کفش زن همسایه

1400/08/09

این یک داستان برای دوست داران فتیش کفش هستش…
من 19 سالمه و چون دانشگاه تهران قبول شدم پدرم یه واحد تو یه آپارتمان 4 طبقه که هر طبقه دو واحد کنار هم داره برام نزدیک دانشگاه اجاره کرد.
من حدودا 6 ماه پیش تازه به این خونه اومده بودم که برای اولین بار خانم احدی رو ساعت 7 صبح وقتی از در اومدم بیرون که کفشام رو بپوشم برم دانشگاه دیدم.

ایشون هم از در اومد بیرون، یه خانم قد بلند با چادر مشکلی و مانتو و مقنعه و شلوار پارچه ای فرم مشکی،جاکفشیشون رو بیرون از خونه میذاشتن برای همین وقتی از در اومد بیرون کفش پاش نبود، با جورابای نازک مشکی که قسمت کف و نوک انگشتا ضخیم بود ولی قسمت روی پاش نازک بود و سفیدی پاش پیدا بود.

سلام علیک کردیم و من داشتم زیر چشمی پاهاش رو نگاه میکردم. یه کفش پاشنه بلند نوک تیز از جا کفشی در آورد و پاهای نازنینش رو برد داخل کفش، همون لحظه پاهام شل شد، تا آخر روز سر کلاس فقط داشتم به اون پاها فکر می کردم. صدای هیچ کس رو نمیشنیدم، قشنگ شیدای پاهای خانم احدی شده بودم.
از فرداش هر روز پشت چشمی در وایمیستادم که ببینم این همسایه ما چند نفر هستن و کی میرن و کی میان، بعد از دو هفته بررسی و حرفایی که میزدن (گوشم رو میچسبوندم دیوار که حرفاشون رو بشنوم) متوجه شدم شوهرش انگار تو بازار کار میکنه و هر روز ساعت 7:30 میزنه بیرون، یه پسر بچه هم دارن که مدرسه ابتدایی میره و با باباش میره بیرون و باباش میبره میرسونتش مدرسه و بعدش خودش میره بازار، خانم احدی هم معلم ریاضی یه مدرسه درخترونه همون نزدیکی هاس.
من خیلی دوست داشتم میتونستم پاهای خانم احدی رو ببوسم و کف پاهاش رو لیس بزنم و انگشتای پاهاش رو بگذارم گوشه لپم خیس بخوره ولی خب با توجه به چیزایی که میشنیدم از خونشون میدونستم این کار محاله.
خلاصه بعد از کلی تعمق و تامل به این نتیجه رسیدم که کفش های خانم احدی رو به نیابت از پاهای زیباش ببوسم.
ساعت رفت و آمدشون دستم اومده بود و میدونستم هیچ وقت زودتر از ساعت 7 در خونه رو باز نمیکنن. اولین بار که میخواستم کفشاش رو از تو جاکفشی بردارم یادم نمیره، آلارم گذاشته بودم که ساعت 6 زنگ بزنه و بیدار شم، هر چند اون شب از فکر کفشای خانم احدی خواب به چشمام نیومد، وقتی بیدار شدم تمام بدنم داشت میلرزید، روی بدنم کنترل نداشتم، در خونم رو باز کردم، یکم صبر کردم که ببینم صدایی از خونشون میاد یا نه، بعد خیلی آروم در جاکفشیشون رو باز کردم، اونجا بود که دیدم تو جا کفشی یه کفش مردونه و یه کفش بچگونه و 14 تا کفش زنونه بود! چشمام چیزی که میدید رو باور نمیکرد! از کتونی و کفش پاشنه بلند بگیر تا نیم بوت و بوت همه هم یا مشکی بودن یا قهوه ای به جز کتونی هاش که سفید بود.

