم حواسم هست. بچه دبیرستانی که نیستم "
گفتم مهلا من نگرانم . دستم و گرفت حرارت دستاش خون رو به جریان انداخت تو بدنم. استرس باعث شده بود دستام یخ بزنه. گفت:
“چته تو ؟ چرا انقدر استرس داری؟ انقدر یعنی برات مهمه ؟ بعضی کارا عواقب دارن دیگه.”
دستشو پس زدم و گفتم مهلا شوخی نکن حالم خوب نیست فقط خیالم و راحت کن .گفت:
“بداخلاق خیالت راحت من خودم میدونم کار درست و غلط چیه .”
بازم مطمئن نشده بودم ولی کار دیگه ای نمیتونستم بکنم. با اینکه خیلی بعید بود مهلا همچین اشتباهی رو مرتکب بشه ولی بازم ریسک بزرگی بود .با بوسه ای که رو لبام گذاشت خدافظی کردیم و اومدم سمت خونه . پریسا مثل همیشه با روی خندون اومد به استقبالم . تا بغلم کرد یه آن خودشو عقب کشید و نگام کرد . یعنی ممکن بود بوی مهلا رو حس کرده باشه رو لباسام ؟ چیزی نگفت ولی یه تغییر ناگهانی داشت .
“خسته نباشی عزیزم. "
ممنون تو هم خسته نباشی عروسک. پروژه تو به کجا رسوندی؟ “دارم روش کار میکنم . لپتاپم یکم اذیت میکنه . وقتی میخواد فایل نهایی رو رندر کنه هنگ میکنه ‌ . وقت کردی یه نگاه بهش بنداز ‌.”
پریسا خسته بود از حالت موهاش و لباس پوشیدنش معلوم‌بود حوصله سکس نداره .‌ منم که تازه دوبار خالی شده بودم و حس خیانت و ریختن آبم تو کس مهلا حس سکس و ازم گرفته بود .
حس کردم تا جمعه سکس نداشته باشیم بهتره تا آماده تر برم اونجا و چیزی که پریسا ازم خواسته رو خوب انجام بدم.
روز بعدش صبح پریسا باهام اومد تا لپتاپش رو نشون بدیم . از مشکلش سر درنیاوردم به نظر میومد سخت افزاری باشه . یه تیپ خیلی شیک زده بود مانتو بلند گلبهی شال نازک سفید که موهاش و به نمایش میذاشت و شلوار جین که عاشقش بود . کفشای اسپرتش هم حسابی به تیپش میومد . تیپ شیکی بود و رو حساب خوشگلی صورت پریسا حسابی خواستنیش میکرد ‌ . محو تماشاش بودم که گفت:
" فرزاد یادته بهت گفتم بهروز دوس داره مهلا با تیپای سکسی بره بیرون و حتی دستمالیشم کنن لذت میبره ؟”
آره ولی به نظرم بهروز مشکل داره واقعا حرکت چیپ و مسخره ایه . جدا از بحث تعهد و اخلاق ، ناهنجاری تو محیط عمومی ایجاد میکنه . گفت:
" فاز اخلاق برندار منم دلم میخواد امتحان کنم. "
شوکه شدم گفتم پریسا چی میگی تو ؟ یعنی بذارم ملت تو خیابون دستمالیت کنن ؟ گفت :
“فرزاد یه بار بذار امتحان کنم انقدر مهلا تعریف میکنه که خیلی لذت داره ملت و تحریک میکنه و تو کف میذارتشون منم دوس دارم امتحان کنم. "
پیش خودم گفتم فرزاد همون لحظه اول که این ناهنجاری ها رو قبول کردی تو زندگیت ، باید اینجا ها رو هم میدیدی ، سخت میشد این زندگی رو جمع کرد و سخت میشد جلوی پریسا رو گرفت . میترسیدم اگه مخالفت کنم دور از چشم من این کار و کنه. گفتم پریسا دقت کردی داریم تبدیل به دو تا آدم دیگه میشیم ؟ گفت :
“مگه بده ؟ کلا مگه چند سال دیگه حس شهوت تو وجودمون
هست که الان کاری و که دلمون میخواد نکنیم؟ "
حرفی نداشتم و موافقت کردم . گفت خودش هر جا پسر جذابی ببینه اقدام میکنه ‌. گرفتار شده بودم .میدونستم بعضیا این حس و دارن و از این قضیه لذت میبرن ولی من تو خودم این حس و نمیدیدم و داشتم اذیت میشدم. پریسا یکی از مغازه های تعمیر لپتاپ و انتخاب کرد . پسر تنهایی مشغول کار بود .پریسا با یه تکون به سرش شالش و انداخت و رفت داخل ‌. پسره خوش آمدی گفت و پریسا لپتاپ و بهش نشون داد و مشکلش و توضیح داد .پسر مشغول بررسی لپتاپ شد ‌و پریسا با بی حوصلگی گفت بذار بیام بهت نشون بدم دقیقا کجا هنگ میکنه. رفت پشت پیشخوان کنار پسره وایساد و شروع کرد کار کردن با لپتاپ. کم کم خودشو چسبوند به پسره . پسر یه نگاه به من انداخت و کمی جابجا شد ولی پریسا بیخیال نمیشد ‌ . بازوها شو کامل چسبونده بود بهش و میمالوند. طرف که فهمیده بود پریسا خیالاتی داره باهاش همراهی کرد و اونم خوشو چسبوند بهش . حسابی که داغش کرد اومد بیرون و مشغول نگاه کردن جنسای تو مغازه شد . پسره گفت احتمالا لپتاپ و باید تعویض کنم قدیمی شده ارزش تعویض قطعه نداره. پریسا یه لپتاپ و نشون داد و گفت این چه قیمتیه؟ پسراومد بیرون پشت پریسا وایساد و شروع کرد توضیح دادن مشخصات لپتاپ و کم کم از پشت خودشو چسبوند به پریسا .معلوم بود حسابی داغ کرده. صبح بود و پاساژ خلوت بود که دیدم با تمام پررویی دستشو آورد بالا و تو یه لحظه سینه پریسا رو گرفت تو دستش . دیگه طاقت نیاوردم و گفتم پس بهمون خبر بدین ‌ . که خودشو جدا کرد و گفت:
" بعله حتما”
رو به پریسا کرد و ادامه داد:
“شما شماره تون رو بدین من تا عصر بهتون اطلاع میدم . "
پریسا برگشت و چشمکی به من زد و شماره من و به جای شماره خودش داد ‌ و اومدیم بیرون.
گفت :
“فرزاد چه حالی داد . حسابی داغ شدم الان کیر میخوام زود باش تو ماشین بریم جرم بده .”
تعجب کردم پریسا عمرا رضایت میداد تو ماشین حرکتی بزنیم. گفتم خیلی پررو بود پسره . گفت:
" خب وقتی بهش رو میدم معلومه که استفاده میکنه. ‌ پیشش که وایساده بودم دستشو میکشید روی رونم . کم کم داشت به کسم میرسوند که اومدم بیرون. از پشت که چسبونده بود بهم حسابی کیرش و روی کونم حس میکردم. سینه هام و گرفت که زدی تو حالش .”
خنده سکسی کرد و گفت:
" فرزاد اگه الان نکنیم میرم بهش میدم. "
گفتم پریسا اینجوری حرف نزن واقعا ناراحتم میکنی . گفت :
“کیرررر میخوام ‌زود .”
رفتیم تو ماشین فوری شلوارم و درآورد و شروع کرد به خوردن کیرم . پارکینگ پاساژ خلوت و تاریک بود ولی بازم ریسک داشت کسی ببینه . کیرم و حسابی راست کرد و با یه حرکت به سختی شلوار جینشو و درآورد و اومد نشست رو کیرم. شورتشو کنار زد و کیرم و فرستاد تو . چقدر خیس شده بود . گفتم پریسا واقعا انقدر لذت داشت برات ؟ همونطور که داشت بالا پایین میشد گفت :
“میبینی که دارم میمیرم . "
ناله هاش شدیدتر شده بود .لباسشو دادم بالا و سینه هاشو خوردم .بازم ناله های شدیدش شروع شده بود . گفت:
" فرزاد میدونی برای اولین بار یکی به جز تو سینه مو گرفته بود . کاش یکم میمالوند بیچاره . تا حالا دست کسی به جز تو به رونم نخورده بود هیچ کیری رو به جز کیر تو روی کونم حس نکرده بودم . "
میدونستم ارضای شدیدی تو راهه براش و تلاش کردم بهش برسه . با جیغ بلندی ارضا شد و افتاد رو صندلی . ممکن بود خیلیا صدامونو شنیده باشن . ولی سکس لذت بخشی بود براش. منم که با کیر راست شده منتظر بودم ببینم پریسا میخواد بخوره یا نه که دیدم خیلی بیحال شده . کیرم و جمع و جورش کردم و رفتم سمت خونه . یکم که حالش جا اومد گفت:
" فرزاد عاشقتم. مرسی که انقدر به خواسته های من توجه میکنی . مردی مثل تو رو من کجا میتونستم پیدا کنم؟‌”
نگران گفتم پریسا تو برام مهمی ولی کم کم کارات داره نگرانم میکنه. لطفا بیشتر فکر کن .
" چیه میترسی بهت خیانت کنم؟ "
گفتم پریسا نگران زندگیم هستم نگرانم این مسائل از کنترلمون خارج بشه . گفت :
“فرزاد به جای این کارا تو هم فکر کن ببین چیه که واقعا بهت لذت میده . هر چی که باشه من برات فراهمش میکنم. فکر کن و بهم بگو حتی اگه بدترین کار از نظرت باشه ‌ . فانتزی هاتو قایم نکن بروز بده . مثل من ، مثل مهلا و بهروز تو هم بگو چی دوس داری . چی باعث میشه شدیدا لذت ببری. "
موقعیت خوبی بود که اشاره ای به مهلا بکنم. بدم نمیومد کم کم پریسا رو برای شنیدنش آماده کنم. اینکه خودش یه روز بفهمه برام وحشتناک بود . گفتم باشه بهش فکر میکنم . خوشحالم که امروزم لذت بردی ‌ . پیاده ش کردم و رفتم‌سمت شرکت . رو گوشیم پیام اومد نگاه کردم دیدم پسره پیام داده خوشگل خانوم کارتو نصف نیمه گذاشتی که. شوهرتو بپیچون بیا مغازه منتظرتم.
خنده تلخی کردم و تو فکر فرو رفتم . چی باعث شده بود که من به خیانت برسم و پریسا به دستمالی های خیابونی … واقعا برام سخت بود و لذتی نبرده بودم .دوس نداشتم این کاراشو تکرار کنه . نگران بودم. تازه قرار جمعه هم نزدیک بود . یه جورایی بدم نمیومد کنسل بشه ، لذتی برای من نداشت . شاید اگه سکس با مهلا نبود بدم نمیومد لخت شدن مهلا رو ببینم یا ناله ها شو ولی الان دیگه لذتی برام نداشت تازه باید اون بدن رویایی رو زیر شوهرش میدیدم.
