آخرش

1399/12/26

مونده بودم بین یه عالمه شک وتردید،خواستن وتمایل،لج بازی وغرور.حس میکردم پاهام جون گرفتن و منو دنبال خودشون به جایی میبرن که همیشه اونجا بودن رو انکار میکردم.سرم پر بود از خالی.دستم رو مشت کردم وبه رون پاهام کوبیدم…
_الان نه لیلی،الان نه.
درد تو تنم پیچید.یا الان میرفتم و تمومش میکردم یا یه عمر حسرت میخوردم که یکی دیگه داره تمومش میکنه.آخرش که چی؟مگه یه عاشق جزثابت کردن هر لحظه احساسش به معشوق،به دیگران،به خودش،آره بیشتر خودش چاره ای داره؟
عزمم رو جزم کردم.دکمه آسانسور رو زدم.هر چه باداباد.نهایتا بعد از ابراز علاقم پسم میزنه دیگه.ولی نگاهای گرمش نمیتونه بی منظور باشه.من حس میکنم علاقه زیر پوستیش رو.احساس من دروغ نمیگه.ولی یه چیزی این وسط هست که نمیزاره اون جلو بیاد.نگاهاش پر ازعذابه.من باید بفهمم.باید ثابت کنم.باید پاگیرش کنم.
آسانسور که ایساد مطمئن رفتم سمت درخونش.زنگ زدم و منتظرشدم.در رو که باز کرد از دیدنم تعجب کرد…
_سلام بردیا.
+سلام لیلی.خوبی؟چیزی شده؟
_میخوام باهات صحبت کنم.اگه ممکنه.
+حتما.بیا تو.
از کنارش که رد شدم عطر تلخش رو نفس کشیدم و لبخند زدم.عطری بود که واسه روز معلم بهش کادو داده بودم.باتارفش به سمت مبل رفتم ومضطرب نشستم،اونم رفت یه چیزی واسه پذیرایی بیاره.
خب الان باید چکارکنم؟اول مانتو…
مانتوم رو با دستای لرزون از هیجان در آوردم.خجالت زده زده از پیرهن کوتاهی که دکمه هاش تا چاک سینم باز بود،لب پایینم رو مک زدم.باصداش که از توی آشپزخونه میومد به خودم اومدم…
+درسا چخبر؟میخونی که واسه کنکور؟
صدام روصاف کردم و گفتم:آره.درگیرم با کتابام.همینطوری پیش برم درگیری هام مسلحانه میشه.
صدای خندش رو شنیدم.
+در عوض بعد یه سال پشت کنکور بودن میتو…
به سمتش روم رو برگردوندم.با تعجب نگام میکرد.حرارت زیر گونه هام مطمئنم کرد که الان گونه هام قرمز شده و قیافم شرمنده.ولی با این همه شور نوجوونی واطمینان از کارم باعث شد نگام رو ازش نگیرم.
_چیزی شده بردیا؟چرا ماتت برده؟
+چته لیلی؟این چه وضعیه؟
به سینه هام اشاره کرد.
_چشه مگه؟بده؟
بلند شدم و ایستادم.
+دلیلی نداره اینکارا.مو واسه من پریشون میکنی؟سینه بیرون میندازی؟مطمئنی حالت خوبه؟
_من حالم خیلیم خوبه.بردیا من واسه تو اینکارو کردم.میخوام ماله تو باشم.
ظرف میوه رو همونجا روی اپن گذاشت.
+چی میگی واسه خودت؟کجاس اون دختر مظلوم که به هیچ پسری مستقیم نگاه نمیکرد مبادا گناه نکنه.
دیدم داره عصبی میشه.نباید فرصت فکر کردن پیدا میکرد.توی اینترنت خونده بودم مردا در برابر دختری که خودش رو در اختیارش قرار بده کوتاه نمیان.به خصوص اگر اون دختر برهنه باشه.البته سایت زناشویی بود.
بی پروا دکمه های لباسم رو دونه دونه باز کردم.با دیدن سینه های بدون سوتینم دستاش مشت شد.رگ گردنش متورم شده بود و رنگ پوستش به قرمزی میرفت.به سمتش رفتم.مثل یه تیکه سنگ ثابت وایساده بود.داشت میجنگید باخودش وتمایلاتش که چی بشه وقتی من در اختیارش بودم؟بدنم رو به بدنش چسبودنم.تکونی خورد.سینه هاش به شدت بالا پایین میرفت.
_بردیا منو نمیخوای؟
جواب نداد…یه بار دیگه پرسیدم:نمیخوای؟
ناامید از جواب دادنش با غروری که ترک برداشته بود تنم رو از تنش جدا کردم. نگام رو از نگاش گرفتم.خواستم فاصله بگیرم وبرم واسه همیشه که دستم رو گرفت و نگهم داشت.بهم نزدیک شد.زیر گوشم باصدایی که انگار بم تر از همیشه بود گفت:میخوامت…
انگار امید زندگی بهم تزریق کردن.دستاش کمرم و چنگ زد واز زمین بلندم کرد.دستامو دور کمرش حلقه کردم.من رو سمت اتاقش برد.گونش رو بوسیدم.متقابلا گونم رو بوسید.من رو روی تخت گذاشت.روی تنم خیمه زد و لب هام رو اسیر لباش کرد.ناشیانه همراهیش میکردم.لباش رو از لبم جدا کرد وباتعجب پرسید:باراولته لیلی؟
سرم رو به علامت تایید تکون دادم.
نگاه مهربونش روعوض نمیکردم با یه عالم چشمایِ زیبایِ نامهربون.
گردنم رو میبوسید و میلیسید.نفس گرمش رو فوت میکرد تو گردنم.قلقلکم میومد و میخندیدم.با موهاش بازی میکردم.کم کم وباحوصله تحریکم میکرد و پیش میرفت.لاله گوشم رو میمکید و باهر ناله ضعیف و آرومی مشتاق تر حرکتاش رو انجام میداد.سینه هام بی مقدمه چنگ زد.آه بلندم تو فضای اتاق دوازده متری پیچید.ای جاان آرومی به گوشم رسید.انگار وقتی حرف میزد بیشتر تحریک میشدم.
_بازم بگو.
_میگم،به وقتش…
با یه دست سینم رو میمالید و دست دیگش رونام رو.خیس شده بودم.لباش رو روی سینم حرکت میداد.میبوسیدو میمکید.آه و ناله های ضعیفی ازبین لبام بیرون میمومد.دستاش رونام رو رها کردن.دکمه های جینم رو باز کرد و شلوار روبا شورتم پایین کشید.تیشرتش رو آروم از تنش در آوردم.خودش هم شلوار و شورت خودش رو در آورد.با دیدن تنش که از من تیره تر وخیلی عضلانی بود،حس عجیبی بین شهوت،خجالت از لخت بودنمون،ترس از دیدن کیرش که قسمت ممنوعه ای بود،اضطراب،میل و خواستن واسه پاره کردن مرزهای وجودم،بهم دست داد.
پاهام رو باز کرد.لبام رو به عادت همیشه گزیدم،سره کیرش رو مالید به چاک کسم.بین کسم کیرش رو حرکت میداد ،میمالید،گاهی سوراخم رو با کیرش فشار میداد ولی فرو نمیکرد.حس میکردم الانه که از هیجان نفس کم بیارم.سینه هام تند تند بالاو پایین میرفت.
_بردیا…
پر از شهوت به چشمام نگاه کرد.روی تنم خم شد و دستام رو باز کرد و با دستاش از دوطرف گرفت.کیرش رو روی سوراخم تنظیم کرد و زیر گوشم گفت:آماده ای؟
سرم رو تکون دادم.تمام کیرش رو یکباره تو فرستاد.با درد آخ بلندی گفتم و خواستم نیم خیز بشم که دستاش شونه هام رو نگه داشت.تند تندنفس میکشیدم.بین پاهام داغ شده بود.
+هیچی نیست دختر خوب،آروم …
چند دقیقه ای وایساد تا آروم بشم.کمی که آروم تر شدم کیرش رو بیرون کشید و رفت دستمال آورد.خون بین پاهام و کیر خودش رو پاک کرد.دوباره بین پاهام نشست خم شدو لبم رو بوسید.دستام رو دومرتبه نگه داشت و کیرش رو آروم تو کسم فرستاد.آروم آروم شروع کرد به تلمبه زدن.با نگاه خمارش تک تک حالت هامو زیر نظر داشت.به شدت با میل بسته شدن چشمام میجنگیدم و نگاش میکردم و همزمان آه های عمیق وپراز لذت و درد میکشیدم.هربار که آه میکشیدم یه جوون کش دار یا جااانم باصدای خش دارتحویل میگرفتم.
کنار گوشم با نفس نفس گفت:تو بهتر از تصور منی.
با همین حرفش و صداش به اوج خودم رسیدم وبین آه کشیدنای بلندم ارضا شدم.هم جسمم هم روحم.خیسی کسم باعث شده بود تلمبه هاش شلپ شلپ صدا بده .یکم که گذشت نفسای اونم بریده بریده شد وصداش بلند.تا کیرش رو بیرون کشید آبش اومد کمی روی کسم ریخت.
بی حال و نفس زنون خودش رو کنار من انداخت.بازوم رو سمت خودش کشید ومن رو بین بازوهاش جاداد.از پیچیده شدن دستاو هیکل قویش دور خودم کیف کردم.سرم رو روی سینش گذاشتم.موهام رو عمیق بو کشیدوآروم گفت:تنت و موهات بوی خوبی داره.مثل بوی تنه نوازاد ها.
خندیدم و تو تنش مچاله شدم.
+خوبی؟دلت خوبه؟
حسه خوبی زیر پوستم دوید.
_آره خوبم.نگران نباش.
چونم رو گرفت وسرم رو بالا گرفت.
+از روزی که دیدمت میدونستم اینطوری میشه لیلی‌.عذابم میداد حسه اینکه شاید برام هوس باشی.
_هوس بودم؟
لبخند آروم و مطمئنی زد:نه.
پیشونیم رو بوسید.
+خانوم شدنت مبارک لیلی…

دفتر خاطرات رو بستم و به بردیا که تو جاش تکون خورد با ترس خیره شدم.سریع چراغ مطالعه رو خاموش کردم تا بیدار نشه.پنج سال گذشته بود وحالا هنوزم که هنوزه از کاری که کردم پشیمون نبودم.دستم رو روی شکمم کشیدم و توی دلم گفتم
:وروجک من،مامانت عاشق باباته…

نوشته: ترمه


👍 5
👎 2
5701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

797437
2021-03-16 01:08:50 +0330 +0330

ما هم چندباری پسر همسایه بی مقدمه در خونمون رو زد! خوب شد راش ندادیم!! 😁

0 ❤️

797446
2021-03-16 01:19:41 +0330 +0330

والا زمان ما رسم بود قبل کنکور کتابارو به خودمون شیاف کنیم… 🚶🏻‍♀️

0 ❤️

797448
2021-03-16 01:24:09 +0330 +0330

رو مشت کردم وبه رون پاهام کوبیدم…
_الان نه لیلی،الان نه.
+درسا چخبر؟میخونی که واسه کنکور؟
یکی ی توضیح میده؟😐

0 ❤️

797450
2021-03-16 01:27:59 +0330 +0330

یه دختر بیاد جلو من همچین کاری کنه
من تشنج میکنم
اون چجوری یوزارسیف بازی درمیاورد؟

1 ❤️

797464
2021-03-16 02:07:11 +0330 +0330

کص نگو مومن😂😂😂تو این دوره زمونه دیگه مرد پیدا نمیشه

0 ❤️

797557
2021-03-17 00:10:49 +0330 +0330

خیلی گنگ بود🤔

0 ❤️

797721
2021-03-17 13:56:26 +0330 +0330

“بی پروا دکمه های لباسم رو دونه دونه باز کردم.با دیدن سینه های بدون سوتینم دستاش مشت شد”

من در کل از داستان بدم نیومد ولی از نظرم این قسمت داستان نباید میبود مگر اینکه دختره خیلی جسور باشه که بود در کل بد نبود لایک ۴ تقدیم تو باد ترمه🤗

0 ❤️

797722
2021-03-17 13:58:44 +0330 +0330

دبیر حرف دقیقا همینه کسی اصلا نیست اینکارو انجام بده جز جنده ها 😒

0 ❤️