من هرزه‌ام، باور کن

1400/02/14

دو بار نزدیک بود لو برم. اولین بار خونه پدرشوهرم بود. بعد از ظهر شد و باید همه‌شون می‌رفتن مجلس ختم یکی از اقوام‌شون. من بهونه آوردم که سرم درد می‌کنه و نرفتم. اما بچه‌ام خودش رو به عمه‌اش چسبوند و رفت. از فرصت استفاده کردم و رفتم توی اتاق خواهر شوهرم و ولو شدم روی تختش. چند دقیقه گذشت که متوجه شدم برادرشوهرم وارد خونه شد. اصلا خبر نداشت که من توی خونه هستم. وقتی دیدمش، جفت‌مون به ساعت نگاه کردیم. وقتی فهمیدم که هر دو تامون داشتیم محاسبه می‌کردیم که چقدر وقت داریم، خنده‌ام گرفت. رو به برادرشوهرم گفتم: کمتر از نیم ساعته که رفتن.
برادرشوهرم کمی فکر کرد و گفت: حداقل تا یک ساعت دیگه نمیان.
همین جمله بس بود که برم طرفش و لب‌هام رو بچسبونم به لب‌هاش. نه تنها هر بار لذت بیشتری از سکس با برادرشوهرم می‌بردم، حتی حس می‌کردم که مهارتم توی سکس هم داره بیشتر می‌شه. وقتی می‌دیدم که توی چند دقیقه، می‌تونم برادرشوهرم رو به اوج شهوت برسونم، حس غرور خاصی بهم دست می‌داد. چشم‌هاش خمار می‌شد و نیاز به من رو فریاد می‌زد.
هم زمان که از هم لب می‌گرفتیم، لباس‌های همدیگه رو هم در می‌آوردیم. وقتی کامل لُخت شدیم، رو به برادرشوهرم گفتم: همینجا توی هال؟
برادرشوهرم جواب نداد. همونجا وسط هال، من رو خوابوند روی زمین و بدون مکث، کیرش رو فرو کرد توی کُسم. توی پوزیشن میشنری، عاشق این بود که با دست‌هام کونش رو لمس کنم. دست‌هام رو گذاشتم دو طرف کونش و بهش فهموندم که با سرعت بیشتری توی کُسم تملبه بزنه. صدای شالاپ شلوپ حرکت کیرش توی کُسم، بیشتر تحریکم می‌کرد. پاهام رو بیشتر بالا گرفتم تا بیشتر بتونم برخورد بیضه‌هاش رو با پایین کُسم و سوراخ کونم حس کنم. هم زمان که داشت با شدت و سرعت توی کُسم تلمبه می‌زد، دوباره از هم لب گرفتیم. چشم‌هام رو بستم و با سلول به سلول بدنم، تمام اعضای بدن برادرشوهرم رو حس کردم. همیشه فکر می‌کردم که یک زن هرگز نمی‌تونه یک مَرد رو در اختیار داشته باشه یا کنترلش کنه. اما وقتی به تماس کیر برادرشوهرم و داخل کُسم متمرکز می‌شدم، انگار تمام وجودش داخل منه. مطمئن بودم که در اون لحظه، بَرده و مطیعِ بدون چون و چرای خودمه. به عبارتی من زن بودن رو از طریق برادرشوهرم یاد گرفتم.
تو اوج سکس و شهوت بودیم که با صدای درِ اصلی خونه به خودمون اومدیم. وقت این رو نداشتیم که ببینم چه کَسی داره وارد خونه می‌شه. هر دو تامون لباس‌هامون رو برداشتیم و رفتیم توی اتاق خواهرشوهرم. خیلی سریع لباس‌هامون رو پوشیدیم. وقتی متوجه شدم که شوهرمه، رو به برادرشوهرم گفتم: الان چیکار کنیم؟
برادرشوهرم گفت: خیلی ضایع است که الان دو تایی با هم از اتاق خارج بشیم. تو برو بیرون، من همینجا می‌مونم. چند دقیقه دیگه، از پنجره اتاق می‌رم بیرون و دوباره بر می‌گردم داخل. تو زودتر برو تا دنبالت نگشته. یک نفس عمیق کشیدم و از اتاق خواهر شوهرم خارج شدم. با لبخند به شوهرم سلام کردم و گفتم: سلام، زودتر اومدی.
شوهرم خسته کار بود. ولو شد روی کاناپه و گفت: امروز کارمون زودتر تموم شد.
لحنم رو مهربون کردم و گفتم: خسته نباشی عزیزم. برم برات چای بریزم تا یکمی خستگی‌ات در بره.
-بقیه کجان؟
+رفتن مجلس ختم.
-آهان یادم اومد. بچه کجاست؟
+همراه‌شون رفت.
-تو چت شده؟ چرا این همه عرق کردی؟ چرا موهات پریشونه؟
از سوال شوهرم جا خوردم. اصلا حواسم نبود که بدن و سرم کلی عرق کرده و موهام پریشونه. آب دهنم رو قورت دادم و گفتم: از خواهرت چند تا حرکت ورزشی یاد گرفتم.
شوهرم تعجب کرد و گفت: اون تنبل اگه ورزش بلد بود که این همه چاق نمی‌شد.
لحنم رو جدی کردم و گفتم: وا چرا اینطوری می‌گی؟ هر آدمی از یک جایی شروع می‌کنه دیگه. یه وقت اینطوری بهش نگیا، گناه داره. فعلا داره مخفیانه ورزش می‌کنه. از همین طعنه زدن‌ها می‌ترسه.
شوهرم شونه‌هاش رو بالا انداخت و گفت: آخرش سر از دنیای شما زن‌ها در نیاوردیم. یکمی زعفرون هم توی چای من بریز.
خودم رو لوس کردم و گفتم: چَشم عزیزم.
داخل آشپزخونه بودم که برادرشوهرم وارد خونه شد. ترسیدم نکنه شوهرم به چهره عرق کرده اون هم شک کنه. سریع رفتم توی هال و رو برادرشوهرم گفتم: سلام.
عرقِ صورت و موهاش رو کامل خشک کرده بود. حتی احساس کردم تو همون چند ثانیه‌ای که باهام چشم تو چشم شد تا جواب سلامم رو بده، استرس من رو فهمید. لبخند آرامش بخشی زد و گفت: علیک سلام عروس خانم.
رو به برادرشوهرم گفتم: دارم چای می‌ریزم، برای شما هم بریزم؟
برادرشوهرم نشست رو به روی شوهرم و گفت: بریز.
بعد رو به شوهرم گفت: شما چه خبرا داداش؟ کار و بار خوبه یا نه؟
چند ثانیه و برای دومین بار با برادرشوهرم چشم تو چشم شدم. نمی‌تونستم باور کنم که هر دوتامون چطور می‌تونیم تا این اندازه عوضی و دروغ‌گو و ریاکار باشیم.
دومین بار برای زمانی بود که برادرشوهرم از ایران رفته بود. تصمیم داشتم هر طور شده یک پارتنر برای سکس داشته باشم. اما نمی‌دونستم که چطوری باید انتخاب کنم. به دوست‌های برادرشوهرم اعتماد نداشتم. بیش از اندازه شارلاتان بودن و قطعا برام دردسر می‌شد. باید یک گزینه انتخاب می‌کردم که آدم ساده‌ای باشه. بهترین حالت این بود که مثل من متاهل و بچه دار باشه. اینطوری هر دو تامون نقطه‌ ضعف‌های مشترک داشتیم.
چند مدت طول کشید و گزینه‌ام رو پیدا کردم. همسایه رو به روی‌ خونه مادرم. در جریان بودم که یک بار سابقه خیانت داشته و زنش کلی داد و بی‌داد کرده بوده. پس قطعا اهل خیانت بود، فقط شاید دیگه جراتش رو نداشت. اسمش حسین بود و تیپ و قیافه‌اش هم بدک نبود. فقط لازم بود تا بهش نخ بدم. از طریق مجازی با برادرشوهرم همچنان در ارتباط بودم. ازش مشورت گرفتم و بهم گفت: اگه مستقیم بهش پیشنهاد بدی، سکته مغزی می‌زنه و حتی یک درصد هم بهت اعتماد نمی‌کنه. فکر می‌کنه که زنش تو رو فرستاده تا امتحانش کنی. باید کاری کنی که خودش پیشنهاد بده.
در جواب برادرشوهرم نوشتم: آخه چیکار می‌تونم بکنم که نظرش جلب بشه و این شهامت رو پیدا کنه که بهم پیشنهاد بده؟
برادرشوهرم نوشت: وقتشه خودت یاد بگیری. از جنده درونت کمک بگیر. اون از خودت باهوش تره.
بعد از چند روز، یک فکر به سرم زد. خونه مادرم، طبقه اول بود. بعضی از واحدهای طبقه اول، از قسمت راه پله‌ها استفاده می‌کردن. بقیه اعضای آپارتمان از آسانسور استفاده می‌کردن. ساعت برگشت از کار حسین و زنش رو می‌دونستم. هر دو تاشون کارمند بودن. زنش یک ساعت زودتر از خودش می‌اومد. البته به غیر از پنج‌شنبه‌ها که زنش اصلا خونه نمی‌اومد. مستقیم از سر کار می‌رفت مدرسه دنبال بچه‌شون و بعدش می‌رفت خونه مادرش. حسین از سر کار می‌اومد خونه و سر شب می‌رفت خونه مادرزنش. پس بهترین انتخاب، پنج‌شنبه بود.
یک تیپ بیرونی و سکسی زدم. مانتوی جلو باز و تاپ و ساپورت. چند تا پلاستیک خرید میوه رو گرفتم توی دستم. درست وقتی که حسین اولین قدمش رو روی اولین پله گذاشت، یک جیغ آروم کشیدم و وانمود کردم که زمین خوردم. پلاستیک‌های میوه رو هم، کف پاگرد پخش کردم. دست‌هام رو گذاشتم روی رون پام و چهره خودم رو دردناک گرفتم. حسین سریع خودش رو به من رسوند. خیلی زودتر از اونی که فکر می‌کردم، روی هَوَل و هیز خودش رو نشون داد. من هم به تک تک نگاه‌ها و رفتار هیزش پالس مثبت دادم و خودم رو براش لوس کردم. نهایتا هم از من شماره تماس گرفت که مثلا پیگیر وضعیت پام بشه. بعدش هم شروع کرد به پیام دادن و مثلا مخ زدن. اولش با پا پس می‌زدم و با دست پیش می‌کشیدم تا شک نکنه اما به مرور وانمود کردم که حسین بهترین و سکسی ترین مَرد توی دنیاست و منم مخم داره زده می‌شه. چند مدت بعدش هم توی خونه خودشون و روی تخت دو نفره‌شون، مشغول سکس بودیم. البته از شانس‌ بد، تو همون سکس اول، سر و کله زنش پیدا شد. حسین از من خواست تا زیر تخت قایم بشم. لباس‌هام رو گرفتم توی دستم و رفتم زیر تخت. حسین هم برای اینکه زنش شک نکنه، پرید توی حموم. زنش از خونه مادرش اومده بود تا یک سری وسایل کیک پزی برداره. اومد توی اتاق و نشست روی تخت. از حسین خواست که درِ حموم رو باز کنه تا باهاش حرف بزنه. می‌تونستم مُچ پاهاش رو ببینم. داشتم از استرس و ترس سکته می‌کردم اما ته دلم این استرس رو دوست داشتم! حسین و زنش در مورد یک موضوعی که اصلا نفهمیدم، صحبت کردن. بعدش هم زنش وسایلی که می‌خواست رو برداشت و رفت.

