آرزوی محال

1393/10/25

سلام به همه من تازه عضو شدم اسمم کوهياره اسم خودم نيست ولي ازش خوشم مياد خاطره اي که ميخام براتون بگم مال 7 سال پيشه.

من الان 25 سالمه.من ي دختر عمه دارم بنام فرشته.عمم 5 تا بچه داره و افرشته بچه 4 .خونه ما نزديک خونه عممه و اينجور بگم که من خونه عمم بزرگ شدم چون با همشون راهتم و دوسشون دارم من تو اوج بلوغ بودم و دختراي عمم هم هنيشه پيش من راهت ميگردن.مادرم اصلا با اين قضيه راحت نبود و هروقت ميرفتيم خونه عمم نگاش به من بود و بهم گير ميداد که نگاشون نکنم.عمم بهش ميگفت بچه ها براشون مشکلي نيست وبا هم راحتن بزار راحت باشن و واقعا براي من مهم نبود چون بهشون عادت کرده بودم و برام اصلا مهم نبود که پيشم چي ميپوشن دختراي عمم 3 تان و با هم زياد فاصله سني ندارن همشونم خوشگلن و باباشونم پولداره و تو نازو نعمت برگ شدن.هميشه بوي خوبي ميدن و به تيپ و قيافشونم اهميت ميدن داستان من از اونجايي شروع ميشه که نگاه من به فرشته از همون اول با بقيه فرق داشت.خيلي دوسش داشتم هميشه همه چيزش برام جذاب بود.نگاهش خنديدنش تون صداش.حتي کوچکترين حرکاتش… عاشقش بودم. فرشته اندام توفاني داره با اينکه از خاهراش کوچيکتره ولي از همشون درشتر و خوش فرمتره رون تپلي داري. جوري که پاهاش کاملا به هم چسبيدن و لا پاش کيپ همه پايين تنش خيلي تپله و پهنه جوري که با اينکه من ازش بزرگتر و درشترم وقتي پشتش وا ميستم پهناي باسنش از دو طرفم ميزنه بيرون ولي پستوناي کوچيک و لقمه اي داره که راهت تو دهن جا ميشن چند سالي گذشت و علاقه ي من به فرشته بيشتر و بيشتر ميشد جوري که ي روز ي بدون ديدنش نميتونستم دوم بيارم.من معمولا هر روز خونشون بودم و بودن من ي چيز کاملا عادي بود. دختر عمه هاي بزرگم هر دوشون ي دانشگاه و ي رشته قبول شدن و بايد ميرفتن تهران وپسر عمه بزرگم هم که دانشجو بود و جنوب درس ميخون.وقتي دختر عمه هام رفتن تهران فقط من مونده بودمو پسر عمه کوچيک که خيلي کوچيک بود وفرشته… ي شب که داشتيم با هم بازي ميکرديم بازيمون تا ديروقت طول کشيد و منم همونجا موندم و نرفتم خونه عمم تو اتاق بچه ها برامون جا انداخت و هر 3 تا خابيديم عمم هم تو اتاق خودش بود.خونه عمم بزرگه و هرکدوم از بچه ها ي اتاق دارن.ولي اونشب چون فرشته ميترسيد منوآرش رفتيم اتاق فرشته آرش اونقد خسته بود که نفهميدم کي خابيد فرشته رو تختش خاب بود و ما هم رو زمين بوديم فرشته به پهلو خابيده بود ولي از همين پايين تخت هم ميتونستم پهناي باسنشو خيلي خوب تشخيص بدم و چون کمرشم اصلا چربي اضافه نداشت زيبايي اندامشو چند برابر کرده بود داشتم ديونه ميشدم از اين همه زيبايي تو خيالم خودمو کنارش رو تخت ميديدم از خودم خجالت ميکشيدم که اينقد بي وجدانم ولي دست خودم نبود.نميشد ازش دل کند.ديگه خاب از سرم پريده بود و حال خودمو نميفهميدم.نميتونستم ازش چشم بردارم.اروم اروم خودمو کشيدم تا لبه ي تخت و دستمو گذاشتم رو تختش چقد نرم بود.از اون تختايي که خودتو بکشي صداش در نمياد قلبم اومده بود تو دهنم.جوري که دندونام ميخوردن به هم و تک تک صدا ميدادن.نفسم بند اومده بود.ولي نميتونستم منصرف بشم اروم دستمو بردم نزديک باسنش با نوک انگشتم که لمسش کردم ي تکوني خورد.من يخ شده بودم وتکون نميخوردم.ولي خاب بود و کلان خابش سنگين بود بر عکس خاهراش.با اينکه ميدونستم به اين راحتي ها بيدار نميشه ولي ترسيده بودم.اروم دستمو نزديک کردمو گذاشتم رو باسنش… واييي چقققققد نرم بود.نرمترين چيزي که تو عمرم لمس کرده بودم.نرم و مخملي.گرم بود و گرماي دستم داعترش کرده بود ديگه هيچي برام مهم نبود اگرم بيدار ميشد حرف دلمو بهش ميزدموميگفتم که عاشقشم.اروم باسنش رو نوازش ميکردم نميدونم چند دقيقه شد ولي اونقد جرآت پيدا کردک که پتو تابستونه ي نازکشو کشيدم تا زير زانوهاش وووواااييي چي پوشيده بود؟ ي جوراب شلواري نازک خاکستري زانوهاشو خم کرده بود و باسنش گرد و قلنبه سمت من بود باورتون نميشه ولي کسش خيس شده بود!!! واين يعني فرشته بيدار بود نميدونستم خوشحال باشم يا ناراحت اگه چيزي نگفته بود يعني اونم راضي بود منم زده بودم به سيم آخر همچنان نوازشش ميکردو و از رو لباس آروم دستمو بردم سمت کسش که حسابي خيس شده بود تا دستم خورد به کسش ديدم يهو کمرشو تکون داد و کل باسنش لرزيد با ديدن اين صحنه ي آه کشيدمو لبامو گذاشتو رو کسش که يهو فرشته ي آه با اون صداي نازک و دخترونش کشيد و دستمو که ر باسنش بود محکم گرفت و کشيد سمت سينه هاش داغ بودنو خوش دست خيلي راحت تو دستم جا ميشدن دستمو فشار ميداد رو سينش دستموپس کشيدمو دو دستي لمبراشو گرفتو دو دستم لامصب ژله بودن.نرم.لرزون.سفيد.خيلي سفيد اک اک بود نه مو نه خال نه جوش چقدرم خوش بو بود آب کسش روان بود.تمومم نميشد سرمو گذاشتم لاپاشو کسشو ميک زدم چه کس خوش بويي داشت .ي کس تپل عطري که پف خيلي نازي داشت.پولداري خوب چيزيه خيلي خوب چيزيه.ديگه آهو نالش در اومده بود گفتم الانه که آرش بيدار بشه و عمه اينا بريزن تو.زودي دس گذاشتم رو دهنش و در گوشش گفتم تورو خدا يواش الان همه بيدار ميشن.همينجور که دستم رو دهنش بود سرشو به علامت تاييد تکون داد باورم نميشد فرشته مال من شده آروم بغلش کردم نفسش ميلرزيد.افتاديم به جون لبامون.با ولع لباشو ميبوسيدمو ميخوردم سوتين نداشت.تي شرتش رو دادم بالا نوک پستونشو که شق شده بود ليسيدم.ديگه جيغش داشت در ميومد.نميتونستم تو چشاش نگا کنم.هيچکدوم نميتونستيم.رو شکم خابوندمش.باسنش بدجور قلمبه شده بود.باسنشو ليسيدمو بوس کردم.شلوارمو در اوردمو کيرمو گذاشتم رو باسنش.کيرم بدجور داغ و قرمز شده بود.هيچي حاليم نبود نميدونستم چيکارش کنم.نميتونستم از کون بکنمش.سوراخ کونش خيلي کوچيک بود.ولي از کسش آب رون بود از پشت لمبرشو باز کردم و گذاشتم لاي چوچولش .داشتم ميسوختم خيلي داغ بود اروم تلمبه زدم و کيرمو لاي کسش بالا پايين کردم.سرشو گذاشته بود رو بالش تا جيغش در نياد بعد چندتا تلمبه ديدم تمام وجودش لرزيد.ديگه نتونستم خودمو نگه دارم و آبم با فشار ريخت لاي پاهاش انگار دور سرم ستاره ميديدم.بدجور خالي شده بودم.چند دقيقه تو همون حالت بوديم.خودمو از روش کنار کشيدم.هنوز سرش تو بالشت بود و نفس نفس ميزد باورم نميشد همچين کاري کردم.نه اينکه دلم نخاد ولي فکرشو نميکردم که ي روزي با عشقم سکس داشته باشم.از فرداش همه چي مثل قبل بود با اين تفاوت که اصلا نميتونستم تو چشماي فرشته نگاه کنم بعد اون شب چندبار ديگم سکس داشتيم که 2 بارش از کون بود اميدوارم خوب نوشته باشم چون داستان نويس خوبي نيستم اگه بچه ها بخوان داستان هاي بعديمو هم مينويسم.

نوشته:‌ zelatan


👍 0
👎 0
35854 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

450638
2015-01-15 14:43:59 +0330 +0330
NA

زر مفت نزن.نمیتونسی تو چشاش نگاه کنی ولی چنذبار کردیش

0 ❤️

450639
2015-01-15 15:22:54 +0330 +0330
NA

تخیلی بود ولی با حال بود

0 ❤️

450640
2015-01-15 17:36:40 +0330 +0330

خداییش کس شعر بود تا وسطاش خوندم حالم گرفته شد

0 ❤️

450641
2015-01-16 13:36:08 +0330 +0330
NA

برای اولین بار توی اتاقش با برادر کسخلش خوابیدی اونم بهت پا داد احمق اون جنده گول نخوری .

0 ❤️

450642
2015-01-17 00:52:15 +0330 +0330
NA

همینکه گفت ماله 7 سال پیشه اصلا نخوندم

0 ❤️

450643
2015-01-17 18:44:30 +0330 +0330
NA

واقعا که خخخخ تخیلاتو برم من

0 ❤️

450645
2015-01-18 03:04:25 +0330 +0330
NA

اره بابا توراست میگی ولی تورو به جون همون جنده دیگه ننویس

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها