آغاز يك لذت رويايى (۱)

1399/12/18

قلبم شهوت را به رگ هايم پمپاژ مى كند و رگ هايم در حال متورم شدن هستند. نفس هايم، بريده بريده سينه ام را ترك مى كند و تنم، در آتش لذت زبانه مى كشد. عرق هاى صورتم ميغلتند و بر گردنم بوسه مى زنند. نوك سينه هايم را لمس مى كنم، فشارشان مى دهم و چنگشان مى زنم.

زير بغلم را بو مى كنم، عطر صابون جايش را به بوى عرق بخشيده، ليس مى زنم و مجدد تكرار مى كنم. با دستِ چپم، تخم هايم را محكم فشار مى دهم و با دستِ ديگر با كيرم بازى مى كنم. دست هايم را ميانه ى كشاله هاى رانم مى گذارم و ماساژ مى دهم.

مجدد به صحفه ى لپ تاپ خيره مى شوم. در حالى كه به صحفه ى لپ تاپ نگاه مى كنم، انگشتِ فاكم را نزديك دهنم مى برم و با زبانم خيسش مى كنم و به سمت كونم مى برم. انگشتِ فاكم را روى لبه ى كونم به حالت دوران مى چرخانم، آنقدر اين كار را تكرار مى كنم كه صداى ناله هايم سر به فلك مى كشند.

به آرامى انگشتم را داخل كونم مى كنم و براى چند ثانيه نَفَسم در سينه ام زندانى مى شود. انگشتم را با سرعت بيشترى جلو و عقب مى كنم، بعد از اينكه چند دقيقه اى كه گذشت، شروع به تحريك - نقطه ى جى ام - مى كنم.

حس شهوت و ارضا شدن در تمام وجودم شعله مى كشد، ضربانم قلبم تند تر شده و بوى عرق اتاق را به تسخير خود در آورده است. آتش شهوت و حس ارضا شدن خفه ام مى كند، نفس هايم در سينه حبس شده و بدنم از حرارت مى سوزد كه ناگهان صداىِ آشنايى به خود آوردم.

احسان داداشى دارى چه كار مى كنى؟ صداى آه و ناله ات توىِ كُلِ خونه مى پيچه! هنوز مامان و بابا نرفتن شهوتت زده بالا داداشى؟!

مى خواستم جلوى ادامه كارم را بگيرم كه با آه و ناله اى بلند، بدنم در منى غوطه ور شد. از روى تخت بلند شدم و از خجالت سريع شورتم را برداشتم و پوشيدم. صداى آه و ناله ٢ مردى كه داشتند يكديگر را مى كردند، در اتاقِ ساكت مى پيچيد و من از خجالت فقط به زمين چشم دوخته بودم.

اميد نيش خند ى زد و به طرفِ لپ تاپ رفت. از خجالت، خشكم زده بود و نمى توانستم به چيزى جزء شرمسارى فكر كنم. با خود مى گفتم كه اى كاش هيچ وقت مامان و بابا به مسافرت نمى رفتند… در افكارم غرق بودم كه ناگهان اميد خنديد. خنده هاى اميد مثل گرزى بالا و پايين مى رفت و هر دفعه قسمتى از شخصيتم را له مى كرد.

ناقلا بهم نگفته بودى گى هستى و اينكه هر وقت مامان و بابا غيب ميشن جق مى زنى!! ولى اشكال نداره نمى گذارم ابروى داداش كوچيكم بره و اينكه توى سن ١٨ سالگى چنين كارهايى عادى هست. به هرحال راحت باش اما مراقب باش خيلى نزنى ناقلا. من دارم ميرم حموم احسان.

آرزو مى كردم كه اى كاش همين الان ميمردم چونكه زندگى با اين خاطره هزاران برابر برام سختر از مرگه. اينهمه عزت و ابرو پيشِ برادرم در يك لحظه ويران شدند. من الان در مقابل او فقط يك جقى بدبخت بيش نيستم.

بدون هيچ حرفِ ديگرى اميد رفت و من در اتاق تنهاىِ تنها شدم. نَفَس هايم در شش هايم گير كرده بودند و هيچ راه فرارى نداشتند. اكنون، خشم جايش را به شرمندگى داده. در ذهنم با خودم هزاران بار تكرار مى كنم كه چرا الان بايد اميد در خانه باشد در حالى كه بايد دانشگاه مى بود و دست هايم را محكم تر در هم مشت مى كنم.

با صداى نسبتاً بلند ى مى گويم: ( اميد مگر به دانشگاه نمى روى ؟ ) از اتاقش با حوله بيرون مى آيد و مى گويد: ( نه كلاس نداشتم آمدم خانه، چيه مى خواهى از دستم راحت بشوى و يك دستِ ديگه حال كنى ؟) با اين حرفش، صورتم دوباره در حرارت خجالت ذوب شد و سرم ناخودآگاه به پايين سقوط كرد. صداى بسته شدنِ درِ حمام، مانند صداى زنگوله اى به خود آوردم.

فكرى در سرم زبانه مى كشيد، فكرى ترسناك، ناجوان مردانه و كثيف. حالا او با ديدن اين اتفاق، تا زمانى كه زنده باشم اذيتم مى كند و من را مسخره مى كند و من چيزى جزء سوژه ى باحال او نخواهم بود و من هم بايد كارى انجام بدهم، كارى زشت. من بايد سوژه ى از برادرم پيدا مى كردم، بايد او هم مثل من شرمنده شود وگرنه… .

صداىِ جريان آب جارى در حمام شنيده مى شد و من از اين فرصت بايد بهترين استفاده را بكنم. رفتم توى اتاق اميد و گوشى اش را برداشم. اميدوار بودم كه شايد دوست دخترى داشته باشد يا فيلمِ پورون در گوشى اش باشد. رمز گوشى اش را باز كردم، رمزش را قبلاً تصادفى ديده بودم. رفتم داخل گالرى موبايل اميد اما هيچ چيز داخلش بنود و بعدش رفتم توى پيامك هايش.

چشم هايم از خوشحالى مى درخشند و اميد ى تازه در دلم جوانه مى زد. پيام شخصى به نام مهسا را باز مى كنم و پيام هاى شهوتى و سكسى اميد و مهسا، در مقابل چشم هايم خود نمايى مى كنند. داخل نرم افزار - وى ال سى - مى روم و فيلم هاى پورون يكى پس از ديگرى در مقابل ديدگانم مى رقصند. بالاخره نَفَس هايم كمى منظم تر مى شوند. ناگهان دوباره همان صدا، همه ى دارايى هايم را به تسخير خود در مى آورند.

احسان، گوشى من دستِ تو چه كار مى كند؟ مى شود گوشى را ببينم؟

نفسم دوباره حبس مى شود. اميد در مقابل در با حوله ايستاده و با تعجب به من خيره شده. هنوز داخلِ فيلم هاى پورون هستم و برنامه ى پيام ها را نيز نبسته ام. اميد به طرفم حركت مى كند و گوشى را از دستم مى گيرد و صورتش هر لحظه سرخ تر و سرخ تر مى شود. گوشى را قفل مى كند و روى تختش مى گذارد.

اميد به من نزديكتر مى شود و ناگهان سيلىِ محكمى در گوشم مى زند. برق از چشمانم مى پرد و در چشمانم اشك جمع مى شود. اميد سمت كشوى كمدش مى رود و از داخلش، طناب ورزشى اش را بيرون مى آورد. با تعجب نگاهش مى كنم ولى … .

اميد به طرفم مى دود و محكم من را در دستانش قفل مى كند و دستم را مى گرداند و با طنابِ دستش دستم را مى بندد. صداى گريه، ناله و تسليم و بخشش در اتاق مى پيچد ولى اميد عصبانى تر از آنيست كه قلبش به رحم آيد. بعد از اينكه دست هايم را بست سريع به طرفِ كمدش رفت و من از اين فرصت استفاده كردم و فرار كردم ولى او دويد و با دستش به تخمم ضربه اى زد. درد در تمام وجودم رعشه مى كشيد و چشمانم سياهى مى رفت. با پارچه اى دستم را بست و جورابش را در دهنم گذاشت كه مبادا فرياد هاى پُر از دردم از خانه خارج شوند.

داداشى ببخشيد اما قراره حسابى بكنمت. وقتى كه صبحى جلوى من مثل جنده ها آه و ناله مى كردى و جق مى زدى تونستم چشم پوشى كنم از همه چى اما خودت مثل اينكه كونت مى خاره من استاد خاروندن هستم تورى بكنمت كه فقط جلوى من جق بزنى.

هيچ راهِ فرارى نداشتم، از طرفى دست و پاهايم بسته بودند و از طرفى، حتى نمى توانستم فرياد بزنم. هنوز تخم هايم درد داشتند و تير مى كشيدند. صداى شماره گيرى اميد، توجهم را جلب كرد. در حال شماره گيرى بود كه از اتاق بيرون مى رفت. بعد از مدتى صدايش شنيده مى شد كه مى گفت: ( سلام على. خوب هستى رفيق؟ امروز بيكارى؟ يك گوشتِ خوبى پيدا كردم اگر دلت مى خواهد بيا يك حالى بكنيم! آره اشكالى نداره مادر و پدرم نيستند و همه چى روبه راه هست. ساعت ٩ شب مى بينمت ميشه حدوداً ١٠ ساعت ديگه. باشه، قربانت، مى بينمت ). با خداحافظى اميد از هوش رفتم.

پايان پارت ١

ادامه دارد ………………

نوشته: A.N.O


👍 7
👎 1
14901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

795832
2021-03-08 01:18:33 +0330 +0330

لحنش خیلی ادبی بود حوصلم نکشید بخونم؛ اگه لایکات زیاد شد و خواستی قسمت بعدو بنویسی، لطفا با لحن ساده بنویس.

0 ❤️

795837
2021-03-08 01:26:50 +0330 +0330

گی با برادرت؟ اونم بی دی اس ام؟ اونم تریسام؟ اونم با لحن رسمی و کتابی؟!
عنم گرفت

1 ❤️

795906
2021-03-08 11:09:17 +0330 +0330

اه اه ای کسی که ه روز خود ارضایی می نماید
لطفا
قلم خویش را در کونت فرو ببر تا
کم تر کص بنویسی

0 ❤️

844076
2021-11-23 00:20:33 +0330 +0330

کسشعر، با این لحن تخمی

0 ❤️

846354
2021-12-05 01:59:58 +0330 +0330

اصلا خوب نبود 😕 😎

0 ❤️