عسل چهره خودش رو متعجب گرفت و گفت: تو دیگه چه جنده‌ای بودی! البته از تو دیوث تر، اون برادرشوهر کُس‌کشت بوده. ببین چی پرورش داده.
بردیا هم از خاطره‌هایی که تعریف کرده بودم، تعجب کرده بود و حسابی توی فکر فرو رفته بود. خواست یک چیزی بگه اما پشیمون شد. لبخند زدم و گفتم: بگو راحت باش.
بردیا به عسل نگاه کرد و گفت: فکر کن اگه زنه می‌رفت حموم و بعدش حسین و پریسا توی همون اتاق سکس می‌کردن.
عسل گفت: یا یواشکی برای حسین ساک می‌زد.
خنده‌ام گرفت و گفتم: مگه داشتیم فیلم سوپر بازی می‌کردیم.
عسل رو به داریوش گفت: استاد شما درباره افتخارات جندگی زن محترم‌تون، هیچ نظری نداری؟
داریوش رو به عسل گفت: دارم به مسافرت ترکیه فکر می‌کنم.
عسل گفت: فکر کردن نداره که. سیما و رضا هم میان. شیش تایی اینقده همدیگه رو می‌کنیم تا از هر چی دادن و کردنه، حال‌مون به هم بخوره.
داریوش با دقت به عسل نگاه کرد و گفت: مشکل دقیقا همینجاست. هر چیزی بالاخره تکراری و کسل کننده می‌شه.
عسل لحنش رو شیطون کرد و گفت: خب برای تنوع، ما زنا شما رو می‌کنیم.
بردیا رو به عسل گفت: دو دقیقه نمی‌تونی جدی باشی؟
عسل لب و دهنش رو برای بردیا کج و معوج کرد و گفت: همینی که هست.
رو به داریوش گفتم: فکر نکنم بشه جلوی تکراری شدن هر چیزی رو گرفت. اجتناب ناپذیره.
داریوش یک نفس عمیق کشید و گفت: شاید بشه براش یک راهی پیدا کرد.
با دقت به داریوش نگاه کردم و گفتم: محاله تو الکی در مورد یک موضوع نظر بدی. حتما یک چیزی توی کله‌ات هست و قبلا در موردش حسابی فکر کردی.
عسل رو به من گفت: آفرین پریسا جون. همینکه به این زودی فهمیدی که داریوش چقدر روانی و عوضیه، یعنی زن زندگی هستی.
بردیا رو به داریوش گفت: خب چطوری می‌شه جلوی تکراری شدنش رو بگیریم.
داریوش کمی مکث کرد و گفت: فقط دو تا راه داره. اول آدم‌های جدید و دوم بازی و قوانین جدید و متنوع.
لحن و نگاه عسل جدی شد و گفت: اوه شت، داستان داره جدی می‌شه.
از حرف داریوش تعجب کردم و گفتم: یعنی چی آدم‌ها و قوانین جدید؟
عسل نذاشت جواب داریوش رو بدم و گفت: شوهرت می‌خواد بزرگ ترین فانتزی عمرش رو عملی کنه.
تعجبم بیشتر شد و رو به داریوش گفتم: بزرگ ترین فانتزی تو چیه مگه؟
این بار بردیا نذاشت داریوش حرف بزنه و گفت: تشکیل یک محفل سکسی، مخصوص زوج‌ها. پارتی‌های مخفی و خفن و قوانین عجیب و غریب که هر بار باید توی پارتی رعایت بشه.
دهنم از تعجب باز شد و رو به داریوش گفتم: می‌خوای باند سکسی تشکیل بدی؟ اگه پلیس بفهمه، بدبخت می‌شیم. اعدام‌مون می‌کنن. این خیلی سنگ بزرگیه.
عسل گفت: جذابیتش به همین ترسناک بودنشه.
عصبی شدم و رو به عسل و بردیا گفتم: می‌شه دو دقیقه خفه شین تا خودش جواب بده.
داریوش لحنش رو ملایم کرد و گفت: سال‌هاست دارم درباره‌اش فکر می‌کنم و قطعا خبر دارم که سنگ بزرگیه و خیلی هم خوب از خطراتش مطلع هستم. توی تئوری، به صورت کامل می‌دونم که باید چیکار کنیم اما نهایتا اونی که توی عمل قراره اتفاق بیفته، اصلا قابل مقایسه با تئوری‌های ذهنی نیست. تشکیل همچین چیزی، شبیه تشکیل یک سازمان پیچیده است. باید همه چی به خوبی چفت و بست داشته باشه. حتی حق نداریم یک باگ امنیتی داشته باشیم. ما به یکی نیاز داریم که به صورت عملی ما رو راهنمایی کنه.
از لحن داریوش مطمئن شدم که جدیه. دلم به شور افتاد. همون استرس و ترسی که موقع اومدن شوهرم و زن حسین بهم دست داد رو دوباره حس کردم. به خاطر هیجان زیاد یک نفس عمیق کشیدم و رو به داریوش گفتم: فقط آدمی می‌تونه ما رو راهنمایی کنه که خودش همچین تشکیلاتی داشته باشه. و چطوری می‌تونیم همچین آدمی رو پیدا و باهاش رابطه بر قرار کنیم؟
داریوش یک لبخند پیروزمندانه زد و گفت: هر بار برای انتخاب تو به خودم افتخار می‌کنم.
عسل رو به داریوش گفت: می‌گی نقشه‌ات چیه یا نه؟ سکته‌مون دادی.
داریوش خواست جواب عسل رو بده که گارسون به سمت آلاچیق ما اومد و رو به همه‌مون گفت: همه چی اوکیه؟ چیزی لازم ندارین؟
عسل رو به گارسون گفت: همه اینجا داغ کردن. نوشیدنی خنک بیار تا ذوب نشدیم.
به خاطر حرف عسل خنده‌ام گرفت. گارسون انگار متوجه لحن شیطون عسل شد. لبخند خاصی زد و گفت: چَشم الان میارم.
بعد از رفتن گارسون، داریوش رو به عسل گفت: پریسا کُل نقشه رو توضیح داد.
اخم کردم و گفتم: وا من چه نقشه‌ای رو توضیح دادم؟
داریوش به هر سه تامون نگاه کرد و گفت: آدمی رو می‌شناسم که همچین تشکیلاتی داره. دقیق خبر ندارم که چیکار می‌کنن اما مطمئنم که پارتی‌های مخفی می‌گیرن و هر کَسی رو توی جمع خودشون راه نمی‌دن و به شدت موارد امنیتی رو رعایت می‌کنن. دو سال طول کشید تا تونستم از وجود همچین آدمی مطمئن بشم.
عسل رو به داریوش گفت: خب این الان شد نقشه؟
داریوش به من نگاه کرد و گفت: نقشه، الان رو به روی من نشسته.
سر عسل و بردیا به سمت من چرخید. در همین حین، گارسون با یک سینی برگشت. توی سینی چندین مدل نوشیدنی بود. عسل از همه نزدیک تر بود و سینی رو به دست عسل داد. متوجه شدم که عسل موقع گرفتن سینی، عمدا دست گارسون رو لمس کرد و یک چشمک ریز هم بهش زد. رنگ صورت گارسون قرمز شد و مشخص بود که هنگ کرده. خیلی سریع سینی رو داد و رفت. بردیا رو به عسل گفت: این یارو تنها آدمی توی دنیاست که توی وحشی رو در عرض چند ثانیه شناخت.
به داریوش نگاه کردم و گفتم: یعنی چی نقشه من هستم؟
داریوش گفت: تو قراره با این آدم رابطه بر قرار کنی. تو قراره وارد محفل مخفی‌اش بشی. تو قراره یاد بگیری.
از تعجب چشم‌هام گرد شد و گفتم: من؟! پخمه تر از من گیر نیاوردی؟
داریوش چهره خودش رو متعجب گرفت و گفت: کَسی رو توی این جمع نمی‌شناسم که توی مخفی کاری و تصمیم در شرایط حساس و سخت، با تجربه تر از تو باشه.
عسل با یک لحن طنز گفت: منظورش همون جنده بازی و ایناست.
یک نفس عمیق کشیدم و گفتم: یعنی یک کاره برم پیش طرف و بگم که عزیزم بیا به من مراحل عملی کردن یک محفل سکسیِ مخفی رو یاد بده. اونم میگه که چَشم حتما بیا یادت بدم.
داریوش لبخند زد و گفت: تا یک جایی رو ما بهت کمک می‌کنیم. از یک جایی به بعد هم از جنده درونت کمک می‌گیری.
هر سه تاشون به من زل زده بودن. سرم رو به علامت منفی تکون دادم و گفتم: عمرا دیگه براتون خاطره تعریف کنم.
عسل سرش رو کمی کج کرد و گفت: چرا، بازم تعریف می‌کنی عزیزم.
بردیا رو به داریوش گفت: حالا طرف کی هست؟
داریوش گفت: شخصی به اسم نوید. پسر یک آدم با نفوذ. توی شیراز زندگی می‌کنه. به بهونه مسائل کاری باهاش در رابطه هستم. در ظاهر بسیار موجه و با شخصیت. مشخصه که حتی برای حرف زدن‌های عادی خودش هم برنامه داره. اما خیلی واضح می‌تونم ببینم که پشت اون نقاب به ظاهر خوبش، یک آدم دیگه داره زندگی می‌کنه.
پوزخند زدم و گفتم: احتمالا شبیه خودته. برای همین تونستی آدم پشت نقابش رو حس کنی.
عسل گفت: خب حالا چطوری قراره پریسا رو هول بدی تو بغل طرف؟
داریوش به عسل نگاه کرد و گفت: به خاطر شرایط کاری، خودم نمی‌تونم اقدام کنم. سابقه تو هم توی نقش بازی کردن اصلا خوب نیست. پس باید به یک بهونه کاری و البته غیر مستقیم، پریسا رو بفرستیم شیراز. البته تنها نه.
چند ثانیه حرف داریوش رو توی ذهنم تحلیل کردم و گفتم: تو که نمی‌تونی، عسل هم که گند زده. تنها هم قرار نیست باشم.
عسل پرید وسط حرفم و گفت: اوف چه سکسی، قراره با بردیا بری.
من و بردیا برای چند لحظه به هم نگاه کردیم. با اینکه بردیا با من سکس داشت، اما انگار ته دلش، همچنان کمی از من خجالت می‌کشید! یا شاید وانمود می‌کرد که خجالت می‌کشه. به خاطر نگاه به ظاهر معصومانه‌اش، خنده‌ام گرفت و گفتم: من و بردیا به چه عنوان بریم؟ زن و شوهر؟
داریوش بدون مکث گفت: خواهر و برادر.
چشم‌های عسل برق زد و گفت: وای از این سکسی تر نمی‌شه.
بردیا رو به داریوش گفت: خب بعدش چی؟
داریوش رو به بردیا گفت: نوید یک شرکت واردات دستگاه‌های دیجیتال و کمیاب و البته به روز داره. البته بیشتر این دستگاه‌ها تو حوزه صنعت به کار میان. یکی از خدمات شرکت نوید، برای شرکت‌های خریدار اینه که برای بار اول، بهشون آموزش کار با دستگاه، داده می‌شه. دست بر قضا، من یکی از دستگاه‌هاش رو می‌خوام. البته به تعداد بالا. به یک نفر به عنوان نماینده مالی و به یک نفر جهت یادگیری کار با دستگاه هم نیاز دارم.
بردیا گفت: پریسا می‌شه نماینده مالی و من هم کار با دستگاه رو یاد می‌گیرم.
داریوش گفت: نه، تو نماینده مالی هستی. پریسا کار با دستگاه رو یاد می‌گیره. برآورد کردم که حدود یک ماه الی یک ماه نیم طول می‌کشه تا کامل به دستگاه مسلط بشه.
برای چندمین بار تعجب کردم و رو به داریوش گفتم: من چه تخصصی دارم که بخوام کار با یک دستگاه پیچیده رو یاد بگیرم؟
داریوش گفت: نگران نباش، طوری آموزش می‌دن که طرف مقابل‌شون با هر سطح سواد و اطلاعاتی، یاد بگیره.
اخم کردم و گفتم: حالا نمی‌شد بردیا یاد بگیره؟ می‌ترسم سوتی بدم.
داریوش گفت: نوید مسائل مالی رو کامل سپرده به وکیلش. حتی یک لحظه هم وقتش رو برای مسائل مالی صرف نمی‌کنه. اما بخش آموزش دستگاه‌ها به شدت براش مهمه. چون دستگاه‌هاش کمیاب و خاص هستن. دوست نداره به خاطر پیچیده و به روز بودن دستگاه‌هاش، مشتری‌ها رو از دست بده. تنها شانس تو برای نزدیک شدن به نوید، توی بخش آموزشه. در ضمن، آدمی که به عنوان نماینده مالی اونجاست باید از مدارک شناسایی واقعی خودش استفاده کنه اما آدمی که برای آموزش اونجاست، ملزم به نشون دادن مدارک شناسایی خودش نیست.
عسل رو به داریوش گفت: حالا اینا درست اما این طفلک چطوری به همچین جونور عجیب غریب و خفنی نزدیک بشه؟
داریوش گفت: پریسا یک چیزی داره که قطعا نظر نوید رو جلب می‌کنه.
عسل لحنش رو طنز کرد و گفت: جنده است؟
خنده‌ام گرفت و رو به عسل گفتم: دیگ به دیگ می‌گه روت سیاه.
داریوش هم لبخند زد و رو به عسل گفت: چهره پریسا کاریزمای خاصی داره. نگاه و چهره‌اش، به صورت هم زمان هم معصوم و هم شیطونه. در کنارش بلده به صورت غیر مستقیم، مَردها رو نسبت به خودش جلب کنه. به صورت خلاصه اگه بگم، پریسا برای هر مَرد غریبه‌ای، شبیه یک علامت سوال می‌مونه. پریسا از اون مدل زن‌هایی هستش که اکثرا دوست دارن لایه‌های درونش رو کشف کنن. مثل تو، کتابِ باز نیست. اون چیزی که من درباره نوید حس می‌کنم، قطعا سعی خودش رو می‌کنه تا پریسا رو بیشتر بشناسه. آدمی مثل نوید، به راحتی از طعمه‌های جذاب نمی‌گذره.
ابروهام رو انداختم بالا و رو به عسل گفتم: یعنی مثل تو جنده علنی نیستم.
عسل کم نیاورد و گفت: جنده مخفی هستی دیگه. از اول خودم می‌دونستم.
بردیا اخم کرد و گفت: می‌شه اینقدر به هم نگین جنده. دیگه دارم بالا میارم.
عسل زبونش رو برای بردیا درآورد و گفت: عشق‌مون می‌کشه. اینقدر می‌گیم تا کونت بسوزه.
بردیا رو به داریوش گفت: خب کِی قراره بریم؟
داریوش گفت: دو هفته دیگه که قراره بریم ترکیه. این دو هفته تا می‌تونین تمرکز و از نظر ذهنی خودتون رو آماده کنین. چند روز توی ترکیه، استراحت می‌کنیم و خوش می‌گذرونیم. وقتی برگشتیم، یک هفته بعدش شما دو تا می‌رین شیراز.
چند لحظه بین هر چهار تامون سکوت بر قرار شد. داریوش مثل همیشه، همه‌مون رو سوپرایز و ذهن‌هامون رو درگیر کرده بود. یک لبخند ناخواسته زدم و رو به داریوش گفتم: هنوز باورم نمی‌شه زن آدمی مثل تو شده باشم.
تو همین حین، برای گوشی‌ام یک اس‌ام‌اس اومد. به صفحه گوشی نگاه کردم. عصبی شدم و با حرص و رو به داریوش گفتم: این ولم نمی‌کنه.
داریوش اخم کرد و گفت: حرف حسابش چیه؟
یه پوف طولانی کردم و گفتم: می‌گه من سر لجبازی شوهر کردم و الان هم قطعا پشیمونم و همین چرت و پرتا…
عسل با دقت من رو نگاه کرد و گفت: همون پسره دوست پسر قبلی‌ات؟
با تکون سرم تایید کردم و گفتم: آره سرویسم کرده.
عسل تعجب کرد و گفت: وا مگه نگفتی که شوهر کردی؟
بردیا رو به عسل گفت: خنگی یا کَری؟ طرف سیریش شده و می‌گه پریسا از سر لجبازی شوهر کرده. الان هم مثلا می‌خواد نجاتش بده.
عسل چند لحظه فکر کرد و رو به من گفت: یعنی هم هدف ازدواج تو رو فهمیده و هم متوجه شده که الان پشیمونی و داری شکنجه می‌شی. دوست پسر نبوده که، غیب گوئه اعظمه.
بردیا پوزخند زد و گفت: نخیر، خودش رو خیلی دست بالا گرفته.
کلافه شدم و گفتم: حالا هر کوفتی هست، روانی‌ام کرده. تا چند مدت اصلا ازش خبری نبود. مطمئن بودم که کات کردیم و تموم. حالا چند روزه که پیداش شده. تو این چند روز، سه بار شماره‌اش رو بلاک کردم، اما دوباره با یک خط جدید پیام می‌ده.
بردیا گفت: خب خط خودت رو عوض کن.
خواستم جواب بدم که داریوش گفت: بهش بگو امشب بیاد خونه.
رو به داریوش گفتم: کدوم خونه؟
داریوش گفت: خونه خودمون.
به خاطر حرف داریوش وا رفتم و گفتم: یعنی چی بیاد خونه ما؟
داریوش گفت: کاریت نباشه. بهش آدرس بده و بگو لازمه که باهاش حرف بزنی. این یارو حالا حالاها ولکن نیست. باید تکلیفش رو یک سره کنیم. دوست ندارم تبدیل به گره کور بشه. مخصوصا طبق شرایطی که ما داریم و تصمیم‌هایی که گرفتیم و کارهایی که می‌خوایم انجام بدیم.
چهره عسل هم مثل من متعجب شد و رو به داریوش گفت: می‌خوای چیکارش کنی؟
داریوش رو به عسل گفت: لازمه که امشب شما هم باشین.
دلم به شور افتاد و رو به داریوش گفتم: ازت خواهش می‌کنم بهم بگو چی تو سرت می‌گذره.
داریوش لحنش رو ملایم کرد و رو به من گفت: به من اعتماد داری یا نه؟
خیلی سریع گفتم: معلومه که اعتماد دارم.
داریوش به چهره من زل زد و گفت: پس همون کاری رو بکن که بهت گفتم.
عسل کامل خوابید کف آلاچیق و گفت: تنها راه نجات از دست این داریوش روانی، خود کُشی است. بردیا جون عزیزم، من کُلی آرزو دارم. فعلا تو به جای من خود کُشی کن، تا ببینم فرجی می‌شه یا نه.

همگی در سکوت وارد خونه شدیم. داریوش رفت توی اتاق تا لباسش رو عوض کنه. از فرصت استفاده کردم و رو به عسل گفتم: تو می‌دونی می‌خواد چیکار کنه؟ می‌خواد کتکش بزنه؟
عسل لبخند معنا داری زد و گفت: چیه دوست نداری کتک بخوره؟
بدون مکث گفتم: نه، یعنی مهم نیست برام اما خب اینجوری که بدتر می‌شه.
بردیا نشست روی کاناپه و رو به من گفت: نگران نباش، حالا فوقش چند تا سیلی می‌خوره تا یاد بگیره مزاحم زن مردم نشه.
استرس درونم هر لحظه بیشتر می‌شد. مطمئن بودم که دیگه هیچ حسی به مانی ندارم اما دلم نمی‌اومد که بهش صدمه بزنن.
عسل از بازوهام گرفت و گفت: بگیر بشین، اینقدر استرس نداشته باش.
من رو نشوند کنار بردیا و خودش رفت توی آشپزخونه تا چای درست کنه.
داریوش در حالی که یک دست ست گرمکن آبی نفتی تنش کرده بود، برگشت توی هال. نشست رو به روی من و گفت: مگه ماشین نداره؟
سرم رو به علامت تایید تکون دادم و گفتم: آره.
داریوش خواست جوابم رو بده که زنگ خونه رو زدن.
آیفون در رو برداشتم و بدون سلام گفتم: بیا طبقه هفتم، واحد چهل و هشت.
بعد از چند دقیقه، مانی زنگ واحد رو زد. در رو باز کردم. چهره‌اش داغون و درهم و پریشون بود. چند لحظه به من نگاه کرد و گفت: سلام.
جواب سلامش رو ندادم و گفتم: بیا تو.
وقتی وارد خونه شد و داریوش و بردیا و عسل رو دید، جا خورد. بردیا به مانی سلام کرد اما داریوش هیچ واکنشی نشون نداد. عسل از آشپزخونه اومد بیرون و به مانی سلام کرد. به داریوش اشاره کردم و گفتم: دایوش، شوهرم.
بعد به بردیا و عسل اشاره کردم و گفتم: بردیا و عسل، از دوستان.
بعد رو به داریوش و بردیا و عسل گفتم: مانی از دوستان قدیم.
مانی با من چشم تو چشم و از این متعجب شد که چرا با بودن شوهرم و دوست‌هام، ازش خواستم که بیاد و صحبت کنیم. با دستم به کاناپه اشاره کردم و رو به مانی گفتم: بشین.
مانی با تردید نشست. بین همه‌مون سکوت بر قرار بود. هرگز توی عمرم، جَو به این سنگینی رو تجربه نکرده بودم. به داریوش نگاه کردم و سعی کردم با نگاهم ازش بپرسم که می‌خواد چیکار کنه. داریوش بالاخره به حرف اومد و رو به مانی گفت: که فکر می‌کنی پریسا به خاطر لجبازی با تو ازدواج کرده و از این کارش پشیمونه. درسته؟
مانی اول به من نگاه کرد و بعد رو به داریوش گفت: غیر از این نمی‌تونه باشه.
داریوش با خونسردی گفت: خب بیا فرض کنیم که حق با توعه. خب بعدش چی؟
از چهره مانی مشخص بود که حسابی غافلگیر شده و همین عصبی‌اش کرده. با تردید و رو به داریوش گفت: هر اشتباهی رو می‌شه جبران کرد.
داریوش لبخند زد. انگار از اینکه مانی رو تحت فشار قرار گذاشته، لذت می‌برد. ابروهاش رو بالا انداخت و گفت: یعنی طلاق بگیره و برگرده پیش تو. که تو هم دوباره بزنی تو گوشش و تحقیرش کنی.
مانی دوباره به من نگاه کرد. دوست نداشتم باهاش چشم تو چشم بشم. نمی‌خواستم دلم به حالش بسوزه. اما چاره‌ای نداشتم. به چشم‌های لرزون مانی نگاه کردم و گفتم: هر چی بین ما بوده، تموم شده مانی. داریوش دقیقا همون شوهریه که همیشه تو رویاهام بود تا داشته باشم. شرایط الان من اصلا سخت نیست. تو باید این رو بپذیری.
اشک توی چشم‌های مانی جمع شد و گفت: یعنی به همین راحتی؟ تو اولین قهرمون، رفتی با یکی دیگه؟ فکر کردم یه مدت به خودمون زمان می‌دیم و بر می‌گردیم.
اشک و بغض مانی، من رو کاملا به هم ریخت. برای کنترل خودم، یک نفس عمیق کشیدم و گفتم: تو اسمش رو می‌ذاری قهر، اما از نظر من قطع رابطه بود. نه تو دیگه سمت من اومدی و نه من سمت تو. در ضمن من مسئول تصورات تو نیستم که فکر نمی‌کردی ازدواج کنم. الان هم ازت خواستم بیایی اینجا تا بهت ثابت بشه که زندگی جدیدم رو دوست دارم.
یک قطره اشک از چشم مانی جاری شد. مطمئن بودم که مثل من داره به تمام لحظاتی که با هم بودیم فکر می‌کنه. خواستم ازش بخوام بره که داریوش نذاشت و رو به مانی گفت: حالا که یک سری مسائل برات شفاف شد، می‌تونی از پریسا معذرت‌خواهی کنی. فقط یک حیوون عوضی می‌تونه وسط سکس و به خاطر حرفی که اصلا به صورت جدی مطرح نشده، به طرف مقابلش سیلی بزنه و هر چی از دهنش در میاد، بگه.
ناخواسته به داریوش نگاه کردم. با نگاهم ازش خواهش کردم که بس کنه. مانی رو به داریوش گفت: من حاضرم جونم رو هم براش بدم. حس می‌کنم این نمایش مسخره رو راه انداختین تا وانمود کنین که همه چی رو به راهه.
داریوش پوزخند زد و گفت: شعار دادن کار آسونیه. اگه اینقدر عاشقشی، ثابت کن.
از حرف داریوش تعجب کردم و گفتم: آخه چطوری ثابت کنه؟ من الان زن تو هستم. اصلا ثابت کنه که هنوز عاشق منه، خب بعدش چی؟ مانی توقع داره که من از تو جدا بشم و برگردم پیشش تا طبق برنامه‌ریزی قبلی‌مون، با هم ازدواج کنیم. اما من حاضر نیستم شرایط الانم رو تغییر بدم. مانی باید این رو قبول کنه و بره دنبال زندگی خودش.
داریوش بدون مکث گفت: من حاضرم اگه ثابت کنه که عاشق توعه، همچنان در کنارت باشه. البته طبق شرایطی که ما تعیین می‌کنیم. پیشنهادم کاملا جدیه.
یک لبخند از سر حرص زدم و گفتم: یعنی چی در کنارم باشه؟!
مانی رو به داریوش گفت: چطوری باید ثابت کنم؟
داریوش گفت: همون چیزی رو بهش بده که می‌خواد.
عصبی شدم و رو به داریوش گفتم: ازت خواهش می‌کنم بس کن داریوش. من اون خواسته رو اصلا جدی مطرح نکردم. وسط سکس بودیم. تو اوج شهوت بودم و یک چیزی پروندم. وگرنه همون موقع هم می‌دونستم که مانی اصلا تو فاز این چیزا نیست. الان هم تو داری…
داریوش حرفم رو قطع کرد و گفت: اما مانی فکر کرد که درخواست تو جدیه. منصفانه است که طبق تفکرات خودش باهاش برخورد بشه.
خواستم جواب داریوش رو بدم که مانی گفت: بگو باید چیکار کنم تا دست از سر پریسا برداری؟
عصبانیتم بیشتر شد و رو به مانی گفتم: ازت می‌خواد که همراه با یکی دیگه با من سکس سه نفره کنی. من با اون قسمت سکس سه نفره‌اش مشکلی ندارم. چون الان چند وقته که دارم با این زن و شوهری که بهت معرفی کردم، سکس می‌کنم. مشکل اینجاست که تو اهل این چیزا نیستی. داریوش می‌خواد…
حرفم رو قورت دادم. یک نفس عمیق کشیدم و گفتم: لطفا برو مانی. من دنیای قدیمم با تو رو فراموش کردم. تو هم برای همیشه من رو فراموش کن. توی دنیای جدید من، تو هیچ جایگاهی نداری.
داریوش گفت: اگه واقعا عاشقت باشه، نمی‌تونه فراموش کنه.
رو به داریوش گفتم: ازت خواهش می‌کنم بس کن داریوش. داری خوردش می‌کنی.
داریوش پوزخند زد و گفت: حتی به خورد شدنش، نزدیک هم نشدم. فقط دارم بهش پیشنهاد می‌دم. سر حرفم هم هستم.
از چهره مانی مشخص بود که حسابی گیج شده. حتی حس کردم که هیچ کدوم از حرف‌های من رو باور نکرده. حدسم درست بود و رو به من گفت: برای عادی جلوه دادن شرایط، حاضری هر چرت و پرتی بگی. توقع داری باور کنم؟ سکس سه نفره؟ سکس با این زوج؟ چیه برای تلافی، مجبورت کردن تا اینا رو به من بگی؟ یعنی باور کنم که تو الان خودت هستی؟
یک پوف طولانی کشیدم و گفتم: برو مانی. تو حتی یک درصد هم من رو نمی‌شناسی. پریسای واقعی اونی نبود که با تو رابطه داشت.
مانی گفت: داری وانمود می‌کنی. می‌خوای تلافی کنی و با زخم زبون، من رو شکنجه بدی. این یارو مجبورت کرده این حرف‌های مسخره رو بزنی، مطمئنم. اتفاقا خوب شد در حضور این یارو از من خواستی که بیام. حالا بیشتر مطمئن شدم که خودت رو اسیر کردی.
