آغوش

1400/12/29

بغلم کن!!
بیا عشقم بیا تو بغلم.
گاهی یه اغوش واست میشه همه ی دنیا همین که توش فرو میری ارامش بهت هجوم میاره نمیتونی دست خودت نیست حتی توان نداری که اروم نشی همه ی فکرای منفی همه ی دردا محو میشه.

فکر میکنی هر اغوشی میتونه حالتو خوب کنه! اما دیگه هیچ کس نمیتونه حال ادمیو خوب کنه که دلش گرم شده از گرمای خورشید بقیه اتیشا حکم خود کشی رو دارن واست مث اینکه کنار یه درخت اتیش روشن کنی و بگی دیگه ار خورشید خبری نیس اینم نور داره گرما داره با این قد بکش با این زنده باش.
اون وقته که مردن شروع میشه نفس میکشی با نور مصنوعی خاطره ی خورشید واست تداعی میشه زنده میمونی اما تو دیگه زنده نیستی فقط نفس میکشی.
تو چشماش نگاه میکنم منو دیوونه ی خودش کرده لبامو رو لباش میذارم ناخود اگاه چشمامون بسته میشه دستاش رو بدنم تکون میخورن لمسم میکنن انگار با تک تک حر کاتش میخواد منو بیشتر تصاحب کنه سرشو تو گردنم فرو میبره و من هر لحظه رهاتر میشم تو اغوشش لمس پوست تنم با لبای گرمش واسم ناب ترین حس دنیاس اون اتیشم میزنه محکم تر بخور بدنمو کبود کن میخوام مهر تو رو تنم بمونه انگار اتیش میگیره با این حرفم میچرخونتم و میاد روم تو چشمام نگاه میکنه و میگه مهر منو میخوای؟! از سرتا پاتو مهر میزنم واست تو مال منی! شروع میکنه به گاز گرفتن گونه هام بعد مک زدن لپام نکن میخندمو میگم مهر بزن اما نمیخوای که خانوادم کلمو بکنن سرشو هدایت میکنم رو گردنم میاد بالا و از کنار گوشم شروع میکنه میمکه و با این کارش منو دیوونه میکنه دم گوشم میگه تو مال منی از الان حق نداره دیگه کسی نگات کنه عاشق این جمله بودم دیوونم میکرد محکم تر دستامو چفت کردم دور بدنش تیکه تبکه ی گردنمو میبوسید یواش یواش الت سفتشو بین پام احساس میکردم و همین طور خیس شدن کس خودمو سوتینمو بالا زد سینه ها مو چنگ میزد شروع کرد به خوردنشون و من هر لحظه بیشتر طلب میکردم یکی شدن باهاشو سینه هام تو دستاش بود لباشو گذاشته بود روش و همونطور که یکیو چنگ میزد بهم فاتحانه نگاه میکرد تو چشمای نازش نگاه میکردم و ثانیه ثانیه بیشتر محو زیباییای مردونشمیشدم . بخورشون کبودشون کن ثابت کن که مال توان حرفام وحشی ترش کرد بیرحمانه سینه هامو میمکید گاز میگرفا و همزمان دستش سر خورد سمت شرتم چقد خیسه واسه کی خیس شده این؟ معلومه واسه کی همون که همه ی وجودم مال اونه با این حرفم دیوونش کردم کشیدم لبه ی تخت و شروع کرد به در اوردن شرت و شلوارم رونامو چنگ زد و نگاشو از رو کسم بر نمیداشت ببین خدا چی افریده چقدر بی نقصی تو دختر خجالت کشیدم بین پامو بستم گفت از من خجالت میکشی سرشو برد بین پاهامو شروع کرد به خوردن کسم نمیتونستم ناله نکنم تو اوج بودم بلند شد التشو گذاشت رو کسم هولش داد تو جیغ کشیدم تو اسمونا بودم هر حرکتش منو دیوونه تر میکرد نگاش میکردم عشقم ای اه اه علی من مال توام !
ایستاد یه لحظه انگار خودمم از خواب بیدار شدم گفت چی صدام کردی گفتم فرهاد گفت تو به من گفتی علی؟!!! تمام مدت یه بار تو چشمام نگاه نکردی چشماتو بسته بودی حالا به من میگی امیر؟! توی یه لحظه انگار از بهشت بیرون اومدم داشت حالم از خودم بهم میخورد نه چون فرهادو ناراحت کردم چون از الان دیگه حتی لایق خورشید خودمم نبودم تا قبلش خورشیدو ازم گرفته بودن اما الان من دیگه لایقش نبودم لایق سیاهی بودم و مرگ تدریجی مرگی که با مرگ خنده هام شروع شد.

نوشته: دختری به نام عشق


👍 0
👎 1
6801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید