مهمونی تو جردن

1397/10/30

سلام اسم من معین هست این داستان رو که مینویسم برام خیلی خاطره انگیز بود و دوست داشتم براتون شرح بدم امیدوارم خوشتون بیاد من بچه پونک هستم و فارغ التحصیل مهندسی برق سنم 24 سال هستش و به ورزش بدنسازی علاقه مندم و از فیزیک بدن خوبی برخوردارم که همین باعث جدب دخترههای سکسی و خوشگل میشه البته اگه تعریف نباشه خلاصه داستان از اینجا شروع میشه که من زیاد اهل دوست دختر بازی و دوست شدن با دختر نیستم درسته مخ میزنم ولی تو چند روز اول بهش پیشنهاد سکس میدم و اگه قبول کرد که اوکی میکنم و بعدش خداحافظ یعنی دوستی در کار نیست فقط برای سکس میخوام با دختر باشم و حوصله دوستی و دردسرههای بعدش نیستم خیلی ها میدونن منظورم چی هستش یک بار که به یه مهمونی دعوت بودم بخاطر اتمام یکی از پروزههای یکی از دوستانم که تو کار ساختمان بود بعد از تمام شدن ساختمان خواسته بود تو یکی از طبقات داخل برج یک مهمونی برگزار کنه بخاطر همین من رو هم دعوت کرده بود برای مهمونی و دیدن تدارکات خاص اون شب خلاصه همه چیز عینه برنامه پیش رفت و شب برگزاری فرا رسید از دوستم بگم که تو کار ساختن ساختمان هست و خیلی از لحاظ مالی و شهرت پسر خاص و تکی هست و با اغلب برج سازها و پولدارههای این زمینه نشست و برخواست داره که همین باعث میشه تو اکثر مهمونیهاش آدمهای مهم و پولداری چه تو زمینه مهندسی و پزشکی حضور پیدا کنن یجورههای تو مهمونیهاش افراد خاص و مهم از جمله چندتا از دکترههای معروف زیبایی که اسم نمیبرم بریم سر داستان که بیشتر از این طولانی نباشه شب مهمونی که آغاز شد کم کم داشتن مهمونها میومدن که بعضی ها رو قبلن میشناختم و بعضی ها جدید بودن اوایل مهمونی اکثرا اشنا بودن و یواش یواش داشتن افراد جدید میومدن خلاصه نزدیک به 60 نفر میشدیم البته این رو هم بگم که مهمونی حالت دوره همه داره نه پارتی چون چندتا از دوستهای دوستم متاهل هستند و با همسرهاشون میان همیشه و مجردها هم جدا و بیشتر اونها مهمونی رو گرم میکنن خلاصه همه چیز برای اون شب آماده شده بود از بارمن و انواع مشروب بگیرتا آشپز و غداهای متنوه و دی جی خیلی قوی و با امکانات رقص نور و غیره از داستان دور نشیم بهتره فقط خواستم خاص بودن مهمونی رو کمی گفته باشم خلاصه کمی که از مهمونی گدشت و همه مهمونها بودن و مثل همیشه مست و همه یزن و برقص میکردن دو تا دختر نظرم رو خیلی جلب کردن خیلی زیبا بودن چه از نظر فیس و چه از نظر اندام یعنی به جراعت میتونم بگم یکی از دافهای خوب بودن که تو این مدت ت مهمونی های مختلف دیده بودم و جالب تر اینکه بدون پسر اومده بودن و تنها بودن یک از یکی زیباتر و سکسی تر جوری اکثرا به اون دو نفر نگاه میکردن ولی کسی جرات نزدیک شدن بهشون نداشت چون هم سرشون تو کار خودشون بود و زیاد سبک بازی در نمیوردن هم اینکه هر کسی رو تحویل نمیگرفتن که کسی بخواد بیاد سمتشون که آشنایی بده