آلبینیسم (۱)

1401/03/16

بعد از رابطه با تعداد زیادی زن شوهردار تجربیاتی داشتم که بهم میگفت زنی که توی جامعه شاد و خوشحال نیست با شوهرش مشکل زناشویی داره، و زنی که خیانت می کنه نمیتونه خوشحال باشه،
و این دو اصل رو خیلی قبول داشتم و بارها بهم ثابت شده بود که درستن،
یک سال وهشت ماه از زندگی آبجی دو قلوم که چند ثانیه هم ازم بزرگتر بود گذشت و من توی صورت رضوان خوشحالی نمی‌دیدم و به خاطر همین هزار کیلومتر رو رفتم تا چند روز مهمان رضوان باشم،
منو رضوان ۲۹ساله و جفتمون بیماری ژنتیکی آلبینیسم داشتیم با این تفاوت که من بجز پوست بدنم موهای بدنم هم سفید بود و همین باعث شده بود به دهن زن و دخترا شیرین بیام،
رضوان زن پسر خالم بود و خونش داخل پادگان نظامی بود،
دو روز اول چیزی دستگیرم نشد ، شبِ روز سوم با اینکه تابستان بود هوای شهرشون سرد بود، توی باغچه پشت خونشون نشسته بودم و کنار آتیش قلیون می کشیدم و پسر خالم هم کنارم بود،حیاط خونه های منطقه با درخت جدا میشد،ی خانمی از لابه‌لای درختا اومد و سلام و احوالپرسی با پسر خالم کرد و ی نگاه و ی لبخند و ی سلام هم به من کرد و سراغ رضوان رو گرفت،
رضوان با شنیدن صداش از خونه با چادر سفید مشابه چادر آرزو (زن همسایه) بیرون اومد و شروع کردن به صحبت کردن،
با اینکه شنیدم رضوان تعارفش می کرد که بره داخل ولی آرزو اصرار داشت بشینن بیرون،
روبروی ما جلوی در حیاط پشتی نشستن و مشغول صحبت شدن،
مابین حرفاشون متوجه شدم نگاهی به من داره و خنده های ریزی می‌کرد،(به خاطر رنگ موهام لبخند دیگران برام عادی شده بود)
انگار که صحبتی از من در میون بود،
منم برای حل معمای رضوان لبخند هایی به آرزو می‌زدم،
اونم برام چادرش رو باز و بسته می‌کرد که پیش خودم می‌گفتم شاید عمدی نباشه ولی لبخندش گواه اینو می‌داد که خوشش اومده،
فردا صبح ساعت نه به بعد بود که رفتم حیاط پشتی و قلیون چاق کردم و منتظرش شدم،آخرای قلیون کشیدنم پیداش شد،
همین که منو تنها دید چادرش رو کامل باز و بسته کرد و از موهای شرابیش تا بلوز توری و شلوار خواب سفید صورتی و لاک قرمزش رو نمایش داد و گفت سلام آقا رامین خوب هستید رضوان خیلی تعریف شما رو میده،ماشالا شما هم مثل خودم همیشه قلیونت براهه،رضوان کجاست؟
لحجه شیرینش بیشتر از بقیه حرکات و اندامش منو جذب خودش کرده بود و اینکه آمار قلیون کشیدنش رو به من داد تا بهونه ای برای جذبش داشته باشم،بلند شدم و بعد از سلام و احوالپرسی گفتم بفرمایید قلیون بکشید الان رضوان پیداش میشه،

