با سلام من اسمم جواد هستش الان سی و هشت سالمه این داستان بر میگرده به حدود هفت سال یا هشت سال پیش خوب من نمایندگی ADSL داشتم می آن زمان یه موتور سیکلت داشتم من تعمیرات نرم افزاری هم در محل انجام می دادم اون زمان تو شهر ما زیاد کسی نمیدونست ریکاوری چی هست تا اینکه بتونه انجام بده ولی خوب من چون دیپلم ام کامپیوتر بود بلد بودم یه سری یه خانمی زنگ زد به من که عکس هام پریده و گفتند که شما میتونی بر گردونی منم آدرس گرفتم و رفتم یه لب تاپ بود نشستم و شروع کردم به ریکاوری وای چی داشتم می دیدم اون خانم مغازه لباس زیر فروشی داشت و تمام لب تاپ. در بود از عکس های این خانم با لباس های زیر(شرت و سوتین) گفت چون نمیشه لباس ها پرو کنه خودش پوشیده تا نشون مشتری بده به من چه چون لخت بود فقط شرت و سوتین
بعد دوسه روز باز تماس گرفت گفت سیستم خونه خراب شده میشه بیایی درست کنید منم رفتم در حال تعمیر ویندوز بودم که صدای عجیبی شنیدم اییییییی سوختم اخخخخخخ چه حالی میده
تعجب کردم ولی گوش ندادم کارم که تمام شد خانم را صدا زدم که دیدم لخت بدون هیچی آمد بیرون و گفتم که تموم شد از اونجایی که من بچه خوبی ام سرم پایین بود پولم را گرفتم که برم دیدم دوتا آقا خفت ام کردن یکیشون چاقو داشت گفت کجا بالا باید بیایی این خانم را بکنی وگرنه زنگ میزنم پلیس میگم تجاوز کردی بهش از اونجایی که اعتقاد دارم آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است گفتم زنگ بزن پلیس هر سه با تعجب نگاه کردن بعداز چند دقیقه یه خانمی آمد بیرون برام دست زد
اون خانم که دست زد برام همسرم بود اون دوتا آقا هم برادرهاش بودند که صورتشون را پوشانده بودند
اون خانم هم یه جنده پولی بود که برادران زنم آوردند برای امتحان من
من دفعه اول هست می نویسم با تلفن همراه هم می نویسم اگر غلط املایی داشت ببخشید و اینکه نظراتتون برام مهمه هر ایرادی داره بگید که اگر داستان جدیدی نوشتم استفاده کنم
نوشته: S.j.h
یا زنت خیلی کصخله ، یا تو خیلی کصخلی ، یا جفتتون!یا من که این سم رو خوندم😂😂😂😂😂
جررررر🤣😂
این چه سمی بود من نصف شبی خوندم
این داستانه اصلیش این بود که اون آقا دل پاکه که شما باشی از ترس داد و بیداد میپره دستشویی و گوه میماله سر وصورتش که بتونه از دست زنه فرار کنه.
ننپیس برادر من،مجبوری مگه😂😂😂
از مجموعه داستان های خیالیِ جفت گیری گروهی هاسکیان قطبی و مارهای آناکاندا با اسب های آبیِ حاشیه آب های جنوب آفریقا
جلد سوم، فصل پنجم، صفحه ی ۸۶۴
پ.ن: بعدش بهت تری سام پیشنهاد نداد؟ 😂✌🏻
خدا یا خودت ظهور کن
ببین ما بین چه موجوداتی داریم زندگی میکنیم 😳
داستان راست که نیست اما اگر راست باشه زنت و برادراش روانی های تمام عیارند
قضیه اون جوکه هست
یه عدمون رو کشتن یه عده رو هم کردن
البته منو کشتن
اون دو نفر هم کون این گذاشتن
کمرم از شدت چاخان شکست
تازه کمر راست کرده بودم
:)))))))))))))))))))))))))
🤣🤣🤣🤣🤣لعنتی
خیلی خوب بود …فقط کاش قسمت جوک سال بارگذاری میکردیش🤣🤣🤣🤣