آروم دِل

1401/02/06

سلام ب همه امیدوارم دل قشنگتون همیشه شاد باشه داستانی ک میخوام تعریف کنم داستان زندگیمه.
میدونم اونایی ک توی این سایتن دنبال داستان سکسی میگردن ولی این داستان با عشق شروع میشه و البت ب اون جایی ک منتظرش هستید هم میرسه پس اگ حوصله ندارید پیشنهاد میکنم داستانو عوض کنید…
همه چیز از ده سالگیم شروع شد وقتی تازه خونمون از تهران ب شهرستان رفت من ک شور و ذوق پیدا کردن دوست ورفیق توی محله جدیدمون داشتم چشمم ب ی دختر ک موهاشو بافته و یه کلاه نقاب دار گذاشته افتاد نمیتونم بگم از اون لحظه عاشق اون دختر شدم اما واقعیت اینه دیدنش منو دیوونه میکرد روزا میگذشت و دل خوشی من بازی های کودکانه ای بود ک با دختر همسایمون دلارام میکردم
بعد از گذشت دو سال خونه ی ما باز هم ب ی شهر دیگ جا ب جا شد ب علت شغل پدرم. بزرگترین دل کندن من از صمیمی ترین دوستم بود بعد از گذشت چهار سال باز هم ب همون شهر قبلی برگشتیم و من 16ساله بودم و اول دبیرستان یادمه اولین روزی ک ب شهرمون برگشتم حتی اتاقمو نچیدم مستقیم دو تا لباس خوشگل تنم کردم و رفتم ب محل قدیممون ب امید این که دلارامم رو پیدا کنم.
چند تا از دوستای دیگمو دیدم و ازشون سراغشو گرفتم خونشونو پیدا کردم و چند روزی اونجا میپلکیدم تا ببینمش ولی مثل این ک قسمت نبود جمعه شب شد و توی پارک بزرگ شهرمون جشن بود منم با چند تا از دوستای جدیدم رفتیم پارک و توی تاریکی شب چشمم ب فرشته ی بچگی هام افتاد حتی توی اون سیاهی شب میتونستم صورت سفید و خوشگلشو ک داره آروم ب نمایش نگاه میکنه و میخنده رو بعد از سال ها تشخیص بدم.
من تموم اون شبو فقط و فقط داشتم چشمای نازشو نگاه میکرد و وقتی ب خودم اومدم دیدم ساعت یازده شبه و تقریباً برنامه تموم شده بود.
از دوستام شنیدم ک درس خونه و پشت کنکوریه دقیقن مثل خودم از ی طرف دوسش داشتم و میخواستم هر چی زودتر باهاش صحبت کنم از طرفی نمیخواستم مزاحم درس خوندنش بشم پس تصمیم گرفتم چیزی بهش نگم.من هر سال تابستون هر هفته شب جمعه ب اون پارک میرفتم تا فقط ببینمش و دلمو راضی کنم و بعضی وقتا با ی دل پر از عشق برمیگشتم اتاقم و ساعت ها بهش فکر میکردم.
کنکورمون رو دادیم و من پزشکی استان خودمون رو قبول شدم اما باخبر شدم ک اون نتونسته و قراره پشت کنکور بمونه.و این ب معنی یک سال دوری بیشتر بود.
یک سال دیگ گذشت دیگ صبرم لبریز بود ک کلاغا خبر رسوندن تربیت معلم قبول شده.و من هم ی شاخه گل رز از گلدونای خونه خودمون کندم و رفتم ک باهاش صحبت کنم .
اون لحظه سخت ترین و پر استرس لحظه زندگیم بود وقتی داستان و احساسمو بهش گفتم منتظر بودم ک فقط صداشو بشنوم.
چند لحظه بعد با صدای نازش جوابمو داد انگاری اونم از من خوشش میومد دو سال از رابطم با دلارام گذشت و تصمیم گرفتم برم خواستگاریش.
شب خواستگاریمو هیچ وقت یادم نمیره چون اون شب واسه اولین بار فرشته زندگیمو بوسیدم.و نامزد کردیم.
با نامزدیمون کلی شیطونی وارد زندگیمون شد یکی از روزایی ک مامان بابام رفتن سفر فرشتمو دعوت کردم خونمون و دلارام هم ب مامان باباش گفت ک قراره بره خونه ی دوستش.
من ک میدونستم امشب قراره با تموم شبای زندگیمون فرق داشته باشه
و نمیخواستم چیزی کم بزارم از چن تا از دوستام راهنمایی خواستم و هر کدوم ی چیزایی میگفتن و من ک کلی سر در گم شدم و نمیدونستم چ غلطی کنم پیش خودم گفتم هر چی پیش آید خوش اید
بعد از این ک شام خوردیم با هم فیلم دیدیم و رخت و پتو مون رو بردم پشت بوم پهن کردم.
دراز کشیدم و دستمو طوری دراز کردم ک سرشو روی دستم بزاره با هم چند دقیقه ای آسمونو نگاه کردیم و من ک نمیدونستم چطور باید شروع کنم سرمو ب سمتش خم کردم و دست چپمو آوردم بالا ک دست دیگشو بگیرم و انگشتامونو توی هم گره زدیم شروع کردم ب بوسیدنش و چند دقیقه ای لبامونو روی هم گذاشتیم چند دقیقه بعد شروع کردم ب بوسیدن گردنش ک دستشو از دستم گرفت و لباسشو در اورد منم فقط تیشرتمو در اوردم و باز شروع ب بوسیدن گردنش کردم و دلارام هم با اون یکی دستش موهامو ناز میکرد آروم آروم پایین اومدم و و در حالی ک بینی ام علاقه ی عجیبی ب بو کشیدن پوستش نرمش داشت لبام فقط ب بوسیدن ادامه میداد آروم آروم پایین تر رفتم و شکمشو و رون هاشو بوسیدم و شرت سفیدشو در اوردم و سرمو لای پاهاش بردم و شروع ب بوسیدم شوشول کوچولوش کردم ک اولش خندش گرف اما یواش یواش داشت ازش لذت میبرد و همونطوری ک داشتم با زبون با شوشولش بازی میکردم خواستم از انگشتام کمک بگیرم ک بلند شد و نشست و من ی لحظه ترسیدم ک نکنه کار غلطی کردم ک دیدم دستشو برد سمت شلوارم و از پام کشیدش و باز دراز کشید دو تا دستمو دو طرف پهلوش گذاشتم و در حالی ک بوسش میکردم خواستم از اون پایینا هم کار خودمو بکنم ک هر چی تلاش کردم نمیشد بدون این ک دردش بیاد ادامه بدم ی جورایی وزن کل پایین تنم روی دلارام میوفتاد.ب خاطر همین پای چپشو روی شونم گذاشتم و این کلی آزادی عمل بهم داد و یجورایی خودشم وارد پوزیشن بهتری شده بود آروم آروم شروع کردم و اولش خیلی اذیت شد و یجورایی دلم سوخت ولی داشت لذت میبرد پس واینسادم و ادامه دادم و شروع کردم ب تندتر حرکت کردن بعد از چند دقیقه داشتم ارضا میشدم ک روی شکمش ریختم.ودوس داشتم همونطوری توی بغلش بمونم ولی اوضاعمون خیلی خراب شده بود جفتمون خیس و خونی شده بودیم رفتیم حموم دوش گرفتیم و تا صبح تو بغل هم خوابیدیم…
الانم یک ساله ازدواج کردیم و باهم توی ی خوابگاه متاهلی زندگی میکنیم…
داشتم توی این سایت میگشتم ک چن تا حرکت جدید یاد بگیرم ک با خوندن داستان بقیه تصمیم گرفتم داستان خودمو بنویسم ببخشید اگ داستانمو دوس نداشتید اما این قشنگ ترین داستان زندگی منه

نوشته: بی نشون


👍 8
👎 4
18701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

870736
2022-04-26 01:32:06 +0430 +0430

خوبه کصکَش

0 ❤️

872896
2022-05-08 11:41:52 +0430 +0430

💙💙💙💙

0 ❤️