اومد و با ناز کنارم نشست و از دستم قلیون رو گرفت ،همون لحظه رضوان اومد بیرون و اونم بهمون ملحق شد،
آرزو:قلونتون چقدر خوش طعمه،مزش چی هست؟
من: پرتقال خامه،
آرزو: کاشکی منم قلیونم این مزه ای بشه،من که هر کاری میکنم مزش خوب نمیشه،
من: حتماً درست چاقش نمی‌کنی،بایداندازه تنباکو و مقدار ذغال و آب رو رعایت کنی،
آرزو با خنده گفت من که نفهمیدم،
من: می‌خوای برو قلیونت رو بیار یادت بدم،
آرزو صورتش رو سمت رضوان گرفت گفت خب بریم خونه ما بشینیم،
رضوان انگار که هماهنگ کرده باشن گفت آره شما برید تا من غذا رو آماده کنم و بیام،
همون جور بود که می‌خواستم،
جلوی من حرکت کرد و بفرمایید می‌گفت،
وارد خونش که شدم ننشستم و منتظر موندم که تدارکات قلیون رو ببینیم،
همین که در واحدشون رو بست برگشت و منو تعاریف کرد که بشینم تا ازم پذیرایی کنه،
+نه مزاحم نمیشم،فقط قلیون رو چاق کنم برم،
-این چه حرفیه شما صاحب خونه اید،بفرما بشین الان قلیون رو هم با هم می‌زنیم،
کنار در ورودی ی پتوی کهنه بود که معلوم بود جای قلیون کشیدنش هست،همونجا نشستم تا اینکه از آشپزخونه با دو دست پر از میوه و ظرف اومد که رکابی بدون آستین گلبهی و شلوار خونگی نازکش از زیر چادرش که حالا دیگه فقط روی سرش گیر کرده بود به سمتم اومد و من که دیگه این جنده بازی ها برام عادی شده بود ظرف میوه رو با لبخند از دستش گرفتم و گفتم آرزو خانم خودتو اذیت نکن من اینجوری معذب میشم، من هر جا برم مثل خونه خودم رفتار می کنم،
-باشه من دیگه هیچی نمیارم هر چی خواستی بگو،
رفت سمت اتاق خواب و با کیسه قلیونش اومد و قلیون رو آب کرد و با تنباکو داد دستم و رفت توی آشپزخونه و مشغول آماده کردن ذغال روی اجاق گاز شد،
من دیگه کارم تموم شده بود و از دید کمی که بهش داشتم داشتیم صحبت می کردیم که هی چادرش رو بهونه می‌کرد،

+ببخشید تقصیر منه معذبی من قلیون رو چاق کنم میرم،
-نه جانم معذب کجا بود اصلأ درش میارم که راحت باشم ،
چادر رو با این توجیه درآورد و گوشه آشپزخونه انداخت،
موقع ذغال ها که شد من رفتم و توی فضای کم آشپزخونه خودش رو به جلو هول می‌داد تا من رد بشم ولی فضای کافی برای نچسبیدن بهش بود و من رفت برگشت رو بدون برخورد رد شدم،
شروع کردم به چاق کردن قلیون که آرزو با همون وضع اومد و به بغل پاهاش رو انداخت و نشست (طرز نشستن اکثر خانم ها)
و سعی کرد رکابیش رو پایین بکشه که هر چقدر پایین می‌کشید سینش بیشتر لخت میشد،
منم نگاهم رو ازش برنمی‌داشتم و خیلی ریلکس باهاش صحبت می‌کردم،
کنار دستم نشسته بود و قلیون می‌کشید،چند بار خواستم بلند شم که برم ولی اصرار داشت که بمونم و قلیون رو باهاش بکشم،
کام آخر رو که گرفت دودش رو با خنده مرموزش توی صورتم داد و قلیون رو به من داد،
شروع کرد به میوه پوست کندن و تیکه کردن،
تعارفم کرد که کثیفیه دستام رو بهونه کردم و به اصرارش چند تیکه از موز رو از چنگالش گرفتم،
برای جواب حرکتش دود کامم رو توی صورتش دادم که بار دوم که این کار رو کردم صورتش رو نزدیک آورد و مقداری از دود توی فضا رو توی دهنش جمع کرد و بیرون داد،
جفتمون میخندیدیم و من قلیون رو بهش دادم از کام اول شروع کرد به دادن دود توی صورتم،منم جواب حرکتش رو به روش خودش انجام دادم با رفتن من به دستشویی به این بازی خاتمه دادم،بعد از شستن دستام اومدم بیرون و قصد رفتن کردم که اصرار بر این داشت که بمونم،
+آخه نگران رضوانم ،قرار بود بیاد،
-نه خیالت راحت،نمیاد،
۱-نکته اول اینکه رضوان با آرزو هماهنگه و این نقشه از قبل کشیده شده،
+من که دیگه نمی‌تونم قلیون بکشم،
-خب بشین روی راحتی تا بیام برات شوی بزارم،
چینش مبلمان خونش طوری بود که مبل راحتی دونفره دقیقا روبروی ال سی دی بود و پشتش به بقیه هال بود،منم برای اینکه خواسته جفتمون محقق بشه روی همون مبل نشستم،
آرزو چایی رو آورد و دوتا چایی رو جلوی من گذاشت و رفت سراغ لب تاب که کنار ال سی دی بود و پشت به من خم شد و ی شوی ترکی پلی کرد و اومد کنارم و نشست و انگار که ی عمر با هم باشیم شروع کرد با آهنگ بشکن زدن ،
من پاهام رو راحت گذاشته بودم و اونم راحت پاهاش رو به پاهام چسبونده بود ولی پیش نمی‌رفت که ی وقت از دستم نده،
بعد از خوردن چای بلند شد و رفت تا آشپزخونه و برگشت موند پشت سرم بالای جایی که خودش نشسته بود و دستاش رو زیر سینه هاش جمع کرد و دستاش رو انداخت روی مبل،
وقتی برگشتم که باهاش صحبت کنم دیدم که از زور دستش به زیر سینه هاش چیزی نمونده که جفت سینه هاش از سوتین و رکابی بزنن بیرون و دیگه شهوتش غیر قابل کنترله،
+میگم شوهرت کی میاد؟
-چطور؟
+منو نبینه بهتره،
-ما که کاری نمی‌کنیم،
+آره درست میگی ولی فعلاً کاری نمی‌کنیم،شاید شیطون گولمون زد و…
آرزو از اینکه کارش رو آسون کردم کیف کرد و با خنده دستش رو به لپم رسوند و لپم رو کشید و گفت قربون شیطون برم که هر چه کار خوبه اون انجام میده،
خنده کنان سرمو پایین انداختم و گفتم حالا از ما گفتن بود،
از گوشه مبل خودشو به دقیقا بالای سرم رسوند و دوتا دستش رو بغل صورتم گذاشت و گفت شوهرم تا ساعت یک و نیم نمیاد دو ساعت وقت داریم،
چون دیگه بعد از اون حرف دیگه اقدامی نکردم ایندفعه صورتش رو آورد و گذاشت بغل سرم و فکش رو روی شونم گذاشت و گفت نمیخوای ی کم شیطنت کنیم،
سرمو بالا آوردم که با کش اومدن دوتامون لب های همو بوسیدیم،
در همین زمان بود که زنگ خونه به صدا دراومد،