جمعه به سرعت رسید ، پریسا برعکس من خیلی ذوق و شوق داشت حسابی باهام داشت راجع بهش صحبت میکرد ، شب قبلش ازش سکس خواستم که پس زد و گفت میخواد برای فردا تشنه بمونم. جمعه غروب بود که راه افتادیم سمت خونه شون. پریسا آرایش ملیح و جذابی کرده بود انقدری خوشگل بود که زیاد آرایش نیاز نداشته باشه ، برعکس همیشه که تی شرت میپوشید یه تاپ یقه باز پوشیده بود سوتین هم نبسته بود و سینه هاش شدیدا زیر تاپ بازی میکردن . کمی خم که میشد نوک سینه هاش مشخص میشد . بند تاپ پشت گردنی بود و پشت تاپ تقریبا کامل باز بود . یه ساپورت نازک هم پاش کرده بود که شرت مشکیش و کامل به نمایش میذاشت . روی اینا یه مانتو جلو باز و یه شال مشکی . پریسا اهل تیپ باز زدن نبود ولی معلوم بود حسابی میخواد خودنمایی کنه امشب. منم شلوار جین طوسی خوشگلی پوشیده بودم با یه تیشرت جذب زرشکی همرنگ مانتوی پریسا . تیپ پریسا طوری نبود که بشه تو خیابون بری مستقیم رفتم خونه شون و ماشین و گذاشتم تو حیاط . مهلا به استقبالمون اومد . اونم یه تاپ نصفه نیمه پوشیده بود با یه دامن کوتاه . آرایش خوشگلی هم کرده بود . با من و پریسا روبوسی کرد. داخل که رفتیم بهروزم اومد با من روبوسی کرد یه بوسه هم از گونه پریسا گرفت . پریسا خنده ریزی کرد و خودش و عقب کشید . بار اول بود که پریسا رو میبوسید . چیزی که عوض داره گله نداره دیگه موقعیت طوری بود که جای اعتراضی نبود . وقتی نشستیم به پذیرایی و احوالپرسی جو خیلی سنگین بود بوی شهوت بلند شده بود و نفس ها تند شده بود . مهلا حسابی دلبری میکرد و پریسا هم کم از اون نمیذاشت و با هر حرکت سینه های خودشو به نمایش میذاشت من و بهروز معلوم بود حال درستی نداریم و حسابی تحریک شدیم. شام و تو همون حالت خوردیم ، بهروز بساط مشروب و آورد و مشغول شدیم . یکم که مست شدیم مهلا پیشنهاد داد ما تیشرتامون و دربیاریم اونا هم تاپ هاشون و درآوردن . مهلا با سوتین نشست به مشروب خوردن و همین که پریسا تاپشو درآورد و سینه هاش افتادن بیرون مهلا جیغی کشید و شروع کرد دست زدن . پریسا خندید و گفت زیاد نگاه نکنین صاحاب داره ، بهروز که شدیدا با چشماش داشت سینه های پریسا رو میخورد مهلا رو کشید سمت خودش و سوتینشو باز کرد و همینجوری که نگاهش رو سینه های پریسا قفل بود شروع کرد به خوردن . مهلا چشمکی به من زد و اشاره کرد شروع کنم. پریسا رو کشوندم رو پاهام و شروع کردم لباش و خوردن . پریسا آه پر از شهوتی کشید که بهروز پشت سرش گفت جوووون و محکمتر سینه های مهلا رو خورد . پریسا دستشو روی کیرم آورده بود و میمالید . حس شهوت به بقیه حسام غلبه کرده بود. حس عجیب دیده شدن سینه های پریسا توسط یکی دیگه و روز قبلشم مالوندن پریسا توسط یه پسر غریبه . حسای جدیدی که لذتی برام نداشتن و خبر از آینده خطرناکی میدادن. مهلا دیگه امون نداد و شلوار و شرت بهروز و درآورد و همونطور که به من خیره شده بود کیر بهروز و در آورد و شرع کرد به خوردن . نسبت به قد و قواره بهروز کیر کوچیکی داشت ولی مهلا با لذت زیادی میخورد . ساک زدن مهلا حسابی منو تحریک کرده بود و خودم بلند شدم و لخت شدم . پریسا که هنوز ساپورت پاش بود با یه حرکت کیرمو گرفت تو دستش و شروع کرد مالیدن. خط نگاه پریسا رو دنبال کردم اونم خیره به ساک زدن مهلا بود . واقعا با حرارت ساک میزد پریسا که میخواست کم نیاره ، شروع کرد ساک زدن .ساک زدن این دو تا دختر نعمتی بود برای ما . کمتر شنیده بودم زن ایرانی تمایل به ساک زدن نشون بده . ولی پریسا اگه رو حس میبود عالی ساک میزد . مهلا کیر بهروز و کامل تو دهنش نگه داشته بود و دستاش و برده بود زیر دامنش و کسش و میمالید . نگاه مهلا از رو من برداشته نمیشد و بهروزم توجهی به اون نداشت و خیره رو اندام پریسا یود . زنا هنوز کامل لخت نبودن انگار منتظر بودن ببینن اول کی پیشقدم میشه که مهلا کیر بهروز و ول کرد اومد سمت ما. یه لحظه شوکه شدم . قرار نبود به جز سکس موازی خبر دیگه ای باشه ،مهلا دامن و شورتشو درآورد و اومد سمت ما و سر پریسا رو کشید عقب و کیر من و درآورد . بعد پریسا رو کشید سمت خودش و لباشو خورد ‌ . پریسا بازم آه شهوتناکی کشید ‌و منم حسابی از خوردن لبای پریسا توسط مهلا لذت بردم . عحب حس خوبی بود . مهلا جوری لباشو میخورد که انگار تو حسرت لباش داره تلف میشه . بهروزم محو تماشا بود و داشت کیرشو میمالید . مهلا پریسا رو بلند کرد و ساپورت و شورتشو با هم دراورد . یه لحظه پریسا مهلا رو هل داد و دستش و گذاشت رو کسش . معلوم بود حرکت مهلا برنامه ریزی نشده س و پریسا هم شوکه شده ولی شهوت مهلا انقدر قوی بود که پریسا نتونست مقاومت کنه . تو یه لحظه پاهای پریسا از هم‌باز شد و مهلا شروع کرد به خوردن کس پریسا . پریسا که همچنان تو شوک بود ناله هاش بلند شد و چشماشو بست . مهلا که داگی نشسته بود به بهروز اشاره کرد بیاد پشتش و منم بلند شدم و کیرم و کردم تو دهن پریسا. از ناله بلند مهلا معلوم شد بهروز کیرشو کرده تو کونش نگاش کردم داشت کس پریسا رو دید میزد و تلمبه میزد . پریسا خیلی زود با یه لرزش طولانی ارضا شد و خودشو جمع کرد. عادتش بود با خوردن کسش زود ارضا میشد . مهلا که دیگه تو حال خودش نبود دست منو کشید سمت خودش و خواست ازم لب بگیره. من مقاومت کردم با اینکه حسابی دلم میخواست لباشو بخورم ولی از عکس العمل بهروز و پریسا میترسیدم. پریسا دستمو محکمتر کشید سمت خودش و منم طبق معمول کیرم که راست بود عقلم خوابید و محکم لباش و خوردم. مهلا هم همونطور که لباش قفل لبام بود و بهروز تو کونش تلمبه میزد ارضا شد ‌ . پریسا بلند شد و من و از مهلا جدا کرد و بدون اینکه چیزی بگه لبامو خورد ، بعد منو کشید سمت خودش و پاهاشو باز کرد و کیرمو فرستاد تو کسش . خیلی داغ شده بودم و مهلا و بهروز پشت سرم بودن و خبر از حالشون نداشتم . لبای داغ مهلا حسابی به ارضا نزدیکم کرده بود . پریسا رو کشیدم سمت خودم تا اون بیاد بالا . اینجوری فرصت بیشتری برای ارضا شدن داشتم. همینطور که پریسا بالا پایین میرفت بهروز و دیدم که اومد پشت پریسا و صورتشو گرفت سمت خودش و تا پریسا بفهمه چه خبره لباشو گذاشت رو لباش و شروع کرد لب گرفتن. اصلا تو موقعیتی نبودم که بخوام اعتراضی کنم. مهلا هم که انگار از خداش باشه نشست روی صورت من و کسش و کرد تو دهنم. مجبور شدم به خوردن کسش . کاملا تو عمل انجام شده بودیم . کلا کسی حرف نمیزد و به جز آه و ناله های شهوتناک صدای دیگه ای نبود . مشغول لیس زدن کس مهلا شدم ک با جیغ پریسا نگاهم به سمتشون برگشت ، بهروز پریسا رو خم کرده بود و تلاش میکرد کیرشو تو کونش فرو کنه .پوزیشن خیلی سختی بود برای پریسا ولی مخالفتی نکرده بود با حس کیر بهروز نزدیک کیر خودم فهمیدم بهروز موفق شده کونش و فتح کنه و تلمبه بزنه . دو تا کیر داشتن پریسا رو جر میدادن و خیلی زود دوباره ارضا شد . بهروز که شل شدن پریسا رو دید اون و به سمت خودش کشید و بدون اینکه به من نگاه کنه از من جداش کرد و خوابوندش و کرد تو کسش . مهلا هم بلافاصله کونش و کرد سمتم و آروم بهم گفت :
" فرزاد جرم بده دارم میمیرم برات. اونا رو ولشون کن .”
انقدر مهلا سکسی و جذاب بود با شهوت حرف زدنش هم دوچندان تحریکم میکرد که تو یه ثانیه کل کیرم و با فشار کردم تو کسش . جیغ بنفشی کشید و بیحال شد ، چشمم به بهروز و پریسا افتاد بهروز شدیدا مشغول تلمبه زدن بود ولی پریسا بعد دوبار ارضا بیحال افتاده بود و ناله های آرومی میکرد. نگاهش سمت ما بود که چطور کس مهلا رو میکنم .