داریوش رو به مانی گفت: هنوزم که داری شعار می‌دی. گفتم حاضری هر کاری برای پریسا بکنی یا نه؟
مانی رو به داریوش گفت: هر کاری پریسا از من بخواد، حاضرم انجام بدم. بعدش باید بذاری بره.
داریوش رو به من گفت: تصمیم نداری که پریسای واقعی رو نشونش بدی؟ کنجاوم ببینم بعدش، اینطور شعار می‌ده یا نه.
باورم نمی‌شد ‌که داریوش چه گره کوری درست کرده. مانی باور نکرد که بهش گفتم سکس گروهی دارم. همچنان فکر می‌کرد که حرف‌های من، از سر لجبازیه و شوهرم مجبور کرده که برای تلافی، این حرف‌ها رو بزنم. نمی‌تونستم ذهن داریوش رو بخونم. مطمئن نبودم که دقیقا دنبال چیه. دنبال تنبیه مانی یا تنبیه من که غیر مستقیم ازش حمایت کردم؟ شاید هم اصرار داشت که مانی، روی واقعی من رو ببینه و از درون متلاشی بشه. ته دلم این رو دوست نداشتم، اما داریوش بدترین شرایط ممکن رو درست کرده بود. اگه مانی منِ واقعی رو نمی‌شناخت، همچنان با توهمات خودش زندگی می‌کرد و همین آش و همین کاسه، همیشه بر قرار بود.
داریوش رشته افکارم رو پاره کرد و گفت: تصمیم بگیر پریسا. دوست داری همچنان فکر کنه که تو داری چرت و پرت می‌گی یا وقتشه که واقعیت رو با چشم‌های خودش ببینه.
یک نفس عمیق کشیدم و رو به مانی گفتم: خودت خواستی. من تلاش خودم رو کردم که بیشتر از این خورد نشی.
شال و مانتوم رو درآوردم. ایستادم و رفتم به سمت بردیا. دست‌های بردیا رو گرفتم و ازش خواستم که بِایسته. کمربند و دکمه‌های شلوارش رو باز کردم. جلوش زانو زدم و شلوار و شورتش رو با هم کشیدم پایین. بیضه‌ها و انتهای کیر بردیا رو گرفتم توی دستم و سر کیرش رو فرو کردم توی دهنم. وانمود کردم که دارم با لذت تمام، کیر بردیا رو می‌خورم. کیرش خیلی زود بلند شد‌. بعد از چند دقیقه ساک زدن، دوباره ایستادم. شروع کردم به لُخت شدن و رو به بردیا گفتم: چرا داری من رو نگاه می‌کنی؟ لُخت شو دیگه.
انگار رفتار من برای بردیا سوپرایز کننده و در عین حال، فوق تحریک کننده بود. هر دو تامون کامل لُخت شدیم. بردیا رو خوابوندم روی زمین. نشستم روش و کیرش رو با دستم روی کُسم تنظیم کردم. به چشم‌های بهت زده‌ی مانی نگاه کردم و کامل نشستم روی کیر بردیا. پوزخند از سر حرصی زدم و رو به مانی گفتم: هنوز دارم چرت و چرت می‌گم.
چهره مانی شبیه آدم‌های سکته کرده شد. انگار توانایی انجام هیچ واکنشی رو نداشت. بردیا دست‌هاش رو گذاشت روی کونم و سعی کرد سرعت تملبه زدنش رو بیشتر کنه. تو همین حین، داریوش هم ایستاد. لباس‌هاش رو کامل درآورد. اومد جلوی من و کیر نیمه راست شده‌اش رو فرد کرد توی دهنم. هم زمان که به کمر و کونم موج می‌دادم تا کیر بردیا، تو کُسم بیشتر حرکت کنه، برای داریوش هم ساک می‌زدم. بعد از چند دقیقه، داریوش رفت پشت سرم. نشست و با دستش من رو کامل خم کرد به سمت بردیا. بعد سوراخ کونم رو با تفش خیس کرد و کیرش رو مالوند به سوراخ کونم. بعد از چند لحظه کیرش رو به آرومی فرو کرد توی سوراخ کونم. بردیا و داریوش به صورت هم زمان توی کُس و کونم تلمبه می‌زدن. شهوتی نشده بودم اما باید وانمود می‌کردم تا به مانی ثابت بشه که منِ واقعی، چه کَسی هستم. صدای آه و ناله‌ام رو بردم بالا و گفتم: قربون کیر هر دو تاتون برم من.
داریوش سرعت تملبه زدنش توی کون من رو بیشتر کرد. دردم اومد و گفتم: جرم بده عشقم. بیشتر جرم بده. این همونیه که من می‌خوام.
بعد از چند دقیقه، حالت‌مون رو تغییر دادیم. من داگی شدم. داریوش رفت پشتم و کیرش رو دوباره فرو کرد توی سوراخ کونم. بردیا هم اومد جلوم و بهم فهموند که براش ساک بزنم. تمام بدن و سینه‌هام به خاطر تملبه‌های وحشیانه و بدون ملاحظه‌ی داریوش تکون می‌خورد. بردیا هم شروع کرد با کیرش توی دهن من تملبه زدن. آب بینی و دهنم قاطی شده بود اما اهمیت ندادم و همچنان وانمود کردم که دارم با تمام وجودم از سکس سه نفره لذت می‌برم.
بعد از چند دقیقه، بردیا وادارم کرد که سجده کنم. یک طرف صورتم رو چسبوند به فرش و آبش رو ریخت روی طرف دیگه‌ی صورتم. چند لحظه بعدش، داریوش هم ارضا شد و آبش رو ریخت روی کونم. مطمئن بودم که مانی به معنای واقعی خورد و خمیر شده. اما باید تیر خلاص رو بهش می‌زدم. این به نفع جفت‌مون بود. همونطور که آب منی بردیا، روی صورتم و آب منی داریوش، روی کونم بود، ایستادم و رفتم به سمت مانی. همچنان بهت زده و توی شوک بود. کمی از آب منی بردیا رو با انگشتم جمع کردم و ریختم توی دهنم. قورتش دادم و رو به مانی گفتم: حالا گورت رو از زندگی من گم می‌کنی یا نه؟
مانی به چهره من زل زد و گفت: با خودت چیکار کردی پریسا؟
لحن صدام رو جدی تر کردم و گفتم: تو این کارو با من کردی. فکر می‌کردم با تو می‌تونم یک آدم نرمال باشم اما بهم ثابت کردی که اشتباه می‌کردم. حالا هر کوفتی که هستم، هیچ مشکلی باهاش ندارم. باز هم می‌گم که عاشق شرایط الانم هستم. تنها مشکل فعلی من، تو هستی مانی. برای همیشه برو و دست از سر من بردار.
داریوش همونطور لُخت نشست روی کاناپه. پاش رو انداخت روی پای دیگه‌اش. یک نخ سیگار روشن کرد و رو به مانی گفت: پیشنهادم همچنان سر جاشه. حاضرم طبق یک سری از شرایط، اجازه بدم که با پریسا در رابطه باشی.
مانی ایستاد. چشم‌ها و سرش به لرزش افتاد. چند لحظه به چهره و بدن لُخت و عرق کرده‌ی من نگاه کرد و از خونه زد بیرون. یک نفس عمیق کشیدم و شورتم رو از روی زمین برداشتم. با شورتم، آب منی روی صورت و کونم رو پاک کردم. خواستم برم حموم که عسل گفت: یه چای بخور بعد برو.
بردیا هم، همونطور لُخت نشست و گفت: اینم از مانی خان، الگوی غیرت.
عسل در تایید حرف مانی گفت: فقط همینطوری شرش کم می‌شد.
بردیا رو به من گفت: اگه خیلی مثلا غیرتی بود، همون اول کار که دید تو داری جلوی جمع، با من سکس می‌کنی، طاقت نمی‌آورد و می‌رفت. نشست و تا ته سکس تو رو نگاه کرد! به نظرت این آدم نرماله؟ شاید همون موقع که با هم رابطه داشتین، فقط تظاهر می‌کرده که از این مدل سکس‌ها بدش میاد.
عسل در تایید حرف بردیا گفت: آره نمی‌شه آدم‌ها رو فقط به خاطر فریاد زدن‌شون شناخت. برای من هم عجیب بود که تا انتهای سکس شما رو نگاه کرد.
داریوش سیگارش رو خاموش کرد و گفت: شاید برگرده.
با تعجب و رو به داریوش گفتم: یعنی چی شاید برگرده؟
داریوش رو به من گفت: به تمام چیزهایی که امشب شنید و دید، فکر می‌کنه. مهم تر از همه، به پیشنهاد من. نهایتا به این نتیجه می‌رسه که تحت هر شرایطی حاضره که در کنارت باشه. حتی شاید لازم باشه که یک بلیط دیگه برای ترکیه تهیه کنیم.
چشم‌های عسل از تعجب گرد شد و رو به داریوش گفت: یعنی پیشنهادت واقعی بود؟ حاضری مانی با پریسا در رابطه باشه؟!
داریوش گفت: این آدم نمی‌تونه هیچ وقت از پریسا دل بکنه. خب چرا از این موقعیت به نفع خودمون استفاده نکنیم؟
عسل گفت: آخه عشق کُسخلانه این پسره‌ی کُسخل، چه نفعی می‌تونه برای ما داشته باشه؟
داریوش لبخند معنا داری زد و گفت: فقط کافیه یکمی روش کار کنیم، تا دقیقا بشه حیوون دست‌آموز و مفت و رایگان پریسا. قطعا بهتر از اینه که هر بار موی دماغ بشه.
بردیا گفت: موافقم. با جنگ و دعوا، شاید سیریش می‌شد و دنبال این بود که از ما سوتی و آتو بگیره. اما وقتی که مثل خودمون بشه، دیگه مشکلی نیست. حتی می‌تونه به کارمون هم بیاد.

