آغاز زندگی زنانه {تغییر جنسیتم}

1397/09/20

سلام قبل از هر چیزی لطفا ترنس ها رو و کسانی که دگرباش هستند رو درک کنید چون اونها هم انسان هستن و به کسی ازار نمیرسونن خدا اینجوری افریده و باید کمکشون کرد باور کنید اونا هیچ توقعی ندارن فقط احترام پذیرفته شدن / من نیما هستم 25 سالمه البته نیما بودم الان دیگه زندگیم عوض شده و جراحی کامل کردم به کمک چند دوست و پزشک و مشاور و شریک زندگیم امیر که 45 سالشه و با یه دختر 4ساله بنام سارا دارم که هیچ امیدی به حامله شدن نبود که به وسیله دکتر عزیزی و ازمایش های گوناگون خدا کمک کرد شدم در واقع اسمم الان دیگه با انتخاب خودم سالومه هست/قدم 180 و وزن 83 و برای خودم یه برنامه زندگی انتخاب کردم و مشغول به ورزش پیلاتس هستم وزیاده روی نمیکنم تو هر کاری وخودمو فیت نگه میدارم- داستان زندگی من از جایی شروع شد که من یه روحی بودم در جسم دیگه یعنی همه عواطف و کارها دخترونه ولی توی جسم پسرونه تصور کنید چقدر سخته این حسو درون خودت تو همجا بکشی و پنهان کنی/ من تو سن 20 سالگی افسردگی گرفته بودم وفکر کنید تو دو جنسیت گیر کرده بودم خیلی سخته. یک روز من خودم به جایی رسیدم که با خجالت و کلی استرس با پای خودم رفتم پیش یه دکتر مشاور مخصوصا خانوم انتخاب کرده بود که اصولا میگن جنس مخالف باهم راحت تر حرف میزنن اما جالب اینجا بود که اونا با خیلی از مورد هایی مثل من سر وکار دارن در روز.رفتم داخل وبه منشی گفتم به من وقت میدین اول گفت برای تاریخ 25 خرداد من شل شدم انگار اب یخ ریخته باشن روم و گفتم من باید 2 ماه صبر کنم ! که تا یه حدودی از زندگیمو گفتم و گفتم من حالم خیلی بده خواهش به من وقت بدید که دفترشو ورق زد تا دید یه وقت خالی داره که 4 روز دیکه بود برای ساعت 7.30 بعد از ظهر کلی تشکر کردم رفتم - روز ملاقات فرا رسید دل تو دلم نبود که اگه اتفاقی بی افته کسی بفهمه این حرفااااا تا… تا اینکه وارد شدم فرم داد بهم گفت پر کن گفتم نمیخوام اسم و نشانی ازم باشه کلی بحث تا اینکه نوبتم شد جلوتر رفت اتاق و به خانوم محبوبه … گفت همچیو و رفتم داخل سلام کردمو یه مقدار استرس داشتم در واقع اخر وقت بود کل داستانو گفتم که دارم توی این وضع زجر میکشم و میخوام تغییر بدم کلی سوال کرد تا اینکه نتیجه گیری کرد که من نامه میدم و معرفی میکنم به دکتر حسین… نمیتونم اسماشونو بگم شرمنده /نامه ای نوشت که برم پیش اون کارامو انجام بده و بعد از اینکه کارا پیش بره یه 10 جلسه باید میرفتم برای مشاوره اماده سازی برای یه زندگی جدید/اما چنتا مانع بزرگ سر راهم بود پدر و مادر و فامیل که منو نمیپذیرن مشاور بهم دوراه پیشنهاد کرد اینگه با پدر مادر من حرف بزنه که گفتم شدنی نیست بابام اصلا کنار نمیاد گفت مذهبی هستن گقتم نه اصلا ولی نمیتونن بعد از 20 سال یه جسم دیگرو بپذیرن کلی باهم حرف زدیم تا گفت دومین راه این که بری از کشور ولی من پیشنها نمیکنم! اما من با کلی گیر دادن گفتم راه دوم . گفتم چیکارا باید بکنم از کجا شروع کنم گفت پس نامه پزشک قانونی نمیدم فقط با دکتر راجبت حرف میزنم و همچیو میگم بهش بقیشو دیگه اون بهت میگه خلاصه تشکر کلی بهم امید داد که راحت میشی صبر داشته باشه و من اومدم خونه پدرم نبود چون کارش توی شرکت لوازم خونگی دلونگی هست مدیر فروش معمولا 10-11 شب میاد خونه/ مادرم خونه بود سلام کردمو یکم نشستیم باهم حرفای روزمره زدیم کجا رفتمو چیکار کردم اما سوتی ندادم مشاورو این حرفا…پدرم فوق لیسانس مدیریت داره و مادر لیسانس بازرگانی که گهگداری کار در خونه از طرف شرکت های خصوصی انجام میداد و مارکتینگ هم بلد بود خودمم مدیریت هتلداری خوندم اشپزی و بارتندر وپذیرایی تشریفات خوندم گذشت بابا اومد خونه سلام و بازم دور هم شام و صحبت و تلویزیون دیدن درست شبی بود که برنامه نود عادل فردوسی پور میداد بابا عاشق این برنامه بود من زیاد حال نمیکرد از اینکه برنامش همش جنگ و دعوا من فوتبال خارجی خیلی دوست دارم اونا کجا ما کجا!!! من 3تا تیمو خیلی دوست دارم بارسلونا- لیورپول-یونتوس واقعا عالی هستن اما فوتبال ایران همش جنگ و دعوا فحش چرت وپرت… من دیگه 12 اینا میرفتم میخوابیدم بابامم تازه شارژ میشد تا ساعت 3 صبح تابرنامه تموم بشه تلویزیون تحویل صدا وسیما بده- توی این مدت من تو خیلی از سایت های لباس مزون اینا میچرخیدم و برای خودم برنامه داشتم -روز ملاقات با دکتر فرا رسید اشنایی دادم اونم گفت با من صحبت کردن که شما اینجوری میخوای بکنی مشکلی نیست کمکت میکنم -توی مطب دکتر یه فردی بود بنام امیر که کارهای وارد کردن بتاکس و سینه سیلسکونی و لوازم زیبایی و جراحی تهیه میکرد و میخرید و میرفت سفرهای خارج از کشور دکتر بهم پیشنهاد دوستی با امیر داد و گفت تو تغییر کنی امیر مرد خوبی و واقعا دونبال یه زندگی خوب میگرده و خوشبختت میکنه صحبت های دکتر به دلم نشست اخه ما دکترهایی که خوشرو باشن و وقت بزارن خیلی کم داریم اکثرا بداخلاق یکم گذشت گفت با امیر صحبت میکم معرفیت میکنم باهم اشنا بشین و اون تمام کاراتو انجام میده فقط پاسپورت داری گفتم نه گفت کارت پایان خدمت چی گفتم پزشکی گرفتم هم بدنم مو نداشت هم کف دستم عرق میکرد کارت ملی و شناسنامه اینا اوکی کن من به امیر میگم همه کارارو انجام بده اما راهی که میری برگشت نداره پدر و مادر دیگه نیستنا گفتم دکتر من تازه خودمو پیدا کردم و گفت بسیار خوب مدارکتو بیار من به امیر میگم من با امیر اشنا شدم یه یک هفته ای کاراشو میدیم خیلی عالی بود لوازما و نمونه کارهای دکترو نشونم میداد و منو اشنا تر میکرد و میگفت انقدر نگاه کن تا حق انتخاب از ته دل داشته باشی اما اینجا میتونی عمل کنی ولی خیلی دردسر داره باید بریم تایلند من شاخ دراوردم گفتم تایلند !!! گفت اره گفتم هزینه ها چی من پولی ندارم صفر هستم تنها چیزی که به من گفت گفت همچی درسته و اماده به روزهای زندگی زیبا فکر کن /فکر کنم دکتر باهاش حسابی حرف زده بود و اون یجوری رفتار میکرد که واقعا میخواست بگه منو تو رو واقعا میخوام اما حیا و اقا بودنش و با کلاس بودن عالی بود وفقط به فکر این بود منو به ارزوم برسونه بالاخره پاسپورتمم گرفتممو زنگ زد گفت هر وقت اوکی بودی بهم خبر بده بلیط و هتل بیمارستانو رزرو کنم بعد جالب این بود که گفت دکتر تایلند عمل میکنه که از همه نظر راحت باشی همچی اوکیه من فقط به روزهای خوب فکر میکردم یه مدت پیش پدر رو مادر زیاد میرفتم بیشتر دوست داشتم ببینمشون برای اخرین بارها که کم کم کنار اومدم باخودم توی یه نامه کلی برای پدر مادر همچی نوشتم کجا میرم چیکار قرار بکنم و گفتم فقط ببخشیدم برام این شرایط خیلی سخته/ به امیر خبر دادم و دنبال بلیط و کارها رفت و بهم خبر داد توی روز پنجشنه میام دونبالت با ماشین که بریم روز فرا رسید یکم گریه کردمو رفتم از خونه و گفتم پیش خودم بالاخره برمیگردم- رسیدیم فرودگاه همچیو تحویل دادیم از گیت رد شدیم اماده سوار و پرواز دل تو دلم نبود فقط به پدر مادر فکر میکردم که امیر دستمو گرفت بازم گفت همچی درست میشه سرمو گذاشتم رو شونه اش اروم گرفتم هواپیما بلند شد و تو راه بودیم یهو به امیر گفتم ای داد هیچ لباسی نیاوردم گفت لباس میخوای چیکار اونجا همچی هست بعدشم تو دیگه باید فکر لباسای خوشگل زنونه باشی لبخند زدم گفتم ممنون دیگه کاپتان اعلام کرده بود به شهر بانکوک رسیدم و لندینگ میکنیم نشست و رفتیم سمت بار امیر یه چمدون کوچیک و یه کیف دستی که تبلت و لب تابم بود ماشین گرفت رفتیم سمت هتل بیمارستان چون یسری کارهای مقدماتی داره که باید دوره بگذره دوره هایی مثل =گذراندن دوران روان درمانی- دریافت تاییدیه مبنی بر ترنس بودن از روانپزشک-انجام آزمایش‌های تشخیص سطح هورمون و کاریوتایپ برای اطمینان از اینکه فرد دچار اختلال هورمونی یا کروموزومی نیست-و من باید قرص استروژن شروع میکردم که سطح هورمون زنانه بالا بره و ازمایش های دیگر ادامه دارد…

نوشته: سالومه


👍 12
👎 6
15878 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

735119
2018-12-11 21:39:49 +0330 +0330

اسمت سالوم خدایش؟! :دی
انگار یه معتاد به رفیق نعش دیگش دید به احترامش بلند شد گف
سالوم

0 ❤️

735143
2018-12-12 01:16:20 +0330 +0330

موفق باشی سالومه جون۰خیلی خوبه که مردم دگرباشان جنسی رو درک کنن ولی نباید انتظار زیاد داشت چون ماها خودمون هم گاهی خودمون رو درک نمیکنیم۰ برای من که سالها طول کشید که تا بفهمم ترنسم و تا حدی خودمو بشناسم۰
بیشترش رضایت درونی خودت مهمه که امیدوارم به دستش بیاری

0 ❤️

735170
2018-12-12 07:44:15 +0330 +0330

زیاد درباره ترنسها اطلاعات ندارم ،نمیدونم شکل آلتشان چطوریه؟زنانه ست یا مردانه ؟
اگه کسی مایل بود ممنون میشم اطلاعاتی چه اینجا چه خصوصی بهم برسونه.

1 ❤️

735184
2018-12-12 09:15:44 +0330 +0330

من تا اونجایی خوندم که منشی وقت دو ماهه داد بعد یهو دفترشو ورق زد برای چهار روز بعد جا داشت ! به نظرم خوندن بقیش وقت تلف کردن بود

1 ❤️

735242
2018-12-12 20:39:35 +0330 +0330

آخه مگه کونت گذاشتن خالی ببندی.
خارکسده عمل کردی رحم هم برات ساختن؟ بعد تخمک دار هم شدی؟ بعد حامله شدی؟ نکنه از 200 سال آینده میای مغز فندقی؟

عمو کاندومی تو کون آدم خالی بند.

1 ❤️

735243
2018-12-12 20:39:55 +0330 +0330

یک راه برای ترنس ها هست بری بچه داشتن۰اونم اینکه قبل از هورمون درمانی و زمانی که هنوز دستگاه تناسلی شون قابلیت بارور کردن داره اسپرم ذخیره کنند و بعد از تغییر جنسیت توسط یک رحم دیگه بچه به دنیا بیاد۰ البته در این حالت اون زن هم مادر و هم پدر اون بچه است ۰ خیلی پیچیده میشه ۰نمی دوم ر عمل چی میشه۰

1 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها