اکثر خاطراتم از اون دوران سیاه محو شدن ، ولی این یکی سالهاست که به پررنگی خون تو حافظم موندگاره
انگار نمیخواد دست از سرم برداره
هر ماه ، هر روز ، هر ساعت ، هر دقیقه ، هر ثانیه تو ذهنم جولان میده
فرزند دوم خانواده بودم … ته تغاری فامیل ؛ ولی هیچوقت مثل بقیه ته تغاری ها عزیز کرده و لوس شده مامان بابام و بقیه فامیل نبودم
برعکس ، تو دورانی متولد شدم که اوج اختلاف پدر و مادرم بود … اوج پیری و بی حوصلی پدربزرگ و مادر بزرگم ، اوج جدایی مون از بقیه فامیل
هشت ماهه به دنیا اومدم
به خاطر یه اشکال تو دستگاه سونو گرافی دکترا گفته بودن من پسرم و مادرم که از پسر متنفر بود ، قسم خورد منو تو بیمارستان میزاره و میره
با بدنیا اومدن من و دختر بودنم ، مادرم بلاخره قبولم کرد
تا یک ماه بعد تولدم اسم نداشتم
تا اینکه بابام اسم شیرین رو پیشنهاد کرد و مامانمم قبول کرد
شیش سالم بود که مادر و پدرم به خاطر اعتیاد بابام جدا شدن
پدرم با اینکه معتاد بود ولی خودش این راهو انتخاب نکرده بود
از فشار زندگی بود
معتاد بود ولی هرگز به منو خواهرم اخم هم نکرد … نازک تر از گل بهمون نگفت
ولی مادرم … دم از دوست داشتن میزد اما روزی نبود که اشک من رو درنیاره
روزی نبود که بدنمو کبود نکنه
به محض جدا شدن ،حضانت منو خواهرم رو مادرم گرفت و اینجا … سر آغاز جهنم منه
…
رو تخت دراز کشیده بودم و کتاب میخوندم
نمیفهمیدم چرا تخت دو نفره گرفته جای دوتا تخت یه نفره
یکی از اتاق ها مال خواهرم بود و اونیکی مال من و مادرم
خودش که میگفت اتاق شبیه خوابگاه میشه با دوتا تخت و با این استدلال ، یه تخت دونفره گرفت ، ولی شما جای من بودین قانع میشدین ؟
شب ها محکم بغلم میکرد و میخوابید و من کیف میکردم از این همه محبت مادرانه
ذهنم رفت سمت چند سال پیش وقتی کلاس چهارم بودم
یادم رفته بود ورقه علومم رو بدم مامانم امضاء کنه و واسه همین مدیرمون مادرمو خبر کرد و گیر داد که دختر شما بی مسئولیته و اخراج موقت
اون لحظه تمام آرزوی من این بود که مامانم زودتر بیاد تا از دست اون همه فشار معلما و مدیر ، به آغوشش پناه ببرم
اومد ولی نه با دلداری و آغوش باز
اومد و موهامو از زیر مقنعه گرفت و کشون کشون تا خونه مون که کوچه بالایی مدرسه بود برد
تو خونه تا جایی که نفسش گرفت زد
گریه کردم ، زد
التماس کردم ، زد
ضجه زدم ، زد
و حاضر نشد گوش کنه از زبون من دلیل این بلبشو رو
از اون روز ازش متنفر شدم ولی گذاشتم جبران کنه
گذاشتم محبت کنه
حتی وقتی گفت کاش تورو سقط میکردم و من از غم این جمله سه شب نخوابیدم و گریه کردم ، فرصت جبران دادم
ولی از دید اون ، مقصر فقط منم
با صدای فریاد خواهرم از فکر اومدم بیرون : مامااااااااااان ، به شیرین بگو بره نون بخره ، نون تموم شده
و پشت بند اون صدای مامان : شیرین ! کَر شدی ؟ بیا برو نون بگیر
از تو اتاق داد زدم : دارم حاضر میشم
پوووووف
از نون خریدن متنفرم
بعد از ناهار ، خواهرم راهی دانشگاه شد
من موندم و مامان
تنها تو اتاق داشتم با گوشیم بازی میکردم که در اتاق باز شد و مامان اومد تو
مامان : شیرین جان مامان داری چیکار میکنی ؟
من : هیچی ، چند تا فایل اضافی رو حذف میکردم ، حافظه گوشیم پر شده
نشست کنارم و موهامو نوازش کرد : چه موهای قشنگی داری
من : مرسی مامانم ، موهای توام قشنگه
یه دفعه منو نشوند رو پاش و شروع کرد دستمو نوازش کردن : مامان خیلی دوستت داره ؛ میدونستی ؟
من : آره مامانم ، منم خیلی دوستت دارم
مامان دستش رفت تو موهام : یادته پسر دو ساله خاله المیرا گازت گرفت ؟
با یاد آوری اون روز خندم گرفت
بچه خالم تازه راه رفتن یاد گرفته بود ، داشتیم باهم بازی میکردیم که یدفعه باسنمو گاز گرفت
همه از خنده ترکیده بودن
خندیدم : آره یادمه ، خاله چجوری این بچه رو تربیت کرده ؟
مامان منو یکم بالاتر برد : چجوری گازت گرفت ؟
با حس کردن دندوناش رو باسنم یخ کردم
با صدایی لرزون صداش کردم : م … مامان
دستش رفت سمت شلوارم
همه چیز برام روشن شد
تخت دونفره
اتاق مشترک
از پشت بغل کردناش موقع خواب
واسه اینکه من ببرمش حموم خودشو به مریضی زدناش
تلخی واقعیت این سالها مثل زهر زیر زبونم رفت
اینقدر تلخ بود که دیگه چیزی نگفتم
اینقدر تلخ بود که دیگه چیزی نفهمیدم
منو از روی فرش خونی زیرم بلند کرد و بغلم کرد
درحالی موهامو نوازش میکرد گفت : هیشششش اشکاتو پاک کن خوشگلم
آغوش مادر امن ترین جای دنیاس
چندشم شد
میخواستم ولم کنه
بره
بره و هرگز برنگرده
فراری بودم از آغوش مادرم
آغوش مادری که همیشه برام عزیز ترین بود
با وجود همه زجر هایی که اینهمه سال بهم داد ، بازم عزیز ترینم بود
آغوش مادری که لزبین بود
آغوش مادری که بچه باز بود
آغوش مادری که کثیف بود
آغوشی که امن نبود
امن نبود
امن نبود
نوشته: parto banoo
یا خدا چجوری یه آدم انقد میتونه مریض، روانی و کثیف باشه
مریض بودن فکرها،باعث هیجان و خجالت میشه ولی هنوزم ذهن فکرهایِ مریضی میسازه.
وات د فاک ؟؟ : ))) با اختلاف مزخرف ترین داستان این ماهه.
واقعا مادرتو ساییدم حشرمون پرید.شماره مادرتو بزار تو خصوصی ما بکنیمش تو راحت شی
یه پسره دهه شصتی سی وپنج تا چهل ساله اینو نوشته گوه تو سرت با افکار روانپریش و تخیلات سادیسمی .زخمی خوردی ولی معلوم نیس کجات بوده میخاستی خالی ببندی کم آوردی إخرش نوشتی یه خونی بود خلاصه .داستان افتضاح .
داغانم کردی میفهمی داغان!!!پیشی بیا منو بخور
لایک یازدهم
متاسفم خیلی دردناکه پرتو بانو این واقعیت ولی با همه این صحبتها بازم آغوش مادر خیلی امن تر از هر آغوش دیگه ایه حتی اگر اون مادر روانی و مریض جنسی باش عزیزم، برات بهترینها رو آرزو میکنم.
به نظر ِ من یه جنبه ی آزادی هم در عدم اجبار به نوشتن باشه! بذار با نوع قلم و نحوه ی انتخاب موضوعاتمون بقیه رو به اینجا بکشونیم نه با این داستان های تخمی و خزعبلات
اخه کس کش خالی بند این واقعا دروغه این ویه پسر نوشته کله کیری مادرت بچه بازم باشه نمیاد فرتی پرده دخترش وبزنه کونی جان اون خون کونت بود که عباس آقا بغال سر کوچه کردت
ما همیشه، یا جای درست بودیم در زمان غلط
ویا جای غلط بودیم در زمان درست
و همیشه، همینگونه همدیگر را از دست داده ایم.
( مون پالس پول استر )
کلا درد . درد فانتزیه و بس . یه بار با یکی از دوستهام تو پراید 78 نشسته بودیم و میروندیم . گفتیم ما هم جلوی یه دختر بوق بزنییم و مثلا بلندش کنیم. اقا جلوی یه کیشون ترمز زدم و بعد بوقیدیم. دیدیم آی داد داره میاد که سوار بشه تا اومد دستگیره و بگیره و در رو وا کنه گازیدم و الفرار . یه گازی میدادیم که تا حالا اون پراید بدبخت تجربه نکرده بود. بله من و دوستم فقط فانتزیش رو داشتیم . امادگی روبه رو شدن با این اتفاق رو نداشتیم والله
ديسلايك ، چون هيج ربطي به داستان سكسي نداشت
اونايي كه به اين جور داستانا كه روز به روزم داره اينجا زياد ميشه راي مثبت مي ديد ، چند وقت ديكه بايد با عكس كونتون در آينه ، خودتون رو ارضا كنيد ، كص خلا
درست مامان من سواستفاده نکرد…ولی مادریم نکرد…درست همیشه مادرا خوب نیستن…من باتمام وجودم حست میکنم درکت میکنم
خب کیرم دهنت اینو توی یه تاپیک مینوشتی، اینجا زده داستان سکسی
خب لاشی کیر من راست نمیشه دیگه…
یه کونتو گاز گرفت چ کسشرایی میگیا من ک نفهمیدم چی شد اصن
راستش نمیدونم چی بگم.این دیگه از هرچی تجربه که من دارم فجیع تره.
پسر دوساله مگه دندون داره گاز بگیره هان
ناموساً داره؟؟؟!!