نوشته: شیوا


👍 220
👎 21
244601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

807569
2021-05-04 00:36:16 +0430 +0430

اولین لایک و کامنت😉😎

عین همیشه عالی بودی

3 ❤️

807570
2021-05-04 00:36:18 +0430 +0430

لایک و خسته نباشید،شیوای عزیز👏👏👏👏👏👏👏👏👏👌👌👌👌👌👌👌👌👌🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹

3 ❤️

807584
2021-05-04 01:00:21 +0430 +0430

متاسفم ولی برای اولین بار از یه داستانت خوشم نیومد و دیس لایک کردم 🙏🏻

4 ❤️

807585
2021-05-04 01:00:37 +0430 +0430

نمیدونم چرا دوسش نداشتم به شخصیت مانی نمیخورد خودشو کوچیک کنه اصلا خورد تو پرم از پریسا و اون داریوش عوضی خوشم نمیاد😐
ولی مرسی ازت شیوا

4 ❤️

807591
2021-05-04 01:07:07 +0430 +0430

بردیا هم، همونطور لُخت نشست و گفت: اینم از مانی خان، الگوی غیرت.
عسل در تایید حرف مانی گفت: فقط همینطوری شرش کم می‌شد.

در تائید حرف بردیا، شیوا بانو

6 ❤️

807596
2021-05-04 01:14:46 +0430 +0430

فکر کنم چرچیل پیش داریوش آموزش سیاست دیده دیوث 👌👌
من فکر میکردم داستان از طریق عسل و گندم بهم پیوند میخوره ،وای الان سورپرایز شدم 👏👏👏
عالی بود مثل همیشه شیوا جان 🙏🌹⁦❤️⁩
پ.ن: دو روز پیش گفتی این سکسی ترین قسمت بدون مرز تا اینجا ، با چند تا داگی و سجده سر و تهش رو هم آوردی که 😒😏
پ.ن پلاس : باید توی ترکیه برامون جبران کنی 😜😜😜


807597
2021-05-04 01:15:55 +0430 +0430

لایک شیوابانو

2 ❤️

807598
2021-05-04 01:16:34 +0430 +0430

خسته نباشی شیوا جان
مثل همیشه عالی بود❤

2 ❤️

807599
2021-05-04 01:16:48 +0430 +0430

لایک ششم. مثل همیشه عالی
این داستان زمانش واسه قبل آشنایی مانی با گندم و شایانه؟
یعنی مانی با نقشه داریوش با گندم و شایان ارتباط برقرار کرده؟

3 ❤️

807602
2021-05-04 01:20:27 +0430 +0430

اوووووف چه پازلی چیدی شیوا جون،از هر طرف یه تیکش داره به هم وصل میشه،عالی بود عالی👌👌👌👌👌

3 ❤️

807609
2021-05-04 01:38:07 +0430 +0430

کدوم یابویی دیس داده

3 ❤️

807611
2021-05-04 01:46:24 +0430 +0430

چقد از این داریوش مادر ج*ده بدم میاد. از شخصیتای این تایملاین خوشم نمیاد کلا. با احترام

6 ❤️

807614
2021-05-04 01:51:36 +0430 +0430

این کار با شخصیتی که از داریوش ساخته بودی عجیب بود
اینطور ک فهمیده بودم داریوش هرکسی رو وارد زندگیش نمیکنه
با پریساهم اشنایی کامل تو یه اکانت فیک داشت
اینکه چطور مانی رو به این سرعت وارد رابطه خودشون کرد جلوش همچین کاری کردن عجیبه
نمیدونم شاید بعدا بگی بعد از فهمیدن اتفاقی ک بین مانی پریسا افتاده
داریوش رفته تحقیق کرده
یا اصلا بگی با اینم بصورت نا شناش چت کرده از علایقش فهمیده
که باز فکر نکم اون شخصیت داریوش برای مانی هم همچین کاری کنه