یه غمی تو چشماش دیدم که یه لحظه میخواست حسم بپره ولی با ناله های بلند مهلا حسم برگشت چشمامو بستم داشتم به ارضا نزدیک میشدم که تلمبه هامو تند تر کردم . مهلا کیرمو درآوردو کرد تو دهنش و با یه ساک محکم آبمو تو دهنش خالی کرد و مثل اون روز خورد. بازم نگاهم به پریسا افتاد که همچنان قفل رو ما بود. بهروزم نزدیک ارضاش شد و کیرشو بیرون کشید آبشو رو شکم پریسا خالی کرد و بیحال کنارش افتاد پریسا خودشو جدا کرد اومد سمت من . مهلا که افتاده بود روم و کنار زد و بغلم کرد. مهلا غرغری کرد و بدون اینکه حرفی بزنه سمت دستشویی رفت . پریسا نگاهم کرد و اشکاش جاری شد . تو چند ثانیه لباسام و داد دستم و لباسای خودشم پوشید و گفت فرزاد میشه فقط بریم ؟ تا مهلا از دستشویی بیاد ما رفته بودیم. بهروزم حرف خاصی نزد و به خدافظی بسنده کرد. پریسا تو ماشین که نشست گریه ش شدید شد . بهش گفتم پریسا آروم باش این چیزی بود که خودت خواستی . بلند گریه کرد و گفت :
“من خواستم تو مهلا رو جر بدی . اونم اونجوری با لذت ؟ جوری با لذت لباشو میخوردی و میکردیش که لبای من و تا حالا اونجوری نخوردی . "
گفتم پریسا خودتم که زیر بهروز داشتی ناله میکردی این اتفاقا فقط افتاد .من که برنامه ریزی نکرده بودم . پریسا گفت :
“لعنتی زنتو یکی دیگه داشت میکرد تو هیچ اعتراضی نکردی ؟”
من چیکار باید میکردم خودت دنبال این چیزا بودی چطور اون پسره سینه هاتو تو مغازه مالید نباید اعتراض میکردم الان که بهروز کونت گذاشته باید اعتراض میکردم؟ پریسا همچنان که گریه میکرد گفت:
" فرزاد اون فرق داشت اون که سکس نبود من خوشم میومد یکی و تو کف بذارم . امشبم میخواستم بهروز منو ببینه تو حسرت من باشه نه که بیاد خیلی راحت منو بکنه تو هم هیچی نگی، تازه با لذت بری مهلا رو بکنی . میخواستم‌برای بهروز دست نیافتنی باشم .میخواستم آرزوش باشه منو بکنه. ‌ ازت متنفرم فرزاد دیگه نمیخوام اصلا ببینمت . "
عصبانی شدم وگفتم همه اینا تقصیر خودته برنامه هایی که تو اون دوستت ریختین . مگه من از اول مخالف نبودم ؟ مگه بهت نگفتم ما باید مشکلمون و طور دیگه ای حل کنیم ؟ معلوم بود آخرش همه چی بهم میریزه . تو اگه اعتراض داشتی وقتی بهروز میخواست کونت بذاره جلوشو میگرفتی . یا وقتی مهلا خودشو در اختیارم گذاشت جلوشو میگرفتی .این موقعیت و فراهم کردی برای من اونم وقتی همه مست بودیم بعد از من چه انتظاری داشتی ؟یعنی میخوای بگی همه این اتفاقا برنامه ریزی شده نبود و مهلا بهت نگفته بود چه خبره ؟
“نه فرزاد اصلا قرار نبود. فقط قرار بود با هم سکس کنیم و همدیگه رو نگاه کنیم .من فقط واسه این قبول کردم که بهروز ببینه تو چطوری منو جر میدی . این فانتزیم بود . الان حس جنده ها بهم دست داده . فکر نمیکردم به این راحتی بذاری بهروز منو بکنه .”
پریسا گریه ش قطع نمیشد و همینطوری به بازوم مشت میزد . اتفاقای عجیبی تو سکس پشت سر هم افتاد که خیلیاش و نمیشد کنترل کرد وقتی سکس موازی میکنی احتمال هر اتفاقی هست . وقتی طرف کسش و بهت نشون میده و ازت میخواد بکنیش سخته مقاومت کردن .کنترل اوضاع از دستم خارج شده بود . و با اینکه لذت خیلی زیادی از سکس امشب برده بودم ولی ناراحتی پریسا همه چی و برام زهر مار کرده بود . اگه اونم مثل من لذت برده بود میشد به مرور زمان ازش عبور کرد و فراموشش کرد. ولی پریسا ضربه بدی خورد . اون شب رفت حموم و یه ساعتی داشت خودشو میشست . به زور بیرون آوردمش مثل جنازه ها شده بود میگفت بهش تجاوز شده . از اونطرف شدیدا از من ناراحت بود که چرا با مهلا سکس کردم و لذت بردم .گفت:
" خیلی وقته تو کفشی درسته ؟ میدونم دلت میخواست بکنیش . به آرزوت رسیدی .من احمق چقدر به تو اعتماد داشتم”
بازم جوش آوردم و گفتم پریسا بس کن دیگه اتفاقیه که افتاده . خودت منو تو این موقعیت قرار دادی . باید پیش بینی این روزم میکردی. پریسا قهر کرد و رفت تو اتاق و در وبست . روزها گذشت و پریسا باهام قهر بود و حسی به زندگی نداشت . افسرده شده بود پروژه هاشو ول کرده بود. هر روز بلند میشد فقط کمی غذا میخورد و دوباره میخوابید. از مهلا و بهروزم خبری نبود . هر چقدر سعی کردم باهاش صحبت کنم که از اشتباهمون عبور کنیم و فراموشش کنیم اصلا رابطه مون رو هم باهاشون قطع کنیم و به زندگیمون ادامه بدیم ،یا بریم پیش مشاور، پریسا کوتاه نمیومد . چند باری حرف از طلاق زده بود ولی جدی نگرفته بود و انگار خودشم از طلاق میترسید . میگفت نمیتونم دیگه بهت دست بزنم .هم از تو هم از خودم متنفرم. مشغول سپری کردن این روزهای مصیبت بار بودیم که ضربه آخر رو مهلا به پریسا زد . بعد از یکی دو ماه بی خبری ازشون سر و کله مهلا پیدا شد . یه روز عصر بی خبر اومد خونمون و من در و باز کردم . پریسا که فهمید مهلاس حسابی قاطی کرد و گفت :
“کثافت من به تو اعتماد داشتم. اندازه همه زندگیم دوستت داشتم بعد تو این بلا رو سرمون آوردی ؟”
چند تا فحش‌بارش کرد و نمیخواست راهش بده تو خونه که مهلا گفت کار واجبی داره .به هر زحمتی بود اومد داخل . مهلا گفت:
" پریسا اگه خودتون دوس نداشتین که اصلا قبول نمیکردین بیاین . پس ادای آدمای خوب و در نیار . خودتم زیر بهروز داشتی ناله میکردی اینجوری باشه منم باید ازت طلبکار باشم ولی برام مهم نیست . الانم واسه این حرفا اینجا نیومدم. حرف مهمتری دارم .” پریسا یکم تعجب کرد و ساکت شد . مهلا ادامه داد :
" پریسا منم تو رو دوس داشتم تو بهترین دوستم بودی اگه یه روز ازت خبری نبود ناراحت میشدم ولی اتفاقایی افتاده که تو ازش بیخبری . که فکر کنم حق داری بدونی . من حامله ام . بابای بچه هم بهروز نیست .”
پریسا خشکش زده بود . انگار آب سردی روی دوتامون ریختن. پریسا گفت :
“چی ؟ منظورت چیه باباش بهروز نیست . اون شب که فرزاد جلوگیری کرد؟ خودم دیدم "
مهلا حرفش و قطع کرد:
" عزیز من ، میگم که اتفاقایی افتاده که تو ازش بیخبری . شوهر عزیزت قبل از اون شب من و حامله کرد. متاسفم که اینو میگم ولی ناخواسته بود . الانم بهروز فهمیده که بچه مال اون نیست چون ما هیچوقت تلاشی برای بچه دار شدن نکردیم و همیشه جلوگیری کردیم. منم براش اعتراف کردم که بچه واسه فرزاده . اونم الان میخواد طلاقم بده .”
تا این حرف و زد بلند شدم و تو گوشش زدم . گفتم حرف دهنت و بفهم . گفت :
"چیه فرزاد میخوای انکار کنی ؟ نمیخوای پای کاری که کردی بمونی ؟ نکنه اون سکس‌ لذتبخشی که با من داشتی و فراموش کردی ؟ خودتم میدونی با یه آزمایش ساده بابای بچه مشخص میشه .
اتفاقی افتاده که هم من میدونم هم تو میدونی، زیرش نزن . مرد باش و قبول کن. "
پریسا جیغی کشید و گفت :
“فرزاد مهلا داره چی میگه ؟”
انکار کردن فایده ای نداشت . وقتی پریسا سکوتم و دید زد تو سرش و گفت ؛
"فرزاد تو چیکار کردی ؟ تازه تو این چند روز داشتم خودم و آماده میکردم که دوباره زندگیمونو شروع کنیم . بعد تو دور از چشم من با بهترین دوستم ریختی رو هم ؟ عوضی من که بهت گفته بودم چی دوس داری بگو برات فراهم کنم. خب بهم میگفتی تو کف مهلایی یه فکری براش میکردیم نه اینکه یواشکی بری طرف و حامله کنی . گریه بلندی سر داد و رفت تو اتاق . "
مهلا بی توجه به پریسا گفت :
“ازت طلاق میگیره . همون طور که بهروز من و طلاق میده . من که به عقد و اینا اعتقادی ندارم. پریسا رو که طلاق دادی بیا با من زندگی کن بچه مون رو بزرگ کنیم . این تنها راه برای توئه . من تو رو دوست دارم فرزاد .بهت قول میدم یه زندگی خیلی بهتر از اینی که داری برات درست کنم. گفتم مهلا گمشو بیرون فقط . گفت :
" باشه میرم ولی خودت میای دنبالم چون میدونم از کشیدن کار به قانون بدت میاد. پس زودتر کاری رو که گفتم بکن . . . "
روزها گذشت و پریسا طلاقشو گرفت ، مهریه شم گذاشت اجرا و تقریبا هرچیزی که داشتم رو ازم گرفت و رفت . روزی که داشت میرفت گفت :
" فرزاد من عاشقت بودم . میدونم خودم باعث خیلی از این اتفاقا بودم . میدونم نباید زیاد به یه مرد اعتماد داشت . حیف کردم . هم زندگی خودم و خراب کردم . هم زندگی تو رو . درسته تو مقصر بودی و بهم خیانت کردی ولی من خودمم مقصر میدونم .هر چی فکر کردم دیدم واقعا دیگه نمیتونم ‌باهات زندگی کنم. من سکس کردنت با مهلا رو هضم کردم و باهاشم کنار میومدم ولی اینکه دور از چشم من با مهلا ریختی رو هم رو نمیتونم قبول کنم . برو دنبال زندگی خودت .”

با اشکایی که بند نمیومد ترکم کرد و رفت . از مهلا خبر داشتم که بخاطر قضیه حاملگیش فعلا طلاق نگرفته بود چون گند ماجرا درمیومد، از بهروزم انقدر آتو داشته که بتونه موقتا ساکتش کنه . جدا از هم زندگی ‌میکردن ولی اسم بهروز هنوز روش بود . دو تا زندگی کامل از هم پاشیده بود . مهلا اصرار داشت که باهاش زندگی‌کنم وگرنه قانونا اقدام میکرد به جرم تجاوز . همه چی مو باخته بودم. حاضر بودم بمیرم ولی با مهلا زندگی نکنم.با اینکه خیلی جذاب بود ولی اصلا دیگه نمیتونستم قبولش کنم . تو منگنه گیر کرده بودم. ماه های آخر حاملگی مهلا بود و تو خونه ش تنها زندگی میکرد. بهروز واسه خودش خونه جدا گرفته بود و رفته بود . مهلا برنامه بدی برام ریخته بود و راه فراری برام نذاشته بود .هر روز تهدیداش بیشتر میشد ولی با خودم عهد کردم نذارم به خواسته ش برسه . میدونستم کار به قانون بکشه کارم ساخته س. ‌ تجاوز اونم به زن متاهل حکمش‌معلوم بود . هیچ حسی به اون بچه نداشتم . مهلا میگفت بریم پیش خانواده ش اروپا زندگی کنیم و همه جوره تامینم میکنه. میگفت جداگانه از ایران میریم و اونجا ازدواج میکنیم. روزای سختی داشتم . دلم خیلی برای پریسا تنگ شده بود . عمیقا پشیمون بودم . انقدر فکر کردم تا آخر تصمیمو گرفتم . یه روز رفتم خونه شو گفتم مهلا من نمیتونم. من نمیتونم اون فرزادی باشم که تو میخوای . من عاشق پریسام. خیلی فکر کردم نمیتونم ‌باهات زندگی کنم. این بچه رو هم باید ببری بهزیستی . چون من واقعا نمیتونم پدری کنم ‌براش. میخواست که دوباره تهدیداشو شروع کنه که گفتم من وقتی اومدم اینجا خودمو برای همه چی حاضر کردم ، الانم دوس داری برو شکایت کن حاضرم پای کارم وایسم و مجازاتشو قبول میکنم. مهلا اشک تو چشماش جمع شد .اتگار تو یه لحظه فهمید که دیگه راهی برای با هم بودنمون نیست . گفت :
“باشه . فقط بذار بغلت کنم . بعد برو .”
دستامو باز کردم و محکم تو بغلم گرفتمش و دوتایی گریه کردیم… . پایان.

نوشته: فرزاد


👍 31
👎 4
51301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

833327
2021-09-21 01:03:45 +0430 +0430

پایان تلخ اما واقعی 👌👌👌

7 ❤️

833345
2021-09-21 01:57:02 +0430 +0430

جزو زیبا ترین داستان ها بود مرسی واقعا
عالی بود

3 ❤️

833355
2021-09-21 02:22:13 +0430 +0430

کیر تو این داستانت که همش دروغ بود.آخه لااقل یجوری مینوشتی که یکم باور پذیر باشه. اون پریسایی که خودش تورو کشید تو این ماجرا تازه با این فانتزی که انقدر نزدیکه به خیانت. اصلا همون فانتزی رو داشت که یه نفر دیگه بکندش. اونوقت چجوری با سکس تو و مهلا اینجوری گارد گرفت و طلاق گرفت.

3 ❤️

833357
2021-09-21 02:26:04 +0430 +0430

یا تو کسخولی واقعا یا مارو کسخول فرض کردی. اینحوری که تو داستان رو گفتی از اول همه نقشه ها و فانتزی ها زیره سره پریسا بود. و تو هیچ نقشی تو بوجود امدن این فانتزیها نداشتی. عملی کردنش رو هم که خوده پریسا اول شروع کرد. اونوقت تو مثله ببو گلابی نشستی طلاقت بده و داروندارت رو هم بگیره ازت. برو دادا برو یجا که آدماش مثله خودت کسخول باشند و این کسشعرا رو واسشون تفت بده

1 ❤️

833361
2021-09-21 02:36:35 +0430 +0430

ريدم به اين داستان و سرگذشت كيريت مرديكه ى كسكش زن جنده… تو هم خودت كسكش و عوضى بودى هم اون زن فاحشه ات بس بهتره اداى ادماى درست رو در نيارى… اون زن لاشيت هم همه ى اين داستانها رو جور كرد كه از تو كسكش يبس طلاق بگيره پولات رو هم بالا بكشه و راحت بره دنبال جنده بازيش…

0 ❤️

833398
2021-09-21 08:33:06 +0430 +0430

کلید اسرار این قسمت کس بی‌قرار!
مرحله اول فانتزی سکس باغریبه اینه که انقد جنبه داشته باشید که قبلش بفهمید این کار به دردتون می‌خوره یا نه، نه بعدش! وقتی به بلوغ نرسیدید، بدیهیه که میرینید به زندگیتون!

0 ❤️

833417
2021-09-21 11:44:58 +0430 +0430

زنیکه جنده ات که حتما دوست نداشته و با نقشه قبلی الان با پولهای تو تو بغل دوست پسرشه و از اینکه جوری وانمود کرده تو مقصری به خودش میباله و به گلابی بودنت هم که شک نکردی اون شب بهروز چطور کون زنت گذاشت برای اولین بارو جرنخورد و خون نیومد و صاف صاف راه میرفت و میترسید تو بفهمی دوست پسرش کونشو قبل بهروز گشاد کرده و گند نقشه هاش بالا بزنه و دستش رو بشه و بخاطر همین چند روز خودشو تو اتاق حبث کرد و باز هم گولت زد زنیکه حتی دوست هم نوع چندسالشو راحت میزاره کنارو شوهرش براش حکم ی دستمال کاغذی استفاده شده داشته و مهرشو گرفته و کلا رفته هیچوقت دوستت تداشته و از اول نقش بازی میکرده برات و اگر تو ی بار اون بارها و بارها وقتی سرکار بودی با دوست پسرش بهت خیانت کرده این نظرمه در صورتیکه داستان واقعی باشه که بعید میدونم اتفاقات این داستان واقعی بوده باشه

1 ❤️

833420
2021-09-21 11:53:57 +0430 +0430

قسمت های قبلی خیلی بهتر بود و هر قسمت که جلو میرفت ضعیفتر شد…
این آخریش هم که تقریبا شد شبیه سریال درس عبرت که دهه ۶۰ پخش میشد …
خیلی سخته در داستان های سریالی بتونی موفقیت را ادامه دار کنی …
موفق باشی دوست عزیز

1 ❤️

833570
2021-09-22 10:51:14 +0330 +0330

داداچ وسط داستان نوشتی از کوس درآوردی کردید تو کون بعد دوباره تو کوس ،سری بعد داستان تخیلی نوشتید بدونید اینجوری زن عفونت ادرار می گیره .

0 ❤️

833813
2021-09-23 17:29:05 +0330 +0330

اون روزی که داستان نویس‌های اینجا تو داستانشون اول شام نخورن بعد نرن سراغ بساط مشروب روز عروسی منه جاکشا تا حالا نخوردید مگه مجبورید حتماً بنویسید؟ خب لاشیا اینو بفهمید یکبار برای همیشه که اول بساط مشروبه و مزه بعد موقع کره‌خوری میرن تازه شام میخورن 🤦‍♂️🤦‍♂️🤦‍♂️

2 ❤️

834438
2021-09-27 08:13:20 +0330 +0330

پایانش خوب نبود.
اگر با منطق با این حس برخورد میشد و این فانتزی که حقیقی شده بود پذیرفته میشد زندگی برای همه شخصیت ها بهتر بود. در کل داستان رو دوست داشتم

0 ❤️

835341
2021-10-02 02:42:10 +0330 +0330

کسشر

0 ❤️

845001
2021-11-28 16:47:10 +0330 +0330

لطفا‌ یه پارت دیگه بنویس که چه اتفاقی بعدش افتاد

0 ❤️

845002
2021-11-28 16:48:13 +0330 +0330

لطفاً یه پارت دیگه بنویس که چه اتفاقی بعدش افتاد

0 ❤️

847865
2021-12-14 02:07:39 +0330 +0330

خیلی خوب بود
این داستانو من زندگی کردم و مو به مو برام اتفاق افتاده بود
زن ها خیلی موجودات پیچیده ای هستن و یهو رنگ عوض میکنن
خیلی سخته فکر و نقشه های یه زنو خوندن

0 ❤️

848945
2021-12-21 01:04:25 +0330 +0330

داداش یا خواهر عزیز من اهل فوش دادن نیستم ولی خدایی در زمینه رویا پردازی حرف نداری برو داستان کوتاه بنویس خدایی خیلی خوبی ولی در یک کلام از سکس هیچی نمیدونی خیلی رک بهت گفتم اگه خواستی بهت میگم چرا حاظرم شرت ببندم تو حتی ازدواجم نکردی

0 ❤️

861924
2022-03-03 08:26:26 +0330 +0330

من و خانمم هر موقع داستان ضربدری میخونیم شدیدا شهوتی میشیم

0 ❤️