آراسپ و اژدهای سفیدش

1399/08/14

این داستان، ساختگی نیست… اگه نمیخوای نخون، فحش نده

ساعت شش بعد از ظهر بود و پس از ده ساعت کار سنگین روی پروژه های شرکت؛ آراسپ لپ تاپش را از سیستم و مونیتورهای شرکت جدا کرد، توی کیف محافظ و سپس در کوله اش گذاشت، هودیش را پوشید و طبق معمول، تقریبا آخر از همه بیرون آمد و پس از خداحافظی با همکارانش عزم رفتن به سوی خانه کرد. به تازگی از خانواده مستقل شده بود و خانه کوچک اما گران قیمت و فول آپشنی را خریده بود که در طبقه بیست و یکم در یک برج سی طبقه بود و برای او فضای بزرگی محسوب میشد… با اینکه از ارتفاع می هراسید اما منظره دریاچه را نمیخواست از دست بدهد… مجرد بود و بیست و هفت سال سن داشت و از خودش راضی بود… به طور کل آدم توداری بود و مثل باقی متولدین آبان، در زیر این نقابِ آرام و بی آزار و بی حاشیه؛ روحی پرتلاطم و پرسشگر را حمل میکرد و از آنچه که رسم و راه دنیا مینامید دلخور بود… از آن دست دلخوری هایی که وقتی نوجوانتر بود؛ او را به راه آرمانگرایی سوزان و نشست و برخاست با بزرگانی که میشناخت کشانده بود، ولی حالا از او درست برخلاف روحیاتش، یک جنگجوی تمام عیار ساخته بود که به هر قیمتی از حریمش محافظت میکرد… روی صندلی راحتیش نشسته بود و از پنجره بزرگ سالن پذیرایی خانه اش به سوی دریاچه مینگریست و سعی میکرد ضمن دفع خستگی، از فرصت یک هفته مرخصی ای که در پی داشت نهایت استفاده را ببرد… شخصیت خجالتی ای داشت و با اینکه خانه اش از خانه مادر و پدرش دورتر بود؛ تا به حال با هیچکس رابطه ای نداشت… از خواندن داستان های محارم و خیانت ها و ارتباط با زن های متاهل و یا دختران باکره بیزار بود…یک دلیلش این بود که به دروغ بودن نودونه درصد این داستان ها باور داشت… برخی را نمیتوانست هضم کند و برخی دیگر را ابلهانه میدانست و پرونده هایی از احکام اعدام و شلاق و فروپاشی خانواده و قتل های ناموسی را که دوستان وکیلش با ناپرهیزی و بر حسب رفاقت با او نیز در میان میگذاشتند را گواهی بر این بلاهت ها میدید… این عقلانیتی بود که خودش بیشتر از همه آنرا مدیون هندسه خواندن میدانست… درس اصلی ای که اگر کسی بلد نبود؛ در آکادمی افلاطون نیز راهش نمیدادند!.. و منجر به این شده بود که برخلاف عوام نادان؛ به نتایج علمی، سخت باورمند باشد… آدم اخلاق مداری بود ولی حوصله عاشقی کردن نداشت… خودش را در بین کار و تلاش برای پول درآوردن بیشتر، دفن کرده بود اما بیش از این نیز این تنهایی و خودارضایی را نمی پسندید و دوست داشت واقعا تن زنی را زیر خود احساس کند… کنجکاوی غریبی داشت تا ببیند سکس واقعی چه مزه ای دارد و نمیخواست بی گدار به آب بزند… این شد که یاد رفیق قدیمیش افتاد… کسی که به آراسپ مدیون بود و حالا وقتش شده بود کمی از دین بزرگش را ادا کند… منصور را آراسپ از نوجوانی میشناخت… پسر بدی نبود؛ ولی پس از فوت پدرش و ازدواج مجدد مادرش با کسی که از پدر معتادش بسیار موجه تر بود، با پدرش زیسته و کم کم خودش هم معتاد شده بود… تنها پس از فوت پدرش و کمک های مالی آراسپ و صحبت آراسپ با خانواده اش بود که پدرخوانده منصور، او را به جمع خانواده راه داده بود… حالا در کنار هضم ازدواج مادر و پدرخوانده ای که خیلی بهتر از پدر ژنتکی معتادش بود؛ و خواهر کوچک ناتنیش که همه زندگی منصور بود؛ دوستی مطمئن و دلسوز چون آراسپ هم بود که او را از مقام معتادی نوجوان به دانشجوی سال اول دکترا ارتقاء داده بود و منصور قدر این دوستی را میدانست… آراسپ خوب میدانست که در میان کسانی که منصور از آنها جنس میخرید بسیاری را گرفته بودند و حکم های سنگین و طولانی برای آنها بریده شده بود… همسران آن ساقی های خرده پا، زن های جوانِ نوزاد به بغلی بودند که حالا به زور زندگیشان میگذشت و بسیاریشان پس از مدتی خسته میشدند… کسی همصحبتشان نبود و همه از آنها دوری میکردند اما منصور که ترتیب بعضی هایشان را داده بود؛ آدرس تک تکشان را داشت… کسانی که برای آراسپ، بهترین گزینه سکس به شمار می رفتند… این شد که گوشی را برداشت و با منصور تماس گرفت…
+بله؟
_سلام… چه خبر منصورجان؟
+شما؟
_زکی… دیگه رفیقتم نمیشناسی؟… منم آراسپ
+آها… لعنتی چرا هربار با یه شماره زنگ میزنی؟… مگه مامور اطلاعاتی آخه؟
_کیرم تو کوس ننه هرچی اطلاعاتیه بابا… برای کوچولو زنگ زده م…
+چی شده؟ آها فهمیدم… خب چرا به من زنگ زدی؟… آها! گرفتم…
_از اولشم ضمن کُسخلیتت باهوش بودی… خب، چی تو دست و بالت داری؟
+تو بگو ببینم چی میخوای… جنسای مرجوعی خوبی دارم… یکی دوتا هم جنس نو دارم… تا تو چی بخوای… ولی همشون تمیز تمیزن… خریداراشونم همشون ده پونزده سال گرفتاری رو دارن و عمرا دیگه نیازی داشته باشن بهشون…
_باریکلا؛ گفتم که باهوشی… اگه مرجوعیات زیر یه سال مرجوع شدن میخوامشون وگرنه نمیخوام…
+ببین آراسپ، من میدونم تو اهل نامردی نیستی و این بیچاره ها هم توانایی ندارن… یکی هست چهل و دو، دوتا هم یدکی قرمزِ هیجده و بیست و یک داره… خریدارش گرفتاری ابدی پیدا کرده… اینم تا حالا تحمل کرده بود ولی گفته اسمشو تو لیستم اضافه کرده م… تو که میخوای بخری لااقل برای شروع اینو بردار… هم تمیزه هم سالم هم اولین بارشه و مثل یه جنس نو میمونه… نمیخوام بره دست نااهل و یدکی هاش بمونن!
_امان از دست تو منصور، خیلی خوب، بیارش فرداشب…
+بسیار خب آراسپ کمی خودش را جمع کرد و بعد از چند ساعت خوابید… فردا صبح، آراسپ از دویدن روزانه که برگشت، بجز نان تازه و کلیدهای خانه اش، یک کیسه دارو نیز در دست داشت… ساعت دو بعد از ظهر را نشان میداد که منصور پیام فرستاد که طرف را آورده است… آراسپ کمی احتیاط کرد و سپس به منصور گفت که او را به طبقه ای که خانه اش در آن بود با آسانسور بفرستد و خودش برود… آراسپ با احتیاط، و دور از چشم همسایه روبروییش بلافاصله بعد از باز شدن درب آسانسور، به زن میانسال اشاره کرد که داخل شود و پشت سرشان درب خانه اش را بست… تعجب زن میانسال از خانه آراسپ، نشان میداد که آهی در بساط ندارند و چادری که روی سرش کشیده بود، نشان از سنتی مآب بودنش و بیچارگی و اجبارش برای این کار میداد… همین که وارد خانه شدند، آراسپ گفت: خوش اومدین. زن هول شده بود و آرام گفت: ممنون. آراسپ همینکه به سمت زن میرفت و سعی میکرد فضایی آرام را تداعی کند گفت: بهت گفته ن که برای چی اومدی دیگه؟… زن گفت: بله، آقامنصور بهم گفتن… آراسپ با سر اشاره ای به چادری که زن آنرا سفت چسبیده کرد و خندید… زن، چهره خوب و زیبایی داشت… از قرار معلوم همین صبح خودش را حسابی آماده کرده بود ولی استرسش مشهود بود… آراسپ گفت:
_بهت چی گفت؟
+گفتن نداره که آقا… قراره چندروزی زنتون باشم.
_چند روز؟… منکه راجع به زمانش باهاش هیچ صحبتی نکرده بودم… این چه وضعیه آخه؟. زن التماس کرد: توروخدا آقا… من به زور خودمو راضی کردم بیام… دستم خالیه… توروخدا منو رد نکنین… منو شرمنده بچه های محصلم نکین.
_خیلی خوب آبغوره نگیر… منم چندروزی وقت خالی دارم… حالا حالا ها مهمون منی… اون چادر و لچکتم بزار کنار که واسه کاری که اومدی اینجا خیلی مسخره س انقدر سفت بستیشون.
+چشم آقا. زن روسری را باز کرد و چادر را به کناری انداخت… استرسش کمتر شده بود… اما همچنان ناآرام بود… آراسپ در تیشرت سفید و شلوارک مشکی رنگش با آن حجم از عضلات و با آن چهره پسرانه
_مردانه زیبا، اخم هایش را بازکرد و پرسید:
_نگفتی اسمت چیه؟
+اسمم سمیه است آقا.
_انقدر بهم نگو آقا… منو مهرداد صدا کن.
_چشم آقامهرداد. آراسپ آرام آرام نزدیک سمیه شد، سمیه کمی خودش را عقب کشید ولی آراسپ سرش را با دست راستش گرفت و لبانش را به لب سمیه چسباند… بدن سمیه با این حرکت او شل شد… آراسپ آرام آرام دکمه های مانتو سمیه را باز کرد و شلوارش را هم از پایش درآورد… سمیه درحالی که خجالت میکشید و تنها تی شرتی به تن داشت و شرت فیروزه ای رنگش هم معلوم بود، گفت: فقط توروخدا آروم… آراسپ گفت: تو که دوتا شیکم زاییدی، این دودول من ترس نداره که. آراسپ تیشرت و سوتین سمیه را هم در آورد؛ بغلش و کرد و همزمان که پستان هایش را میخورد او را به اتاق خواب برد و روی تخت انداخت… خودش هم لخت شد و پس از کمی لب گرفتن و خوردن سینه های سمیه و مالیدن کوسش، کیرشو گذاشت دهن سمیه… سمیه خیلی متبحر نبود ولی هر مردی را دیوانه کونش میکرد… وقتی کیر آراسپ بلند شد، سمیه گفت: تورو خدا آخه این دودوله مهرداد خان؟. اسدالله نصف اینم نداشت توروخدا آروم بکنین… آراسپ کمی کیرشو به کوس سمیه مالید و سپس بدون مقدمه کرد تو… سمیه فریادش دراومده بود و التماس میکرد ولی آراسپ به شدت به کردن کوس سمیه ادامه میداد… داروی تاخیری کار خودش را کرده بود و کیر قطور آراسپ، کوس سمیه رو حسابی سرحال آورده بود… سمیه خیلی زود ناله های شهوانیش شروع شد: جووون، آه آه آه. تندتر . تندتر… تا اینکه آراسپ، لرزش سمیه را همزمان با کشیده شدن ناخن هایش بر پشت خودش احساس کرد و فهمید که ارضا شده… سمیه که اولین بار بود طعم ارگاسم را میچشید، ناله های خفیفی میکرد و آراد بی توجه به ارگاسم او، در حالت میشنری همچنان به شدت به تلمبه زدن ادامه میداد و حتی وقتی بار دوم سمیه ارضا شد، آراسپ پنج دقیقه طول کشید تا آش بیاد و همه رو بی هیچ حرفی تو کوس سمیه خالی کرد و کنار سمیه دراز کشید… سمیه با بی حالی گفت: این چی بود؟. تا حالا انقدر حال نکرده بودم مهرداد… آراسپ هم گفت: لوله هاتو بستی یا نه؟. من حوصله بچه ندارما… سمیه گفت: نه آقا ولی قرص دارم… میخورم… مدتی همانطور کنار هم خوابیدند تا آراسپ دوباره به کمک داروها راست کرد و سمیه را که پس از نهار دراز کشیده بود روی تخت را با بوسه ای بر لبش بیدار کرد و گفت: پاشو سمیه، بیدارشو که میخوام کونتو افتتاح کنم… سمیه با شنیدن این التماس کرد: نه توروخدا. کون نه. دردم میاد آقا… آراسپ بی تفاوت به التماس های سمیه کیر راست شده اش را در دهان سمیه گذاشت و سمیه براش ساک زد… بعد از مدتی آراسپ سمیه رو برگردوند و کیرشو یکم در کوس و کون سمیه مالید و کرد تو کوس سمیه و سمیه هم با اشتیاق در حالت داگی به آراسپ کوس میداد و ناله میکرد که به یکباره آراسپ در حین تلمبه های تندی که میزد، کیرشو تا ته کرد تو کون سمیه… فریاد سمیه بلند شد: آآآآخ. کونم پاره شد. آآآخ… درش بیار توروخدا.