خلاصه این قسمت برام یه تناقض کامل با شخصیتی که از قبل برای داریوش ساخته بودی بود داشت
احتمالا تو قسمت های بعدی بازم شاهد این موردها باشیم
هم میتونه جذاب باشه هم میتونه خسته کننده

4 ❤️

807618
2021-05-04 02:00:20 +0430 +0430

❤️❤️

1 ❤️

807622
2021-05-04 02:05:35 +0430 +0430

الان این داستان برای ۳ سال قبل از جریان گندم ایناس درسته؟ پس یعنی عسل سه سال قبل از این که با گندم و شایان سکس کنه مانی رو میشناخته؟ پس ممکنه اومدن مانی تو زندگی گندم شایان نقشه ی داریوش باشه؟

5 ❤️

807631
2021-05-04 02:44:59 +0430 +0430

دمت گرم شیوا بانو هر سری سوپرایزمون میکنی تو محشری
سکسی ترین سکسی نویس این سایت سکسی تویی😘😘

3 ❤️

807632
2021-05-04 02:47:03 +0430 +0430

❤️ 👍 😎

1 ❤️

807634
2021-05-04 02:57:10 +0430 +0430

داستانت خیلی عالی بود ولی سطح انتظار ما از شما خیلی بیشتر از اینهاست یک سری اتفاقات سورپرایز کننده داشت ولی اونقدر نبود ک واقعا شوکه بشیم مثل داستان های قبل

2 ❤️

807640
2021-05-04 03:17:04 +0430 +0430

عالی بود شیوا بانو
.
یعنی مانی و مهدیس تو سکس پارتی های نوید همدیگرو دیدن و از طرفی مانی با دادن ادرس سایت میخواد مهدیس رو وارد بازی کنه با گندم ؟؟؟

1 ❤️

807642
2021-05-04 03:26:52 +0430 +0430

نمیدونم قرار دادن اینهمه شخصیت توی چند داستان با سیر زمانی مختلف کار درستیه یا نه،چون وقتی در اخر داستان اینا به همدیگه ربط پیدا کنن و یجا جمع بشن زیاد جالب نمیشه.
البته این نظر من بود اگر بعضیا نیان برای حساب پرسیدن

1 ❤️

807645
2021-05-04 03:36:46 +0430 +0430

چقد باحال شد،یعنی اینطوری با نوید و روناک آشنا میشن،در واقع با همون جوجه سکسی هم باید آشنا بشن،ولی از خورد شدن نیما خوشم نیومد،همیشه یه آدم مسلط و مغرور بهش میومد باشه،و در آخر رابطه نیما و خواهرش هم باید از همین طریق شکل بگیره.یعنی احتمالا نیما و پریسا میرن شیراز و خواهر نیما رو تو دار و دسته نوید ببینه،صرفا حدسیات😅
در کل عالی بود
خیلی ممنون❤️

1 ❤️

807647
2021-05-04 03:46:06 +0430 +0430

آفرین شیوا ، برعکس خیلی از داستنها تا آخرین لحظه میچسبن به قهرمانی که ساختن تو دقیقا کار درست رو کردی، چیزی به اسم قهرمان ثابت وجود نداره ،،
درضمن اگر جواب مسیج های ما رو هم بدی ممنون میشم
سپاس ازت

1 ❤️

807648
2021-05-04 03:50:56 +0430 +0430

شیوا جان مثل همیشه عالی و بیگ لایک
فقط یه ایراد کوچلو بگیرم اگه اشکال نداره
مناطق زمانی خیلی از هم جلو عقبه به نوعی قصه منطقه ی زمانی گذشته و اینده رو لو میده مثل اضافه شدن عسل به پارت گندم یا دکتر شدن مهدیس تو پارت گندم یا مثلا مانی قبلش فهمیدیم که ۳ ساله از گندم خبر نداره بعد جدایی

2 ❤️

807654
2021-05-04 04:13:53 +0430 +0430

نوید سوپرایز جدید و مانی سوپرایز جدید🤗🤔🤔
و فقط چیزی که منتظرش بودم. ندیدم. قول داده بودی یا گفته بودی این قسمت سکسی ترین قسمت بشه که نشد 🤣😂🤗 البته تایپکشو پاک کردی. و فکر میکنم بخاطر اینکه نتونستیم. تو تایک ذهنتو تحریک کنیم.
این قسمت اونجور که باید و شاید سکسی نشد 😂😍

1 ❤️

807657
2021-05-04 04:16:58 +0430 +0430

چقدر کم؟؟

2 ❤️

807665
2021-05-04 04:32:19 +0430 +0430

سلام لطفا نظری که دادم رو کامل بخونید ببخشید که رک میگم نمیدونم چیز میزایی که میذاری تا چه حد صحت داره ولی واقعا حالم به هم میخوره از نوشته هات و همه چیت ، من نمیدونم چرا امثال شماها دوست دارین هرزگیتو فریاد بزنین فکر میکنین افتخاره چه لذتی میبرین از اینکه همه بهتون بگن جنده ، حالا هر چی هم که هستین و هر کاری هم میکنین به خودتون ربط داره ولی چرا میخواین به همه یاد بدین ، واقعا دارین هرزگیو رواج میدین اگه اگاهانه دارین این کارو میکنین واقعا بیمار هستین .تورو خدا یه کم به فکر نسل ما جون ها هم باشین ما میخوایم زندگی تشکیل بدیم

0 ❤️

807674
2021-05-04 06:21:30 +0430 +0430

هیولای شهوت،
نه بهتره بگم، شراره آتش شهوت،
اصلا خاموشی نداره،
لامصب، نمیدونم تا حالا آتش گرفتن مقدار زیادی پنبه رو دیدید یا نه،
من یه بار تو بچگی این کار رو کردم،
روشنش که میکنی، سرعت سوختنش و وسعت آتشش، اصلا قابل تصور نیست،
شیوا،
قشنگ منو بردی توی یه خاطره که سالها ازش میگذره و محو شده بود،
ولی الان آنقدر واضح شده، مثل اینکه همین الان دارم کبریت رو میکشم و اندازه 200،300 کیلو پنبه رو آتش میزنم،
دمت گرم
آنقدر گوشه های ذهن‌های درگیر شهوت رو نور انداختی و روشنشون کردی، که تمام خاک بازی بچگیمون رو یادم اوردی
میگفت؛ نزن جناب سروان، خودم اعتراف میکنم،،،،،،، 😁😁😁😁😁
خسته نباشی دختر

3 ❤️

807676
2021-05-04 06:26:15 +0430 +0430

شیوا بانو .
عالی .
حیفه این قدرت ت رو استفاده نکنی …

1 ❤️

807677
2021-05-04 06:50:08 +0430 +0430

موقع سکس از عسل هوَل چیزی نگفتی و حیفش کردی.
سکس با حسین رو هم نصفه رها کردی.

میبوسم دستاتو

1 ❤️

807679
2021-05-04 07:17:40 +0430 +0430

هوش و زکاوت شیوا اینجا نمایان میشه که میدونه چجوریو چه زمانی 3 قسمت یک داستان رو به هم پیوند بزنه
وارد کردن نوید به داستان توسط داریوش
احتمالا اشنایی پریسا با سحر و لیلی و خواهرمانی(اسمش رو فراموش کردم 😂 )
قطعا بهترین داستان سایته
زودتر قسمت های دیگه رو اپلود کن طاقت نداریم

2 ❤️

807682
2021-05-04 07:23:23 +0430 +0430

از همون اولین داستانی که ازت خوندم"زندگی پیچیده شیوا"
تا الان داستانهات اونقدر جالب وغافلگیر کننده هستند که حیفه آدم یه تشکر وقدردانی نکنه.
عالی بود…خسته نباشی

2 ❤️

807686
2021-05-04 08:06:22 +0430 +0430

دیدید کلن از مانی و مهدیسی ک بیشتر از منتظرشون بودیم خبر نشد؟
عاشق همین سوپرایزاتم شیوایی
شاد باشی و عاشق :)

2 ❤️

807687
2021-05-04 08:09:02 +0430 +0430

واقعا شوهرت از دست تو چکار میکنه؟ کسی که این همه دقیق فانتزی مینویسه شک ندارم حتما چندتایشم عملی انجام داده

2 ❤️

807690
2021-05-04 08:20:29 +0430 +0430

عالی، دمت گرم

1 ❤️

807693
2021-05-04 08:32:49 +0430 +0430

پووووففف دیگه قلم و ااایده از این پرفکت تر نمیشه، عالی هستی شیوا جان 👌 👌

1 ❤️

807695
2021-05-04 08:55:18 +0430 +0430

یه مشکلی که تو همه داستان ها هست و حس میشه اینه که شخصیت های زن به وضوح عمق بیشتری دارن و حساب شده تر عمل میکنن و این تعادل شخصیت هارو به هم زده.
انتظار داشتم تو این داستان همشون به هم برسن که خب نرسیدن.
اگه بخوام چیزی رو پیشبینی کنم میگم، اون سایته دوست یابی، مال خوده داریوشه. مانی هنوز درگیر پریساس( از یه داستان با موضوع bdsm و ارباب برده استقبال میکنم). به گندم و شایان نمیخوره خودشون رو قاطی این چیزا بکنن ( محفل و اینا)، برای همین پایان خوشی رو تصور نمیکنم، در واقع دوست دارم همشون به گای سگ برن.

