آنفولانزا و تبعات تب کردن

1400/08/14

سلام اسمم مهکامه است و چندین ساله با شهوانی آشنا شدم و داستانا رو میخونم

دیروز یاد یکی از خاطرات سکسم افتادم گفتم منم تعریف کنم و بقیه بخونن

از خودم بگم قدم بلند 173 سانت سفیدم و هیکلم لاغر و معمولی با سینه های کوچیک
 باسنم خوش فرمه ولی خیلی بزرگ‌نیست    صورت زیبایی دارم که کاملا طبیعیه و زیاد اهل آرایش نیستم و نیازی هم نمیبینم و پارسال بعد چهارسال زندگی مشترک طلاق گرفتم

دو ماه دقیقا قبل اومدن کرونا یعنی آخر آذر و اول دی ماه یه شب با حس خستگی و تشنگی از خواب بیدار شدم احساس میکردم گرممه و ساعتها فعالیت داشتم دهنم خشک بود و نا نداشتم بلند بشم برم آب بخورم.
اینم بگم من و شوهرم اون موقع قهر بودیم ولی کنار من خواب بود
اونم انگار با ناله من بیدار شد وقتی پرسید چته نا نداشتم جواب بدم که دستش خورد بهم بلند شد نشست و دستشو گذاشت رو پیشونیم
دلم نمیخواست دستشو برداره انقدر خنک بود
  گفت وای داری تو تب میسوزی
بلند شد رفت برام آب آورد و کمک کرد بخورم و دوباره دراز کشیدم خلاصه تا صبح هی عرق کردم و لرز کردم و صبح ساعت 7 با چه بدبختی رفتیم درمونگاه
هیچ جا باز نبود، گفت بریم اورژانس بیمارستان، گفتم بریم یه درمونگاه که دورتر بود ولی شبانه روزی بود
دیگه ساعت 8 بود شوهرم باید میرفت سرکار زنگ زد گفت نمیام، گفتن ساعت 12 بیا که از تهران ناظر و بازرس میاد باید پیشرفت پروژه رو تحویل بدی و خودت باید باشی و گفت باشه تا اون موقع میام
بهرام مهندس بود و تو یکی از شرکت های عمرانی بزرگ کار میکرد و بیشتر وقتا خارج از شهر بود یا حتی شهرستانای اطراف
بگذریم رفتیم و از شانس دکتر شیفت تازه اومده بود گفت آنفولانزاست و بعد گرفتن داروها رفتم زیر سرم
تا برگردیم خونه ساعت 10 بود
به بهرام گفتم برو من دارو میخورم میخوابم گفت معلوم نیس کی برگردم و ناهار چکار میکنی و خلاصه زنگ زد خواهرش که بیاد پیشم اونم خیلی شیک گفت نمیام اگه بگیرم بچه هام میگیرن
دیگه به مادرش هم زنگ نزد و منم که کلا خانوادم شهر خودمون بودن و کسی نداشتم
گفتم زنگ بزن اون دفتر خدماتی همون خانمی که ماهی یه بار میومد واسه تمیزی بیاد
زنگ زد اون خانمه نبود و گفتن یه آدم مطمئن میفرستیم و ضمانتشو میکنیم. خلاصه شد ساعت 11 و بهرام گفت برم که حداقل آخر بازدید برسم
یه چای و بیسکوییت بهم داد و گفت به همسایه هم میسپاره هوامو داشته باشن و رفت
منم بیحال پتو رو پیچیدم به خودم و رو تخت خوابیدم
ده دقیقه بعد صدای زنگ واحد اومد با بدبختی رفتم دم در گفتم کیه دیدم همسایه مون که یه خانم تنها بود و خیلی مهربون دم دره گفت خدا بد نده اومدم پیشت مراقبت باشم
گفتم ممنون شما هم میگیری زحمت نکش پرستار گرفتیم
ولی گفت نه پس همسایه واسه چی خوبه و اومد داخل و گفت میمونم و زنگ بزنیم پرستار نیاد
قبول نکردم ولی رفت داروهامو آورد و گفت من یه چیزایی بلدم و تزریقاتم بلدم و داروهامو چک کرد یکیشو داد بخورم خواستم رو مبل بخوابم نزاشت گفت برو تو تختت

پرستار اومد ولی سهیلا همسایه مون نرفت
منم یه بار خیس عرق گرمم بود یه بار لرز میکردم پتو گرمم نمیکرد
دیدم سهیلا و پرستار اومدن که بیا لباستو عوض کن این تنگه و خیس عرقه
گفتم نمیخواد که سهیلا اصرار که باید عوض کنی پرستار هم کلا حرف نمیزد فقط هرچی سهیلا میگفت انجام میداد و یه کم هم شوت بود انگار
اینم بگم این سهیلا خانم همیشه منو میدید میگفت عاشقتم و چقدر امروز خوشگل شدی و چه کرمی میزنی به پوستت چه عطری میزنی بوش چه خوبه و با نگاهش تحسینم میکرد
ولی من انقدر با شهرام مشکل داشتم که حوصله دوست شدن با کسی رو نداشتم و کلا هم آدم اهل زود صمیمی شدنی نیستم
بلوزمو درآوردن یه تاپ نخی هم زیرش بود که قبل خواب پوشیده بودم و صبح موقع دکتر رفتن حال نداشتم درش بیارم
اونم درآورد داد به پرستاره گفت ببر بنداز تو حموم
یه بلوز نخی آستین دار ولی گشاد آورده بود تنم کنم
خواستم بلوزو بگیرم که دست انداخت گفت سوتینت هم دربیار راحت باشی
تو اون حال هم روم نمیشد گفتم نمیخواد راحتم که خودش دست برد از پشت بازش کرد گفت نمیشه تنگه
خلاصه منو لخت کرد و لباسو تنم کرد حس کردم دستشو عمدا مالید به کنار سینه هام ولی اصلا تو حس فکر کردن نبودم فقط میخواستم بخوابم سرم سنگین بود و گیج میرفت خونه آتیش میگرفت حاضر نبودم از جام بلند بشم
بینیم کیپ بود و انگار تریلی زده بود بهم
یه بار بیدارم کرد سوپ بهم داد گفت شوهرت زنگ زد گفتم نگرانت نباشه و داروهامم داد و دوباره خوابیدم.
تو خواب و بیداری حس کرد شهرام دست کرد تو لباسم سینه هامو دست میکشه دستاش خنک بود خواستم بگم نکن تو این اوضاع این چه کاریه که دستشو برداشت
حس میکردم تو یه چاه سیاه و تاریک معلقم چیزای چرت و پرت میومد جلو نظرم
با صدای سهیلا بیدار شدم که مجبورم کرد یه قرص با آبمیوه بخورم و گفت آمپول داری برگرد
چرخیدم به شکم و شلوارمو کشید پایین

آمپول و که زد باسنمو میمالید میگفت تا دردش کم بشه و کل اون لپ باسنمو مالید دوباره خوابیدم

بعد با صدای شهرام بیدار شدم کمکم کرد بشینم و دوباره سوپ بهم داد
گفتم سهیلا خانوم و پرستار رفتن
گفت آره نیم ساعت پیش رفتن
نگاه کردم رو پاتختی ساعت هفت و نیم بود و هوا تاریک
خلاصه یه کم نشستم. هنوزم تب داشتم شهرام گفت ببرمت بیمارستان تبت پایین نمیاد گفتم نه میخوام بخوابم فقط
نمیدونم چقدر بعدش بود که حس کردم یکی میخواد بیدارم کنه ولی صداش خیلی دور بود و من دهنم خشک و انگار داشتم سقوط میکردم حتی پلکامم نمیتونستم باز کنم
خلاصه من تبم قطع نشده بود و ناله میکردم شهرام هرچی صدام میکنه بیدار نمیشم منو با کمک شوهر همسایه روبرویی بلند میکنن ببرن بیمارستان که سهیلا هم میاد باهامون
من وقتی تونستم بیدار بشم و اطرافمو درک کردم که ساعت 4 صبح بود شهرام با چشای پف کرده و قیافه داغون رو سرم بود گفت سرم زدن و حالم بد بوده و جواب درست نمیدادم
گلوم درد میکرد صورتم درد میکرد و سرم انگار تو مخلوط کن بود ولی یه کم بهتر اطرافمو درک میکردم
گفت سهیلا تا دو بیمارستان بوده و با اصرار رفته
خواهرشوهرم و مادرشوهرم اومدن بیمارستان و ساعت 10 برگشتیم خونه
دوباره سهیلا اومد سربزنه و مادرشوهر و خواهرشوهرم سریع رفتن
من بازم بیحال بودم و خواب
شهرام گفت بخاطر مریضی و داروهام طبیعیه ولی تبم کمتر بود
ساعت حدودای 4 شهرام گفت میره جایی و برمیگرده و سر راه هم برام چیزای مقوی بگیره
سهیلا اومد و من دوباره خوابیدم تو خواب و بیداری حس کردم یکی بغلم کرده حس خوبی بود یکی نازم میکرد و من تو خواب و بیداری بعد حس کردم شروع کرد بوسیدن صورت و گردنم
میخواستم فقط بخوابم چشمام سنگین بود باز نمیشد
چرخیدم به پهلو که شهرام ولم کنه
حس کردم دست شهرام رفت زیرلباسم  سینه ها و کمرم و شکمم رو میمالید اعتراضم فقط یه ناله بود تو ذهنم به شهرام فحش میدادم که هیچی براش مهم نیست
کم کم شروع کرد بوس کردن گردنم
دستش از پشت رفت تو شلوار و شورتم و شروع کرد مالیدن بین پاهام
بعد هم شلوارمو کشید پایین
دیگه حس میکردم یه کم خیس شدم منتظر بودم شهرام مثل وقتایی که از پشت منو میکرد کیرشو حس کنم که منو برگردوند و به پشت خوابوند. یه ناله کردم و اخم کردم. خواستم فحشش بدم که بدنم درد میکنه
چشمامو باز کردم که یکی شروع کرد خوردن سینه هام دهن خیس و مرطوبش و حرکت دستش بین پام بیشتر تحریکم کرد نگاه کردم این سر شهرام نبود
چشامو بستم دوباره باز کردم ولی این موهای مش شده مال شهرام نبود
همون موقع انگشتاش رفت تو کسم و شروع کرد عقب جلو کردن یه ناله کردم و سرشو با بی حالی هل دادم. چشام یه ثانیه باز میشد بزور و دوباره بسته میشد
وقتی فهمید بیدار شدم با یه صدای گرفته ای گفت: خیسی
واسه من خیسی عزیزدلم   و سینه مو نرم بوسید 
 تندتر شروع کرد دوتا انگشتشو  داخلم عقب جلو کردن
داشتم ارضا میشدم یه ناله کردم چشمامو بستم
دوتا انگشتش شد سه تا و محکمتر فرو کرد داخلم
لرزیدم و ارضا شدم جوری که انگار چندماه بود سکس نداشتم انگار وزن بدنم محو شد و سرم خالی شد
حس کردم دستشو کشید و ناخودآگاه یه آه گفتم
صداشو میشنیدم که میگفت عزیزم فدای ناله هات بشم سکسی من سهیلا فدای اون ارضا شدنت
بیحالتر از قبل حس کردم دستمو گرفت گذاشت رو سینه ی خودش و با دستم سینه اشو میمالید
 وسط پاهاشو میمالید رو استخون لگنم و با یه دست سینه منو میمالید
چشمامو به زور باز کردم چشماشو بسته بود ناله میکرد داشتم سعی میکردم بیدار بشم دستمو سعی کردم بکشم و خودمو تکون بدم که چشماشو باز کرد و با یه نگاه خمار لبخند نصفه زد و گفت بیداری سکسی؟ میفهمی؟ سهیلا کستو با دست خالی گایید   انگشتامو داخلت حس کردی؟؟
بعد دستمو گرفتو گذاشت رو کسش
خودشو کشید جلوتر و انگشتامو با دستش جمع کرد و محکم گرفت کرد تو کسش آب کسش داشت چکه میکرد رو دست منو خودش یه آه کشید و شروع رو انگشتام خودشو بالا پایین کردن یه دستش هم چنگ زده بود به سینه منو خودشو نگه داشته بود رو زانوهاش
دیگه نمیخواستم متوقفش کنم میخواستم ببینم چی میشه
چشمام باز و بسته میشد و انرژیم داشت ته میکشید
دهنم خشک شده بود
حس کردم داره به اوج میرسه که دستش رفت لای پامو شروع کرد به مالیدن
صدای ناله هاش حس مایعی که رو انگشتام لیز میخورد و داغی کسش
دوباره داشتم خیس میشدم که به شدت شروع کرد دو انگشتی کسمو کردن دیگه کامل خیس بودم و ناله میکردم
یهو محکم چنگ زد به کسمو دستمو چندبار محکم کوبید به خودش
جیغ میزد و داشت ارضا میشد
 حس کردم الان دستم تا مچ میره تو کسش دور انگشتام منقبض شد و یه ناله سکسی کرد
افتاد کنارم
سعی کردم چشمامو باز نگه دارم نگاش کنم
یه زن منو با انگشت کرده بود و با دست من خودشو ارضا کرده بود شاید اسمش تجاوز بود ولی من حس بدی نداشتم، 
نه حس خیانت به شهرام نه حس سواستفاده فقط میخواستم بره و بخوابم
خیسی بین پام نشون میداد منم لذت بردم
بلند شد و لباسشو مرتب کرد و شلوارشو کشید بالا
بعد خم شد لبامو نرم بوسید و لباسمو درست کرد منو چرخوند به پهلو و گفت قربون این بدن خوشگلت سهیلا فدای تو بشه
شلوارمو کشید بالا
نالیدم برو
گردنمو بوسید و گفت بخواب عشقم بخواب تازه بهت رسیدم کجا برم
چشمامو بستم حوصله بحث نداشتم هم مریض و داغون بودم هم ارضا شده بودم و ته مونده انرژی هم از بدنم رفته بود حرفاشم برام تو اون لحظه معنی نداشت
خوابم برد
با صدای شهرام و تکون دادنم بیدار شدم
برام غذا آورده بود گفتم سهیلا کو گفت من اومدم رفت گفت فردا میاد بهت سر میزنه من فردا باید برم یه سر کارگاه تا ظهر برمیگردم
غذامو خوردم و با کمک شهرام رفتم دستشویی و خوابیدم
نصف شب حس کردم دست شهرام رو سینه منه و از پشت خودشو میماله بهم
تو اون چهارسال قهر و آشتی براش مهم نبود هرموقع راست میکرد باید منو میکرد حتی اگه یک ساعت قبلش فحش تموم دنیا رو به هم داده بودیم
با به یاد آوردن سهیلا و ماجرای اون روز زود خیس شدم. شهرام از پشت شلوارمو کشید پایینو کیرشو انداخت لای پاهام با یه دست کیرشو میمالید لای پامو با یه دست سینه مو گرفته بود
بعد چندتا عقب جلو فشار داد به کسمو سرشو فرو کرد داخل یه آه کشید و بعد درآورد و دوباره فرو کرد داخل که تا ته رفت تو کسم یه تکون خودم و ناله کردم دم گوشم آروم گفت جوووون کست چه داغه
آروم و با حوصله میکرد و من هرلحظه خیستر میشدم بعد چند دقیقه شروع کرد محکم تلنبه زدن تو کسم
من چشمامو بسته بودم و گاهی یه آه میکشیدم
حس کردم دارم داغتر میشم و با تندتر شدن حرکات شهرام ارضا شدم و تنم شروع کرد لرزیدن، دومین ارضا شدن شدید اون روزم بود و داشتم بیهوش میشدم
شهرام هم ارضا شد و آبشو ریخت داخلم مثل همیشه و چسبید بهم و چندتا نفس لرزون کنار گوشم کشید
از رو تن من دستشو دراز کرد دستمال برداشت گذاشت دم کسمو کیرشو کشید بیرون
شلوار و شورتمو کشید رو همون دستمال بالا و منم تنم کشیدم بالاتر که بتونه درستش کنه و بعد بلند شد رفت دستشویی
وقتی برگشت از پشت بغلم کرد و گفت: این تن داغت آدمو حشری میکنه
اون روز دوتا از بهترین ارگاسم های زندگیمو داشتم

صبح بهتر بودم و تونستم برم دستشویی ولی هنوز سرگیجه و ضعف داشتم. به شهرام گفتم نمیخواد به سهیلا بگی بیاد و خوبم
شهرام که رفت زنگ زدم به خونه پدرم جواب ندادن
زنگ زدم گوشی مامان گفت دیروز فهمیدن مریض شدم صبح زود راه افتادن و تو راهن
گفتم چرا اومدی و این حرفا و اونام که دیگه تو راه بودن و گفتن دو سه ساعت دیگه میرسن
رفتم بخوابم دوباره
زنگ زدن با کرختی رفتم درو باز کردم سهیلا بود
تا منو دید با لبخند گفت سلام مهکامه جون خوبی عزیزدلم؟؟ خوشحالم تونستی بلند بشی
گفتم سلام ممنونم بله بهترم
معلوم بود منتظره درو باز کنم و بیاد داخل
با خنده گفت: اومدم تنها نباشی همسرت دیروز گفت میره سرکار
یه اخم کردمو گفتم ممنون مامانم داره میاد یه ساعت دیگه میرسه تنها نمیمونم، شما زیاد زحمت کشیدی
یه نگاه بهم انداخت و گفت دیروز من یه کم زیاده روی کردم ناراحت شدی
گفتم چیز زیادی یادم نمیاد خوابای درهم برهم میدیدم داروها گیجم کرده بود، الانم باید دراز بکشم ببخشید
یه کم نگام کرد و فهمید نمیخوام به روم بیارم و خداحافظی کرد و رفت
بعد اون که مادرم اومد شهرام هم از آنفولانزا افتاد و بهتر شدم مشغول مریض داری شدم تا مدتی سهیلا رو ندیدم
بعد اون ازش دوری کردم و مشکلاتم با شهرام بیشتر شد و اگه بعد ماهی سهیلا رو  نمیدیدم اصلا یادم میرفت چی بود و چی شد. بعد هم که کلا از اون شهر خراب شده برگشتم شهر خودم

امیدوارم خاطره ام براتون جالب بوده باشه
ببخشید حاشیه و توضیح اضافه زیاد بود

نوشته: مهکامه


👍 15
👎 4
31401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

840887
2021-11-05 02:49:53 +0330 +0330

اونوقت میگن ما مردا حشری میشیم هیچی‌حالیمون نیست و‌زنها رو فقط واسه بدنشون میخایم. یه زن کنارت بود توی‌اون‌حال بهت رحم نکرد 😂

1 ❤️

840930
2021-11-05 09:39:04 +0330 +0330

اونجا بودم فقط کفپاتو میلیسیدم

0 ❤️

841036
2021-11-05 21:19:26 +0330 +0330

بهرام چطو شد شهرام عجبا

0 ❤️

841151
2021-11-06 09:10:14 +0330 +0330

اینجاست که میگن شهرام بهرام نداریم

1 ❤️

841194
2021-11-06 15:59:15 +0330 +0330

حال کردی کلا دیگه چه تجاوزی؟ چرا بعد لذت باید دوری کنه ادم؟ بعضی رفتارا واقعا هم غیر منطقیه هم غیر احساسی و هم غیر عقلانی!

0 ❤️

841322
2021-11-07 06:53:48 +0330 +0330

بازم خوبه که چیزی یادت نمیاد و خواب بودی این همه نوشتی وگرنه چی میشد

0 ❤️

841453
2021-11-08 00:55:33 +0330 +0330

اخرش دیگه کصشعر گفتی و سر و تهش رو الکی هم نتونستی هم بیاری

0 ❤️