آفتاب پرست

1401/02/26

سه هفته از آخرین باری که مشتری داشتم، گذشته بود و توی این مدّت، حتّی یه نفر بهم زنگ نزده بود. قیمت رو تقریباً نصف کرده بودم. کلّی توی وبلاگ و شبکه‌های اجتماعی‌م تبلیغ گذاشته بودم. دعای افزایشِ رزق و روزی هم گرفته بودم؛ ولی فایده‌ای نداشت. خودم می‌دونستم علّتش چیه. هم سِنّم کم‌کم داشت می‌رفت بالا، هم سوراخِ لایه‌ی اوزون از کُس و کونِ من تنگ‌تر بود. اون اواخر، مشتریام همه شاکی شده بودن. حتماً همه‌تون به این فکر می‌کنین که جنده‌ها مفت، مفت چه پولی در میارن! مفت‌ِ مفت که نیست عزیزِ من! بالاخره بدن هم خرج داره؛ استهلاک داره؛ هزینه‌ی تعمیر و نگهداری داره. هر شغلی دردسرای خاصِّ  خودش رو داره. برای ما جنده‌ها این دردسرا دو برابره. جر خوردن و گشاد شدن فقط یه نمونه‌شه. به جرات می تونم بگم جندگی حتّی از کار تو معدنم سخت تره!
تازه خونه‌م رو عوض کرده بودم و باید هرماه، کلّی کرایه خونه می‌دادم. هزینه‌ی بیمه‌ی بازنشستگی هم بود که باید آزاد حساب می‌کردم. به جنده‌ها نه سختی کار تعلّق می‌گیره، نه بیمه‌ی بیکاری. یه‌کم پول برای روز مبادا پس انداز کرده بودم که اون‌هم باید خرجِ تنگ کردنِ کُس و کونم کنم. «هعییی! خدایا! خودت هوای ما رو داشته باش.»
زنگ زدم به مطبِّ دکترِ زنان.
منشی جواب داد: بلهههه؟
+سلام! یه‌وقت می‌خوام برای عمل واژینو و رکتوپلاستی.
-سلام عزیزم! خانوم دکتر تا سه‌ماه دیگه وقت نداره.
+ببین عزیزم! من سه‌ماه وقت ندارم. به‌خاطر شغلم به این عمل احتیاج دارم. کارم اورژانسیه.
-شماره‌ی اورژانس 115ه عزیزم!
+عزیزم! من مشتری دائمی خانوم دکترم. این هشتمین باریه که می‌خوام عمل کنم. شما به من یه‌وقتِ نزدیک بده. شیتیل شما رو هم میدم.
-برای چه روزی برات وقت عمل بذارم عزیزم؟ دو روز دیگه خوبه؟
+عالیه عزیزم! فقط قیمتش چقدر شده؟
-با هزینه‌های جانبی 20 تومن عزیزم!
+بیست تومن؟؟ چه خبره؟ مگه می‌خواد کُس و کونم رو از نو پیوند کنه که این همه پول می‌گیره؟
-اگه نمی‌خوای، کنسل کنم عزیزم.
+نه! کنسل نکن. سگ خورد! هرچی از این کُس و کون ِلامصّب در میارم باید بریزم تو حلقومِ تو و خانوم دکتر!
-بله؟ چی فرمودین؟
+هیچی خداحافظ.
*