4 ❤️

807703
2021-05-04 09:13:03 +0430 +0430

خسته نباشی شیوای عزیز عالی بود ❤❤🌹🌹
ولی هر چی فکر میکنم یاد نمیاد از نوید تو قسمتهای قبل چیزی گفتی یا نه ؟

1 ❤️

807705
2021-05-04 09:20:16 +0430 +0430

زنیکه جنده افتخار میکنی به جندگیت؟ ننتو میگام

0 ❤️

807710
2021-05-04 09:35:15 +0430 +0430

داریوش خفن تر است یا سحر ؟ مسئله این است

2 ❤️

807711
2021-05-04 09:38:57 +0430 +0430

هولی فاکین شعتتتتتتت.دختر تو چقد غیر قابل پیشبینی هستی.ناموسا دمت گرم.
یکم کوتاه بود ولی خیلی مهم.
در اخر هم اینو اضافه کنم اگه بتونی قسمت بعد گندم و شایان باشن عالی میشه

2 ❤️

807712
2021-05-04 09:49:51 +0430 +0430

Bravo🌹

1 ❤️

807714
2021-05-04 09:57:24 +0430 +0430

اون تیکه که داریوش داره از پریسا تعریف میکنه، تیکه کتاب باز هستی و اینا،
تو یکی دیگه از داستانات دقیقا بود اگه اشتباه نکنم
ببین داستانت به طور کلی جذابه ولی انقدر بعضی چیزا رو تکرار کردی که دیگه جذابیتشون رو به طور کلی از دست دادن
ایده یه زن چشم و گوش بسته یا دختر معصومی که به راه سکس های تابو کشیده میشه و تو این راه معتاد و عاشق سکس میشه و از همه حشری تره هزاران بار تو داستانات تکرار شده و دیگه واقعا کلیشه ای شده
زنای باهوش و جذابی که با کل مذکرای داستان میخوابن
تکراری شده حقیقتا

2 ❤️

807716
2021-05-04 10:06:51 +0430 +0430

بیگ لایک

1 ❤️

807728
2021-05-04 11:47:53 +0430 +0430

عالی مثل همیشه

1 ❤️

807730
2021-05-04 11:59:13 +0430 +0430

منم این خط داستانیتون کمتر از خطوط داستانی دیگه ات دوست دارم اما نظر به مرتبط کردنِ تمامِ این داستان ها
هوشِت قابلِ تحسینِ 👌🏻

1 ❤️

807732
2021-05-04 12:08:40 +0430 +0430

Sinsinaaa داش کیرتو قبری نکن بیا من قبرتو کیری کنم کونی…
ننتو گاییده که اینجوری زور به کونت اومده؟؟

3 ❤️

807735
2021-05-04 12:24:20 +0430 +0430

نقطه ضعفی توی این داستانت نبود ولی دقیق برسی میکنم تا نقاط ضعف های داستانت را پیدا کنم ، امیدوارم همه داستان هات جوری باشه که من توی پیدا کردن نقطه ضعف ناکام بمونم _اون تاپیکی را هم که من توش نقطه ضعفات را گفته بودم را پاک کردی و من ناکام موندم توی این که بفهمم واکنشت چی بود نسبت به نظرم

2 ❤️

807738
2021-05-04 12:56:34 +0430 +0430

به معنی واقعی قضیه فاااک 😂 😂
ینی تمام احتمالات من غلط از آب در اومد 😂 😂
دقیقا اونی که0% احتمال زده بودم شد داستان اصلی…
ولی تا وقتی که سن نویدو عوض نکرده بودی من فکرشو میکردم که با داریوش در ارتباط باشه 😂 😂
ولی مطمئنم همه از طریق نوید نمیان توی یه خط…
مانی و گندم و عسلم تو خط اتصال کاراکتر های دیگه به داستان نقش دارن…
خوب بود و عالی دمت گرم…
ینی ریده شد تو حالم اونطوری رید به مانی…
داریوشم کم کم داره جامیوفته ها الان یکم بهتر میشه باهاش ارتباط برقرار کرد…
من فکر میکنم پانیذ و پرهامم یه جورایی میان تو روند داستان…من زیاد با این قضیه موافق نیستم ولی شیوا الکی شخصیت اضافه نمیکنه و نقش پانیذ و پرهام تا الان خیلی الکی بوده…

2 ❤️

807740
2021-05-04 13:17:14 +0430 +0430

دقت کردین اینقدر قوی می نویسه این برادرای سایبری که با اکانت فیک میان تو سایت طاقت نمیارن یا فحش می نویسن یا ارشاد می کنن. میشه از کامنت های زیر پست ها و داستانهای شیوا خیلی هاشون رو شناخت.

3 ❤️

807745
2021-05-04 13:31:25 +0430 +0430

نمیدونم چرا فقط داستان مهدیس و خوابگاه برام جذابه زندگی پریسا وگندم و مانی حوصله سر بره

2 ❤️

807747
2021-05-04 13:39:52 +0430 +0430

چرا اینجوری شد؟؟
شخصیت مانی برام کلی تغییر کرد
از پریسا و داریوش حالم ب هم خورد
این داستانتو دوس نداشتم ولی اون جایی ک اسم نوید اومد تو داستان یکم هنگ کردم خیلی غیر قابل پیشبینیی شیوایی…

2 ❤️

807750
2021-05-04 13:49:50 +0430 +0430

اضافه کردن نوید به داستان پریسا به طرز عجیبی قشنگ بود و به مهدیس هم مربوط می شد اما من دوست داشتم روبرو شدن پریسا و مانی از طریق عسل و گندم باشه و حقیقتا از این نوع روبرو شدن خوشم نیومد شاید توی داستانای بعدیت ارزش این کار مشخص شه ولی تو این قسمت عالی نبود

1 ❤️

807751
2021-05-04 13:52:13 +0430 +0430

کاری ندارم که داریوش و پریسا و عسل چه جونورایی هستن، تو چه جونوری هستی که اونا رو نوشتی! =)))))))
Your mind makes me hard! :)))))

1 ❤️

807761
2021-05-04 15:18:53 +0430 +0430

اینقدر ما رو منتظر نذار شیوا

1 ❤️

807763
2021-05-04 15:34:00 +0430 +0430

داستان داره مثل فرار از زندان پیش میره و پیچیده میشه و همه به همدیگه مرتبط میشن .قصه داره قشنگ میشه
بنازم همه شیرازیا که همه جا پرچم دارن 👏

1 ❤️

807773
2021-05-04 17:22:31 +0430 +0430

واقعا اینا تبریک دارن

1 ❤️

807774
2021-05-04 17:23:53 +0430 +0430

🤩😘💗💐🌷👏👏👏👏👏

1 ❤️

807777
2021-05-04 17:58:06 +0430 +0430

پریسا مگه بچه داشت؟ نمی دونم شایدم من یادم نیست.

1 ❤️

807778
2021-05-04 18:07:47 +0430 +0430

شیوا جون خیلی عالی رمان می نویسین واقعا شما یه هنرمندین. چند روز قبل داستان زندگی شیوا رو خوندم محشر بود خیلی زیبا نوشته بودین. لایک لایک لایک

1 ❤️

807783
2021-05-04 20:07:09 +0430 +0430

من داستانو نخوندم چون خیلی طولانی بود ولی حدس میکنم تو داستانت سکس هم بود

1 ❤️

807785
2021-05-04 20:19:36 +0430 +0430

سلامی دیگر شیوای گرامی
قطعا آی کیو بالایی داری که میتونی اینهمه شخصیت رو توی داستان هندل کنی و بین اونها ارتباط برقرار کنی. اگر این بدون مرز فیلم میشد، عجب فیلمی میشد. فون تریر هم میساختش.
اونوقت حتما اسکار فیلمنامه اورجینال رو می گرفتی.

2 ❤️

807791
2021-05-04 20:33:33 +0430 +0430

از رویای ضربدری دنبالت میکنم شیوا … انقد هی میری و میای و داستاناتو پاک میکنی تو همه سایتا میگشتم و داستاناتو میخوندم میخوام بدونی انقدر قلمتو دوس دارم …
تو داستان بدون مرز خیلی از شخصیت های قدیم رو دوباره میبینم … انگار از هر کسی یه کمی برداشتی و تو این قصه نوشتیش …
ماهان و میبینم، مانی ، شیوا ، استاد دانشگاه رو خیلیهاشونو … و همچنان عاشق رمان تقدیر یک فرشته ام …
و عاشق قلم تو …

2 ❤️

807799
2021-05-04 21:40:33 +0430 +0430

نمی تونم نظری بدم چون یکم گیج شدم
فعلا فقط اینو فهمیدم که داریوش کارگردان مجموعه بدون مرزه

1 ❤️

807805
2021-05-04 23:15:28 +0430 +0430

👏 👏 👏 🌹 🌹

1 ❤️

807806
2021-05-04 23:28:22 +0430 +0430

برگ زرینی دیگر از کهکشان راه شیوا 🌹 🌹 🌹

2 ❤️

807807
2021-05-04 23:35:18 +0430 +0430

👏👏👏👏

1 ❤️

807853
2021-05-05 01:39:38 +0430 +0430

تو چنین خوب چرایی 🙂

1 ❤️

807854
2021-05-05 01:43:11 +0430 +0430

شیوا جان
ارشیوتو نمیخای تکمیل کنی؟🙂 دو ماهه منتظرشم
با داستان زندگی شیوا ک خیلیییی حال کردم واقعا محشر بود بی صبرانه منتظر داستانای دیگتم❤️

1 ❤️

807859
2021-05-05 02:01:49 +0430 +0430

یعنی فکر نکنم کسی بتونه اینطوری مثل تو رویا پردازی کنه که میدونی داری کی رو کجا میبری فقط خواهشا از تجاوز و آزار مثل داستانای قبلیت استفاده نکن…
مرسی که هستی و مینویسی واقعا خسته نباشی

1 ❤️

807861
2021-05-05 02:11:28 +0430 +0430

شیوا جان گندم بعد از جریان مانی با عسل وارد رابطه شدن درسته؟؟؟
چون گفته بودی وقتی خواستن برن تو فاز بعدیشون رفتن تو سک با عسل پس عسل گندم رو میاره تو گروه نه مانی…

1 ❤️

807868
2021-05-05 03:12:25 +0430 +0430

شیوا مثل همیشه عالی و باز هم سوپرایز کننده.
لعنتی تو این پازل رو چجوری کنار هم چیدی؟؟
لایک بهت 👌 👌 🌹

1 ❤️

807880
2021-05-05 04:47:22 +0430 +0430

دمت گرم وروجک خانوم ،جفت داستان اخرت عالی بود مثل همیشه،
کم کم دیگه داره مشخص میشه که همه افرادی ک تو این ۱۹ قسمت هستن چطور به هم ربط پیدا میکنن

1 ❤️

807885
2021-05-05 05:16:32 +0430 +0430

باید بگم که احتمالا با توجه به هویت ناشناس کاربر دستگاه
پریسا همون روناک هست و…

1 ❤️

807892
2021-05-05 06:54:24 +0430 +0430

سلام شیوا بانو
بسیار قلم خوبی دارید. ای کاش به جای این همه فانتزی هرزگی و ضربدری و زن شوهردار، لااقل در داستان زن بیوه بیارید یا مطلقه و مرد مجرد. داستانها و فانتزی های شما در خارج این کشور هم جزو کارهای ممنوعه حساب میشه.
جسارتا حتی فکر کردن بهش هم خطرناکه چه برسه به اینکه کسی بخواد اجرا کنه

1 ❤️

807898
2021-05-05 07:03:39 +0430 +0430

بسیار عالی لذت بخش و تحریک کننده هرچی تعریف کنم کم دیوث حشری من دوستت دارم عشقم ❤❤❤❤

1 ❤️

807909
2021-05-05 08:36:14 +0430 +0430

شیوا؛
ادبیات نوشتاری و زبان نوشتنتو دوست دارم و جذبم میکنه.

بین داستان‌های گندم، مهدیس و پریسا برای من پریسا از هر لحاظ ضعیف‌تره.
چه بخش شخصیت‌پردازی‌ها، چه دیالوگ‌ها، و چه جذابیتش.

بین شخصیت‌هایی که به داریوش ربط دارن تناقض‌هایی هست که البته ممکنه جزیی از نقشه باشه و ترجیح میدم صبر کنم.

در هرصورت تو توقع منو از داستان‌نویسی توی این سایت بالا بردی
مرسی ازت

1 ❤️

807911
2021-05-05 08:56:16 +0430 +0430

بهترین نویسنده‌ی شهوانی تویی بقیه اداتو در میارن

1 ❤️

807920
2021-05-05 11:40:04 +0430 +0430

زیاد گل نکش مخت گوزیده

0 ❤️

807927
2021-05-05 13:26:47 +0430 +0430

خیلی ریز داری همه خطوط داستانی رو به هم چفت و بست میکنی ، واقعا تحت تاثیر هوش مریضت قرار گرفتم :)

1 ❤️

807928
2021-05-05 13:33:40 +0430 +0430

سیمین دانشور هزه نویسان توعی.

من مطمئنم سیگاری میکشی یا گل میزنی
چون یه ذهن معمولی نمیتونه اینجوری بنویسه
خودم شخصا دو سه سال سیگاری میکشیدم و شب تا صبح داستان مینوشتم و شعر میسرودم
از وقتی گزاشتم کنار دیگه مخم گوزیده.
لایک

1 ❤️

807942
2021-05-05 15:26:54 +0430 +0430

خط سیر داستان رو خیلی دوست دارم. بیصبرانه منتظر ببینم ادامه داستان چجوری همه این افراد رو به هم مرتبط میکنه و باهم قاطی میشن.
ممنون از نثر جذابتون

1 ❤️

807947
2021-05-05 16:35:49 +0430 +0430

دوست دارم اخرشو خوب دربیاری فقط

1 ❤️

807962
2021-05-05 22:24:34 +0430 +0430

الان فکر کنم قراره پریسا بره پیش نویدی که سحر و مهدیس اینا باهم قرار میذاشتن.جلو تر پریسا با اونام اشنا میشه یقینا

1 ❤️

807963
2021-05-05 22:26:28 +0430 +0430

فوق العاده خیلی حرفه ای واقعا عالی مینویسی منتظر قسمت های بعدی ایم ۰🤩😍
ی سوال چندروز یکبار داستان جدید رو میزازی؟

1 ❤️

808041
2021-05-06 03:27:06 +0430 +0430

عسل چقدر لوده و ملیجکه
دیالوگ هاش، رفتارش،برخوردش حالت تهوع میاره
به طوری که حدالامکان سعی میکنم از دیالوگ های عسل رد شم

1 ❤️

808043
2021-05-06 03:48:07 +0430 +0430

خيلی قشنگ بود. ممنون

1 ❤️

808078
2021-05-06 09:56:40 +0430 +0430

شیوا بانو … خسته نباشید
همونطور که گفتی میری برای چند روز استراحت ؟؟؟
آخ میخام اگه نیستی منم دیگه سر نزنم …
چون فقط برای پیگیری تاپیک ها و داستانت میام …

1 ❤️

808087
2021-05-06 12:27:36 +0430 +0430

راستی سحر کو ؟؟؟
یه کاری کن سحر همه جا باشه … 😂

1 ❤️

808119
2021-05-06 18:16:41 +0430 +0430

ایول واقعا فوق العاده ای
کارت درسته
خیلی خوشم اومد این طرفو بردی سمت داستان قدیمی سکس پارتی های داریوش

1 ❤️

808120
2021-05-06 18:52:29 +0430 +0430

دنبال یه زوج مناسب و مورد اعتماد واسه ضربدری هستیم

0 ❤️

808145
2021-05-06 23:38:14 +0430 +0430

سیدنی شلدون نویسنده رمان ‘زنی در قمار زندگی’ منو یاد اون میندازی
یکم استراحت کن

1 ❤️

808216
2021-05-07 02:30:03 +0430 +0430

Lezat bakhsh bod khondan dastanhat,movafagh bashi shiva khanom

1 ❤️

808271
2021-05-07 10:54:35 +0430 +0430

خیلی تحمل کردم که چند روز نیام بتونم دو قسمت رو باهم بخونم ولی نتونستم 🤭
سورپرایز شدم
خیلی خوشم اومد راستش انتخاب هوشمندانه ای بود که این قسمت رو از زبان پریسا گفتی که نشون میده خط داستانی شخصیت هاتو چیندی و تا آخرشم رفتی قسمت فوق‌العاده بود به شخصه اصلا فکر نمی‌کردم اینجوری بشه سورپرایزم کردی و نویسنده ای بتونه خواننده شو سورپرایز کنه نویسنده توانمندیه 🥰
همیشه فکر میکردم این داستان تو شخصیت سفید و خاکستری زیاد داره ولی شخصیت منفی نداره چرا واقعا
که امروز فهمیدم شخصیت های سفید ما به مرور خاکستری و سیاه میشن داریوش و مانی هردو پتانسیل دارن که شخصیت بده داستان شن.
لعنتی دختر اگه مانی شخصیت منفی و سیاه بشه باید بیایم دستی که این طرح و قلم رو زده ببوسیم آخه داستان در این سطح غیر قابل پیش‌بینی واقعا 😍
دستمریزاد شیوا بوس به کلت دختر خیلی حالمو خوب کردی 😘😘
داشتم راه می‌رفتم فکر میکردم که چه اتفاقاتی ممکنه واسه این جمع بیوفته مخم سوت میکشید داستان می ره بالای ۴۰ قسمت حالا ببین 🥺
بی صبرانه منتظرم بقیه شو بخونم راستی شیوا قسمت بیستم میطلبه که فوق العاده سکسی و پر از شیطونی باشه ها 🤭🤭
درنهایت خسته نباشید دوست خوبم این قسمت هم فوق العاده بود 😘😍🥰

1 ❤️

808288
2021-05-07 12:21:44 +0430 +0430

اخه اسشم قحط بود اسم مانی رو روی الون شخصیت گذاشتی

1 ❤️

808314
2021-05-07 16:38:48 +0430 +0430

عالیه شیوا جون. دیوانه وار عاشق این داستان سریالی تو شدم. کاش فیلمشو میشد ساخت. همیشه منتظر ادامه داستان شما هستم.
درضمن نمیدانم داستان شما به جای اینکه بیشتر صکص رو القا کنه عشق رو بهم القا میکنه. عاشق شخصیت های داستان شدم. هرکدوم به نوعی.

1 ❤️

808316
2021-05-07 16:59:29 +0430 +0430

جالب بود

1 ❤️

808345
2021-05-07 22:29:14 +0430 +0430

شیوا عزیز مثل همیشه عالی بود

1 ❤️

808355
2021-05-08 00:01:23 +0430 +0430

یعنی میشه یه محفلی تشکیل بشه از جمیع همه این دوستان؟
یعنی : گندم و شایان و مانی و پریسا و داریوش و بردیا و عسل. و
مهدیس و سحر و لیلی و ژینا و مریم و نوید و روناک ، دیگه کی موند؟!! همه اومدن؟ کسی جا نمونه یه وقت.

1 ❤️

808416
2021-05-08 03:06:03 +0430 +0430

خیلی غلیظ بود اما عالی

1 ❤️

808464
2021-05-08 09:26:12 +0430 +0430

اول بگم یه قسمت به جای اسم مانی باید بردیا میاوردی (عسل در تائید حرف مانی گفته بودی)

انتظار اینو نداشتم،شاید به عنوان یکی از خواننده های این مجموعه که از اول داستانو میخونم فکر میکردم که قراره تو سکس ۴ نفره شایان ،گندم،عسل و مانی باهم آشنا بشن و بعدش توی یه مهمونی مانی پریسا رو ببینه و پریسا مانی رو ببخشه و یواش یواش وارد بحث بحث سکس گروهی چند نفره بشن همشون و… از اینکه اینجوری شد منم مثل مانی هنگ کردم و این نشونه قلم خوب و طرز فکر پیچیده نویسنده هست 🌹چرا از شخصیت داریوش انرژی منفی میباره؟

1 ❤️

808470
2021-05-08 10:17:07 +0430 +0430

ادامه داستان مهدیس دانشجو چیشد؟! اونم بذار دیگ

1 ❤️

808515
2021-05-08 17:56:36 +0430 +0430

عالی ، فقط اولش نه یکم بعد ترش از بس که هی این گفت و هی اون گفت من جیشم گرفت

1 ❤️

808518
2021-05-08 18:22:32 +0430 +0430

مثل همیشه عالی بود😘😘😘😘😘😘

1 ❤️

808656
2021-05-09 09:14:19 +0430 +0430

عوضی هستی

1 ❤️

808680
2021-05-09 13:46:55 +0430 +0430

منم هرزه م.باور کن. کی نیست؟

1 ❤️

808697
2021-05-09 16:51:28 +0430 +0430

کتابش کن😂

1 ❤️

809064
2021-05-11 16:32:51 +0430 +0430

نه نه نه … او مای گاد نگو این داستان دنباله ای اون داستان است که درباره پریسا بود که توسط خواهرش نجات داده میشه و پریساتوسط سه تا برادرازش سوء استفاده میشد. همون که مادر نوید هر سه تا پسرشو به متجاوز گر تبدیل کرد و باباشون سپاهی بود … نویدو پریسا منو یاد اون داستان میندازه… شیوا نگو که واقعاًقرار داستان به اون داستان ربط داشته باشه اگه اینجوریه که دختر مغزمو منفجر کردی 😳 😳

1 ❤️

809187
2021-05-12 04:46:00 +0430 +0430

فوق العاده بوددد❤😘

1 ❤️

809494
2021-05-14 00:17:13 +0430 +0430

چند خطشو خوندم داستان بود یا رمان رمیو ژولیت یه کص دادن اینقدر کسشعر نداره که اگه دانشمند بودی چقدر مطلب مینوشتی جنده

0 ❤️

809637
2021-05-14 09:19:23 +0430 +0430

دوستان عزیز ،از خواندن داستانهای سکسی پرهیز کنید ،توبه کنید ،این داستانها شمارو میبره به سمت واقعیت در سکس با محارم و سکس باهر کسی و آبروریزی. اکثر داستانها توهم هست.

1 ❤️

810465
2021-05-19 00:03:02 +0430 +0430

Mesle hamishe awliiii,vaghean ehsas mikonam shoma ye ravanshenase kheiiiiiliiii maher hastin

1 ❤️

901636
2022-11-05 22:47:47 +0330 +0330

دهنتو گاییدم بشر.
اونجایی ک داریوش گفت محفل و پارتی نوید
پشمام ریخت‌
ذهنتو گاییدم بشر.
مرسی از قلم‌زیبات ک کرک و پر برامون نزاشته😘

0 ❤️

975841
2024-03-20 00:07:10 +0330 +0330

وسطاش کلللللا تز سکس پریدی بیرون =\

0 ❤️