آینه

1399/11/16

🛑این خاطره سکسی و مناسب جلق نیست
حدودا شش سال پیش مادربزرگ زنم که یه زن سرحال و پولدار بود سکته کرد و نصف بدنش از کار افتاد.
بچه هاش همگی خیلی خرجش کردن.حتی چندتا شهر هم که دکترای خوبی داشت بردنش واسه درمان ولی نتیجه ای نداشت.
هر شب یکی از بچه هاش پیشش میخوابید و صبح ها هم پرستار ازش مراقبت میکرد.
منم که بعد از فوت مادربزرگم تمام عشق و علاقمو نثار پیرزن کرده بودم و دوستش داشتم،همیشه سعی میکردم به طریقی کمک کنم.
دکترا گفته بودن ماساژ خوبه واسش و منم که مدرک داشتم تصمیم گرفتم هفته ائی سه روز برم اونجا و پیرزنو ماساژش بدم.
همیشه هم شبها میرفتم که راحتتر باشم و کار من بیش از یک سال همین بود
بگذریم…
چند روزی میشد که زهرا جون(مادرزنم که باهاش رابطه دارم) میگفت وقتی عصرها شیفتو تحویل میگیره،مادر گیجه و حتی نا نداره از جاش بلند بشه.این حرفا ادامه داشت تا شک کردن به پرستارش ولی وقتی ازش پرسیدن اونم حرفای قبلی رو زد و گفت صبح ها که اونم میومده مادر همینجوری گیج بوده و تازه عصر خیلی سرحالتر میشده.
دکتر و ازمایش هم چیزی نشون نداد و گفتن همه چیش خوبه.
خلاصه این شده بود یه معما تا یکی از شبای سرد زمستون که
از سر کار داشتم برمیگشتم.زنگ زدم به خانمم که ببینم خرید دارن یا نه که گفت
+امشب شام خونه مامان( زهرا جون ) دعوتیم و زوده من برم.گفتم
-پس میرم خونه
+ببین لطفا اگر اذیت نمیشی یسر برو خونه مادر.دستش درد میکرده ظهری،ببین کاری از دستت برمیاد؟
-چشم میرم اونجا.اتفاقا دلمم تنگ شده واسش
+اره برو.خاله هم اونجاست.فقط مامان میگه چون مادر گیجه  شاید خواب باشه زنگ نزن.کلید در ورودی تو اجر لقه بالای علمک گازه
میدونستم کجارو میگه.خداحافظی کردم و راه افتادم سمت خونه مادر
وقتی رسیدم با این که ساعت ۸ بود ولی چراغاشون خاموش بود.
کلیدو برداشتم و درو باز کردم.سرمو چسبوندم به در هال و اروم گفتم خاله،خاااله
ولی جوابی نیومد.با حدس این که هردوشون خوابن اروم درو باز کردم.دورو برو نگاه کردم ولی کسی نبود.رفتم تو اتاق مادر.
مثل فرشته ها رو تخت خوابیده بود.ولی از خاله خبری نبود.گفتم شاید دستشوئی باشه.چادرشو گذاشتم رو دستگیره در دستشوئی و برگشتم کنار تخت مادر نشستم.
در دستشویی دیده میشد.با خودم گفتم درو که باز کرد سلام میکنم و میگم اینجام که نترسه.در همین حین دست مادرو اروم ماساژ میدادم.کم کم از بی تفاوتیش نگران شدم چون هرجور دستشو تکون میدادم هیچ واکنشی نداشت.اومدم نفسشو چک کردم که دیدم نفس داره.یهو صدای باز شدن در اومد.به در دستشوئی زل زدم،اما به جای این که کسی ازش بیاد بیرون،یه مرد پشمالو با کون گنده با سرعت رفت تو.
تو بهت بودم که زهره خانم (خاله زنم)لخت مادرزاد تو چهارچوب در ظاهر شد.
منو که دید چنان شوکه شد که چند ثانیه تکون نخورد.یهو یه هییی گفت و پرید تو اتاق پشتی.
من دیگه قاطی کرده بودم.تا دم اتاق رفتم که یهو در دستشوئی باز شد.
محسن اقا،دوست خانوادگی و صمیمی شوهر زهره بود که تو همه مجالس بود خانوادگی سمت زنم حضور داشت و مجتبی شوهر زهره میگفت مثل داداشمه.حالا لخت با کیر نیم خیز جلوم واستاده بود و دهنش باز مونده بود.تا اومد حرف بزنه پریدم بهش.خونم میجوشید.
اینقدر عصبی زدمش که با مشت چهارم پنجمی دراز به دراز افتاد جلو در دستشوئی.
خاله که حالا فقط تیشرت سفید و شورت پوشیده بود داشت با گریه منو میگرفت که نکشمش.
بلند شدم و یه نگاه به خاله کردم که پرید عقب و لال شد.
سیمای مغزم اتصالی داده بود.دست از دهنم برداشتم
-پس بگو میای اینجا که به خودت برسی جنده خانم نه به این پیرزن.پس بگو چرا چندوقته حالش خرابه.یک بلائی سرت دربیارم که بفهمی.الان زنگ میزنم همه بیان ببینن چه خبره اینجا
رفتم سمت در ورودی که قفلش کنم که محسن بی هوا از پشت با ساعد زد تو سرم و صورتم محکم خورد به در،بعدم پرتم کرد وسط هال
چند لحظه ائی گیج شدم،به خودم که اومدم دیدم در بازه و محسن نیست.زهره هم داشت وسط هال میزد تو سرش و گریه میکرد.
تا رسیدم دم در،ماشین محسن از سر کوچه پیچید.
برگشتم تو.زهره هنوز وسط هال داشت گریه میکرد.
بالاسرش واستادم و گفتم زنگ بزن شوهرت بیاد.
چند کلمه بریده گفت و غش کرد.
یکم ترسیدم و اروم شدم.رفتم یه لیوان اب اوردم.گرفتمش تو بغلم و چند مشت اب زدم صورتش.تا به هوش اومد دوباره زد زیر گریه.به زور یکم اب دادم خورد.لیوانو زد کنار و با گریه گفت
#خاله،خاله غلط کردم.تورو جون الهام.خاله گه خوردم.مجتبی بفهمه سرمو میبره.خاله پسرام تف هم روم نمیندازن.خاله ابروم میره…
دوباره از حال رفت
بدون حرف بغلش کردم و بردمش تو اتاق پشتی.یه تشک وسط اتاق پهن بود و بوی سکس تمام فضارو پر کرده بود.
خوابوندمش رو تشک و گوشیمو دراوردم.میخواستم به زهرا زنگ بزنم و بگم بیاد ببینه چه تصمیمی میگیره.یهو زهره بلند شد و شروع کرد با صدای بلند گفت
#خاله به کی زنگ میزنی؟!خاله تورو جون مادر بیا بشین یکم.خاله منو نابود نکن.خاله تورو قران
دستم رو شماره گیر مونده بود ولی بیخیال شدم.
برگشتم تو اتاق مادر.هنوز خواب بود،حتی تکونم نخورده بود‌.
دوباره اومدم اتاق پشتی.زهره به یه نقطه خیره شده بود و دل میزد.
لیوان ابو برداشتمو دادم دستش.یک قولوپ خورد و دوباره زد زیر گریه.
-خجالت نمیکشی؟!تو شوهر داری مث گل،اقا،متشخص.این کثافت کاریا چیه میکنی؟!
زهره ساکت بود و فقط با تمام وجود گریه میکرد.دیگه نمیخواستم ادامه بدم.
-حالا هرچی بوده تموم فقط بگو به مادر چی میدی که بخوابه؟!
دوباره گریش شدیدتر شد.بی تفاوت سوالمو تکرار کردم.
اشاره کرد به اشپزخونه.
رو کابینت چند تا قرص بود.زیرو روشون که کردم دیدم یک بسته زولپیدوم توشه که چندتاش مصرف شده.
حرفی واسه گفتن نبود.کتمو پوشیدمو زدم بیرون.
رفتم داروخونه و با راهنمائی دکتر دوتا قرص واسه از بین بردن اثرش گرفتم.
وقتی برگشتم زهره هنوز تو همون حال رو زمین نشسته بود.قرصارو گذاشتم بالا سر مادر و برگشتم پیش زهره.از دور و بر اتاق سوتین و شلوارشو برداشتم و دادم بهش
-اینارو بپوش خاله،بهتر شدی بیا دستور این قرصارو بهت بگم برم.تو چهارچوب در بودم که مظلومانه نگاهم کرد و گفت
#از این به بعد همیشه فکر میکنی من یک جنده ام نه؟
-نه،لباستو بپوش بیا بیرون
دلم واسش سوخت.
یه چایی ریختم و نشستم کف اشپزخونه.تلفنم زنگ خورد.الهام بود.گفتم حال مادر بهتره، دکتر هم اوردم ویزیت کرد و دارو نوشت که به خاله گفتم.تشکر کرد،گفت زودتر بیا و قطع کرد.
زهره از اتاق که اومد بیرون شلوار پاش بود با یه تاپ و روسری.از دیدن تیپ محجبه و صورت قلمبش خندم گرفت.
اومد نشست روبروم رو زمین.نمیتونست باهام حرف بزنه،منم درک کردم.داغ داغ چاییمو خوردم و دستور قرصهارو دادم،بعدم رفتم مادرو بوسیدم که برم.دم در زهره با بغض و گریه گفت
#خاله امشب من یه غلطی کردم.تورو خدا بین خودمون بمونه
-غلط که به من ربطی نداره خاله ولی اخه چرا به مادر قرص خواب دادی؟!
#غلط کردم خاله،گه خوردم.فردا میبرمش دکتر
-طفلک شوهرت و زن اون لندهور…ولش کن خاله،خداحافظ
از در که اومدم بیرون خنکی هوارو تو رگام حس کردم.صورتم درد میکرد.سوار ماشین شدم و راه افتادم سمت خونه.
تو راه به زهره زنگ زدم.اروم شده بود.حالشو پرسیدم و دوباره دستور قرصارو بهش گفتم.
اونم قول داد مادرو ببره دکتر و روبراهش کنه.
وقتی رسیدم خونه سفره پهن بود.زهرا رو بهم کرد و گفت ببین چه به موقع،با چشماش به خودش اشاره کرد و گفت : مادر زنت مهربونه ها
بعدم یه چشمک زد و رفت تو اشپزخونه
دست و صورتمو تو دستشوئی شستم و وقتی به آینه نگاه کردم من خودمو محسن دیدم…

نوشته: فرهد۰۲۳۷


👍 4
👎 10
20901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

790046
2021-02-04 01:17:25 +0330 +0330

نفهميدم خودت با مادر زنت رابطه داشتی . بعدا خاله زنت با یکی دیگه رابطه داشت اون شد خراب .؟
جالب بود خودت کلی کوسشر بار خاله کردی .
یکی باید بیاد خودتو جمع کنه حاجی

0 ❤️

790086
2021-02-04 04:28:01 +0330 +0330

حالا اگه اون پیرزنه پولدار نبود قسم میخورم
یکی سال به سال هم بهش سر نمیزد
ولی چون پولداره دلت براش تنگ شده بود و شد مامانیت
و یسال میرفتی دست و پاش و ماساژ میدادی.
ماهم فک میکنیم از سر علاقه و انساندوستی بوده و بذای ارث و میراث نبوده

0 ❤️

790123
2021-02-04 13:36:17 +0330 +0330

لامصب، صادق هدایت جلوت لنگ میندازه کس کش

0 ❤️

790135
2021-02-04 14:47:52 +0330 +0330

آخه کی گفته با داستانا جق میزنیم؟
بقیه رو نمیدونم ولی بشخصه اصلا با یمشت نوشته هر چقدرم خود باشه جقم نمیاد!

0 ❤️

790143
2021-02-04 16:05:19 +0330 +0330

تشکر قشنگ بود و اثری در حد یک خاطره نیمه خانوادگی و نیمه پند آموز بود مرسی که پند و اندرز میدید و مرسی که خیلی مرام داری …خخخخ. شوخی کردم. موفق باشید

0 ❤️

790144
2021-02-04 16:06:46 +0330 +0330

لایک سوم و دادن

0 ❤️

790145
2021-02-04 16:07:57 +0330 +0330

لایک سوم و دادم

0 ❤️

790156
2021-02-04 18:05:21 +0330 +0330

یه سوال چرا چت شهوانی نمیشه وارد شد

0 ❤️

790263
2021-02-05 05:09:15 +0330 +0330

قیصر کجایی ک خاله زن تو محسن اقا کرد
کدوم محسن ؟
محسن آق منگل

0 ❤️