آخوند هوسباز

1388/08/17

 

سال 77 بود كه از اخراج شدم .. علتشم نفهميدم...... اما خودم خوب ميدونم كه علتش چي بود...... يه سوتي داده بودم ... يه سوتي وحشتناك ........ بذارين ماجرا رو بگم:
من از سال 70 وارد سپاه شدم و به مرور مراحل ترقي رو طي كردم و سال 74 محافظ يكي از مسولين قوه قضاييه در قم شدم و بعد از گذشت يكسال با حاج آقا خيلي خودموني شده بودم و تقريبا از تمام جيك و پيك زندگيش خبر داشتم.
البته بگم ها .. الان كه دارم اين مطالبو مينويسم اون حاج آقا از كار بركنار شده و گندكارياش برملاشده.. والا من هيچ وقت جرات نميكردم بنويسم.
به هر حال..... بعد از گذشت يه مدتي.. حاج آقا به من گفت كه حاضري راننده شخصي منم بشي و هم حقوق محافظت رو بگيري و هم حقوق رانندگي رو .. مام كه برامون فرقي نداشت (چون هميشه بايد با حاج آقا ميبوديم).... از خدا خواسته قبول كرديم.... حاج آقا بعدها گفت كه من به رانندم اعتماد نداشتم .
ما شديم هم راننده و هم محافظ... حتي خريد خونه حاج آقا رو هم انجام ميدادم.. اينقدر با حاج آقا عياق شده بودم كه حتي بعضي شبا كه دير ميومديم خونه و صبح زود فردا هم بايد ميرفتيم سر كار منزل حاج آقا ميموندم.
ما جوون بوديم و سربزير...... اما خب اينقدر خونه حاج آقا رفته بودم و ارتباط زيادي با خونواده حاج آقا داشتم كه دختر و همسر حاج آقا مثل خواهر و مادراي من شده بودند...... پسراي حاج آقام .. منو عمو خطاب مي كردند ..... مسايلي كه بعدها با خونواده حاج آقا پيدا كردم رو بي خيال ميشم و ميرم سر اصل مطلب كه همانا علت اخراج من هست!
دوستان ...... من متاسفانه در هر روز فرصت خيلي كمي براي نوشتن دارم .. بخاطر همين اجازه بدين همين طور تيكه تيكه بنويسم.
حاج آقا خيلي اهل خوشگذروني بود.. البته مشروب نمي خورد ها !.. اما ترياك خيلي مي كشيد .... اونم نه ازون ترياكهاي تقلبي..... ترياكي كه برا حاج آقا مياوردن يه رنگ قهوه اي خيلي ملايمي داشت و واقعا وقتي ميشستي پاي منقل ٬ حسابي نعشه ميشدي!(چندين بار حاج آقا ما رو هم دعوت كرد كه چند پك بزنيم!!!)
البته حاج آقا ميگفت دكتر براش تجويز كرده .. اما من اينطور فكر نمي كنم.
در ضمن حاج آقا يه باغ خيلي زيبا هم در يكي از ييلاقات اطراف قم داشت كه اكثرا اونجا ميرفت و بساط منقلشو راه مينداخت....... خيلي وقتهام دوستان حاج آقا هم ميومدن و دسته جمعي صفا ميكردند...... حتي چند بار يكي از مسوولين بلند پايه هم اومد اونجا و مهمان حاج آقا بود!
ازونجايي كه اين حاج آقاي ما خيلي مرد بود.. زياد با خانمش اين ور و اون ور نميرفت و هميشه براي تفريح يا تنها ميرفت يا با چند نفر از دوستانش كه اونها هم معمم بودن.....
بساط حاج آقا هم حسابي بود..... انواع و اقسام ميوه جات (مخصوصا انگور)٬ چند نوع كباب . جوجه كباب (حاج آقا برنج نمي خورد.. اما تا دلتون بخواد كباب مي خورد) و شربت و فالوده و.......
اكثر مواقع كه حاج آقا ميرفت باغش... منم همراش بودم و البته بعضي وقتهام خودش سويچ ماشين و مي گرفت و به من مي گفت چون خسته اي برو استراحت كن و خودش تنهايي ميرفت.......
ماهها مي گذشت و لطف و كرم حاج آقا به من بيشتر و بيشتر ميشد ..... هم حقوقم كلي رفته بود بالا و هم كلي وام براي خريد خونه و ماشين و غيره به من ميدادند...... البته شوخي هاي حاج آقا هم با من خيلي بيشتر شده بود .. به طوري كه يكبار بشوخي زوركي مي خواست براي ما يك زن بيوه رو صيغه كنه.. كه البته چون ما نامزد داشتيم زير بار نرفتيم ....
البته بعد از اون قضيه تا يه مدتي حاج آقا با ما سرسنگين شده بود..... اما ما فكر مي كرديم كه حاج آقا مي خواد ما رو امتحان كنه!.. نيست دخترشو بايد ميبردم مدرسه و مياوردم .. گفتيم شايد احساس ناراحتي ميكنه .. ميخواد ما رو آزمايش كنه كه مورد اعتماد هستيم يا نه !(براي اطلاع اون عزيزي هم كه گفت حتما ترتيب دخترش يا خانمشو دادي بايد عرض كنم كه من هيچ وقت تو زندگيم خيانت نكردم و اميدوارم نكنم..... اون دختر امانت بود)...... البته من نيست نامزد داشتم ٬ حتي يكبارم نشد كه با ديد بد به اين دختر نگاه كنم يا يه فكرايي بره تو سرم...... خانمشم واقعا مثل مادر بود براي من.. خدا از بزرگي كمش نكنه.
رزوها سپري ميشد و ما كم كم حاليمون ميشد كه حاج آقا خيلي سر و گوشش ميجنبه!... به مقتضاي كارش ٬مردم زياد بهش مراجعه مي كردن..... وقتي يك زن يا دختري ميومد پيشش .. يه لحظه چشم از تو چشمش بر نميداشت!.....
ما پيش خودمون ميگفتيم .. حتما همون طوري كه دكتر به بيمارش محرمه ٬ نگاه كردن به صورت خانمها هم براي حاج آقا ٬ طبق روايات شرع ٬ مشكلي نداره.
عرض ميكردم كه يواش يواش داشت سر و گوشمون باز ميشد!..... حالا گناه حاج آقا رو نمي خوام بشورم٬.... بهش تهمت بزنم ... اما اگه غلط نكنم يه چند باري كه خانمها براي حل مشكلاتشون پيشش ميرفتن...... با بعضيهاشون كه چشم خواهري قشنگ تر بودن يه طور ديگه رفتار ميكرد..... نمي دونم .. اصلا بي خيال !!!
مدتها ميگذشت و ما همچنان در خدمت حاج آقا بوديم..... تا اينكه يك بار براي حل يك مسئله حقوقي٬ به آمل رفتيم. يك ماموريت مثل همه ماموريتهاي ديگه بود ... گويا ٬ يك تازه دامادي كه ظاهرا وضع مالي خوبي هم داشته فوت كرده بوده و بين بيوش و خانواده پسر ٬ بر سر ارث و ميراث اختلاف بوجود اومده بوده....
ما شب رو مهمان رئيس دادگستري آمل بوديم و چون حاج آقا از مسئولين بلند پايه بود.. هر جا ميرفتيم حسابي تحويلش ميگرفتند.. اون شبم ٬ اون بنده خدا سنگ تموم گذاشت..... البته چون ميدونستن كه حاج آقا بعلت بيماري (كه ما آخرش نفهميديم چه بيماريي بود!).. ترياك ميكشن... بساط منقل هم به پا بود......... با تجربه اي كه من كسب كردم ٬ اصولا اون كسايي كه تو دادگستري كار ميكنن و مسئوليتي دارن٬ ترياكي كه بهشون ميرسه .. هم مجاني هست .. هم درجه يك
به هر جهت...... اون شب كذايي گذشت و فردا صبحش حاج آقا بايست ميرفت دادگاه.... اما قبل از دادگاه حاج آقا گفت كه مي خواد با طرفين صحبت كنه كه اگه بشه كارشون قبل از دادگاه تموم بشه و مصالحه كنن.... تو دفتر رئيس دادگستري نشسته بوديم كه خانواده ي اون پسر مرحوم و پشت سرشون بيوه ي تازه دادماد وارد شدن...... به محض اينكه چشم حاج آقا به اون بيوه افتاد .... من قشنگ متوجه شدم كه حاج آقا بدنش لرزيد!!!!!!
واقعا ٬ چشم خواهري٬ زن زيبايي بود.. من زياد به زن و دخترا نگاه نمي كردم... اما وقتي لرزش حاج اقا رو ديدم .. ناخدآگاه توجهمو جلب كرد........ يك زن 22و23 ساله...... سفيد مثل برف٬ چشماي آبي... يه ذرم تپل .. موهاي بور ...... و سينه هاي درشت!... سينه هاش با اينكه چادر سرش بود.. اما قشنگ تو چشم ميومد!!!! .. استغفر الله ....... زن به اين قشنگي خيلي كم ديده بودم!
البته عشوه هايي كه ميومد و ابروي كه براي حاج آقا ميكشيد.. اين دلبري رو صد چندان كرده بود.
با ديدن تغيير احوال حاج آقا (البته براي من كه همش با حاج اقا بودم اين تغيير حالت مشخص بود).. تمام حواسم رفت كه ببينم حاج آقا چيكار مي خواد انجام بده!
البته حاج آقا يه پسر جوون يا يه آدم بي تجربه نبود كه دست و پاشو گم كنه..... با طرفين صحبت كرد و بر خلاف هميشه .. من احساس كردم كه داره يه طوري صحبت ميكنه كه طرفين رو به جون هم بندازه.. كه همين طورم شد.. تو جلسه دادگاه حسابي دعو بالا گرفت و حاج آقام عصبوني شد و گفت : حالا كه حاضر نيستين كنار ياين و دعوا راه انداختين بايد بياين قم.. هفته ي ديگه جلسه دادگاهتون رو تو قم ادامه ميديم..... من بيكار نيستم كه اين همه راه پاشم بيام اينجا ٬ دعواي شما رو ببينم..... حكم شما رو من بايد صادر كنم...... منم فرصت ندارم .. و ازين حرفا.
من چشم آب نمي خورد كه كاسه اي زير نيم كاسه باشه.. چون اين اولين بار بود كه دادگاه شهرستاني رو مي خواست ببره قم!!!!

 

 

تو راه برگشت به قم حاج آقا هيچ حرفي نميزد و تو فكر بود.. مام هيچي نگفتيم.
چند روز بعد دمدماي ظهر بود كه حاجي مارو خواست و بهم گفت كه مهمون داره و برم وسائل پذيرايي رو براش تو باغ اماده كنم.
مام رفتيم و ميوه و متخلفات ديگه رو آماده كرديم و طبق دستور حاج آقا چند تا قالب يخ هم گرفتيم و انداختيم داخل حوضي كه وسط ايوون خونه بود و چون تابستون بود هوا گرم بود روشم با يه پارچه برزنتي كشيدم كه ديرتر يخا اب شه.
اين باغ حاج آقا خيلي موقعيت استراتژيكي داشت.... يه باغ خيلي بزرگ با يه ويلا درست وسطش. در باغم توي يه كوچه اي بود كه هيچ در ديگه اي داخلش نبود و اصلا تا كيلومترها هيچ روستايي زندگي نميكرد.
ويلاي باغ هم يه ساختمون يك طبقه با معماري سنتي بود كه درست در مركزش يه ايوون كوچيك داشت كه حاج آقا معمولا اونجا ميشست و بساطشو اونجا راه مينداخت.
خلاصه بگم كه هيچ كس نمي تونست بفهمه كه تو باغ چه خبره...... به خاطر همينم بود كه معمولا مهمونيهاي خصوصي حاج آقا اونجا برگزار ميشد و مسئولان ديگه هم با خيال راحت كه كسي خبردار نميشه از حضورشون تو اين مهمونيها حاضر ميشدند.
وقتي برگشتم به دفتر حاج آقا گفت كه برم دنبال مهمونش تو ترمينال و وقتي بهم گفت كه مهمونش كيه شكم به يقين تبديل شد....... بله همون خانم بيوه كه تو آمل ديده بوديمش!
راس ساعت مقرر رفتيم ترمينال و خانم رو كه منتظر ما بود سوارش كرديم و برديمش به سمت باغ. تو راه هم طبق دستور حاج اقا يه كباب حسابي هم برا خانم خريديم .
خانم رو كه خودشو مهناز معرفي كرده بود به باغ رسوندمش و همه چيز رو براش مرتب كردم و طبق دستور حاج آقا تلفنم رو بهش دادم كه هر وقت كاري داره بهم زنگ بزنه و اونجا رو ترك كردم.
به دفتر كه رسيدم حاج آقا منتظر من بود كه ببرمش خونه..... ازم پرسيد كه همه چي مرتبه و منم بهش گزارش كارمو دادم... اونم تو راه كلي از بي كسي خانم و اينكه اينجا كس و كاري نداره و در حقش ظلم شده و بايد مراقبش بود و ازين جور حرفا زد كه مثلا من باور كنم كه از روي انساندوستي اين كارو انجام داده......
حاج آقا رو كه رسوندم خونه ديگه شب شده بود. حاج آقا بهم گفت كه فردا خودش ميره دفتر و من حدود ساعت 9 صبح برم دنبال مهناز تا ببرمش دادگاه.
خداحافظي كرديم و رفتيم خونه..... اما مگي شيطون دست بردار بود......... هي گولمون ميزد كه بريم باغ !....... مام برا اينكه يه مقدار از اين حال و هواي گناه آلود دور شيم رفتيم مسجد و نمازمونو خونديم و هي به خودمون القا مي كرديم كه بي خيال موضوع شيم..........
اما نخير.......... نميشد كه نميشد........ زن به اين هلويي داخل يه باغ كه كليد دارش هم شما باشين تك و تنها ست...... اونم زني به اين لوندي كه وقتي داشتم از ترمينال ميبردمش باغ كلي باهام لاس زده بود........... نه !........ نميشد كه نميشد اين فرصت رو از دست داد.
خلاصه بالاخره تصميم گرفتيم كه بريم .......
نزديكاي باغ كه رسيدم ماشين و يه جايي مخفي كردم كه كسي نبيندش و پياده رفتم به سمت باغ....... كليد و انداختم به در و در باز كردم و آهسته رفتم به طرف ويلا.
هنوز به ساختمون نرسيده بودم كه صداي خنده هاي مهناز و شنيدم!........ چي شد ؟!!!!!! ..
رفتم لاي درختا و تو دل تاريكي رفتم مقابل ايوون ......... چراغ ايوون روشن بود و منم تا اونجايي كه ميشد رفتم جلو (چون وسط درختا تاريك بود منو هيچ كس نمي تونست ببينه)........
بله......... فهميدم كه چقدر ساده هستم.......... حاج آقا با اون شيكم گندش لم داده بود كنار مهناز خانم و مهنازم با دستش ميزد رو شيكم حاج آقا و دوتايي مبخنديدن!
مهناز يه شلوار لي تنگ تنگ پوشيده بود با يه تاپ....... با اين لباس صدبرابر جيگر تر شده بود......
يواش يواش رفتن تو كاراي سكسي......... همون كارايي كه همتون بهتر از من بلدين........
اما اين مهناز استاد مسلم سكس بود.... وقتي داشت معامله حاج آقا رو ميكرد تو دهنش٬ با چشمش حالات حاج‌اقا رو نيگاه ميكرد و هر وقت حاجي از يه حركتي بيشتر حالي به حالي ميشد اون حركتو بيشتر انجام ميداد......
موقعي كه حاج آقا مي خواست شروع كنه به تلمبه زدن يه حركتي كرد كه براي من خيلي جديد بود!
مهنازو بغل ميكرد و مهناز و ميشوند داخل حوض آب يخ........ مهنازم با جيغ هاي شيطنت بارش ميگفت كه :حاج آقا يخ كردم..... حاج آقا يخ كردم........ يه چند دقيقه اي كه تو آب يخ نيگرش ميداشت مياوردش بيرون و شروع ميكرد به تلمبه زدن........ مي دونين چرا اينكارو ميكرد؟... برا اينكه فرج مهناز خانم تنگ تر بشه و لذت بيشتري به حاج آقا دست بده!.. عجب مارمولكي بود اين حاجي ها .. نه؟!!!!
ترياكها هم كه كار خودشونو خوب انجام داده بودن و هرچي تلمبه ميزد ارضا نميشد...... البته مهناز خيلي فعال بود... هم زير و رو كار ميكرد و به ارضا شدن حاج آقا كمك ميكرد...........
حاجي مثل يه سگ سفيد پير كه دويده باشه ٬عرق كرده بود و او .. او .. ميكرد. به هر ترتيب...... چند باري خودشو ارضا كرد.
از شما چه پنهون كه ما هم چند بار خودمونو راحت كرديم!
چند روز بعد از اين ماجرا يه روز مهناز به من زنگ زد و ازم خواست كه به خاطر زحمات حاج اقا ازش تشكر كنم!
تو راه برگشت به خونه بوديم كه حاج آقا خيلي سر كيف بود و با من حسابي شوخي راه انداخته بود........ تلفن مهناز يادم افتاد و ما هم با خنده گفتيم راستي مهناز خانم هم زنگ زد از زحماتي كه براش كشيدين تشكر كرد........ گفت مهناز كيه ديگه ..... مام گفتيم هموني كه اون شب بردينش باغ و براش زحمت كشيدين!
همه چي تموم شد........ شب كه رسيدم خونه از مقرمون احضار شدم... فرماندمون حكم اخراج منو داد دستم و گفت برو خدا رو شكر كن كه به همين همه چي ختم شده و دادگاهيت نكردن....... مام دممونو گذاشتيم رو كولمونو با يه تجربه بزرگ خارج شديم :
لعنت بر دهاني كه بي موقع باز شود!

 



👍 1
👎 1
152984 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

262481
2010-12-30 03:12:28 +0330 +0330
NA

این باغ کجای قم هست که تا حالا ما ندیدیم دوما کجای دنیا قاضی حق داره راسا محل رسیدگی به پرونده رو عوض کنه من نمی گویم چنین چیزی اتفاق نمی افتد بلکه می گویم برای رلست نمایی یک واقعه کمی تحقیق لازم است

0 ❤️

262482
2011-05-20 05:38:10 +0430 +0430
NA

fekresh tanamo milarzone.
khoda bebin ayehato.AYATOLAH
mahdi kojayi.
to to chahi az ma khabar nadari.
akhe por az gonaho badiyam mahdi.
na raziyam badjor az khodam/

kojayi ke ba ashkam pato beshoram/
eshgham faraje montazere zohoram
agha ye chiz i begam khalesane/
6mahe hoghoghamo nemidan mahiyane/
SHAYAD FARAJETAM BA ONAS KE BA ESMET
100TA MESLE MANO MIKHARANO MIFROSHAN/

0 ❤️

262483
2011-05-20 06:02:42 +0430 +0430
NA

az shahr ta ghomo doyidam
ketoro bebinamo mahdi nadidam/
saadat nabode hatman
aghaye mahal goft/

cheshmo omidemon agha tanha beshomas/
sharmandam nakon pishe khanevade/

0 ❤️

262484
2011-05-20 06:06:14 +0430 +0430
NA

aslan mohem nist ke pedare shahidam
man ke az bonyad shahid chizi nadidam/
gonahesh be gardane hamonayi ke migan
ina khodeshon dozde sare gardanan/

0 ❤️

262485
2011-05-20 06:10:55 +0430 +0430
NA

ma ke jad dar jad to sarikhordeyim
to akhbar zendeo to amar mordeyim/
ye zamoni vase yeki ma mostazafim
vadeye abo.bargho.khoneye kazayi/
ye zamani bayad bejangimo bemirim
alaki alaki karbala ma miyayim/

0 ❤️

262486
2011-05-20 06:19:20 +0430 +0430
NA

8sal sazandegiye sare kari
aghazadehaye dobeyo landano aghayi
8sal goft gofto maham khandidim
18tiro shahide daneshgahi.
khalijo nafte tosh ke dige male ma nis
shodim bache bacheye yatime sare rahi
har chi khake ghabre koroshe kabire.
omre shoma bashe agha key miyayi
GHAM DARAMO PORE BOGHZAM MAHDI
TO NISTIYO CHESHATO BASTI MAHDI/
mahdi sange ro yakh kardi maro
in hame sedat mizanim daste maro
nemigiriyo nemishnavi in doaro
mahdi ta key seda bezanim khodaro

0 ❤️

262487
2011-10-17 15:45:33 +0330 +0330
NA

درسته اين آخوندها از اين هم بيشرفترند اما اين يكي كشك بود جانم

0 ❤️

262488
2011-11-11 07:03:33 +0330 +0330
NA

ریدی با این داستان نوشتند خالی بند

0 ❤️

262489
2011-11-12 06:46:02 +0330 +0330
NA

kheili bikhod bud
hamejur adami peida mishe
bazia gorgan tu lebase mish va barax
kollan az dastanhaye site khosham nmiad ya khial bafian ya eghragh ya… beharhal

0 ❤️

262490
2011-11-13 06:09:57 +0330 +0330
NA

باسلام داستانت عالی بود و طرز نوشتنش هم خوب بود ممنون

0 ❤️

262491
2011-11-18 19:31:22 +0330 +0330
NA

baraye khodeshoon halale vali nobat ma ke mishe haroome

0 ❤️

262492
2012-07-10 06:29:21 +0430 +0430
NA

ببین داداش هیچ وقت اسناد رو منتشر نکن ممکنه جاسوس زیاد باشه واین دفعه به جای اینکه دمتو بذاری روکولت سرتو بذاری رو کونت وبری فهمیدی

0 ❤️

262495
2012-07-20 18:50:16 +0430 +0430
NA

عزیز دله برادر همه که امکاناته فضانوردی ندارن که.هم بیوه بوده هم بی صاحب.اونم صیقش کرده وکرده دیگه.مگه اگه منوتوبودیم اینکارونمیکردیم…؟نوشجونش…دمشم گرم.خودمونیم اون تیکه اب یخو وحوضو خوب اومدی ای ول دادا.ولی حاجی هم اونوکرد هم توروگائیدتادیگه فضولی نکنی بدبخت…

0 ❤️

262496
2012-08-06 04:00:30 +0430 +0430
NA

تو هر قشري خوب و بد هست

0 ❤️

262497
2012-08-06 06:19:26 +0430 +0430
NA

این جریان قبلا جوک بود.من شنیده بودمش جریان آخوندی که زنه رو میکنه و کسشو تو یخ میزاره.ریدی

0 ❤️

262498
2012-08-06 10:39:55 +0430 +0430
NA

آخه بيچاره بد بخت دروغگو حداقل وقتي ميخواي دروغ بنويسي طوري بنويس كه ضايع نشي. فكر كردي همه مثل خودت بي سوادن؟ من تا نصفه جفنگياتت بيشتر نخوندم يعني تا اونجايي كه گفتي اخونده اونا رو به جون هم انداخت و بهشون گفت كه ادامه جلسه دادگاه رو تو قم راه بندازه. آخه احمق معلومه كه يه خورده هم از قوانين و مقررات دادگستري خبر نداري. طبق قانون آئين دادرسي مدني و كيفري تنها دادگاه صالح به رسيدگي جرم، دادگاهي است كه جرم در حوزه قضايي آن به وقوع پيوسته باشد و يا محل سكونت متشاكي باشد و در غير ايصورت هيچ حوزه قضايي ديگري صلاحيت رسيدگي به آن را ندارد. خلاصه بايد بدوني خر خودتي بدبخت بيچاره.

0 ❤️

262499
2012-08-06 11:05:44 +0430 +0430
NA

اخه بدبخت بيچاره حداقل وقتي ميخواي يه دروغي بنويسي اونم درباره موارد قضايي حداقل با يكي دو نفر مشورت كن. نوشته بودي آخونده اونا رو كه به جون هم انداخت بهشون گفت براي ادامه جلسه دادگاهشون بايد به قم برن. آخه بيسواد حداقل يخورده مطالعه كن و بعدش زر زر كن. طبق قانون آئين دادرسي مدني باب اول فصل اول ماده11 و قانون آئين دادرسي كيفري مبحث سوم، صلاحيت رسيدگي به دعاوي در حوزه قضايي دادگاهي است كه جرم در آن اتفاق افتاده و يا محل سكونت خوانده باشد. خواستم بهت بگم خر خودتي.

0 ❤️