بهشون خلاصه من بدجور چشمم گرفته بودتشون و خودمم زیاد امید نداشتم که بتونم کاری کنم حتی بخوام برقصم باهاشون که چه برسه با این که دوست بخوام بشم البته این یه پوان مثبت هم هست با توجه به تجربم چون اکثر پسرهها جرات نزدیک شدن به همچین دافههای رو ندارن اینجور دخترها کمتر بهشون پیشنهاد دوستی میشه و زیاد این مسله عادی نمیشه براشون بخاظر همین احتمال قبول کردن وجود داره و ضرب المثل سنگ مفت گنجیشک مفت تو این جور شرایط مکانی و زمانی شاید راه بده خلاصه این که وسطهای مهمونی بود که دیدم دو تاشون دارن میرن با هم برقصن خیلی متین و با کلاس معلوم بود همه منتظر همچین صحنه ای بودن و تو دلشون میگفتن که چه دخترههای زیبا و سکسی هستن همین که وسط رفتن دی جی کلی تعریف و تمجید کرد ازشون که همین باعث شد همون یکی دو نفری هم که خیلی اعتماد به نفس بالا و پولدار و خوشتیپ هم بودن نخوان برن سمتشون وقتی رقصیدنشون تمام شد یکی از دخترا رفت که داخل اتاق کمی خودش رو چک کنه از لحاظ آرایشی و لباس که بهم نریخته باشه خلاصه همین طور که داشت میرفت از جلوم رد شد که با هم چشم تو چشم شدیم زیاد بهم توجه نکرد منم نگاهم از روی زیبایی و خوش اندامیه خاص بود اصلا به خاطر جنبه جنسی بهش نگاه نکردم چون زیبایی خاصی داشت و هواس آدم رو نمیزاشت چز به زیباییش بخوام به چیز دیگه ای فکر کنم وقتی از اتاق اومد بیرون کمی داشت گوشیش رو چک میکرد و تقریبا دو متری با هم فاصله داشتیم و یهو بهم نگاه کرد متوجه شده بود که دارم میبینمش و کمی لبخند زد نه از روی آمار دادن کلا جالب بود براش اینقدر ندید پدید بودم بنده خدا نمیدونست که خودم با دخترهای خوشگل و سکسی زیادی بودم ولی خودش یجورههای خاص بود و میدونست خودش خلاصه دل تو دلم نبود که بهش بدون این که حتی سلام بدم یهو گفتم میشه لطفا با هم یه عکس بگیریم که همین باعث شد بخنده و بعدشم گفت نه که من گفتم اخه خیلی زیبا هستید و دوس دارم با شما یه عکس داشته باشم البته خودمم فهمیدم خیلی ندید پدید بازی در آورده بودم و ضایع کرده بودم خودم رو ولی یک دفعه گفت با گوشی خودم اگه دوست داری عکس بگیریم که منم گفتم باشه همین که با دختری به زیبایی شما عکس داشته باشم چه با گوشس خودم چه عکسم با شما تو گوشی خودتون باعث افتخاره که گفت از افعال معکوسم بلدی استفاده کنی پس منم گفتم بلاخره هر کس یه روشی برای مخ زدن داره که خندید و گفت باشه با گوشی خودت عکس بگیر که منم گفتم ممنون و گوشیم رو برداشتم و یه عکس با هم گرفتیم جوری که از سینه به بالا افتادیم دوتامون تو عکس البته از یه اخلاقش خوشم اومد جوری عکس انداخت که خیلی خاکی و بدون ریا بخواد کلاس بزاره بهم نزدیک نباشیم و اینچیزها یه عکس صمیمی که صورتمون به هم چسبیده بود و هر کس میدید فکر میکرد دوستیم خخخخخ
بعدش بهم گفت که تو پیجم نزارم و فقط تو گوشیم نگه دارم منم بهش گفتم چون عکس انداختی باهام اولش شرط نزاشتی و اطمینان کردی منم قول میدم فقط تو گوشیم باشه او تو پیجم نظارم که همین حرفم رو شنید گفت معلومه بچه با معرفت و رو راستی هستی منم گفتم لطف دارید شما و کم کم ازم دور شد منم رفتم ببینم همه چیز رو به راه هست و مهمونها کم و کسر نداشته باشن البته هنوز فکرم مشغول دختره بود که یادم اومد اسمش رو نپرسیدم اون با دوستش رفته بود داشت کمی مشروب میخورد که دیدم داره با دوستش صحبت میکنه و دوستشم داشت به من نگاه میکرد فکر کنم داشت قضیه من رو تعریف میکرد به دوستش خخخخخخخ
یه مقدار گه گذشت دی جی یه چند مین خواست یه میوه ای و دستشویی بره که موزیک قطع شد و باعث شد همه بشینن و مشغول میوه خوردن بشن که او دو تا دختره هم نشستن و منم رو به رو نشستم البته از قصد نه چون صندلیش دم دست بود و جاهای ذیگه پر بود یهو دیدم به من اشاره کرد گفت برم سمتش باور نمیکنید تو اون چند متری که میخواستم برسم بهش هزار تا فکر تو سرم بود که نمینونم تایپ کنم احساسم رو خلاصه رسیدم بهش که گفتم جانم دوسته خوبه من این رو که گفتم گفت چه کلمات رومانتیکی بکار میبری منم گفتم اخه فراموش کرده بودم اسمتون رو بپرسم و امیدوارم بی ادبی من رو ببخشید چون خیلی هول کردم و استرس داشتم که دوستش برگشت گفت بهت نمیخوره اینکاره نباشی و اهل پیشنهاد دادن و خجالتی باشی با جنس مخالف منم گفتم حق با شماست که جفتشون لبخند زدن و منم گفتم بفرمایید کار داشتید گفت کار که دارم ولی اول اسمت رو بگو منم گفتم معینم و اونم گفت منم اسمش شیوا دوستمم هانیه منم گفتم خوشحالم از آشنایی با شما و بعدش گفت من مشروب خوردنی گشنم میشه و دیدم شما و دوستتون که این مهمونی رو برگزار کردید و هماهنگیش با شماست چرا پیش خدمت نگرفتید که بخواهیم سفارش بدیم چیزی بیاره برامون چون تعداد زیاده و نمیشه معمولی این مهمونی رو برگزار کرد منم گفتم حق با شماست ولی چون اکثرا خوده مونی هستیم همه خودشون میرن هر چی لازم دارن بر میدارن و میل میکنن که اونم گفت من روم نمیشه خودم برم بردارم که منم گفتم اصلا منم کمی ضعف دارم بیاید بریم که هر چی دوس داریم انتخاب کنیم و کمی صحبت کنیم و که قبول کردن و پاشدن رفتیم سر میز که انتخاب کنیم دیدم میگو گفت دوست داره و براش چند تا میگو سرخ شده گزاشتم و به دوستشم دادم و رفتیم نشستیم برای نوش جان کردن و کم کم سر صحبت باز شد بقیه هم داشتن نگاه میکردن از بس تو چشم بودیم من همچین سیس گرفته بودم خدا رو بنده نبودم و میدیدم بقیه پسرها دارن تو دلشون چی میکن به من خخخخخخخخ
هنوز باورم نشده بود که کنارشونم و دارم صحبت میکنم چه برسه به این که بخوام فکر کنم پیشنهاد دوستی بدم خلاصه غزامون که تموم شد کمس سوال پرسیدیم و صحبت کردیک که گفتن اینجا میشه سیگار روشن کرد که من گفتم چون چندتا دکتر هست تو مهمونی و خیلی حساس هستند بریم واحد کنار که راحت باشیم خلاصه 3تایی رفتیم واحد بغل که کمی بهم ریخته بود چون تازه ساخت تموم شده بود فقط وقت کرده بودیم واحدی که قرار بود مهمونی توش بر گزار بشه رو تمیز کنیم آماده خلاصه سیگار رو کشیدیم که دوستش گفت من میرم شما هم کم کم بیاد منم گفتم بزار با هم میریم که یهو شیوا گفت میترسی از من تنها بمونی اینجا منم گفتم نه اخه با دختری به زیبایی شما تنها یه واحد حتی یوزارسیف هم باشه نمیتونه به روی خودش نیاره که 3تامون بلند زدیم به خنده و دوستش هانیه گفت خوبه لازم نکرده زبون بریزی من میرم حضرت یوزارسیف شما هم زود بیاد که تنها نمونم خلاصه رفتش و منم با شیوا تنها موندم و سکوت حکم فرما شد منم هم روم نمیشد هم جرات نمیکردم چیزی بگم که نکنه بگه پسره جنبه نداره اون چیزها که بهش گفتم اگه نمیکشی دیگه بریم که دوستتم تنها نمونه و رفتیم دوباره تو سالن کنار واسه ادامه مهمونی دیگه صمیمی شده بودیم و کنار هم بودیم و مشروب میخوردیم و یه کوچولو تکون میدادیم که نگیم عینه مجلس ختم فقط نشسته باشیم و تکون نخوریم خخخخخخخخخخ
کم کم داشت مهمونی تموم میشد و مهمونها یواش یواش میرفتن که گفتم ما هم باید بریم معین منم گفتم هر طور مایل هستید و رفتن کم کم آماده رفتن بشن که گفتم تو مهمونی بعدی امیدوارم باشید و اشنایمون بیشتر ادامه پیدا کنه که اونها هم گفتن صد در صد چون این مهمونی خوبی بوده او مزاحم زیاد نداشتیم منم گفتم مهمونیهای که من و دوستم برگزار میکنیم اکثرا از قشر خاصی هستن و کمتر مزاحمت و مسایل اخلاقی خارج از عرف پیش میاد که اونها هم گفتم خودمون متوجه شدیم و اینجور مهمونیها رو میپسندیم و استقبال میکنیم منم گفتم خوشحالم که شب خوب و آروم و شادی رو تجربه کردید و کم کم رفتیم سمت آسانسور که برن داخل که دوستش هانیه گفت بازم دعوت کنید خوشحال میشیم با شیوا جون بیایم منم گفتم حتما و باعث افتخاره و شمارم رو دادم که بزنن به گوشیشون ولی اسم نبرم که بگم شیوا شما بزن یا هانیه شما بزن که فکر نکن قصد و قرضی دارم و بخوام سریع پسرخاله شم و احساس کردم اونها هم از این طرز برخوردم خوششون اومده و یجورههای با هم دوست اجتماعی شدیم و دیگه نمیدونستن ای یکی از ترفندهای مخ زدنمه خخخخخخخخخخخخخخ
خلاصه رفتن و سوار ماشین شدن و خداحافظی کردیم و نیمه هاش شب بود جفتشون بهم پیام دادن که شمارشون رو داشته باشم و بقول خودشون فکر کردن دوست اجتماعیشون باشم و من تو ذهنم داشتم مرحله بعدی و شرایط برای دیدن دوبارشون رو تجسم میکردم که یه چیزی اومد تو فکرم و اگه دوست دارید ادامه داستان رو بگم تو داستان بعدی که ادامه ماجراست و نمیخوام این داستان طولانی شه تو دو قسمت براتون میگم و امیدوارم خوشتون بیاد البته اگه غلط املایی و جمله بندیم درست نبود ببخشید چون اولین بارم هستش و مهم راست بودنه داستانه و من رو برای ادامه ماجرا اگه انتقاد یا پیشنهادی دارید خوشحال میشم در جریان بزارید منتظر قسمت دوم داستان و سکس من با دو دختره داف و زیبا باشید
با سپاس