کلافه شده بودم. حالا که دو روز دیگه قرار بود برم عمل و تا یه مدّت هم به‌خاطرِ عملم نمی‌تونستم سکس کنم، باید هرچه زودتر یکی رو واسه خودم جور می‌کردم. واسه منی که عمری داده بودم، سه هفته ندادن خیلی زیاد بود. جق زدن هم کارم رو راه نمی‌انداخت. اصلاً واسه‌م اُفت داشت! حال و حوصله‌ی بیرون رفتن هم نداشتم. حشرم زده بود بالا، طوری‌که گفتم: «گورِ بابای پول، من کیر می‌خوام.» چیه؟ خب جنده هم آدمه دیگه. حشری میشه، احساساتی میشه، مثلِ همه‌ی آدمای دیگه. می‌خواستم این‌بار پول گرفتن رو بی‌خیال شم و واسه دلِ خودم سکس کنم. ولی با کی؟
سریع توی وبلاگم یه آگهی گذاشتم با این عنوان: «جنده با مکان، به‌مدّتِ محدود، به صورتِ رایگان»
دو ثانیه بعد یه نفر پیام داد: «کُس‌کشِ فیک! فکر کردی مردم خَرن، نمی‌فهمن یه کیرِکلفت گرفتی دستت، نشستی پسرا رو از کون بکنی؟ کدوم جنده‌ی خری، مفتی با مکان خدمات میده؟»
یکی دیگه نوشت: «صلواتیه؟ شبِ پنجشنبه واسه امواتت خیرات میدی؟»
بعدی: «شیمیلی؟»
بعدی: «جنده ای که جنده نباشد جنده نیست! (عمامِ مرحوم).»
بعدی: «جوون! پولِ اسنپ و ناهارم رو هم بده، خودم بیام بُکنمت.»
یه نفسِ عمیق کشیدم و ناامیدانه لپ تاپ رو بستم. به‌خودم گفتم: «اوّلین مردی که جلوی راهم سبز بشه، باید بکندم. »
دم ظهر بود وگشنه‌م بود. هم حشری، هم گشنه! تا این‌که یه فکری به‌سرم زد. زنگ زدم به یه پیتزا فروشی نزدیک و یه پیتزای گوشت و قارچ سفارش دادم. تا برسه، صبر و قرار نداشتم. دست به دعا بردم و گفتم: «خدایا! این همه پولِ پیتزا دادم. یه کاری کن پیکش خوب باشه. آمین!»
تا این‌که حدود نیم‌ساعت بعد، یه موتور پیچید تو کوچه و زنگ آیفون زده شد. با نیشِ باز آیفون رو برداشتم. یه صدای خیلی بَم مردونه از پشت آیفون گفت: «خانوم! پیتزاتون رو اوردم.»
در حالی‌که از خوشحالی در پوست خودم نمی‌گنجیدم و خدا رو به خاطرِ نعماتش شکر می‌کردم، در رو براش باز کردم و گفتم: «آقا! بی‌زحمت بیاین بالا، طبقه‌ی چهارم، واحد هشت.»
پرسید: «آسانسور دارین؟»
وقتی جوابِ منفی دادم، با طلبکاری گفت: «خانوم! من چهار طبقه با پلّه بیام بالا، باید انعام بدینا.»
گفتم: «آقا! حالا شما بیا، صحبت می‌کنیم.»
بالاخره اومد بالا. قبل از این‌که زنگ واحد رو بزنه، در رو باز کردم و مثلِ آفتاب‌پرستی که با زبون، طعمه‌ش رو شکار می‌کنه و به طرف خودش می‌کِشه، با دست یقه‌ش رو گرفتم و در کسری از ثانیه، کشیدمش تو دامِ خودم.

هنوز تو شوک بود که چسبوندمش به دیوار. داشتم وحشیانه ازش لب می‌گرفتم. اون هم پیتزا رو با یه دستش نگه داشته بود و با دست دیگه‌ش، همه‌ش تلاش می‌کرد از خودش دورم کنه. دستم رو بردم تو شلوارش، ولی هر چی گشتم چیزی به دستم نخورد. یه لحظه مکث کردم و جدّی ازش پرسیدم: «کیر نداری؟»

دست از مقاومت کشید. با اخم گفت: «معلومه که دارم! شما بیا این پیتزا رو بگیر.»
پیتزا رو داد دستم و شلوار و شُرتش رو کشید پایین. گفت: «پس این چیه؟»
یه نگاه به کیرش کردم و دوباره به خودش خیره شدم. گفتم: «واقعاً با اون صدای کلفتت خجالت نمی‌کِشی؟ تو به این میگی کیر؟»
زیر لب با خودم گفتم: «اینم شانسِ تخمیِ منه!»
گفت: «شما بهش چی میگین؟»
گفتم: «من به این میگم خودکارِ بیک!»
کلّی بهش برخورد و گفت: «خانوم! نمی‌خوای، خب مجبور نیستی که. وقتم رو تلف نکن. کلّی سفارش باید برسونم.»
پیتزا رو گذاشتم روی میز و یه‌کم فکر کردم. دیدم تو این اوضاعِ کساد، همین هم غنیمته. همین هم با کلّی نقشه و دوز و کلک واسه خودم جور کردم. گفتم: «جهنم و ضرر!»
جلوش زانو زدم. گفت: «یه ذرّه بخوری‌ش، می‌شه اندازه‌ی جامدادی.»
به خدا توکّل کردم و شروع کردم به ساک‌زدن؛ ولی بعد از کلّی تلاش، تازه شد اندازه‌ی یه ماژیکِ وایت‌برد. فهمیدم اگه سه روز هم بخورمش، اندازه‌ی جامدادی نمیشه.
پیک که کلّی خرکیف شده بود، بلندم کرد و لباسام رو از تنم درآورد. خودش هم لخت شد و انداختم رو کاناپه. وقتی لای پام رو باز کرد، با تعجّب گفت: «توی کُس و کونت، دینامیت منفجر شده؟»
با حرص گفتم: «بچّه پررو! تو تا حالا از نزدیک، کُس دیده بودی که داری تز میدی؟»
گفت: «نه! ولی فیلمش رو که دیدم.»
گفتم: «اینی که داری می‌بینی به این روز افتاده، به خاطرِ بی‌فرهنگیِ یه عدّه‌ست که فکر می‌کنن چون چُس‌تومن پول دادن، باید حتماً جرش بدن تا حلال بشه.»
می‌خواست بخوابه روم که دستم رو به نشونه‌ی ایست گرفتم جلوش. گفتم: «صبر کن جونم. اول ایمنی، بعد کار.»
کاندوم آوردم و کشیدم رو کیرش. تا حالا ندیده بودم سایز کاندوم واسه کسی گشاد باشه! زیر لب گفتم: «خدایا عدالتت رو شکر! اون موقع ها که بحث پول درآوردن بود، شلنگ آتشنشانی برام می فرستادی؛ حالا که نوبت من شد، این؟»
شروع کرد به عقب و جلو کردن. یکی زدم رو شونه‌ش و گفتم: «بزرگوار! اوّل سوراخِ مورد نظرت رو درست و حسّابی انتخاب کن؛ نشونه بگیر، بعد بزن. جای این‌که بکنی تو سوراخِ کُسم، داری می‌کنی تو بن‌بستِ نافم!»
با دلخوری بهم نگاه کرد و گفت: «این کجاش سوراخه؟ این سیاه‌چاله‌ی فضاییه! هرچی بره توش، ناپدید می‌شه.»
گفتم: «خب بکن تو سیاه‌چاله‌ی فضایی.»
همین‌کار رو کرد، ولی دیگه نتیجه رو خودتون می‌دونین. من، گشاد و اون نازک! هرچی می‌زد، توی اون فضای لایتناهی گم می‌شد. خودش هم چشماش رو بسته بود و با شدّتِ اغراق‌آمیزی، آه و ناله می‌کرد.
دوباره زدم رو شونه‌ش و گفتم:« هی! سوپرمن! تو الان داری حال می‌کنی؟»
یه‌کم این‌ور و اون‌ور رو نگاه کرد و گفت: «بله؟ با من بودی؟»
گفتم: «بله! سوال کردم الان داری حال می‌کنی؟»
خیلی جدّی گفت: «نه!»
گفتم: «پس چرا داری این‌طوری آه و ناله می‌کنی؟»
گفت: «نمی‌دونم! نباید ناله کنم؟»
یه نفس عمیق کشیدم و گفتم: «اصلاً ولش کن. حشرم از سرم پرید. بیا این بازیِ کثیف رو تمومش کنیم.»
با ناراحتی گفت: «یعنی میگی بکشم بیرون؟»
پرسیدم: «چی رو بکشی بیرون؟ مگه اصلاً چیزی اون توئه؟»
با ناامیدی کیرش رو کشید بیرون و بهش نگاه کرد. از جام بلند شدم و گفتم: «لباسات رو بپوش، برو.»
دوباره طلبکار شد و گفت: «خانوم! علاوه بر انعامِ بالا آوردنِ پیتزا، انعامِ خدماتی که کنارش ارائه دادم هم، باید بدی.»
یه پوزخند زدم و گفتم: «من عمری بابت کُس و کونم از ملّت انعام گرفتم؛ حالا تو واسه این کیرِ نداشته‌ت، از من انعام می‌خوای؟ از من؟ می‌دونی مظنّه‌ی 5 دقیقه ساک زدن، الان تو بازار چقدره؟ برو خدا رو شکر کن که پول اون کاندومِ خارجی رو ازت نمی‌گیرم.»
داشتم به این فکر می‌کردم که از موتوری جماعت نه باید جنس گرفت، نه باید بهشون داد. کُس منظورمه! پیتزا رو باز کردم و دیدم ای دلِ غافل! این که پپرونیه! با عصبانیّت گفتم: «من پیتزای گوشت و قارچ سفارش داده بودم. این پپرونیه که!»
همین‌طوری که داشت لباس می‌پوشید، خونسرد گفت: «آره! از این اشتباها زیاد پیش میاد. یکی هم قبل شما بود که پپرونی سفارش داده بود، براش گوشت و قارچ بردم. ولی اون انعامم رو داد.»
از عصبانیّت داشتم منفجر می شدم. گفتم: «انعام می خوای؟ هان؟»
در رو باز کردم و با کف پام، هلش دادم بیرون. در رو محکم بستم. با مشت کوبید روی در و با صدای بلند گفت: «تو از من سوءاستفاده‌ی جنسی کردی. من ازت شکایت می‌کنم.»
در رو باز کردم و با یه لحنِ تهدیدآمیز گفتم: «می زنی به چاک یا کیر و خایه‌هات رو با هم از جا بِکَنم، باهاش جاسوئیچی درست کنم؟»
از ترس چند قدم عقب رفت و کنار پلّه‌ها وایساد. تو چشام نگاه کرد و گفت: «زنیکه‌ی جنده!»
گفتم: «اُزگَل! جنده فحش نیست؛ شغله. مثل اینه که بگی زنیکه‌ی دکتر! زنیکه‌ی آرایشگر! زنیکه‌ی معلّم! فهمیدی؟»
یه‌کم فکر کرد و سرش رو خاروند و گفت: «فحش نیست؟ خب! خوار و مادرت رو گاییدم!»
دستم رو زدم به کمرم و گفتم: «با چی؟ تو که کیر نداری.»