اون کفشای پاشنه بلند مشکیش که هر روز میپوشید رو برداشتم و در جاکفشی رو بستم و سریع رفتم تو خونه، واااااای، باورم نمیشد چیزی دست منه که پاهای زیبای خانم احدی رو هر روز برای 6 ساعت تو خودش جا میده، خانم احدی پای تخته برای بچه ها داره درس میده تو این کفشا، حتما چقدر پاهاش این تو خسته میشن، حتما چقد عرق کردن تو این کفشا، همونجا بود که کفش راستش رو گذاشتم جلوی صورتم و چشمام رو بستم و یه نفس عمیق کشیدم… وای که چه بوی خوشی داشت، بوی چرم با بوی پاهای خانم احدی قاطی شده بود و یه عطر مست کننده درست شده بود، چشمام سیاهی رفت و کیرم کاملا شق شده بود! شروع کردم به بوسیدم کفی کفشش، پاهای خانم احدی توی اون جورابای پارازین مشکی هر روز روی این کفی هاست، کفی کفشش رو در آوردم و دیدم جا انگشتای خوشگل پاش روی کفی مونده! وای که چقدر ناز بودن!قشنگ میتوستنم انحنای انگشت کوچیکه پاش رو از روی اثرش روی کفی تجسم کنم، دیگه دست خودم نبود! شروع کردم به لسیدن کفی کفشش، شلوارمم در آوردم و کیرم رو کردم تو کفش چپش، جایی که پاهای خانم احدی قرار بود کمتر از یه ساعت دیگه اونجا باشه! به سی ثانیه نکشید که کیرم تو کفشش بود که آبم اومد و همه رو ریختم داخل کفشش، اول یه چند دقیقه ولو شدم و به این فکر می کردم که من چقدر خوش شانسم که همسایه خانم احدی شدم! آخه کسی که به کفشای خانم احدی دسترسی داره دیگه دوست دختر میخواد چیکار! جوری خالی شدم که به عمرم به یاد ندارم! وقتی یکم سر حال شدم دیدم ساعت شده 5 دقیقه به 7 سریع بلند شدم و آبم رو از داخل کفش خانم احدی ریختم تو سینک و با دستمال کاغذی همه آبم رو در آوردم، ولی هر کاری کردم کامل خشک نشد، انگار آبم رفته بود به خورد چرم کفشش، دیگه چاره ای نبود در رو باز کردم و کفشا رو گذاشتم تو جاکفشی و برگشتم داخل، به محض اینکه در خونه رو بستم در خونه خانم احدی باز شد و از خونه اومد بیرون، همون کفشایی که تا سی ثانیه پیش آب من توش بود رو ورداشت و خیلی آروم پاش کرد، برای اولین بار بود که میدیدم داره به کفشاش نگاه میکنه! انگار متوجه یه تغییری شده بود! ولی خب کی فکرش رو میکنه که یکی کفشاش رو گاییده باشه، برای همین راه افتاد و رفت.
این اولین بار بود که این کارو میکردم، ولی این شد کار هر روز من! من هر شب از دانشگاه به این شوق برمیگشتم که فردا صبح قراره آبم رو جایی بریزم که خانم احدی قراره پاش رو 6 ساعت اون تو نگه داره!
الان 6 ماه از اولین روزی که من با کفشای خانم احدی عشق کردم میگذره و از اون روز روزی نیست که آبم نصیب یکی از کفشاش نشه.
از اونجایی که من دوس ندارم کفشی که توش آبم رو ریختم قبل از اینکه حداقل یه بار پوشیده بشه دوباره بگام، همیشه کف کفشای خانم احدی رو بعد از کردن تمیز میکنم، این طوری هر روز صبح که میرم سراغ جا کفشیش میرم دونه دونه کفشا رو نگاه میکنم که ببینم کف کدوم کفش خاکی شده و یعنی کدوم کفش رو دیروز پوشیده و اون رو میگام.
تو این شیش ماه ذره ای از علاقه ای که به پاهای خانم احدی داشتم کم نشده! هر روز با این امید بیدار میشدم که بتونم یکم به پاهاش نزدیک تر بشم، مثلا بتونم جورابای پارازینش رو که هر روز روزی شیش ساعت پاهای قشنگش رو بغل کردن ببوسم و بکشم سر کیرم و آبم رو بریزم توشون، تا اینکه همین چند ساعت پیش به این آرزوم رسیدم!!!..


طبق معمول هر روز ساعت 6 و نیم از خواب بیدار شدم و در خونه رو باز کردم و رفتم سراغ جا کفشی همسایه بغلیمون. 14 تا کفش زنونه جلوم بود که باید یکیش رو برای امروز انتخاب میکردم، یادم افتاد دیروز بعد از ظهر خانم احدی رو دیدم که نفس نفس زنان در حالی که گرمکن ورزشی و کتونی های سفیدش رو پوشیده داره از پله ها بالا میاد. فکر اینکه پاهای خانم احدی چقدر موقع دوییدن به کفه اون کفشا فشار آورده و عرق کف پاش از جورابای پارازینش رد شده و به خورد کفی رفته داشت دیوونم میکرد. کتونی هاش رو برداشتم و رفتم تو خونه، کیرم رو کردم تو کتونی پای راستش و شروع کردم به بو کردن پای چپش (همیشه سعی کنید یه لنگه رو بذارید برای گاییدن و یه لنگه رو برای بو کردن چون اگر طولانی مدت این کارو کنید یواش یواش کفی کفشی که آبتون رو میزید روش بوی بدی میگیره و معمولا صاحب کفش از همه جا بی خبر یا کفی رو عوض میکنه یا کل کفش رو میشوره) وای که چه عطر خوبی داشت ترکیب عرق پای خانم احدی با جوراب پارازین و کفش کتونیش، آدم دیوونش میشه، من مطمئنم اگر شوهرش بدونه کفشای زنش چقدر کیر آدمو سیخ میکنه دیگه به جای خانم احدی فقط کفشاش رو می کرد! بعد از چند دقیقه بو کردن و گاییدن کفشاش کفی کفش چپ رو درآوردم تا یکم جای انگشتای پاش رو لیس بزنم. زبونم رو روی جای تک تک انگشتای پاش میکشیدم و حسابی از طعمش لذت میبردم. یه فکر جدید به ذهنم رسید! بند کفش چپش رو باز کردم و با همون بند، کفشش رو جلو صورتم بستم طوری که دماغم تو کفشش موند (دوستانی که تجربه دارن میدونن بعد از یه مدت نفس کشیدن توی کفش به خاطر گرما و رطوبت نفس، بوی پایی که قبلا توش بوده بیشتر حس میشه) اون یکی کفش هم که هنوز کیرم توش بود و باهاش داشتم جق میزدم. با همین حالت رفتم چایی دم گذاشتم و صبونه رو آماده کردم که وقتی آبم ریخت تو کفش و بی حال شدم صبونه آماده باشه. صبونه که آماده شد پاهای خانم احدی رو در حال در اومدن از اون کفشا تجسم کردم و شروع کردم به کشیدن نفسای عمیق که آبم کامل ریخت تو کفشش، آب رو با دستمال کاغذی از تو کفش درآوردم و مالیدم بیرونش، این جوری موقع پوشیدن کفش دستای خانم احدی به آبم میخورد و احتمالا اگر بعدا چیزی میخورد آبم به دهنش هم میرسید. تا اومدم کفشا رو بذارم سر جاش دیدم که شوهر خانم احدی با پسرش سریع اومدن بیرون و کفشاشون رو پوشیدن و رفتن، چقدر شانس آوردم که شوهرش متوجه نشد کفشای زنش تو جا کفشی نیست و احتمالا داره سره کیره یکی از همسایه ها تاب میخوره! تا اونا رفتن سریع پریدم بیرون و کفشا رو گذاشتم سر جاش، بعد سرم رو گذاشتم رو دیوار که صدای لباس پوشیدن خانم احدی رو بشنوم که شنیدم پشت تلفن داره با شوهرش حرف میزنه و میگه که پسرشون کلید خونه رو جا گذاشته و چون اولین نفر برمیگشت خونه پشت در گیر میکرد، برای همین خانم احدی به شوهرش گفت کلیدا رو میذاره تو کفش کتونیش تا ظهر که پسرش برگشت برداره و پشت در نمونه! منو میگی، با اینکه تازه آبم اومده بود دوباره داشتم از شدت شق درد میمردم! من میتونستم برم تو خونه خانم احدی و تک تک جوراباش رو بو کنم!!! دل تو دلم نبود تا خانم احدی هم از خونه بزنه بیرون، اون چند دقیقه برام اندازه چند سال طول کشید، دیگه چیزی نمونده بود به لحظه وصال به جورابای زن همسایه! تو همین فکرا بودم که یه دفعه صدای باز شدن در خونشون رو شنیدم، سریع پریدم پشت چشمی در که دیدم خانم احدی اومده بود بیرون با همون جورابای پارازین همیشگی مشکیش که نوک و کف اش از روش ضخیم تر بود. اول خیلی آروم کفشای پاشنه بلند چرمی که برای رفتن به مدرسه میپوشید رو پوشید بعد لنگه راست کتونی سفیدش که من چند دقیقه پیش آبم رو ریخته بودم توش درآورد و کلید خونه رو برد نوکش که دیدم مکث کرد، دستش رو درآورد و کفش رو گذاشت سر جاش یکم نوک انگشاش رو به هم مالید و یکم انگشتاش رو بو کرد، من گفتم این حتما فهمیده و من بگا رفتم که دیدم بی تفاوت از پله ها رفت پایین (یاد این افتادم که هیچ زنی فکر نمیکنه یکی ممکنه کفشش رو گاییده باشه!) همین که از در ساختمون خارج شد من پریدم و با دستای لرزون کلیدای خونشون رو براشتم و خیلی آروم کلید انداختم و رفتم تو، سریع خودم رو به اتاق خانم احدی رسوندم و امیدوار بودم بتونم اونجا یه سری جوراب ازش پیدا کنم، همین که در اتاق خوابشون رو باز کردم انگار وارد بهشت شده بودم! پایین تخت خانم همسایه چند جفت جوراب پارازین مشکی همه عین هم بود، عین همونی که الان پای خانم احدی بود، فهمیدم خانم احدی جینی جوراب پارازین خریده که همه یه شکلن. نشستم روی تخت و هم جورابا رو ریختم دورم، یکی رو کشیدم سره کیرم و شروع کردم به بو کردن بقیه شون، واااااااااای با هر نفسی که میکشیدم یه لرزه به تنم می افتاد! شروع کردم جورابا رو با توجه به شدت بویی که داشتن چیدم کنار هم که ببینم کدومش رو از همه بیشتر پوشیده، ادامه دادم به بو کردن همون، یه لنگه جورابم گذاشتم تو دهنم شروع کردم به خیس کردن و میک زدن که طعم اون پاهای خوش فرم رو کامل بچشم و در عین حال جورابی که سر کیرم بود رو مالیدم تا اینکه آبم اومد و همش ریخت تو جوراب. وقتی به خودم اومدم دیدم تو خونه همسایه روی تخت همسایه با جوراب زن همسایه روی کیر و توی دهن و روی دماغ یه ساعته که ولو شدم. سریع همه چی رو گذاشتم سر جاش فقط جورابی که یه لنگش تو دهنم بود و یه لنگش سر کیرم رو برداشتم که ببرم بشورم، یه جفت هم ورداشتم برای لذت های بعدی. اول از همه رفتم جورابا رو شستم و گذاشتم روی شوفاژ خشک بشه بعد زدم از خونه بیرون دنبال کلید ساز و یه دونه از روی کلید خونشون واسه خودم ساختم. بعدش رفتم در به در تو مغازه ها با جوراب خانم همسایه تو دستم تا بتونم لنگش رو جینی بخرم، که خوشبختانه بعد از یک ساعت گشتن عینش رو پیدا کردم و 24 تا ازش خریدم! برگشتم سمت خونه و رفتم تو واحد خودم و جوراب شسته شده خانم احدی که حالا دیگه خشک شده بود رو ورداشتم و بعدش رفتم خونشون. یه جفت از جوراب نوها به علاوه جورابای شسته شده رو گذاشتم لای جورابای پایین تخت و برگشتم بیرون، کلید رو گذاشتم تو کفشش و یه بوسه به کفشش زدم بابت این جواهری که امروز داخلش بود و برگشتم تو واحد خودم. همین که در خونه رو بستم تازه یادم اومد امروز من کلاس داشتم و باید میرفتم دانشگاه! ولی فکر جورابای خانم همسایه کامل حافظم رو پاک کرده بود. حالا من مونده بودم و کلید خونه همسایه و فتیش جورابم! از اون روز حدود یک ماهی میگذره که من یه روز در میون یه بار کفشای خانم احدی رو میگام و یه روز جوراباش رو. دیگه خواب و خوراک واسم نمونده بود تا اینکه امروز که رفتم سراغ جاکفشی خانم احدی یه چیزی دیدم که باور نمیکردم! داشتم از خوشی پر در میاوردم! چیزی اونجا بود که داشت منو به پاهای زن همسایه نزدیک تر می کرد!

همین دو هفته پیش بود که ساعت شیش و نیم بیدار شدم تا آبم رو بریزم تو کفشای زن همسایه، خانم احدی، که معلم ریاضی هستش تا وقتی ساعت 7 میخواد از در بزنه بیرون پاش رو بکنه تو آب من.
خلاصه با همون شور و شوق همیشگی از خواب بیدار شدم و در جاکفشیشون رو باز کردم و کفشای چرم پاشنه بلندش که هر روز برای مدرسه میپوشید رو برداشتم و برگشتم تو خونه، کیرم و درآوردم بذارم تو کفشش که دیدم یه تیکه کاغذ توشه، درآوردم دیدم رو کاغذ نوشته “کسی که داری این همه از کفشای من استفاده میکنی، فکر نمیکنی زشته من با کفشای بدون واکس از خونه برم بیرون؟”
جا خورده بودم! یعنی این همه مدت خانم احدی میدونسته که یکی داره هر روز آبش رو میریزه تو کفشش؟! ولی از طرف دیگه این حس که خانم احدی دونسته و با اشتیاق پاش رو میکنه جایی که آب من توش بوده داشت حالم رو خراب میکرد!
سریع رفتم سراغ جا کفشی همسایه و هر چی کفش خانم احدی داشت برداشتم آوردم تو. دونه دونه رو اول با زبونم برق انداختم بعد یه واکس مشتی به همشون زدم، کفشای اسپورتشم با مسواک و خمیر دندون حسابی تمیز کردم. اون روز نرسیدم داخل کفشش جق بزنم ولی همون تمیز کردن کفشاش داشت کیرم رو منفجر می کرد.
سریع همه رو گذاشتم سر جاشون و روی کاغذ نوشتم “امر، امر شماست”. دو دقیقه بعد خانم احدی از خونه اومد بیرون کفشاش رو از جاکفشی درآورد و کاغذ توش رو برداشت و خوند. کاغذ رو گذاشت جیبش و سریع یه نگاه به بالا و پایین پله ها انداخت که ببینه میتونه عاشق کفشاش رو پیدا کنه (نمیدونست این عاشق همسایه بغلیشونه و من دارم از چشمی در نگاش میکنم). یه نگاه به کفشای تو دستش و یه نگاهم به کفشای تو جاکفشی انداخت و یه لبخند رضایت زد، بعد دستش رو کرد داخل کفش که ببینه چیزی توش هست یا نه، دستشم آورد بیرون زد سر زبونش، اونجا با خودم گفتم خاک بر سرت باید آبت رو میریختی تو کفش. خلاصه کفشاش رو پوشید و رفت. منم که داشتم از شق درد میمردم با خودم گفتم کلاس صبح رو نمیرم منتظر میمونم شوهر خانم احدی با بچه اش بره تا من برم سراغ جورابای خانم احدی خودم رو خالی کنم.
ساعت شده بود 7 و نیم و من پشت چشمی در منتظر خروج آقای همسایه خشک شده بودم که دیدم شوهر خانم احدی با بچش از خونه زدن بیرون. منم که داشتم میترکیدم دیگه منتظر نشدم از ساختمون برن بیرون، همین که از پاگرد اول رد شدن سریع پریدم در خونشون رو باز کردم و رفتم سراغ جورابای خانم احدی.
همه جوراب پارازین مشکی هاش رو برداشتم و ریختم رو تخت، خودمم شلوارم رو کندم و پریدم روشون. یکیشون رو کشیدم سره کیرم و داشتم بقیه رو دونه دونه بوس میکردم و بوی خوش پاهای خانم احدی رو میدادم تو عمق وجودم که دیدم یه تیکه کاغذ اینجا هم هست! کاغذ رو برداشتم دیدم روش نوشته “میبینم که تو کفه جورابام هم هستی! جورابام رو بخوای باید میام خونه ناهار آماده باشه!” برای یه لحظه کیرم خوابید! اول استرس گرفتم بعدش دیدم نه مثل اینکه قلابم به خوب جایی گیر کرده! چندتا نفس عمیق از همون جوراب کشیدم و آبم رو ریختم تو جورابه سر کیرم. این دفعه دیگه جوراب رو تمیز نکردم! همین جوری گذاشتم یه گوشه. سریع پریدم رفتم بیرون و بساط قرمه سبزی رو خریدم، برگشتم تو خونشون و شروع کردم قرم سبزی رو بار گذاشتن. قرمه سبزی که داشت می پخت دیدم ظرفاشون توی سینک کثیف مونده، برای خودشیرینی بیشتر شروع کردم اونا رو هم شستن. بعد ظرفا رفتم جاروبرقی آوردم و همه خونه رو جارو کشیدم! داشتم از خستگی میمردم که دیدم دوباره کیرم رو زن همسایه شق کرده. دوباره پریدم تو اتاق خوابشون و یه جوراب رو کشیدم سر کیرم و یه جورابم تو دهنم گذاشتم خیس بخوره و یه جورابم کشیدم سرم تا تو عرق پاهای زن همسایه غرق بشم. جوراب خانم احدی رو داشتم سر کیرم بالا پایین می کردم که آبم اومد.
یکم بی حال ولو شدم رو تختشون که صدای باز شدن در رو شنیدم! یعنی جوری قلبم داشت میزد که انگار روح دیدم! سریع جورابا رو پرت کردم سر جاشون و رفتم تو کمد دیواری. که شنیدم تلویزیون روشن شده و داره برنامه کودک میده. فهمیدم پسرشون از مدرسه اومده نشسته جلو تلویزیون، تلویزیون هم نزدیک در بود برای همین فهمیدم حالا حالا ها اونجا گیرم! همین جوری که داشتم به خودم تف و لعنت میفرستادم دومرتبه صدای کلید اومد. این دفعه صدای خانم احدی اومد که داشت با بچه اش حرف میزد. شنیدم که خانم احدی رفت آشپزخونه سراغ غذاهایی که من بار گذاشته بودم، دیدم بچش رو صدا کرد گفت مامان بیا ببین چه قرمه سبزی ای بار گذاشتم! خلاصه نشستن ناهارشون رو خوردن بعد خانم احدی اومد تو اتاق، من داشتم از لای در نگاه میکردم دیدم رفت سراغ جوراباش، تک تک جورابا رو نگاه کرد و اون دوتا لنگ جوراب که آب من توش بود رو ورداشت در اتاق رو قفل کرد، دیدم شروع کرد به لخت شدن، مانتو شلوارش رو درآورد، یه سوتین و شرت توری مشکی تنش بود، سوتینش رو هم درآورد و ولو شد رو تخت، یکی از جورابایی که آب من توش بود رو نصفش رو کرد تو دهنش و نصفش رو گذاشت رو دماغش و شروع کرد به بو کردن. اون یکی جوراب رو هم کرد تو شرتش و شروع کرد به مالیدن کسش! منم بد جوری داغ شده بودم از آه و ناله های ریز زن همسایه تو تختش. سریع یه تف انداختم رو کیرم و همین جوری که خانم احدی داشت جوراب آغشته به آب من رو روی کسش می مالید منم داشتم جق میزدم، تا اینکه خانم احدی یه آره بلند کشید و حسابی به خودش لرزید و منم آبم پاشید رو لباساش داخل کمد.
دیگه بی حال شده بودم، حالم دست خودم نبود، بعد از 10 دقیقه خانم احدی پاشد از اتاق رفت بیرون، رفت تلویزیون رو خاموش کرد و به بچش گفت که بره تو اتاق درسش رو بخونه، خودشم شنیدم که رفت حموم. دیدم الان بهترین موقعیت برای در رفتنه. سریع از کمد پریدم بیرون و از خونشون زدم بیرون. انگار دنیا رو بهم دادن که تونستم برم بیرون.
برگشتم خونه و سریع لباسام رو پوشیدم و رفتم دانشگاه که لااقل به کلاسای بعد از ظهرم برسم، هر چند اون روز هیچی از درس نفهمیدم. بوسیدن پاهای خانم احدی ته آمال و آرزوهای من بود. یعنی یه روز اجازه میده من پاهاش رو ببوسم؟ چه جوری باید بهش بگم که اونی که عاشق جوراب و کفشاشه منم؟ اگر قبول نکنه که بردگیش رو بکنم چه خاکی تو سرم کنم؟
تو همین فکرا بودم که آخرین کلاسمم تموم شد. اون روز دیگه واینستادم با رفیقام صحبت کنم و یه راست اومدم خونه. با خودم میگفتم شاید یه پیغام دیگه از خانم احدی تو کفشش پیدا کنم. شاید بتونم یه قدم به بوسیدن پاهاش نزدیک تر بشم. اگر لبام به پاهاش میرسید دیگه هیچ آرزویی نداشتم.
تا رسیدم خونه نوک پا از پله ها اومدم بالا و آروم جاکفشیشون رو باز کردم تو تک تک کفشای خانم احدی رو نگاه کردم ولی خبری نبود. غمگین و ناامید رفتم تو واحد خودم. اون شب از ناراحتی نتونستم شام بخورم، تا صبح روی مبل کنار در ورودی نشسته بودم که اگر صدای باز شدن در اومد بشنوم (فکر میکردم خانم احدی میاد و یه پیغام میذاره برام که میتونم پاهاش رو ببوسم) ولی تا صبح جز صدایی تیک تیک ساعت هیچی نشنیدم.
زنگ موبایلم مثل روال هر روز ساعت شیش و نیم به صدا دراومد که بهم یادآوری میکرد وقت آب پاشی کفشای خانم احدیه، ولی از دیروز که خانم احدی پیغام گذاشته بود کفشاش رو واکس زده نگه دارم یه حسی از درون بهم اجازه نمیداد بدون اجازه اش آبم رو داخل کفشاش بریزم. با خودم گفتم یه دستی که به کفشای خانم احدی بکشم کیرم خودش راست میشه. رفتم همه کفشا رو آوردم و دونه دونه با دقت دوباره تمیزشون کردم، هم زوایاش رو با گوش پاک کن و مسواک مخصوص کفشای خانم احدی شروع کردم با جون و دل تمیزشون کردن. بعد از اینکه تمیزشون میکردم دور تا دورشون رو میبوسیدم و از کفشاش لب میگرفتم. کفشی که پاهای زن همسایه توشون عرق کرده لیاقت تک تک بوسه های منو داشت.
حسابی داغ کرده بودم و کیرم داشت میترکید ولی تا کیرم رو میکردم تو یکی از کفشاش کیرم میخوابید و نمیتونستم آبم رو بریزم داخل کفشش. من طلسم شده بودم. طلسم زیبایی پاهای خانم احدی. تشنه ی فرصتی کوچیک برای بوسیدن پاهاش بودم. با همون دوتا جمله کوتاه که زن همسایه برام پیغام گذاشته بود منو برده بی چون و چرای خودش کرده بود. بی خیال کفشا شدم و همه رو بردم گذاشتم سرجاشون، به این امید که جورابای خانم احدی بتونه آب منو بکشه. ساعت 7 شد و خانم همسایه از در زد بیرون و خیلی بی تفاوت کفشاش رو پوشید و رفت. شوهرش هم با بچه اش مثل همیشه نیم ساعت بعدش زدن بیرون. منم رفتم داخل خونشون و شروع کردم به بوسیدن و بوییدن جورابای خانم احدی. یکیشون رو هم کشیدم سر کیر خوابیدم. از درون داشتم منفجر میشدم ولی هیچ آبی ازم خارج نمیشد که راحت بشم. پاشدم رفتم از تو واحد خودم یه سری مخلفات برای آبگوشت برداشتم و برگشتم تو خونشون. آبگوشت رو بار گذاشتم و خونه رو جمع و جور کردم و جارو کشیدم. ظرفا هم که قربونش برم معلوم بود اصلا دس نخورده، اونا رو هم همه رو تمیز شستم ولی بازم کیرم که هنوز تو جوراب زن همسایه بود راضی به تخلیه نمیشد. اونجا بود که فهمیدم من عاشق شدم. عاشق اینکه زندگی رو برای خانم همسایه راحت کنم. عاشق اینکه برای اینکه بتونم به پابوسش برم همه کارای شخصیش رو بکنم. دیگه فایده نداشت، جوراب رو از سر کیرم در آوردم و انداختم سرجاشو برگشتم لباسام رو پوشیدم و رفتم دانشگاه.
دو هفته کار من تکرار همین کار بود. بدون اینکه پیغامی از خانم احدی ببینم هر روز به همه کاراش میرسیدم و کفشاش رو تمیز نگه میداشتم. حتی دو بار هم که دیدم سبد رخت چرکاشون جمع شده اونا رو هم شستم و رفتم پشت بوم پهن کردم. فرداشم که خشک شده بودن همه رو بردم تا کردم گذاشتم تو کمداشون. با خودم میگفتم شاید این خود شیرینی ها باعث بشه زن همسایه گوشه چشمی به من بکنه و بذاره پاهاش رو ببوسم.
بعد از دو هفته هنوز بازم با اشتیاق بعد از خالی شدن خونه همسایه رفتم خونشون و شروع کردم به انجام کارای خونشون. هنوز نیم ساعت نشده بود و منم داشتم ظرفا رو میشستم که صدای باز شدن در اومد. در که باز میشد اولین چیزی که معلوم بود آشپزخونه بود. انقدر ترسیدم که قبل از اینکه ببینم کی اومده تو خونه غش کردم.

بی هوش بودم که یه لیوان آب پاشیده شد روم و یه دفعه از جا پریدم. اولش چشام تار میدید. بعدش که واضح شد دیدم خانم احدی روبروم روی مبل نشسته با همون مانتو و شلوار فرم مدرسه اش، پای چپشم انداخته بود روی پای راستش و داشت تکون میداد. جورابای پارازین مشکیش هم پاش بود. ناخودآگاه چشمم به کف پای چپش که داشت روبروی من تکون میخورد دوخته شد. بی اختیار گفتم تا حالا کف جورابتون رو وقتی پاتونه ندیده بدم. هنوز حالم سرجاش نیومده بود و نفهمیدم این جمله کی از زبونم در رفت که خانم احدی شروع کرد از خنده ریسه رفتن. همون طور که اون داشت میخندید منم حالم سرجاش اومد و تازه فهمیدم دور و ورم چه خبره.
خنده خانم احدی قطع شد و گفت “خب پس اونی که تو کفشا و جورابای من کثیف کاری میکنه تویی! باید حدس میزدم! هر چند آقای مظفری همسایه طبقه بالامون هم خیلی تو کف منه و بیشتر فکر میکردم اون باشه! خب اول از همه بگو چی شده که دو هفته اس میای همه کارا رو میکنی ولی اثری از آبت نه توی کفشمه نه توی جورابم؟ امروز من فقط اومدم ببینم که چی شده دیگه خبری از آبت نیست.”
“من… من… من…” زبونم بند اومده بود. نمیدونستم باید چی بگم. " فکر بوسیدن پاهای شما شده تموم فکر و ذکرم. کیرم دیگه مثل قبل کار نمیکنه. امید به بوسیدن پاهای شما باعث شده نتونم خودم رو خالی کنم"

زن همسایه با خنده گفت: “جدی؟… خب بیا پامو ببوس ببینم کیرت دوباره به کار میافته یا نه!..” بلند شدم که نزدیکش بشم گفت “شلوارت رو در بیار میخوام ببینم پاهامو که میبوسی کیرت چقدی میشه!” منم شلوارم رو درآوردم و چهار دست و پا به پاهاش نزدیک شدم. پرسیدم “اجازه هست؟” گفت “آره ببوس” و مچ و پنجه پاش رو به داخل خم کرد تا من بتونم کف پاش رو ببوسم.
اولین بوسه ای که به کف پاش زدم هنوز یادمه. لبام رو غنچه کردم و خیلی آروم گذاشتم روی پنجه پاش. انگشتای پاش زیر دماغم بود که از هم بازشون کرد. همون لحظه بوی بهشت تموم دماغم رو پر کرد و کیرم یه دفعه یه اندازه ای شد که تا اون روز سابقه نداشت. گفت " بوی پام چطوره؟" گفتم " اگر از این بو ادکلن بسازن قطعا پرفروش ترین ادکلن سال میشه" خندید و گفت " پس تا پولی نشده مشامت رو پر کن!" منم که دیگه شیر شده بودم تمام پای چپش رو از مچ به پایین با جوراب پارازین مشکی بوسیدم و بوییدم. دیگه دست خودم نبود. مست مست بودم. مست بوی اون پاها. همه آرزوهام تبدیل شده بود به واقعیت. تو همین فکرا بودم و چشمام بسته بود که زبونم رو درآوردم که کف پاهای زن همسایه رو بلسیدم که حس کردم محکم با همون پاش زد توی گوشم و گفت: “آهای… آهای… من کی گفتم میتونی کف پام رو بلیسی؟… من فقط گفتم ببوس. یه بار دیگه بدون اینکه من بگم کاری کنی از خونه پرتت میکنم بیرون” منم گفتم چشم و دوباره مشغول شدم. بعد از چند دقیقه گفت “خیلی خوب، میتونی حالا پاهام رو بلیسی.” منم که مجوز گرفته بودم دیگه زبونم رو نبردم تو و یه سره داشتم پای چپ زن همسایه رو با جوراب میلیسیدم.

با یه حالت تحقیر آمیزی به من گفت “دهنت رو باز کن” و به محض اینکه دهنم رو باز کردم نوک پاش رو کرد تو دهنم و همین طوری فشار میداد. داشتم عوق میزدم ولی واقعا حس لذت بخشی بود. انقد پاش رو تو دهنم فشار داد که آب دهنم از جورابش داشت میچکید. پاش رو که از تو دهنم درآورد دیدم داره کسش رو میماله. گفت" جوراب پای راستم رو از پام دربیار بکش سر کیرت. نمیخوام همه جارو به گند بکشی" جوراب رو که در آوردم و کشیدم سر کیرم بلند شد و گفت “یالا شلوارم رو از پام در بیار” شلوار رو که درآوردم گفت “بجنب دیگه شورتمم در بیار” شرتشم خیلی آروم از پاش درآوردم که چشمم به کس قلمبه اش افتاد. ولی من انقدر تو کف پاهاش بودم که کسش جذابیت خاصی برام نداشت. دوباره نشست و گفت “حالا بخورش… همینجوری که کسم رو میخوری میتونی تو جورابم هم جق بزنی.” منم شروع کردم به خوردن کسش. از فیلمایی که دیده بودم یه چیزایی یاد گرفته بودم و سعی کردم از همه توانایی هام برای ارضای زن همسایه استفاده کنم. چشمام رو بسته بودم و تو ذهنم پاهاش رو تجسم کرده بودم و کسش رو میلیسیدم. اون هم یواش یواش صدای ناله هاش بلند تر شد که یه دفعه سرم رو محکم به کسش فشار داد و پاهاش رو بست. داشتم خفه میشدم ولی صدای ناله هاش بلندتر شده بود و منم محکم تر کیرم رو توی جورابش میمالیدم تا اینکه یه جیغ بلند زد و آب منم اومد و اونم شل شد. جفتمون از شدت ارضا ولو شدیم. اون روی مبل با پاهای باز و من زیر پاهاش جلوی مبل با جورابی پر از آب. یکم که حالش سر جاش اومد بهم گفت" خب دیگه گمشو برو بیرون" و محکم با کف پاش کوبید رو قفسه سینم. “جورابم رو هم بشور فردا بذار سرجاش.” منم سرخوش از تحقق آرزوهام سریع لباسامو پوشیدم و زدم بیرون.

این تازه شروع رابطه من و زن همسایه بود. رابطه ای که من توش غلام حلقه به گوش خانم احدی بودم و ماجراهای خیلی زیادی توش اتفاق افتاد.
اگر بازم میخواید از این رابطه و اتفاقایی که توش داره میافته بخونید این داستان رو لایک کنید.
امیدوارم تمام افرادی که فتیش پا دارن این داستان رو لایک کنن تا بدونیم اونقدرها هم که فکر میکنیم تو جامعه تنها نیستیم.

نوشته: یه عاشق


👍 39
👎 10
106501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

839920
2021-10-31 00:58:39 +0330 +0330

تکرار ماله پارساله فکر کنم

0 ❤️

839931
2021-10-31 01:38:44 +0330 +0330

کیرم تو خودت و فتیشت و کصتانت کصشعری بیش نبود

2 ❤️

839946
2021-10-31 02:08:22 +0330 +0330

این یه قسمت دوم هم داشت، کسی دارتش؟ هرچی سرچ کردم پیداش نکردم

0 ❤️

839994
2021-10-31 12:50:20 +0330 +0330

تکراری

0 ❤️

840006
2021-10-31 16:04:51 +0330 +0330

ادامه بده.

0 ❤️

840012
2021-10-31 16:21:05 +0330 +0330

خدایا شفای همه بیماران علی الخصوص بیمار حاظر ( نویسنده )

2 ❤️

840014
2021-10-31 16:31:43 +0330 +0330

عالی بود
هم طولانی بود و ادامه دار هم سناریو به شدت سکسی بود
خیلی وقت بود اینجوری داستان ندیده بودم. حتما ادامه بده با همین اسم که پیدات کنم

1 ❤️

840015
2021-10-31 16:37:48 +0330 +0330

نوشته داستان :مخ گوزیده

0 ❤️

840016
2021-10-31 16:39:04 +0330 +0330

ببخشید نویسنده داستان ،🤣🤣😂😂

0 ❤️

840020
2021-10-31 17:01:11 +0330 +0330

هممم عالی بود

0 ❤️

840024
2021-10-31 18:35:21 +0330 +0330

منم عاشق لیسیدن کفپای خانمام اماحوصلم نیومد بخونمش

0 ❤️

840057
2021-11-01 00:04:42 +0330 +0330

حرفم ربطی به داستان نداره اما من دنبال فیلم زندان زنانم نمیتونم پیدا کنم کسی داره یا میدونه از کجا دانلودش کنم

0 ❤️

840232
2021-11-01 15:57:29 +0330 +0330

تکرار مکررات

0 ❤️

840345
2021-11-02 02:54:03 +0330 +0330

عالی این داستان خواهشن کاملشو بزار محشره این دفعه قبل این داستان کاملش بود ولی بعد بروزرسانی سایت این داستان پاک شده هرجا گشتم کاملشو پیدا نکردم پس کلملشو بزار ممنون 💜💜

0 ❤️

841365
2021-11-07 12:15:31 +0330 +0330

قسمت جدیدشو کی میزاری

0 ❤️

841885
2021-11-10 08:06:53 +0330 +0330

بقیشم بزار

0 ❤️

842557
2021-11-14 12:51:29 +0330 +0330

عالی بود داداش خوشبحالت کاش منم داشته باشم همچین خانمی نوکریش بکنم

0 ❤️

845770
2021-12-02 23:35:05 +0330 +0330

ادامههههه

0 ❤️

854919
2022-01-23 17:04:04 +0330 +0330

کفی کفش لیسیدی ؟ جنده سگ این چ کاریه

0 ❤️

893984
2022-09-06 18:20:26 +0430 +0430

کامل این داستان فوق العاده زیبا بود ، ولی حیف که ناقص

0 ❤️