ادامه…

نوشته: معین


👍 5
👎 16
59999 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

742700
2019-01-20 21:43:24 +0330 +0330

آقای فارغ التحصیل رشته برق،یکم کمتر برو بدن سازی و بجاش یکم رو سوادت کار کن.متنوه نیست درستش متنوع هست.

0 ❤️

742701
2019-01-20 21:46:23 +0330 +0330

سگ میره مهمونی عمه خراب؟

0 ❤️

742704
2019-01-20 21:47:32 +0330 +0330

شل مغز جوگیر،نکشیمون بچه پونک
اسنپ گرفتی شاخ شدی اینجا داری کس میگی؟
جاکش اینجا باید داستان سکسی بنویسی نه کسشرای مهمونی رفتنت
منتظر قسمت دوم باشیم؟پلشت انگار تبلیغ تلوزیونیه
OB

1 ❤️

742716
2019-01-20 22:22:09 +0330 +0330

میل گردای اون برج تو کونت… اینجا جای کصتان مهمونی نیست …

0 ❤️

742760
2019-01-21 05:50:05 +0330 +0330

نشستن به ميوه خوردن !؟
يعني مشروب و دي جي و بزن برقص بعد اون وسط خيار و پرتقال پوست ميكندن !؟

نميدونم والله…

1 ❤️

742766
2019-01-21 06:36:37 +0330 +0330

رفقا از دستت ناراحت هستن
پ کسد نن جونت ، مگه نه ؟
زود بگو عا ره
خواهر خراب

0 ❤️

742798
2019-01-21 11:54:54 +0330 +0330

مهندس جلق باید بشی شما …

0 ❤️

742810
2019-01-21 12:43:53 +0330 +0330

من نمیدونم این چه رسمیه توی اینجا که هرکسی خاطره یا داستانی ارائه میده چند نفر همیشه هستن که به نویسنده بد وبیراه میگن بابا یارو داره تمام تلاشش رو میکنه که ماجرا رو دقیقا همونجوری که بوده بیان کنه و کلا هر کسی که بخونه لذت ببره ولی متاسفانه همه جا آدم چرت گو هستش فقط اینجا یه خورده درصدش بالاتره.
آقا معین داستان یا خاطره ای که نوشتی جالب بود لطفا ادامه بده ممنون

1 ❤️

742814
2019-01-21 13:07:52 +0330 +0330

جناب مهندس باید مدال املا نوشتنت رو بدن به معلم های کلاس اول تا اساتید دانشگاهتون.شما که زبون مادریتون رو این جوری پرغلط نوشتی می خوای زبون برق و تجهیزات الکترونیکی رو بلد باشی
غزامون که تموم شدکمس سوال پرسیدیم و صحبت کردیک
خودت بببن به چه زبونی نوشتی

1 ❤️

742833
2019-01-21 17:03:24 +0330 +0330

بچه سرایدار ساختمون گوششو چسبونده به در یه خونه که توش مهمونی بوده یکم صدا شنیده دستشو کرده تو شورتش با همون صداها جقیده!! بقیشم فانتزیشه. به املاشم زیاد سخت نگیرین عقب موندس مغزش نکشیده دبستانو تموم کنه!!! ?

1 ❤️

742837
2019-01-21 18:12:26 +0330 +0330

این فانتزیت بود دیگه؟داستان نویسیت زیر خط فقره بچه مایه دار کجا بودی تو

0 ❤️

742839
2019-01-21 19:04:42 +0330 +0330

دمت گرم آقا معین زحمت کشیدی و یکی از خاطراتت رو برامون با آب و تاب فراوان بسیار زیبا تعریف کردی فقط به این موضوع فکر نکردی که یه جماعتی رو عینک روی چشم و دست به کیر شاکی و ناراحت رها کردی تا قسمت بعدی خداوند باری تعالی انشالله به شما و تمام بچه های بالا خیر و برکت و شکار هر چه بیشتر در و داف عطا بفرماید.

1 ❤️

742917
2019-01-21 23:14:24 +0330 +0330
NA

والا هنوز مهندس نگاییدم.ادرست کجاست بیام ی دست مجلسی بکنمت تا اینجوری مزخرف ننویسی…داستانتم پر از غلط املایی بود…داداش کم بزن ولی همیشه بزن

0 ❤️

742937
2019-01-22 00:55:27 +0330 +0330

اقا معین بیزحمت پیام خصوصی بده

0 ❤️

742993
2019-01-22 11:25:07 +0330 +0330

تو که مهندسی … مهندسیت مبارک…
فقط مهندس جان برو یکم املا یاد بگیر

0 ❤️

743001
2019-01-22 12:08:57 +0330 +0330

با کلیت داستانت کاری ندارم ولی یه جای داستان برام گنگ موند اونم این بود که شما مهمونی خاص با دوستت میگیرید و دوستانتونو دعوت میکنید این دو تا دختر از کجا سر در اوردن و کی دعوتشون کرده بود

0 ❤️

743036
2019-01-22 17:48:55 +0330 +0330

اخه کس کش جقی انقدر از خودت تعریف نکن اقای خدمتکار داستان اینجوری بود این اقا کارگر ساختمانی هستش اجر میندازه بالا صاحب کار یه مهمونی داشت میگرفت به ای گفت بیا اینجا کمک کن هم شام بخور هم حقوق بگیر ولی چون تو ادمه کونی وچشم چرونی هستی ونگاه بد به مهمونا کردی بردنت تو واحد بغلی هم کونت گذاشتن هم حقوق ندادن هم بی کار شدی پرتت کردن بیرون از مهمونی فقط لباس صاحب کارت گیرت امد جقی کونی .

0 ❤️

743104
2019-01-22 23:18:55 +0330 +0330

مگه ما مسخرتیم؟

0 ❤️