سوووووختم. درش بیار… ولی پاسخ آراسپ تلمبه های تند خشک خشکی بود سمیه را به ضجه زدن انداخته بود و از سوی دیگر از کنار کیر آراسپ، خون بود که بیرون میزد… بالاخره بعد از مدتی ضجه زدن، خالی شدن آب کیر داغ آراسپ، سمیه را نجات داد و او همچنانکه اشک میریخت، به سمت حمام روانه شد… شب هنگام، آراسپ سمیه را همراه خودش در تخت خواب خواباند و با کلی قربون صدقه و لب گرفتن، پای صحبت های سمیه نشست… شوهرش حبس ابد خورده بود و دختران دانشجویش هم در عین درسخوان بودن کلی نیاز داشتند که با کار کردن هردوشان هم تامین نمیشد؛ سمیه هرکاری میکرد، نمیتوانست اجاراه خانه و خرج خانه را بدهد… آراسپ قول داد که کمکش کند و سمیه با تشکر از آراسپ بخاطر ارگاسم هایی که هیچوقت تجربه اش نکرده بود و گله از آنال سکس خشن، در آغوش آراسپ خوابید… صبح، وقتی صبحانه را خوردند دوباره سکس کردند و بعد از نهار تا شام سکس کردند… دختران سمیه فکر میکردند که او به شهرستان پیش پدربزرگ رفته تا پول قرض کند در حالی که تحمل کیر کلفت آراسپ بود که برای سمیه پول می آورد… روزها گذشتند، یک هفته تمام شد و آراسپ که با هر پوزیشنی سکس کرده بود؛ سمیه چهل و دوساله را که طعم ارگاسم را چشیده بود و حالا آنال سکس را هم لذتبخش یافته بود، بدرقه کرد و برای دفعات بعدی هم پیش پرداخت هایی داد… سمیه رفت… آراسپ بر صندلیش نشسته بود و به روبرو چشم دوخته بود؛ جایی که در آنسوی پنجره، دریاچه بود و درختان و کودکانی که مشخص نبود، کدامشان آراسپ میشدند، کدامیک سمیه و کدام یک اسدالله… البته آراسپ در این حال نماند… از مادر حشری آقای معبودی همسایه طبقه پایینیش تا دختر هجده ساله پولداری که معلم خصوصی برنامه نویسیش شده بود را در یک سال امتحان کرد… قد بلند و بدن عضلانیش حتی مگس ماده را هم خیس میکرد و او از این ویژگی بهره میجست… حتی یکبار، دختر دوازده ساله یکی از زن هایی که منصور آورده بود را با رضایت مادرش برای پول خوبی که میداد، از کوس و کون وحشیانه کرد و آبش راجلو چشم بچه در کوس مادرش ریخت که بخاطر پول، ساکت اشک میریخت و به ضجه ها و مامان مامان گفتن های دختر خردسالش گوش میداد… به هر حال، سرطان خرج دارد … پسربچه پانزده ساله گِی هم محلشان را هم طوری کرده بود که پسرک دیگه دست از سر آراسپ برنمیداشت… بعد از دو سال، آراسپ، بدون اینکه از این سکس های متفاوت لذت متفاوتی را گرفته باشد، با اینکه وضع مناسبی داشت، باز هم فول تایم کار کرد و بیزینسی راه انداخت که دیگر نیاز نباشد کار کند… حالا آراسپ جوان بی اندازه ثروتمندی است… همه به او افتخار میکنند و دوستش دارند؛ اما تنها او است که میداند، در زیر این ظاهر بی آزار، پسری است که تا همین سه سال پیش، به دختر نابالغ و مادر متاهل همسایه هم رحم نکرده و در آخر، فهمیده اینها هیچ تفاوت خاصی با لذت خودارضایی ندارند… من آراسپ هستم… و فکر کردم بهتره به شما هم بگم که اگه همه رو هم امتحان کنین، بازم لذت متفاوتی نمیتونین ببرین… پس پولاتونو نگهدارین ، جق بزنین و همه رفقای کوسبازتون بخنیدین… چون اونا به زودی اونقدر پول کم میارن که ننشونو میذارن تو لیست منصور!.. خب من برم قهوه م رو بخورم… الآن ویو دریاچه عالیه و با زن همسایه طبقه پایینیمون قرار دارم… میخواد برای پسربچه ش پی اس فایو بخره و شوهرجونش هم اخراج شده سر تعدیل نیرو… شک ندارم موعد اجاره خونه شون که برسه، دوباره کیر من و کوس مهناز ملاقات خواهند کرد… خب، این چیزا خیلی مهم نیست… ملت های بدبخت و تحت ستم استبداد حکومتی، یا برمیخیزند و ملتشونو نجات میدن، یا کسانی مثل من که پایگاه محکمی ساخته ایم، دونه دونه نوامیستونو آبیاری خواهیم کرد… حالا هی فحش بدین 😂😂

نوشته: ژنرال پارسی، آراسپِ اژدهاکیر


👍 4
👎 19
46701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

775406
2020-11-04 00:46:43 +0330 +0330

اولا که دفع خستگی اشتباهه و رفع خستگی درست تره .
دوما که داستان بسیار طولانی بود .
سوما من کیرم تو کص ننه افرادی مثله توعه که تازه به دوران رسیدن و فکر میکنن با چندتا کص کردن ادم شدن . شرط میبندم تو بچگی خیلی کونت گذاشتن که الان اینقدر عقده ای شدی . برو کونتو بده . الانم فکر کنم همسایه پایینی منتظرته تا کونتو پاره کنه برو کونتو بده افرین


775424
2020-11-04 01:27:23 +0330 +0330

آراسپ پسری بود که پدر و مادرش از بچگی کونش گذاشته بودند و وی سعی داشت عقده هایش را در جایی خالی کند
اما از آنجا که آنقدر انسان های روزگار کونش گذاشته بودند تصمیم گرفت به همان رسم تاریخی جق زدن برگردد


775431
2020-11-04 02:06:28 +0330 +0330

ساعت نزدیک دو شبه به خاطر سردرد بلند شدم همینجوری خواستم یکی بخونم که شانسی به این کس نوشته تو افتاد! فعلا برای اشانتیون یه مختصر کونت میزارم اگر عمری بود فردا میام اونوجوری که لایقته جرت میدم!!

1- در ابتدای این گهی که خوردی نوشتی به علت وضع مالی خوبت در آپارتمان مجهزی در یک برج سی طبقه ساکن شدی بعد در وسطاش گفتی اهالی برج رو که یکی لنگ پول بود اون یکی لنگ اسباب بازی بچش رو مادراشونو میکردی آخه گوساله نفهم اگر برج منطقه ثروتمند نشین بوده که ادمهایی که تو برجای نیاوران میشینن پولشون از پارو بالا میره لنگ اجاره نیستن اگرم منطقه پایین مثل نواب بوده که اونجاها نشستن این همه پزدادن و زر زدن نداشت.
2- از رفیق کونی تر از خودت گفتی که شماره زنهای موادیا رو داشته . موادیا دو دسته ان مصرف کننده و فروشنده یا پخش کننده. همه میدونن پخش کننده های اصلی مواد با پخش کننده های خرده فروش یه قرار دادی دارن اگر پخش کننده خورده پا رو بگیرن و پخش کننده اصلی رو لو نده تا زمانی که زندانه برا زنو بچش به صورت نقدی پول میفرستن اول ماه که لنگ نباشن این ضامن بستن دهنشونه! پس اگر پخش کننده باشن که زناشون لنگ پول نیستن اگرم معتاد و مصرف کننده باشن برای اعتیاد حبس ده سال و پونزده سال نمیدن که تو بری زناشونو بکنی!! درضمن معتاد کونی وقتی گیر میوفته برای اینه به جای زندان بفرستنش مرکز ترک اعتیاد اولین کاری که میکنه لو دادن ساقیشه یعنی دوست شما باید تو زندان مشغول کون دادن باشه نه کس کشی برای شما!!

اصل ماجرا: یه خانواده عمله گشنه داهاتی به عنوان سرایدار یکی از برجای بالا شهر استخدام میشن یه بچه عقب مونده هم داشتن که هر وقت مردای ساختمون تو انباری برا پول بستنی اژدهای سفیدشون رو تو غارش میکردن از درد مثل خر عرعر میکرده و اسمشو گذاشته بودن عرعرخر!! چند سالی میگذره طبیعتا کونش گشادتر میشه و چون دیگه موقع دادن نجابت به خرج میداده جفتک نمی انداخته و کمتر عرعر میکرده همسایه ها بهش احترام میزارن اسمشو عوض میکنن میزارن عرعراسب!! همسایه های تازه وارد که جریانو نمیدونستن اول ازش میپرسیدن این یعنی چی؟ اینم برای اینکه تعداد بکنها اضافه نشه سه کیره نکننش جواب میداده آراسپ از اسمای ایران قدیمه!

پی نوشت : اینم خیلی مهم نیست ولی اسکلهای عقب مونده ای مثل تو یا به جای کستان مشقشون رو مینویسند بعدش کپه مرگشون رو میزارن یا اگر پاشونو از گلیمشون دراز کردند و به خوانندگان محترم اینجا اهانت کردند بقیه یکیو نیم میلیون یوزر سایت دونه دونه میان نوامیسشون رو آبیاری خواهند کرد!! خلاص…


775441
2020-11-04 02:58:18 +0330 +0330

دمتگرم داداش گلم جناب شاه ایکس

5 ❤️

775450
2020-11-04 05:10:35 +0330 +0330

آپارتمان فول آپشن با منظره دریاچه همون برجهای اطراف دریاچه تخمی منطقه 22 نیست؟ از کدود خراب شده اومدی که اونجا رو اینقدر با آب و تاب تعریف میکنی پلشت؟ 👎

2 ❤️

775451
2020-11-04 06:39:21 +0330 +0330

داستان ژولیت بود!
همه رو امتحان کردی خب کون دادنم حتما امتحان کردی دیگه اونم تعریف کن

1 ❤️

775458
2020-11-04 07:54:56 +0330 +0330

جسته گریخته خوندم و از همونم پشیمونم!
اون چیزی که تابحال آبیاری شده درز کون پاره ات بوده کص موتورچه ی پُر حسرت! اونم پشت در دستشویی مدرسه ی پسرونه تَهِ نظام آباد وقتی که بچه های سال بالایی ریختن سَرِت نوبتی با اژدهاشون صِفرِتو پُر کردن مرتیکه ی باسنی!
محتوای کلی: یک عدد سوپر کیونی عقده ای با رویای چیتگر نشینی 🤦🏻‍♀️🖕🏻
زیر بنای تمامی پایگاه های محکم و ضعیف داخلی و خارجی به قول جناب لاکغلطگیر حواله ات بادا

4 ❤️

775463
2020-11-04 08:48:59 +0330 +0330

من به طور جدی برای نویسنده پیشنهاد مشاوره روانی دارم. نشانه های اسکیزوفرنی در جمله جمله نوشته موج میزنه. اگر کسی از دوستانش بهش دسترسی داره زود ببردش دکتر. جدی میگم بیماری به مرحله خطرناکی رسیده است.

3 ❤️

775465
2020-11-04 08:55:27 +0330 +0330

مادرتو سگ گایید

2 ❤️

775472
2020-11-04 12:30:13 +0330 +0330

گوساله پلشت معلوم نیست از کدوم دهکوره ای اومده منطقه 22
اونم اجاره نشینی، بعد زر هم میزنه الدنگ،
اینقدر سوتی داره داستانش که حد نداره،بعد با کمال وقاحت میاد به همه توهین میکنه بی شعور،
بهتره به جای این شر ورا، بری دهاتتون یه سر به بابا ننت بزنی

2 ❤️

775488
2020-11-04 15:40:32 +0330 +0330

آرسپ ، مهرداد ، آراد بالاخره کدومشون

1 ❤️

775507
2020-11-04 19:45:40 +0330 +0330

شاه ایکس حجت ذو

2 ❤️

775509
2020-11-04 19:47:48 +0330 +0330

شاه ایکس حجت رو تموم کرد
شاه ایکس جان دمت گرم، دهنت طلا، کیرت همیشه شق و رق!😅💙

2 ❤️

775511
2020-11-04 20:04:41 +0330 +0330

کیرم تو پولی ک این جوری بدست میاد و خرج میشه

در ضمن اونی ک آخرش ناموسش آبیاری میشه خودتی بی شرف

1 ❤️

775586
2020-11-05 03:06:05 +0330 +0330

بی شک تو یه کونی هستی که خیلی هم دادی و هنوز درد داری توی روده هات،شر و ور افلاطونی تلاوت نکن چاقال،اینقدر ناموستو جلو روت کردن که داری هذیون میگی

0 ❤️

775675
2020-11-05 17:22:34 +0330 +0330

شاه ایکس جان حرف دل منو زدی ولی خب مفصل تر.این حرومزاده از اوناست که از زندگی هیچ خیری نمیبینن از اونا که رفیقاشون هم از دست کسکشیون به تنگ اومدن.شک ندارم همین بچه کونی که منظور از عضله همون کونشه،خواهرش ی جای شهر داره کون میده مادرش هم تو اینستا دنبال پسر جوون و بکن میگرده و پدرش هم تو اعتیاد مرده.حاجی دیگه خیلی ریدم بهش احتمالا امشب میاد خصوصیم.هر چند اونجا هم جر خوردست.عزت زیاد

1 ❤️

775676
2020-11-05 18:07:26 +0330 +0330

جناب شاه ایکس عزیز:
استفاده از کلمه داهاتی برای توهین به شخص مقابل عمل درستی نیست.
من داستان رو نخوندم و نظری در موردش ندارم و از دیدن و خوندن کامنتت زیر داستانا لذت می برم ،ولی استفاده از همچین ادبیاتی انتهای حرفات،با شناختی که نسبت بهت دارم واقعا عجیب بود

1 ❤️

778473
2020-11-24 10:18:31 +0330 +0330

اولش اومدم بیام بیرون گفتم حیفه نظر ندم
اخه بی ناموس تویی ک معلومه ختدت تو لیست منصوری دیگ‌ چرا😂😂😂😂
فقط یه ادم عقده ای میتونه انقد بگه من پولدارم و اینا

0 ❤️

799201
2021-03-25 01:08:42 +0430 +0430

کیرم توداستانت وخزئبلاتت
پفیوزذهن مریضتوچجوری راضی کردی که یه زنی که درموندست رواینجوری معرفیش کنی فکرکردی خیلی نگارشت خوبه
بعداینکه من موندم براچی هرچی آدم درمونده وبیچارست اسمش بایدسمیه واسدالله واکبروکبری واصغرباشه

ریدم تومغزمریضت واون آراسپ مث تخمام که چوس بدن وورزششومیاری

0 ❤️

823473
2021-07-31 16:51:21 +0430 +0430

این چی کوسشعر نوشته جقی بدبخت توله سگ

0 ❤️

868324
2022-04-11 15:43:39 +0430 +0430

شاه ایکس حجت رو تموم کرد
فقط یه یادگاری از بچه های قدیمی شهوانی میکارم تو مغز ناقصت…😀
با اجازه بزرگان…
“کیرم تو بینت”
😂 🙏

0 ❤️

949535
2023-09-25 19:39:00 +0330 +0330

اول بگم که نیازی به فحش نیست تو خودت اونقد ننه و آبجیاتو شاد کردی که اصلا لزومی نداره بقیه بزحمت بیفتن
ثانیا عرضم به درزت که گفتنی هارو شاه ایکس گفت
در آخر اینو بگم که تو و هزاران ننه قحبه مثل اونقد سر کون دادن و بکن جور کردن واسه ناموستون وقتتون پره و سرتون شلوغه که دیگه فرصتی پیدا نمیکنین بخواین به اون گوهی خوری که در آخر اسهال و استفراغی که از مقعد دومت بیرون اومد حتی فکر کنین جامه عمل که بجای خود

0 ❤️