گلی در شوره زار (۱)

1400/02/17

صبح ساعت چهار از خونه زده بودم بیرون ، والان ساعت یازده شب هنوز تا تهران دو ساعت مونده .حسابی خسته بودم .کنار یک مجموعه زدم کنار یک چایی بگیرم . دیگه درا رو قفل نکردم ورفتم جلوی دکه ویک چایی گرفتم . همهمه افراد اونجا واوضاع پریشون یکه خانواده توجهم رو جلب کرد .چند ثانیه ای ناخودگاه توقف کردم . انگار یکی رو گم کرده بودند(صدایی به گوشم خورد خواهرشون فرار کرده) سراسیمه وبا فحش وتهدید، به هر سمتی میدویدن . استارت زدم . حین چایی خوردن نگاه شون میکردم .صدای زنانه ای از عقب اومد: آقا تو رو خدا حر کت کن . فکر کردم توهم زده ام ! دوباره تکرار کرد آقا تو رو هرکی دوست داری حرکت کن ! ترسیدم ! سریع برگشتم سمت عقب . یک چادر مشکی ولو بود روی صندلی ! نه انگار یک آدمه ! خوب حدس اینکه این همونیه که اینا دارن دنبالش میگردن کار سختی نبود . هنگ کرده بودم. اول خواستم برم پایین و پیاده اش کنم ولی صدای ملتمسانه اش و فکر این که، اگر دست این دوتا بی افته معلوم نیست چه بلایی سرش میاد ! ضمن اینکه از کجا معلوم اینا واقعا خانواده اش باشند؟ پشیمون شدم وحرکت کردم.
نکنه تله و خفت گیری باشه ؟! مدام توی آینه نگاه میکردم ببینم کسی دنبالمون هست یا منتظر عکس العمل دختره بودم .چند کیلومتری که فاصله گرفتیم زدم کنار وخواستم پیاده اش کنم .چادر رو که از روش کشیدم ، یک دختر حدودا بیست ساله ، بازوش رو گرفتم وکشیدم سمت بیرون . بدون هیچ مقاومتی پیاده شده ولی بد جور داشت میلرزید و گریه میکرد !
هر چند خیلی عصبی وترسیده بودم ولی احساسات بهم غلبه کرد .کار درستی نبود این وقت شب ، وسط بیابون رهاش کنم .دوباره گفتم بشین جلو ! که هم جلوی چشمم باشه هم پلیس رو مشکوک نکنم .مدتی که گذشت وکمی آروم شدم گفتم :خوب حالا کجا میخای بری ؟نمیدونم هر جا شد ! (فکر میکردم چی ممکنه باعث بشه که یک دختر هرجایی بخواد بره بغیر از خونه خودشون؟)خانم من دارم میرم تهران ! گفت باشه تا اونجا میام ! تا تهران دیگه حرفی نزد ومنم با خودم فکر میکردم که باید باهاش چکار کنم ؟توی این مملکت ،مسافر خونه یا هتلی که نمیتونه بره ، توی شهر هم خوب عاقبتش مشخصه . خونه خودم هم که قطعا دردسر داره !!
فکرم درست کار نمیکرد، ریسک کردم و مستقیم رفتم سمت خونه .گفت میرم یک جایی پیدا میکنم .توجهی نکردم و گفتم برو تو.
یک گوشه ایستاده بود و اشک میریخت .براش پتو و متکا آوردم وتوا لت هم نشونش دادم و گفتم : دیگه چرا گریه میکنی ؟فعلا بگیر بخواب تا فردا، ببین میخوای چکار کنی !
حسابی خسته بودم در رو قفل کردم و رفتم خوابیدم .صبح ساعت هشت بیدار شدم .دیدم مچاله شده زیر پتو و خوابه . چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم بیدارش کنم ولی نمیدونم چرا دلم راضی نشد و بهش اعتماد کردم . لباسام رو پوشیدم و رفتم سر کار . توی ذهنم تصور میکردم غروب که برگردم رفته ، فقط امیدوارم بابت ثواب ،کباب نشم .
ساعت پنج برگشتم، در کمال تعجب با همون تیپ وقیافه نشسته بود ! بلند شد سر پا وسلام کرد . جواب سردی دادم .گفت آقا معذرت میخوام من میخواستم برم ولی شما خونه نبودید ، ترسیدم چون در قفل نیست دزد بیاد !موندم تا بیایید و تشکر کنم ! بلند شد وگفت بازم بابت مزاحمتم معذرت میخوام!رفت سمت در .پرسیدم : ناهار خوردی ؟
نه! میرم بیرون یک چیزی میخورم !
از این که در موردش فکر منفی کرده بودم شرمنده بودم با ناراحتی گفتم خوب دخترخوب یک چیزی درست میکردی میخوردی ؟ اینجوری میخوای از خودت مراقبت کنی ؟
ممنون گرسنه نبودم .
گفتم بگیر بشین و رفتم سمت یخچال .خوشبختانه یکم کالباس توی یخچال بود با کمی نون آوردم براش ونشستم رو بروش .
عجب حماقتی کرده بودم. دیشب هم انقدر همه چیز عجیب وغریب پیش رفت که یادم رفت ازش بپرسم شام خورده یا نه ؟معلومه حسابی گرسنه است .نا خواسته گفتم ببخشید، حواسم نبود صبح بهت بگم تو یخچال غذا هست ، بخور.
نه آقا دستتون درد نکنه !
نشستم روبروش و گفتم خوب میشه بفرمایی اسمت چیه؟ چندسالته ؟ ؟اونا کی بودند ؟ چرا از دستشون فرار کردی ؟
لقمه اش رو قورت داد و اشکش سرازیر شد: اسمم محیاست نوزده سالمه اونا برادر، خواهر و پسر عموم بودند . میخواستند ببرنم شهرستان که به زور با پسر عموم عقد کنم !
گفتم گریه نکن ، غذات رو بخور . رفتم توی اتاق و خودم رو سرگرم کردم تا راحت غذاش رو بخوره . چند دقیقه بعد صداش از توی آشپزخونه میومد که داشت ظرفاش رو میشست . صدا زد آقا خدا حافظ.
گفتم بشین تا بیام . چند دقیقه بعد بلند شدم رفتم پیشش!یک ساعتی باهاش صحبت کردم واز مشکلات بیرون موندن گفتم ودر نهایت بهش گفتم:نمیدونم حرفات چقدر واقعی هستند . اینجا موندنت هم هزار جور دردسر برای من داره ولی با این حال دوست ندارم بری بیرون بهت آسیبی برسه . تا هر موقع که دلت میخواد اینجا بمون ولی تو رو هر کی که میپرستی برای من دردسر درست نکن. زمانی از این خونه برو بیرون که تصمیم عاقلانه ای گرفته باشی !بدون اینکه منتظر جوابش باشم رفتم توی اتاق ویکی از تیشرت های خودم رو براش آوردم .گفتم بلند شو مانتوت رو در بیار و راحت باش ! اگر هم الان راحت نیستی فردا برو دوش بگیر . اگر میخوای اینجا بمونی، منتظر نباش بهت بگم چکار کنی، راحت باش!
خودمم نمیدونستم دارم چکار میکنم.قطعا میتونه عواقب بدی برام داشته باشه،ولی ریسکش رو پذیرفتم .فردا سر راه یک دست لباس خونگی براش گرفتم .بوی ماکارونی پیچیده بود توی خونه ، با سلام وخسته نباشید اومد توی پذیرایی:آقا ببخشید من بدون اجازه ، براتون شام درست کردم!
سلام کردم .گفتم اسمم سعیده نه آقا ! خیلی کار خوبی کردی،ممنونم فقط امیدوارم دستپختت خوب باشه!لبخندی زد ! لباسا رو دادم بهش !تشکر کرد وگفت خودم میگرفتم. لبخندی بهش زدم و رفتم لباسام رو عوض کنم.

حدود ده ماهی گذشته بود وانگار محیا تصمیمش رو گرفته بود و خیال رفتن نداشت ومنم یک جورایی بهش عادت کرده بودم . انگار یک معامله پایاپای کرده بودیم .اون کارهای خونه رو انجام میداد و منم در قبالش جا وامنیت بهش داده بودم و غذا و لباسش رو تامین میکردم . محیا توی پذیرایی میخوابید و منم روی تخت خودم وفقط موقع شام کنار هم بودیم . ولی یک نکته جالب وجود داشت اونم اینکه فقط به چشم یک هم خونه نگاهش میکردم وسوء نیتی بهش نداشتم و این جای خوشحالی داشت .شاید هنوزم نمیخواستم کسی جای سارا رو بگیره هر چند در حقم نامردی کرده بود!! گاهی میرفتیم بیرون دوری میزدیم و اگر چیزی نیاز داشت براش میگرفتم.
یک روز بهش گفتم محیا برنامه ات چیه .تا آخر عمر که قصد فرار نداری ؟نمیخوای برگردی گفت آقا سعید مامانم میگه اگر جات امنه بمون نمیخواد برگردی !با تعجب گفتم :مامانت ؟مگه با مامانت حرف میزنی؟گفت : آره ! در تماسم و از حالم با خبرش میکنم ! خیال کردم از خونه زنگ زده! عصبی شدم و به تندی بهش گفتم مگه قول ندادی برام دردسر درست نکنی خوب اگه از روی شماره تلفن خونه پیگیری کنند که من بد بختم !
سریع گفت: نه، نگران نباشید! خودم یک خط ایرانسل دارم که فقط مامانم ازش باخبره و همیشه خاموشه ! هفته ای یکبار اونم زمانی که میدونم هیچکی خونه نیست زنگ میزنم !یکم خیالم راحت شد. بابت تند حرف زدن ازش عذر خواهی کردم .گفتم حالا لطفا یکبار درست همه چیز رو توضیح بده !
((توی خونه ما دادشم همه کاره است ، به همه زور میگه !خواهرم رو بدبخت کرده، حالا هم نوبت منه ! خواهرم هم راضی نبود و به زور دادشم ازدواج کرد .شوهرش پسر عمومه و دادش همین اسماعیله که منو میخواد.گاهی اونقدر خواهرم رو کتک میزنه که چندین روز میخوابه . پارسال هم دوتا دنده اش رو شکست وچند روز بستری بود.گفتم خوب لابد اونا مشکل دارند . شاید داداشش مثل اون نباشه ! اشکاش سرازیر شده بود با پوز خندی گفت این هنوز من جواب بله رو بهش ندادم کتکم میزنه، وای به حال روزی که خیالش راحت بشه !وقتی دیدم قضیه جدیه و میخوان عقدم کنند ،بی خبر اومدم خونه خواهرم، شوهرش به اسماعیل اطلاع داد، اونم اومد اینجا و با داداشم کلی کتکم زدند! میخواستند اونشب ببرنم که فرداش عقد کنیم ! اینا خانوادگی وحشی هستند عموم هم نود سالش بود هر روز زن عموی بدبختم رو کتک میزد! به مامانم گفتم نگرانم نباشه پیش یا خانم مسن زندگی میکنم ،میگه اگر جای امنی داری نمیخواد برگردی !!))
تصوری از این چیزایی که میگفت نداشتم ، من که توی خانواده اینا نبودم بینم راست میگه یا دروغ ! دست بردم و اشکاش رو پاک کردم و مثل چند ماه گذشته دلداریش دادم .
یک مهمونی دور همی دوستانه داشتیم . قصد داشتم تنهایی برم و فقط تعارفش کردم ! گفت، نمیدونم آخه من لباس ندارم! وقتی دیدم دوست داره بیاد تصمیمم عوض شد رفتیم براش لباس وکفش و گرفتم و یکم در مورد این مهمونی هامون بهش توضیح دادم .
لباسام رو پوشیدم رفتم توی پذیرایی .نگاهی کرد:آقا سعید اون پیرهن آبیه بیشتر بهتون میاد!!! اولین بار بود که در مورد چیزی نظر میداد ،پذیرفتم و پیرهنم رو عوض کردم و راه افتادیم.
رفته بود توی یک اتاق پیش خانمها لباس عوض کنه ومنم سرگرم صحبت با بچه ها بودم . از توی اتاق که بیرون اومد، برای اولین بار در طول این مدت محو زیباییش شدم . موهای بلند وپر پشت و آرایشی که در عین سادگی جذابیت خاصی به صورتش داده بود، پیرهن بلند و تنگ که زیبای های اندامش رو به رخ میکشید ،کفش پاشنه بلندی که بندش تا بالای ساق های سفید وخوش تراشش اومده بود! به معنای واقعی ، زیبا ودلربا شده بود وبا درخششش دلم رو بد جوری لرزوند ! انگار منم مثل بقیه اولین بار بود میدیدمش! باورم نمیشد این همون محیا ییه که نزدیک یکساله باهام زندگی میکنه .در تمام طول مهمونی از کنارم جنب نمیخورد و هرجا میرفتم همراهم بود ومنم به هر بهانه ای دستش رو میگرفتم. حسابی نگا ه ها رو به خودش جلب کرده بود . محیا اولین کسی بود که بعد از شش سال از رفتن سارا، دستش رو گرفته بودم .شیما آروم در گوشم گفت سعید خیلی کثافتی،کوفتت بشه ! فکر میکنم ارزشش رو داشت این همه سال صبر کنی ، واقعا که از سارا هم خوشگل تره ! دست محیا رو گرفتم و همراه خودم بردم وسط و باهاش رقصیدم. اونشب نقطه شروع یک زندگی جدید شد
آخر شب که برگشتیم، نشست کنارم و بدون مقدمه صورتم رو بوسید : آقا سعید ممنونم !
با تعجب گفتم بابته ؟
بابت اینکه کنارت احساس آرامش می کنم !بابت همه خوبی ومهربونیهات !بابت اینکه برای اولین بار از زن بودنم لذت بردم ! از این که باهام با احترام رفتار میکنی !نمیدونم ، بابت همه چیز !بابت اینکه سر راهم قرار گرفتی!!!
جوابی نداشتم بدم وفقط دستش رو گرفتم.

دیگه شال و روسری رو کنار گذاشت و با لباسهای راحت تر جلوم میگشت .پنجشنبه شب با مادرش صحبت کرده بود وحالش گرفته بود ، رفتیم سینما وشام هم بیرون خوردیم وبرگشتیم . شب بخیر گفتم و رفتم توی تختم . داشتم با گوشیم ور میرفتم که توی چهار چوب در ظاهر شد :
آقا سعید میشه بیام اینجا بخوابم؟!
چرا ، پذیرایی سرده ؟
نه ولی دوست دارم اینجا بخوابم
تصور کردم منظورش اینه رختخوابش رو بیاره توی اتاق،گفتم باشه هر جا راحتی بخواب !
در رو بست و اومد روی تخت و دراز کشید کنارم !
چند ثانیه ای توی شوک بودم . با تعجب گفتم چرا میخوای اینجا بخوابی ؟
سرش رو انداخت پایین :نمیدونم، ولی دوست دارم دیگه پیش تو بخوابم !
کلا همه چیز از ذهنم پرید. چند لحظه ای تمرکز کردم ببینم چکار بایدکنم !راستش نظر منم نسبت بهش عوض شده بود ودیگه فقط برام یک همخونه نبود ،ولی کاش …
گوشی رو گذاشتم کنار وشب خواب رو خاموش کردم وگفتم باشه شب بخیر ! چشمام رو بستم ولی در اصل داشتم با خودم میجنگیدم که چکار کنم. مغزم هنگ کرده بود و فکرم به جایی قد نمیداد . مدام تصویر رویایی اونشبش توی مهمونی و اندام سکسیش جلوی چشمام مجسم میشد! حالا که کنارم خوابیده بود .میخواستم مثل قبل باشم ولی مگه میشه .
اختیارم رو به دست دلم سپردم وبرگشتم به پهلو رو به محیا . طاق باز خوابیده بود .دست انداختم پشت کتفش وبرگردوندمش سمت خودم و لحظاتی بهش خیره شدم . لبش رو که بوسیدم دستش افتاد دور گردنم وخودش رو بیشتر بهم نزدیک کرد .دستم رو بردم زیر سرش ومحکم تو آغوش گرفتمش. هردو مون از این اتفاق هیجان زده بودیم . صدای قلبامون قاطی شده بود وبا هر دم وبازدمی سینه هامون بیشتر به هم میچسبید .دستم روی پشتش حرکت میکرد واز گردن تا روی باسنش رو نوازش میکرد و جای جای صورتش رو میبوسیدم .دستای محیا هم روی صورتم میچرخید و پا به پای من می بوسید. دستم رو که روی باسنش کشیدم، صدای آه کشیدنش توی گوشم پیچید. محکمتر بغلش کردم وکشیدمش رو خودم در گوشش زمزمه کردم قربونت برم!
هر دو دستم روی باسنش می چرخید ونوازش میکردم محیا صورتش رو به صورتم چسبونده بود وفقط صدای نفس زدنها وآه کشیدنش رو میشنیدم .دستام بی اختیار سُر خوردند زیر ساپورت و شورتش و باسن خوش فرمش رو به بازی گرفتند .محیا خودش رو بیشتر بهم فشار داد و صورتم رو بوسید .لمس پوست باسن وصدای آه واوه محیا حسابی حشریم کرده بود ودلم میخواست بدنامون بدون هیچ مزاحمی از هم سیراب بشن. در گوشش گفتم اجازه میدی که تمام بدنت رو لمس کنم ؟ انگار محیا هم بدش نمیومد که خودش رو در اختیار من بذاره . بلند شد ونشست رو شکمم ، چشماش رو بست وتیشرتش رو در آورد . مثل تشنه ای توی کویر، یورش بردم سمت گودی زیر گلوش وشروع به بوسیدن کردم لبام روسینه وگردنش و دستام روی دستاش و پشتش حرکت میکرد . گیره سوتینش رو باز کردم و از تنش درآوردم . اووووفففف دوتا پستون گرد وخوشگل که فرم بالا تنه اش رو به طرح بی نظیری تغییر وزیبا کرده بود .مثل تعظیم خم شدم و لبام رفت سمت نوک سینه اش و بوسیدم . وقتی توی دستام گرفتمشون بی اختیار گفتم : مرسی که اجازه دادی من فاتح این سرزمین باشم !! سرم رو کشید بالا ولبام رو بوسید وگرفت بین لباش .دستام همه جا میچرخید و با نوازش ومالیدن پستوناش ، شارژ میشد . نوک انگشتام که پوستش رو نوازش میکرد ،بدن محیا مثل موج میرقصید و صدای آه وناله اش بیشتر میشد و بوسه هاش بیشتر وسنگین تر میشد.
وقتش رسیده بود که به ممنوعه ترین منطقه سرزمینش سرک بکشم .بلندش کردم روی دوزانو وبا بوسیدن شکم و پهلوهاش سانت به سانت بیشتر اندامش رو لخت کردم .زیبایی باسن و قوسی که به کمرش داده بود، فرم قشنگ کوس پف دارش ،تردیدی برای تحسین نمیذاشت !!
با لمس لبه کوسش با لبم صدای واااااای محیا بلند شد ودستاش رو گذاشت دوطرف صورتم .با چند تا بوسه از جای جای بهشتش ،بلند شدم ودمر خوابوندم وبا بوسیدن پشتش رفتم پایین .دستام همه جای باسن وروناش رو نوازش میکرد وهمزمان میبوسیدم ومیخوردم ساپورتش رو کامل درآوردم وبلند شدم لباسهای خودم رو هم درآوردم و دراز کشیدم روش .موهاش رو جمع کردم بالا ومشغول خوردن گردنش شدم .کیرم سفت شده بود آروم وبه نرمی فشار دادم لای پاش وهمزمان با نوازش وقربون صدقه رفتنش لای پاهاش تلنبه میزدم . نوک انگشتاش رو زیر کلاهک کیرم لمس کردم که کمک میکرد کیرم بیشتر توی شیارش باشه هر چند هنوز از باکره بودنش اطمینان نداشتم ولی نمیخواستم امشب کار رو تموم کنم .باید حسابی لذت می بردیم ، حیف بود که یکشبه همه چیز تموم بشه . بلند شدم و پاهاش رو از هم باز کردم و با لیسیدن، کوس و لای پاش کیرم رو خیس کردم ودوباره خوابیدم روش .یک دستم رو از بالای شونه و یک دست دیگه رو از بغل بردم و پستوناش رو گرفتم و همزمان با لاپایی زدن و خوردن گردن وصورتش میمالیدم صدای ناله محیا دیگه ممتد شده بود وهمزمان با حرکت کیرم باسنش رو بالا و پایین میکرد .کمی استرس داشتم که لای به لای حرکاتمون کیرم سر نخوره داخل !ازش خواستم سریع برگرده ،.اینجور مطمئن تر بود.دوباره کیرم رو انداختم لای پاش وگفتم پاهات رو محکم بچسبون بهم و با سرعت بیشتری تلنبه زدم .خوشبختانه محیا زیاد طول نکشید و با لرزش خفیفی توی روناش تخلیه شد نیم خیز شدم و از لای پاش کشیدم بیرون و آبم رو پاشیدم روی شکمش و ولو شدم کنارش .لبامون بهم گره خورد وآروم شدیم.
.صبح در حالی که سعی داشت دستم رو بلند کنه وبیاد توی بغلم از خواب بیدار شدم .هوا روشن بود ومحیا هنوز لخت! لبم رو بوسید : ببخشید نمیخواستم بیدارت کنم .بغلش کردم وگفتم دیگه بیدار کردی !
سعید
جونم
قول میدی هیچوقت تنهام نذاری؟
با این شرایطش چه جوری قول بدم !ولی انتخابم روکرده ام !محیا گل سرخی است که در شوره زار دلم روییده !!
آره عزیزم قول میدم !

ادامه...

نوشته: سعید


👍 139
👎 3
47801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

808168
2021-05-07 00:27:00 +0430 +0430

کاش منم داشتم 😒 😒 😒 😭 😭

3 ❤️

808171
2021-05-07 00:28:00 +0430 +0430

عوخودا😍😍😍 جاذااب بود.

2 ❤️

808185
2021-05-07 00:37:52 +0430 +0430

ولی وااا ! عاخه مگ شرایطش چش بود :/ مگ میخاستی با خانوادش ازدواج کنی :/

1 ❤️

808186
2021-05-07 00:41:03 +0430 +0430

عالی بود لایک به قلمتون👍🌹

1 ❤️

808196
2021-05-07 00:51:16 +0430 +0430

خوب بود

1 ❤️

808203
2021-05-07 01:08:50 +0430 +0430

قشنگ بود ، حال کردم ، دمت گرم

2 ❤️

808214
2021-05-07 02:16:10 +0430 +0430

عالی بود مرسی لذت بردم

1 ❤️

808232
2021-05-07 05:11:50 +0430 +0430

خیلی عالی بود لذت بردم🙏🏻

1 ❤️

808236
2021-05-07 05:40:07 +0430 +0430

حرکتت برای پناه دادن به دختر معصوم توی یکسال خیلی انسانی بود و فقط از یه مرد شریف و نفس پاک بر میاد ولی توقع داشتم بعد یک سال از خونوادش و پدر و مادرش خواستگاری اش میکردی و براش میجنگیدی جلو خانواده عموش و …

2 ❤️

808240
2021-05-07 06:16:41 +0430 +0430

چه زیبا نوشتید هر آنچه که بود.

1 ❤️

808244
2021-05-07 07:02:58 +0430 +0430

عالی بود امنیت دادن ب ی دختر بی پناه خیلی حس خوبیه

1 ❤️

808251
2021-05-07 07:36:54 +0430 +0430

دوست عزیز سعید جان، بسیار حس خوبی دارم، زمانی که یک داستان و یا خاطره خوب و تاثیرگذار می خوانم و حتما لذت آن را هم می برم، ولی زمانی این لذت برایم دوچندان میشه که به قسمت مربوط به کامنت ها می رسم و می بینم که چقدر مانند من، بقیه عزیزان هم لذت برده اند و با خودم فکر می کنم در این دوره و زمانه وانفسا. با تمام مشکلاتی که مردم ما با آنها به ناچار زندگی می کنند، وجود اشخاصی مانند خودت چقدر ارزشمند است که قدرت این را داشته ای و توانسته ای از این طریق، حتی برای دقایقی هم که شده آنها را با انتقال یک تجربه، داستان، حس قشنگ و یا حتی نشاندن یک لبخند رضایت بخش، دلشان را به سوی زیبایی ها ببری، دست مریزاد

3 ❤️

808254
2021-05-07 07:57:25 +0430 +0430

اول فکر کردم نسرین ثامنی هستی 😁 میخواستم بهش بگم شما کجا اینجا کجا 😬 بعد اسمتو دیدم بازی عوض شد 😂

2 ❤️

808255
2021-05-07 08:07:27 +0430 +0430

قسنگ بود .لذت ببرین جفتتون از زندگی

1 ❤️

808275
2021-05-07 11:25:19 +0430 +0430

خیلی عالی بود بی صبرانه منتظر ادامه هستم 🌹

1 ❤️

808286
2021-05-07 12:03:24 +0430 +0430

ته همه داستانها به شیار خوشگل ختم میشه…خخخخ کیرم تو شیار …هر چی میکشیم از دست همین شیاره خخخخ

1 ❤️

808297
2021-05-07 13:23:26 +0430 +0430

یکی از قشنگترین داستانای سایت بود که ارزش لایک کردن رو داشت

1 ❤️

808305
2021-05-07 14:54:13 +0430 +0430

تو نیکی میکنو در دجله انداز

1 ❤️

808315
2021-05-07 16:48:42 +0430 +0430

کاش من هم لذت عشق را میبردم ولی افسوس که . . .

1 ❤️

808324
2021-05-07 17:34:25 +0430 +0430

دلنشین و زیبا بود!

هنوزم مردای شریفی هم داریم که به یه دختر بی پناه و ساده کمک کنن!

لایکو تقدیم به قلمت کردم آقا سعید!

1 ❤️

808333
2021-05-07 18:36:09 +0430 +0430

تکراری بود خب

1 ❤️

808335
2021-05-07 18:47:19 +0430 +0430

تبریک میگم.
داستان قشنگی بود و از خوندنش لذت بردم. 🌹🍃
موفق باشی…
امیدوارم بیشتر ازت بخونیم.

3 ❤️

808336
2021-05-07 19:12:38 +0430 +0430

خوشم اومد ولی لایک نمیدم چون داستان خیلی خیلی کلیشه ای بود و حدود سه چهار تا دیگه داستان اینطوری تو سایت داریم که پسره به دختره توی خونش پناه میده و بعد عاشق هم میشن و تا وسط ها داستان فکر میکردم دارم داستان تکراری میخونم!

2 ❤️

808347
2021-05-07 22:37:08 +0430 +0430

عالی بود ادامشو بنویس

1 ❤️

808398
2021-05-08 01:11:41 +0430 +0430

گلی در شوره زار اثر ارنست خمینگوی هست … ارنست چینییش هم در اومد گلی در شوره زارو نوشت 😁

1 ❤️

808400
2021-05-08 01:13:39 +0430 +0430

ارنست همینگوی …اشتباه تایپی ارنست خمینگوی نوشته شد 😁

1 ❤️

808410
2021-05-08 01:57:14 +0430 +0430

مرسی
خوب بود

1 ❤️

808434
2021-05-08 03:54:17 +0430 +0430

زیبا بود 👌👍🌹🏵

1 ❤️

808445
2021-05-08 06:30:05 +0430 +0430

جالب و قابل قبول بود مخصوصا صحنه اروتیکی که ترسیم کردی،،اینطور زنی که توصیف کردی معمولا رنگ پوست سبزه دارند داغ و شهوتی

1 ❤️

808460
2021-05-08 08:32:36 +0430 +0430

دوسش داشتم 👌
لایک

2 ❤️

808522
2021-05-08 19:52:10 +0430 +0430

خيلي مردي،
مشابه این مورد را داشتم اما با این اختلاف که اون خانم متاهل بود و هیچ کسو کاری نداشت خانواده او فرسنگها دور بودنند ازش، وقتی اومده بود اونجا تازه فهمیده بود، شوهرش اعتراف به گی بودن کرده و این خانم بخاطر آبروی خصوصا خانواده شوهرش این مورد را به شرطی قبول کرده که هیچ مردی رو حق نداره تو خونه بیاره و … ی مدت که میگذره دو تا از فاعل های شوهره تیز میکنند برای زنه و الی آخر… خدا رو شاهد میگیرم
نزدیک هشت ماه پیش من بود حتی یکبار هم تو چهره اون نگاه نکردم و با وجودیکه وضع مالی خوبی داشت و از طریق خواهرش ساپورت میشد حتی یک چوب کبریت برای خودش هم نزاشتم بگیره بعد از هشت ماه وقتی شوهر رفت از من شاکی بشه … 😀 بماند به دست و پای زنه افتاد که بیخیالش بشم و طلاق رو گرفت و دقیقا چهار روز بعد از طلاق پدر و برادر اون خانم و پدر اون مرده اومدن و جوری تشکر کردن خجالت کشیدم.
نمی خوام بگم آدم درست و با غیرتی هستم و اهل چیزی نیستم ن برعکس ، خانم باز تر از خودم شاید ندیده باشم اما یک قانون دارم برای خودم،
برای هر کاری مکانی وجود داره
شخصی که برای اون کار بوجود اومده
و زمانی که مناسب باشه 😀

1 ❤️

808524
2021-05-08 20:44:59 +0430 +0430

👏👏👏👏

1 ❤️

808612
2021-05-09 02:30:32 +0430 +0430

یعنی خوندن این داستان به این جذابی بین این داستانای کس شعر واقعا عجیبه.دمت گررررررررم.لایک هزار لایک

1 ❤️

808677
2021-05-09 12:24:54 +0430 +0430

افرین بهت سعید جان

1 ❤️

808688
2021-05-09 15:04:53 +0430 +0430

ادامشم بنویس

1 ❤️

808813
2021-05-10 08:29:36 +0430 +0430

خوبه ادامه بده

1 ❤️

809253
2021-05-12 16:10:22 +0430 +0430

داداش ادامشو بنویس دیگهههه

1 ❤️

809510
2021-05-14 00:41:24 +0430 +0430

واقعا به جرعت میتونم بگم عالی ترین تک داستانی بود که خوندم.
خیلی عالی ادامه بده❤👌

1 ❤️

809587
2021-05-14 03:41:56 +0430 +0430

این داستان حال آدمو عوض می‌کنه واقعا مرسی 🌹🌹👌👌

1 ❤️

810059
2021-05-16 23:40:05 +0430 +0430

دمت گرم هرچند باورش سخته ولی قلمت خوبه موفق باشی

1 ❤️

820742
2021-07-18 00:13:54 +0430 +0430

یاد رمان ای با همین نام افتادم
نوشته:
نسرین ثامنی

1 ❤️

914721
2023-02-11 16:06:51 +0330 +0330

😍 😎

0 ❤️