داشتم به بخت و اقبالِ بدم ناسزا می‌گفتم و از خدا گلایه می‌کردم که همون موقع درِ واحد رو به رویی باز شد و یه مردِ قدّ بلند و چهارشونه، با یه رُخ عقابی از در اومد بیرون و گفت: «چی شده خانوم؟ مزاحمه؟»
همین که دیدمش، دست و پام لرزید، آب از لب و لوچه‌م جاری شد و عین این کارتونا، دو تا قلب از توی چشمام زد بیرون. رو به آسمون کردم و گفتم: « آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم/ یار در خانه و ما گِرد جهان می گردیم. خدایا! شکرت که هوای همه‌ی بنده‌هات رو داری.»
تا به خودش بیاد، یقه‌ش رو گرفتم و مثلِ آفتاب‌پرستی که با زبون، طعمه‌ش رو شکار می‌کنه و به سمت خودش می‌کِشه، در کسری از ثانیه کشیدمش تو دامِ خودم.



نوشته: Freya


👍 106
👎 6
49101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

874226
2022-05-16 01:03:33 +0430 +0430

طنزی فاخر، تسلّطی بی‌نظیر به روایت و داستانی کامل.
روایتی روون، پرداختی درست، طنزی به اندازه‌ی نمک غذا، به‌جا و طعمی ماندگار.
با کلمات آشپزی می‌کنه و غذائی می‌پزه که به ذائقه‌ی همگان، خوش میشینه و سیرشون می‌کنه.
خوشحالم که داستان‌هات رو می‌خونم Freya. ❤❤🌹🌹


874227
2022-05-16 01:07:08 +0430 +0430

سر شب بابام اومده میگه،چته میخندی😂😂


874238
2022-05-16 01:37:13 +0430 +0430

از تشدید هاش معلومه لاکغلطگیر ویرایش کرده!😁
ولی خب یه بازخونی و بازنگری نیاز داشت! بعضی جا ها هم نیم فاصله‌ها رعایت نشده بود. نوید خان خیلی مخلصیم!😂❤

مثل همیشه عالی فریا جان😁❤


874244
2022-05-16 01:52:55 +0430 +0430

بابام داره داد میزنه میبری صداتو یا ن صدا خندت کل خونرو برداشته
خداییش دمت گرم
من از این لفظ قلم حرف زدنا بلد نیستم از متن و نگارشت تعریف کنم
ولی کار افرین نمونه پولی ک درمیاری حلالت باشه 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣


874264
2022-05-16 03:04:01 +0430 +0430

کیر تو ادمین با خودش داستان گذاشتنش

1 ❤️

874270
2022-05-16 03:25:18 +0430 +0430

لایک رو‌ چسبوندم ولی وقتی لاکغلطگیر تعریف و تمجید می کنه آدم حالش بد میشه

1 ❤️

874286
2022-05-16 06:21:54 +0430 +0430

تسلط ب داستان خاج نشدن از مسیر استفاده از ادبیات درست خیلی خوب بود

7 ❤️

874297
2022-05-16 08:24:54 +0430 +0430

خب بسیار عالی؛
نویسنده‌ای که راه طنز رو در پیش گرفته.

  • خنده‌ای که از گریه هم تلخ‌تره.
4 ❤️

874301
2022-05-16 08:33:14 +0430 +0430

لذت بردم

2 ❤️

874309
2022-05-16 09:11:58 +0430 +0430

فریای عزیز قلمت روان و طنزت دل نشین بود.❤👌🏼
.
.
نمک کامنت: چون داستان داره جیغ می‌زنه که من رو نوید ویرایش کرده، پس یه سری ایرادات بنی‌اسرائیلی فقط واسه “نوید” می‌خوام بگیرم.
-پرداخت به شخصیت منشی داستان کم بود؛ می‌تونست بهتر حق مطلب رو ادا کنه.
-سفارش پیتزا غیر منطقی بود،‌ جندی داستان باید آب انار و سنجد سفارش می‌داد نه پیتزا.
-منطق داستانی در حالت کلی زیاد خوب نبود! مثلا مرد همسایه چرا این همه مدت از حضور سبز همسايه‌‌ی خوبش استفاده نکرده بود؟
-در نهایت داستان به یه بازخوانی و بازنگري احتیاج داشت.

“درس پس می‌دیم نوید خان”

7 ❤️

874320
2022-05-16 10:19:22 +0430 +0430

اولین بار بود داستان طنز به این جالبی خونده بورم🤤🦦😂😂😂😂😂

3 ❤️

874323
2022-05-16 10:49:30 +0430 +0430

Lilak lime عزیز! 🌹
ممنون از دقّت توجّهت و کامنتت!
فقط یه نکته: آباجی! داری اشتباه می‌زنی! نویسنده‌ی داستان خانم فریاس؛ من صرفاً یه ویراستار ناشی و کارنابلدی، بیش نیستم.
من نمی‌تونم در مورد داستان، کاری بکنم، تمام قضایای داستان، بر عهده‌ی نویسنده‌س. هرچند ایشون بایستی پاسخگو باشه، بااینحال، چون اسم من اومد وسط، جوابیه‌ای کوتاه رو می‌نویسم:
منشی بیشتر از اون، نبایست پرداختی می‌داشت، چون نقش مهمّی نداشت، صرفاً برای بیان سابقه‌ی عمل‌های هشتگانه‌ی راویه.
مقوله‌ی سنجد که کاملاً متفاوته. اون برای اون تنگی نیست، محرّکیه برای انجام کار. اشتباه به عرضتون رسوندن! 😛
آب انار هم برای کسی که هشت‌بار تنگش کرده، هیچ تأثیری نداره.
اگه دقّت کرده باشی، همون اوائل داستان، اشاره شده که تازه به اون ساختمان، اثاث برده، پس هنوز، کسی، کسی رو نمی‌شناسه و با اوردن اون شعر معروف در آخرای داستان، کاملاً به این موضوع اشاره می‌کنه.
و امّا در مورد خودم: بله! کاملاً فرمایشتون و ایرادتون درسته و دلائلی داره که بماند. ایرادات رو می‌پذیرم و تلاش می‌کنم تکرار نشن.
استاد مائی شما.
شاد باشی! 🌹❤

9 ❤️

874325
2022-05-16 11:12:02 +0430 +0430

خیلی خندیدم جالب بودومتفاوت منتظرکارهای بعدی تون هستم

3 ❤️

874334
2022-05-16 11:41:40 +0430 +0430

لاکغلطگیر عزیز
خان دائی، در این که شما ویراستار کارنابلد هسی شکّی نیس🤭😂
چرا که اگه کاربلد بودی، به نویسنده‌ی عزیزمون سفارش می‌کردی تا این بخش‌ها رو( همونایی که اشاره کردم) درست کنه. پس الکی گردن نویسنده ننداز!
در این که دوستای ناباب و گراز من اطلاعات غلط دادن و گفتن سنجد باعث تنگیه هم شکّی نیس!
آب انار قطعا ارزون تر از عمل در می‌اومد، پس راه بهتر و ارزون‌تری بود برای تنگ کردن اون تونل.
راجع‌به اثاث کشی و این داستانا هم باس بگم، همسایه ها فضول‌تر از این حرفا هستن که بیخیالِ همسایه‌ی جدید( اونم از جنس مونث) بشن.
راجع‌به منشی هم، می‌خوای یه کاری کنم جامعه‌ی منشی‌های شهوانی بهت حمله کنن؟ انگار منشی هارو دست کم گرفتی آقای قاضی😈😂

با این که دیگه داره به شوری می‌زنه ولی همچنان نمک کامنتم:
نوید دقت کردی چِخَد از کلمه‌ی “راجع‌به” استفاده کردم؟ آیا یه جایزه شامل حالمون نمیشه؟

اینا صرفآ شوخی هست. امیدوارم کسی برداشت بد نداشته باشه.
هم نویسنده و هم ویراستار، عزیز هستن🌹

7 ❤️

874345
2022-05-16 12:33:13 +0430 +0430

جالب و خواندنی بود، از توندنش لذت بردم، ولی در اکن طرف قضیه از آشفتگی این این شهر و دیار و بی عدالتی نسبت به این قشر از خانمها که ناخواسته و فقط برای ارتزاق و گذران زندگی روی به این کار آوردند متاثر شدم.

1 ❤️

874351
2022-05-16 13:43:10 +0430 +0430

خیلی خوب بود فریا
قلمتو دوست دارم. موفق باشی عزیزم

4 ❤️

874352
2022-05-16 13:52:34 +0430 +0430

عالی بود خیلی خندیدم عوضی😄😄

2 ❤️

874353
2022-05-16 13:56:09 +0430 +0430

😂😂😂😂دوسش داشتم😉❤️

2 ❤️

874356
2022-05-16 14:07:50 +0430 +0430

راستش تنها جایی که خندم انداخت اونجا بود که یارو گفت خار مادرت رو گاییدم و گفتی با چی تو که کیر نداری
تما جدای از شوخیش واقعن جینده ها پول زیادی در نمیارن کافیه یه دو دو تا چارتا کنین و زمان محدودی که میتونن خوب و گرون کار کنن رو حساب کنین و البته با اینهمه دردسر و ریسکی در ایران داره در نظر بگیریم و … واقعن برن معدن کار کنن راحتترن
موفق باشین

4 ❤️

874357
2022-05-16 14:20:30 +0430 +0430

دمت گرم خیلی خوب بود 😂😂

2 ❤️

874358
2022-05-16 14:21:34 +0430 +0430

احسنت کلی خندیدم مرسی

3 ❤️

874359
2022-05-16 14:37:20 +0430 +0430

اومممم
برای داستان طنز یه نقد جدی بيخوده
در قالب طنز میشد گفت همه چیش عالی
هدف ایجاد لبخند بود و موفقیت آمیز
خسته نباشی

3 ❤️

874367
2022-05-16 15:48:20 +0430 +0430

خدا خیرت بده. محشر بود. هیچ کم و زیادی نداشت. اصلا خود خود جنس بود. 🌺👏🏻

2 ❤️

874379
2022-05-16 17:26:35 +0430 +0430

هاینریشِ جان!
اگه چهارشونه و قدّبلندی، (یاد خودم افتادم!! 😛) حتماً می‌کِشدت تو. خیلی مواظب باش!

4 ❤️

874380
2022-05-16 17:35:58 +0430 +0430

خیلی خوب بود. خوندنی و پر هیجان بود

3 ❤️

874389
2022-05-16 18:42:43 +0430 +0430

دمت گرم خیلی باحال بود تو این وانفسای افسردگی یه خنده رو لبام اومد

2 ❤️

874391
2022-05-16 19:01:02 +0430 +0430

😂😂😂😂
عالی بود
جامعه افتاب پرستا شکایت نکنند صلبات 😂😂

8 ❤️

874463
2022-05-17 03:24:51 +0430 +0430

چه جنده زرنگی

2 ❤️

874574
2022-05-17 19:15:07 +0430 +0430

هاینریش عزیز!

چهارشانه و قدّ بلند و …یر کلفت
تمام آرزوی دیر و دور تو هستم
که من برآورده می‌کنم برای خودت
فقط نترس و بیا، در به دیگران بستم! 😛😛😛

4 ❤️

874708
2022-05-18 14:23:53 +0430 +0430

آدم اگه بخواد کس بکنه باید یکی مثل تو رو بکنه که از کس و کونش لذت ببره هیچ از حرف هاشم لذت ببری دمت گرم خیلی زیبابود لذت بردم از خوندن داستانت ادامه بده

0 ❤️

874877
2022-05-19 08:38:41 +0430 +0430

بازم بازم چرا تموم شد 😭 😂 😂 👍

2 ❤️

875620
2022-05-23 13:28:21 +0430 +0430

به‌حدّی از نگارش و نشانه‌گذاری خوشم اومد که در پوست خودم نمی‌گنجم. درود بر تک‌تک نیم‌فاصله‌ها و تشدیدها و گیومه‌هات.

4 ❤️

876482
2022-05-28 09:46:08 +0430 +0430

**** توجه ****
توصیه میکنم این داستان رو نیمه شب که بقیه خوابند نخونید فقط برای زمانیکه تنها هستید مناسب ه
3 جای این داستان سه جمله کوتاه و طنز داره که با خوندنش خواننده را منفجر میکننه از خنده و همه بیدار میشن

1 ❤️

876673
2022-05-29 21:15:23 +0430 +0430

نویسنده یعنی این وای دلم 😂 👍 ❤️

1 ❤️

876679
2022-05-29 21:54:30 +0430 +0430

نمیدونم چرا یاد طنزهای عزیز نسین افتادم. خوب بود مرسی

1 ❤️

878210
2022-06-07 10:47:07 +0430 +0430

😂 😂 😂 چقدر عجیبه که این داستان رو من الان دیدم و خوندم. با این حال به قول معروف، ماهی رو هر وقت از آب بگیری، می میره! 😏
دست مریزاد. کلی تلاش کردم صدای خنده ام همسایه ها رو آزار نده 😇 👏

2 ❤️

879666
2022-06-15 12:22:59 +0430 +0430

عالی بود مرسی واقعا

1 ❤️

925667
2023-04-30 00:30:29 +0330 +0330

گه گاه سری به داستان های طنز می‌زنم شاید داستان جدیدی ازت ببینم این جا .
نمی‌دونم ، شاید روزی دلت برای نوشته‌هات تنگ شد و سری به این جا زدی .
جات این جا خیلی خالی هست …

1 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها