فصل اول: ربوده شدن
از باشگاه بيرون مى آيم. نسيمى خنك مى وزد و صداى برگ درختان در ميان كوچه دميده مى شود. به آسمان نگاه مى كنم، ماه مانند مرواريدى بزرگ مى درخشد. عرق هاى روى پيشانى ام كمى خشك مى شوند و سرما بدنم را احاطه مى كند. سوار ماشين مى شوم و به سمت خانه حركت مى كنم.
با چرخش كليد، درِ چوبى خانه را باز مى كنم و كفش هايم را داخل جا كفشى قرار مى دهم. لباس هايم را به جزء ركابى نارنجى ام و شورتِ قرمزم، در مى آورم و وارد حمام مى شوم. صورتم را خمير ريش مى زنم و به حال خودش رهايش مى كنم.
زير بغلم را بو مى كشم. با آنكه صبح حمام بوده ام ولى حسابى بوى عرق مى دهم. با نوكِ زبانم، به آرامى شروع به بازى با زير بغلم مى كنم. بو مى كنم و مجدد ليس مى زنم. نوك زبانم با برخورد به مو هاى زبر و كوتاه زير بغلم، مى سوزد. با دستِ چپم، به تخم هايم چنگ مى زنم و فشارشان مى دهم. قطرات شور عرق، از پيشانى ام سُر مى خورند و با شانه هايم عصابت مى كنند و سپس با زبانم بلعيده مى شوند.
با دستم ضربه هاى آهسته اى به تخم هايم مى زنم و فشارشان مى دهم. ركابى ام را در مى آورم. از عرق و آب دهن، خيس شده است. ركابى را مچاله مى كنم و در دهانم مى گذارمش و محكم تر به تخم هايم ضربه وارد مى كنم. صداى فريادم را ركابى در دهانم خفه مى كند و نمى گذار در ميان حمام طنين انداز شود.
شورتم را از پايم در مى آورم و بويش مى كنم و سپس در رختكن مى اندازمش. دستم را با اب خيس مى كنم و شامپو در دستم مى ريزم. دست هاى آغشته به كف را روى كيرِ ١٥ سانتى ام مى كشم. صداى آه و ناله ام در غل و زنجير ركابى ام، گير مى كنند.
از لذت و شهوت، فريادم بلند مى شود و دهانم بالاخره باز مى شود و هم زمان ركابى از دهانم مى اُفتد و با زمين عصابت مى كند. با انگشتِ دستِ راستم بر روى نكه سينه ام مى كشم. بدنم از شهوت به لرزه مى اُفتد و ناگهان شهوت، مرا در خودش مى بلعد. ناله هايم بلند تر مى شوند و ناگهان آبم بر كف حمام روانه مى شود.
آب هاى باقى مانده روى دستم را با زبانم جمعشان مى كنم و قورتشان مى دهم. شروع به ليسيدن دست هايم مى كنم. ژيلت را بر مى دارم و بعد از آنكه ريش هايم را زدم، دوش گرفتم و با حوله تنم را خشك كردم. درِ كُمدِ لباسى ام را باز مى كنم و يك شورت از داخل كشو بر مى دارم و مى پوشم و به تخت خواب مى روم. گوشى ام را براى ساعت ٨ كوك مى كنم تا دير به
دانشگاه نرسم و سپس چشمانم را مى بندم.
با صداى آلارم از خواب بيدار مى شوم. بعد از شستن صورتم و خوردن صبحانه، آماده ى رفتن به دانشگاه مى شوم. از پله هاى ورودى دانشگاه بالا مى روم و وارد كلاس مى شوم. هيچكس هنوز وارد كلاس نشده است. ناگهان صداى محسن سكوت اُتاق را در هم مى شكند. با محسن سلام و احوال پرسى مى كنم.
زير چشمى به صورت و بدنش نگاهى مى اندازم. بدنِ زيبا و صورت مثل ماهش، كيرم را بيدار مى كند. هميشه با خودم مى گفتم چه مى شد او هم مثل من همجنسگرا مى بود. هر شب با فانتزى هاى ذهنيم در بغلش مى خوابم و تا صبح فقط و فقط براييش ساك مى زنم و كيرش را توى كونم مى كنم.
به بهانه صحبت كردن، در نيمكت كنارش مى نشينم و درباره ى دوست دخترش سر صحبت را باز مى كنم. آنقدر در زيبايى اش غرق مى شوم كه درك صحبت هايش تقريبا برايم غير ممكن مى شود. بعد از مدتى برخورد دست محسن و تكرار اسمم كه مى گويد: ( اُميد، اُميد، ) حواسم سر جايش مى آيد.
بدنم از حرارت شهوت مى سوزد. بعد از صحبت هاى من و محسن، سريع كلاس را ترك مى كنم و به دستشويى دانشكده مى روم. در را مى بندم و سريع شلوارم را پايين مى كشم اما در همين حين، چشمم به ساعتِ مچى ام مى اُفتد كه ٥ دقيقه فقط تا شروع كلاس مانده. با تمام سرعت جق مى زنم و به كلاس بر مى گردم.
بعد از چندين كلاس، به خانه بر مى گردم. شامم را مى خورم و بعد از ديدن يك فيلم گى مى خوابم. با صداى پچ پچ شخصى، از خواب بيدار مى شوم. به ساعت نگاهى مى اندازم و عقربه ها عدد ٢ و ٣٨ شب را نشانه گرفته اند. تمام اتاق در ظلمات غوطه ور شده. صداى پچ پچ دوباره در خانه مى پيچد و ترس در رگ هايم تزريق مى شود. فوراً چراغ اتاق را روشن مى كنم و به سمت صدا گام بر مى دارم.
ناگهان در دل تاريكى آشپزخانه، بدنى با شكل انسان ولى بلند قد تر و با سرى بزرگتر از سر انسان، نفسم را در سينه حبس مى كند. به سمت اتاق مى دوم ولى ناگهان پايم سر مى خورد و با زمين عصابت مى كنم و همه چيز تيره و تار مى شود.
بعد از آنكه به هوش آمدم خودم را لخت در تختى آهنى مى يابم
اين داستان ادامه دارد…
نوشته: A.N.J
دیس سوم به کصتانت ععععععصابت شد!
مگه مورچه خواری!؟
زبونت به زیر بغلت رسید!؟
اَجْلَقُ الجالِقین!
میگم کسی اینارو مجبور میکنه اینقدر لفظ قلم حرف بزنن😅😅😅
سلام و درود A.N.J ❤️
بهت تبریک میگم. همه چیز رو از سیر تا پیاز «نشون دادی» و کم چیز رو «گفتی». به معنایی اصل Show,Don’'t Tell رو به نسبت خوب رعایت کردی، و راستش تعجب کردم همچین شیوه نوشتاری رو اینجا دیدم. اگر دوست داشتنی بعضی از داستان های کوتاه ریموند کارور رو بخون و با متن های ادگار آلن پو مقایسه کن بخصوص داستان The Tell Tale Heart آقای پو که فارسی و ترجمش هم هست، ببین چه چیز هایی رو نشون میده و چه چیز هایی رو میگه. فقط یک نکته به نظرم بهتر بود قسمت های جنسی و اروتیک رو نشون میدادی و قسمت های عادیه متن رو بیان می کردی. خیلی از حس هارو هم می تونستی نشون بدی مثلا بجای «بدنم از حرارت شهوت مى سوزد»، که احساس رو جیع زدی، باید یک مقداری این حس رو نشون میدادی.
نمی دونم هدفت چی هست، اما خب یک سری نکات رو بهت میگم برای نوشتن داستان های بهتر:
پیشنهاد می کنم قسمت دوم رو با احساس درد کاراکتر اصلی داستان (سردرد و سر گیجه)، بیان اسم کاراکتر اصلی داستان توسط آدم فضایی، موضوع کنجکاوی همجنسگرایی از دید آدم فضایی بری جلو.
می تونی فیلم K-PAX رو ببینی و از چندتا دیالوگ هاش الهام بگیری، البته موضوعش کلا فرق داره.
و خواهش نهایی، لطفا سکس بین موجود فضایی و آدم رو ننویس.
آرزو موفقیت، artemis25 👋 🌹
راستی یک نکته دیگه هم اضاف کنم، وقتی همه چیز رو نشون بدی باعث میشه خواننده عام رو کلا از دست بدی. می تونی از این تکنیک استفاده کنی، که البته اگر خاص نویس هستی بحثی نیست، تکنیک اینه:
بگو؛ نشون بده، نشون بده، نشون بده.
مثلا :
آدم فضایی رو دیدم و ترسیدم ( گفتن احساس)؛ دستام لرزید( نشون دادی)، دندون هام بهم می خورد ( نشون دادی) و ضربان قلبم بالا رفت (نشون دادی)
امیدوارم این داستان تخیلی به قسمت بعدی نرسه.
کمی داشتم به داستان های شهوانی امیدوار میشدم.
اخه چرا این چرت و پرت ها رو تائید میکنید!!!
نا امید کننده است داستانت.
ولی تخیل خوبی داری
اما به عنوان کسی که ۱۱ ساله دارم نویسندگی در ژانر های مختلف انجام میدم، داستانت واقعا حس بد و منزجر کننده ای به خواننده میده.
داستانت نه اروتیکه و نه ادبی.
صرفا از روی حشریت و شهوتی بودن و فتیش و علاقه به آدم فضایی ها نوشتیش.
وقت آدم با داستانت تلف میشه.
من به عنوان یک فرازمینی از همین تریبون اعلام براعت می کنم و عرض می نمایم کار همولایتی های ما نبوده !