جفتمون شوکه شدیم،آرزو ازم خواست بشینم و آروم باشم،
آرزو رفت سراغ چادرش و در ورودی جلوی خونه رو باز کرد،صدای خانمی میومد که آرزو اصرار داشت بیاد داخل،
از کار آرزو متعجب شدم،خانمی هم سن و سال خودم و از آرزو تپل تر وارد شد منم جلوش بلند شدم سلام کردیم که اومد نشست روی تک نفره و منتظر آرزو شد تا لباسی براش آماده کنه،
+رامین هستم از دیدنتون خوشحالم،شما احتمالا خانم محبی هستی (فامیلی خودم و رضوان)
با اخم گفت نه من زهرا هستم رضوان محبی دیدنش برای عموم آزاد نیست ی خورده گرون پات میوفته،
۲-پس رضوان هم آمار داشت،
+نه رضوان که آبجیمه،برای این گفتم که خودتو معرفی کنی،
-ا ببخشید نشناختم،شما باید همون داداش دوقلوی رضوان باشید؟
+آره، از آشنایی باهاتون خوشبختم،مثل اینکه رضوان آمار منو به همه داده؟
آرزو اومد لباسا رو دست زهرا داد و زهرا بدون اینکه جواب سوالم رو بده خداحافظی کرد و آرزو رو با خودش تا جلوی در کشوند،
آرزو با لبخند شرورش در رو بست و به سمت من اومد ،چادرش رو انداخت زمین و اومد توی بغلم،
من با دو دستم صورتش رو گرفته بودم و لباش رو می‌خوردم اونم کسش رو به من فشار می‌داد و دستاش رو دور کمرم بازی می‌داد،
می‌تونستم به لب خوردن اکتفا کنم که لباش رو جدا کرد و دستمو گرفت و به سمت اتاق خوابش برد،
چند تا عکس سکسی کنار همسرش توی اتاق خواب داشت،
روی تختخواب افتاد و لباساش رو درآورد،
بدنش کاملاً تمیز و آماده سکس بود،کنار تخت شلوار و شورتم و تیشرتم رو درآوردم،
نگاهی به جزییات بدنم کرد و براش سفیدی مو و پوست بدنم جالب بود،من این نگاه ها رو بارها دیده بودم،
کیر هفده سانتیمتری که خوابیده بود و با وجود تحریک های آرزو هنوز برای سکس آماده نبود،
هنوز کنار تختخواب ایستاده بودم که آروز ایستاد روی زانو و لباش رو به لبام چسبوند و دستش رو دور کیرم گذاشت و شروع به بازی دادن کیرم توی دستش کرد،
هر چقدر آرزو عجول بود من برعکسش ریلکس بودم،
خودشو پایین کشید و کیرم رو با دستش توی دهنش گذاشت،
ی دستم رو به سینش رسوندم و با سینش بازی می‌کردم،
ده دقیقه ای زمان برد تا کیرم رو کامل آماده کرد،
روی تشک رفتم و بین پاهاش زانو زدم و چوچولش رو بوسیدم و ازش کاندوم خواستم،
انگار که توی ذوقش بخوره رفت و از کشوی زیر تختخواب کاندوم آورد و بهم داد و بیقرار منتظرم شد،
بعد از اینکه کاندوم رو سر کیرم کشیدم بین پاهاش قرار گرفتم و با شروع کردم با کیرم به چوچولش زدن و با خط کسش بازی کردن،
آرزو دستش رو به کیرم رسوند و گذاشت جلوی کسش و با حالت جدی گفت بکن داخل، بدون وقفه و با دو یا سه حرکت کیرمو کامل جا کردم،هنوز چیزی نگذشته بود از تلمبه زدن که آرزو آوای ناله هاش اتاق رو پر کرد،میخواستم انتقام اغفال رضوان به خیانت رو ازش بگیرم و طوری بکنمش که تا ابد یادش بمونه،
روی بدنش افتادم و بعد از کمی سینه خوردن و لب گرفتن دستام رو به پاهاش گرفتم و مچ جفت پاهاش رو به روی شونه سمت راستم گذاشتم و سرعت تلمبمه زدنم رو بالا بردم،حالا دیگه صدای ناله هاش از درد و از لذت بود،
چشماش از کاسه چشمش داشت بیرون می‌زد و نای اعتراض نداشت،
کمی بعد کف پاهاش رو روی سینم گذاشتم و خودمو به پاهاش فشار می‌دادم،
آرزو بین درد و لذت تونست به ارگاسم نزدیک بشه و در حالی که باسنش بیست سانتی از تشک فاصله گرفته بود بی تاب شد و با جیغ آرومی که نشان از لذت بالاش بود به لرزه در اومد و پاهاش توی دستم شل شد،
بعد از اینکه به حال خودش اومد ملتمسانه ازم خواست که پاهاش رو رها کنم،
پاهاش رو رها کردم و مقداری تلمبه زدنم رو آروم کردم و روش دراز کشیدم تا با لب گرفتن آماده سکانس بعدی سکسمون بشه،
کمی بعد از اینکه لب بازی کردیم و سینه هاشو چنگ می‌زدم آماده سکس شد و برای اینکه ارضا شدنم رو نبینه ازش خواستم روی شکم بخوابه و بالشتی زیر لگنش گذاشتم تا باسنش بالا بیاد،دستمال کاغذی ها رو نزدیکم آوردم و
بلافاصله زانوهام رو دوطرفش گذاشتم و کیرمو داخل دادم و بیرون می‌کشیدم تا اینکه کاندوم خشک شد و ترکید و کاندوم دور کیرم جمع شد،
کیرمو داخل کردم و شروع کردم به چنگ زدن و چلوند باسنش و گاهی سیلی زدن به لمبرای کونش،وقتی آرزو رو آماده ارضا شدن دیدم خم شدم و جفت دستام رو زیر کتف هاش گرفتم و با وجود شرایط سخت موجود تلمبه میزدم،
آرزو مثل دیوانه در بند داد می‌زد،
باید با هم ارضا می‌شدیم تا متوجه آبم توی کسش نمی‌شد،
وقتی متوجه شدم که به ارگاسم نزدیکم از بغلش جدا شدم و با آروم کردن تلمبه هام آرزو رو هم به ارگاسم نزدیک کردم،
وقتی متوجه شدم نزدیک به ارضا شدنه منم خودمو آماده ارضا شدن کردم و با تحرکات بدنش توی کسش خالی شدم و چندین تلمبه محکم بعد از ارضا شدنمون به داخل کسش زدم،
چهل دقیقه ای سکسمون طول کشیده بود و حالا حالا آرزو حال بلند شدن نداشت، کیرمو بیرون کشیدم و با دستمال جفتمون رو تمیز کردم و کنار آرزو دراز کشیدم،
باهام چشم تو چشم شد و با لبخند و ناله به بغل افتاد،
دستش رو روی صورتم گذاشت و گفت شما خانوادتون همه چیزتون متفاوته،
۳-از عمق این حرفش میشد فهمید رابطه رضوان رو دیده،
+هنوز وقت داریم؟
-نگو که هنوز سکس میخوای!!!
+مگه اشکالی داره؟
-تا یک ماه آینده نمی‌تونم سکس کنم،
جفتمون خندیدم و بعد از لب بازی من لباس پوشیدم و ازش خواستم خودش و خونه رو تمیز کنه،
فکرم پیش رضوان بود که اینچنین با آرزو هماهنگ بود،
از اونجایی که می‌دونستم خبر سکسمون به گوش رضوان می‌رسه مستقیم به حموم رفتم و بعدش ناهار رو با رضوان خوردم و خوابیدم،
ساعت حدوداً شش عصر بود که با صدای حرف زدن رضوان و شوهرش بیدار شدم،
بعد از شام طبق معمول با پسرخالم رفتیم حیاط پشتی و قلیون چاق کردیم، ساعت حدوداً یازده شده بود که آرزو و زهرا پیداشون شد و با رضوان گوشه حیاط خلوت مشغول صحبت کردن شدن،همین که اومدن پسرخاله معذب شد و به بهانه خوابیدن رفت داخل،
عشوه و اشاره های آرزو شروع شد،
اشاره به موبایلش کرد ،
گوشیم رو باز کردم که پیام داده بود ،
می‌دونستم که شمارمو از رضوان گرفته،
وقتی توی پیام ازش حالش رو پرسیدم گفت دیوونه توام،
+پس معلومه دروغ گفتی تا یک ماه به سکس احتیاج نداری؟
-با اینکه بعد سکس نای نفس کشیدن نداشتم ولی دوست داشتم هر لحظه کنارم بودی،
+به منم خیلی چسبید،
-فردا برنامت چیه؟
+شاید فردا یا پس فردا برگردم شهرستان،
آرزو چندتایی استیکر ناراحت و اعصبانی فرستاد و نوشت فردا زود بیا خونم که برنامه رو برات بگم،
اصرار کردم که همین الان بگه که گفت فردا شب شوهر زهرا نگهبانه و ما همیشه شوهرامون که شیفت شب نگهبان میشن دور هم جمع می‌شیم،
(هر نفر نظامی تقریباً در ماه یک بار از ساعت هفت شب تا هفت صبح شیفت میده)
+یعنی من باید بیام؟ولی رضوان می‌فهمه؟!
-خب بهش بگو میرم بیرون دیر وقت میام،
+باشه،
کاملاً واضح بود که رضوان باهاشون هماهنگه،
فردا صبح ساعت نه بعد از صبحانه رضوان گفت آرزو تماس گرفته میگه بهت بگم که بری پیشش قلیون بکشی،
هر چقدر رضوان سعی کرد که بپیچونه من اصرار کردم که بیاد و با هم از سمت حیاط پشتی به خونه آرزو رفتیم،
آرزو در رو که باز کرد منو رضوان رو دید باهم،
شلوارک کشی و تاپ نیم تنش رو برای من پوشیده بود و حالا که منو رضوان با هم اومده بودیم رفت و مانتوش رو تنش کرد،
هنوز ساق پاهاش بیرون بود ولی دیگه همه سوتی که داده بود رو به روش نیاوردیم،
بعد از صرف قلیون با ایما و اشاره های آرزو رضوان خداحافظی کرد و رفت،
همین که رضوان رفت آرزو مانتوش رو درآورد و اومد کنارم و لبای همو خوردیم و مشغول معاشقه شدیم،
بلند شد و رفت سمت آشپزخونه و با لیوان شیرموز اومد و به خورد من داد،
به اتاق خواب رفتیم و قبل از شروع سکس در مورد مهمونی شب ازش پرسیدم که معلوم شد ی مهمونی سادست،
+آرزو حواست باشه رضوان چیزی از رابطمون نفهمه آخه ما توی خانوادمون از این چیزا نداریم،
آرزو انگار که خودشو به زور کنترل کنه گفت باشه حواسم هست،
۴-پس رضوان پاک نیست و اینو آرزو خوب می‌دونست،
شروع کردیم به سکس و تا قبل از ساعت یک توی خونه آرزو موندم،
بعد از خواب ظهرانه به رضوان و شوهرش گفتم من میرم بیرون و احتمالا دیر وقت بیام،
پسرخاله با توجه به اینکه من توی شهر کسی رو نمی‌شناختم سوال پیچم کرد اما رضوان با بهانه اینکه برم که حال و هوایی عوض کنم گفت برگشتنی به من تلفن بزن در رو برات باز می‌کنم،
رفتم دوش گرفتم و چون منطقه نظامی بود گذاشتم هوا تاریک بشه و رفتم بیرون،
سه تا خونه بعد از خونه آرزو خونه زهرا بود،
تلفنی با آرزو هماهنگ کردم و رفتم خونه زهرا،
وارد که شدم اول نگاهم جذب آرزو شد که اونجا بود فهمیدم آرزو همون شیطان روی زمینه، یک لباسی پوشیده بود که فقط میشه توی فیلما دید و واقعا اسمش رو نمی‌دونم،یک سوتین و شورت لاتکس بود که به هم وصل بودن و پهلوهاش و پشت کمرش لخت بود و بند سوتینش به صورت ضربدری روی شونه هاش می‌رفت و از لمبرای کونش و بغل های کسش تا پایین دیگه چیزی تنش نبود،
لباس سکسیش و رژ مشکیش نزاشت جایی رو ببینیم اومد و بغلم کرد و لبای همو بوسیدیم،برگشتم زهرا رو دیدم که پشت سر من در رو بست و چادرش رو انداخت و بهم دست داد که اونم تاپ و شلوار چسبونش بدنش رو نمایان کرده بود و چه موهای خوشکلی بیرون انداخته بود،موهای لخت و اتو کشیده مشکیش که از بغل روی سینش انداخته بود و رژ کالباسی که به لب زده بود توی دلم جای خاصی داشت و امیدوار بودم بتونم امشب بقیه بدنش رو هم ببینم،
لبخندی روی لبان جفتشون بود که بهم می‌فهموند باید بقیه خونه رو هم نگاه کنم،
خانمی گوشه خونه از روی مبل بلند شده بود و ایستاده بود تا سلامش کنم،از حجب و حیاش فهمیدم نباید انتظار دست دادن داشته باشم و اسمش و پوشش رو نمی‌گم چون فقط نظاره گر بود،
آرزو دستم رو گرفت و سمت کاناپه کشوند و جفت خودش نشوند و دستش رو دور بدنم دور می‌داد،
خانمه بلند شد و رفت سمت آشپزخونه تا تماشاگر حرکات آرزو نباشه،
لبامون رو به هم دوختیم و مشغول معاشقه شدیم، آرزو و من از سکس سیر نمی‌شدیم،قبل از اینکه کاملاً تحریک بشیم از بغلش جدا شدم و به سمت میوه های سر میز خم شدم رو به آرزو گفتم چی میخوای (منظورم میوه بود)
گفت کیر گفتم اونم به موقش اگه صاحب خونه اجازه بده،
گفت هرجای خونه که اراده کنی،
گفتم پس بعد شام بهت میدمش،
دستش رو خواست‌ زیر شلوارم ببره که کمربندم اجازه نداد،
آرزو صدا زد زهرا شلوارکی برای مهمونم بیار،
بعد از عوض کردن شلوارم کیرمو تصاحب کرد و جلوی رفت و آمد بقیه هم دستش توی شورتم بود و لباش روی لبام،
انگار که بخواد جلوی بقیه پوز منو بده و این حرکاتش رو موقع شام هم انجام می‌داد که من حرفی به زهرا زدم که حس مالکانش رو خراب کردم،
شامم رو که تموم کردم رو به زهرا تشکر کردم که گفت کاری نکردم،درجواب دستم رو روی زانوش گذاشتم و گفتم امیدوارم هرچه زودتر بتونم جبران کنم،
اوقات آرزو تلخ شد و تا ده دقیقه ای نتونست بخنده ولی بعدش شهوت به سراغش اومد و اومد پیشم و شروع کرد به دلبری کردن،
دیگه دست از توی شورتم در نمی‌آورد و بقیه رو معذب می‌کرد،
با توافق جفتمون به اتاق خواب زهرا رفتیم و نم نم سکس رو شروع کردیم،
ی ساعت بعد وقتی که نزدیک به ارضا شدن بار دوم آرزو و بار اول من بود و طبق معمول کاندوم رو ترکونده بودم و به حالت داگ استایل داشتم داخل کس آرزو تلمبه میزدم صدای در اتاق اومد و از پشت در زهرا از آرزو می‌خواست که بره و گوشیش رو بگیره چون تماس داشت،
جلوتر از آرزو گفتم بیا داخل و به حالت تحقیر آمیز ی دست آرزو رو عقب گرفتم و با ی دستم سیلی به لمبر کون آرزو میزدم،
زهرا در رو که باز کرد چشماش گرد شد میخواست برگرده که با چشمکی گفتم بیا داخل،
زهرا اومد و گوشی رو کنار آرزو گذاشت و می‌خواست که برگرده که من سرعتم رو کم کردم و ازش خواستم چند لحظه وایسه،
آرزو توی اوج بود و نمی‌تونست جواب من یا تلفنش رو بده،
با تأخیر چند ثانیه ای بعد از آرزو به ارگاسم رسیدم و روی آرزو که حالا دیگه دراز کشیده بود افتادم ،
نیم نگاهی به لبخند زهرا داشتم و طوری که نبینه خودمو تمیز کردم،
آرزو به خودش اومد و منتظر بود بشنوه کار من با زهرا چیه،
رو به زهرا گفتم من فردا میرم شهرستان یک امشب رو مهمون نوازی کن و با ما باش،
بین درخواستم و قصد رفتنم گیر کرده بود،
آرزو:غلط کردی،تازه اومدی،اگه خونه رضوان معذبی خودم برات هتل می گیرم فقط حرف رفتن نزن،
زهرا که درخواست منو رد کرده بود با گفتن جمله خب بگو زهرا باهامون بمونه شاید چند روزی موندم،
(ولی من قصدم از این سفر چیز دیگه بود و قصد رفتن نداشتم)
آرزو رو به زهرا گفت خب بمون ی شب که هزار شب نمیشه،
همین گفته آرزو کافی بود تا آهن زهرا نرم بشه،
(از برخورد آرزو با رضوان و زهرا معلوم بود که انگار سر دسته گروه بود)
رفتم و دستم رو سمت زهرا دراز کردم گفتم خواهش می‌کنم بیا دیگه،
درون سینه زهرا قلب مهربون و خواهان سکسی بود،
دستش رو گرفتم و رو به آرزو گفتم برو نوشیدنی بیار بخوریم ،
آرزو لخت از اتاق بیرون رفت و زهرا از حرکتش لبخندی زد،منم با زور دستم کشیدمش سمت صورتم و لباش رو بوسیدم،
یکی از زانوهاش رو روی تختخواب گذاشته بود و هنوز شاید از طرز سکسی که ازم دیده بود می‌ترسید،
بهش گفتم بیا بغلم قول میدم خوش بگذره،
حالا که دیدم کم رو هستش من بلند شدم و ایستاده بغلش کردم و با خوردن گردنش و مالوندن سینش سعی می‌کردم رامش کنم،
همین که آرزو اومد داخل خودشو توی بغلم جمع کرد و دستم رو پس زد ،بعد از گذاشتن لیوان دلستر روی میز چراغ خواب از آرزو خواستم بره بیرون،
به آرزو برخورد ولی لباسش رو برداشت و رفت بیرون،
ادامه دارد

نوشته: رامین


👍 18
👎 4
12401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

877927
2022-06-06 03:40:38 +0430 +0430

والا شنیده بودم مراکز نظامی زناشون خیلی بده هستن اما نه دیگه گروپ

0 ❤️

877991
2022-06-06 15:43:24 +0430 +0430

میترسم تو ادامه داستان فرمانده پادگان رو هم بکنه

2 ❤️

878025
2022-06-06 19:37:51 +0430 +0430

دمت گرم تا اینجا که همه ی زنا جنده دراومدن و با این اوصاف پسرخاله و فرمانده پادگانم رد میکنی ، فقط داستان بعدی از خواهرتم بنویس ، نگی که بین همه شون سالم ترینه که با آرپیجی میام تو حلقت

0 ❤️

878060
2022-06-07 00:51:42 +0430 +0430
Xlp

واقعاً زیبا 👏👏👏👏

0 ❤️

878090
2022-06-07 01:56:27 +0430 +0430

لامصب من مثل شماهارو میبینم فرار میکنم🤣🤣🤣
چطور همه دنبالتن😅😅😅

0 ❤️

878162
2022-06-07 06:30:04 +0430 +0430

🤣🤣🤣🤣🤣مارونکنی😆😆😆😆😆

0 ❤️

878208
2022-06-07 10:33:20 +0430 +0430

عمو رامین یا عمو جانی مسئله این است 😁 😁 همه رو مالیدیا بی وجدان.ههههمممممه رو.ولی در کل آدمای آلبینیسم جذاب نیستن و اینجوری که میگی جذب شخص اول داستانت میشن بعیده.

0 ❤️