اتاق آبی

1400/08/01

خسته و کوفته رسیده بودم خونه، ساعت 9 شب بود و هنوز شام نخورده بودم، مامان به استقبالم اومد و کاپشنم رو گرفت، گفت تا دست و صورتتو بشوری شامو میارم. لباسامو عوض کردم و دستامو شستم. مامان سفره رو پهن کرده بود، نشستم پای سفره ، مامان خواهرمو صدا کرد. ندا 15 سالش بود و سال اول دبیرستان. کمی بعد از اتاقش بیرون اومد. گفت سلام داداش، خسته نباشی، گفتم مرسی، بیا بشین. کنارم نشست و شروع کردیم. بعد از خوردن شام، ندا گفت من برم درسمو بخونم. گفتم برو قربونت. جلوی تلوزیون نشستم و سیگار روشن کردم. مامان داشت ظرفهای شام رو می شست. وقتی تموم شد، اومد و کنارم نشست و گفت یکی هم به من بده. بسته ی سیگارمو طرفش گرفتم و یکی برداشت، براش روشنش کردم. تا همین 3 سال پیش ، بیخیالترین ادم دنیا بودم. دانشگاه میرفتم، حداقل یه دونه دوست دختر داشتم و دائما دنبال رفیق بازی و دختر بازی بودم. ولی خیلی زود همه چی به هم ریخت. بابام سکته کرد و از دنیا رفت. بعد از اون همه ی مسئولیت خونه به دوش من افتاد. از دانشگاه انصراف دادم تا مغازه ی بابا رو بچرخونم. حالا می فهمیدم که بابا تو این مدت چی می کشید، اونم با این وضع اقتصاد و تحریم. اجاره ی مغازه، هزینه های خونه، کتابهای اموزشی و کلاس کنکور واسه ندا و صدتا هزینه ی ریز و درشت دیگه، درامد مغازه جوری بود که هزینه هامون رو تامین میکرد، ولی دیگه چیزی واسه پس انداز کردن نمی موند. از 8 صبح تا 9 شب تو مغازه با صدتا مشتری سر و کله میزدم تا محتاج کسی نشیم. تو این سه سال نه تونسته بودم با رفیقام بیرون برم و نه تفریحی داشتم. یه ساعت نشستیم و تلوزیون تماشا کردیم. ندا رفت و مسواک زد، بعد شب بخیر گفت و رفت بخوابه . یکم دیگه نشستیم، بعد مامان گفت برو تو اتاق، منم الان میام. رفتم تو اتاقم و کنار تخت، رو زمین نشستم. کمی بعد مامان با سینی چیپس و ماست، دوتا استکان و کمی یخ اومد تو، سینی رو زمین گذاشت و درو بست . یه بالشت گذاشت رو زمین و روبروی من دراز کشید. بطری ویسکی رو از زیر تخت بیرون کشیدم، کمی یخ توی استکانها ریختم و با ویسکی پرشون کردم. اونشب بیش از حد معمول ساکت بودم و مامان هم فهمیده بود. ازم پرسید چی شده؟ گفتم هیچی، بعد از کلی اصرار، گفتم خسته ام مامان، صبح تا شب تو اون مغازه با مشتری های کله شق سر و کله میزنم، اخرش هم فقط خرج همون ماهمون درمیاد، نه مسافرتی، نه تفریحی، واقعا سخته نمیدونم بابا چطوری اینکارو میکرد. مامان گفت شرمنده ام عزیزم، بار ما هم افتاده رو دوش تو. گفتم دشمنت شرمنده مامان جون، این چه حرفیه؟ وظیفه امه. گفت نه عزیزم، تو الان باید درس میخوندی و عشق و حال می کردی، ولی مجبوری بخاطر ما کار کنی. بابات منو داشت، اینجوری تحمل می کرد، حالا تو هم به زودی ازدواج می کنی، همه چی درست میشه. پوزخندی زدم و گفتم بیخیال. به خوردن ادامه دادیم، اونشب هردو بیشتر از حد معمول خوردیم. مامان گفت نادر اون پنجره رو باز کن، خیلی گرم شد، گفتم هوا خیلی سرده، سرما میخوری. مامان گفت پس بلوزمو در میارم، خیلی گرمه. مامان نشست و بلوزشو دراورد. یه سوتین سیاه ضخیم پستونای سایز 90 مامان رو پوشونده بود، مامان حدود 75 تا 80 کیلو وزنش بود و حدود 165 وزنش. پستونها و کونش حسابی گنده بودن و کمی هم شکم داشت. برام عجیب بود، همیشه با مامان مشروب میخوردیم ولی هیچوقت لباسشو درنیاورده بود. اخرین باری که با سوتین دیده بودمش، فکر کنم 10 یا 11 سالم بود. بالاخره به حساب مشروب اضافه ای که خورده بود گذاشتمش. مامان گفت بهتر شد، همینطور که نشسته بود، دامن بلندی که تنش بود رو تا زانوهاش بالا کشید و به پشت خوابید، شروع کرد به حرف زدن در مورد کارهایی که کرده بود. داشت در مورد مکالمه ی تلفنیش با خاله ام حرف میزد، زانوهاشو خم کرد و بالا اورد و باعث شد دامنش لیز بخوره و بیاد پایین، رونهای گوشتالو و سفیدش بیرون اومده بود. انگار متوجه نبود، چون همیشه مواظب بود که چیز زیادی نشون نده. دلم نمیخواست در مورد مامان فکر بدی بکنم، ولی دیدن رونهای گوشتی و پستونهای سفیدش باعث شده بود کیرم راست بشه. کمی بعد مامان به پهلو و رو به من چرخید، پستونهاش روی هم افتاده بود و بزرگیشون بیشتر به چشم میومد. دستمو روی رونم گذاشته بودم و مچمو روی کیرم فشار میدادم. حواسم از بدبختیام پرت شده بود. مامان گاهی پاهاشو باز و بسته میکرد و به شکم و بالای سینه اش دست می کشید. چند دقیقه بعد، بلند شد و چهارزانو نشست. دامنش همچنان بالا بود و حالا می تونستم شورت بنفش و قلنبگی کوسشو ببینم. فقط سعی می کردم به لای پاش زل نزنم که متوجه نشه. چند دقیقه بعد مامان گفت کم کم بریم بخوابیم. مامان بلند شد و ایستاد، بعد دولا شد تا سینی رو برداره، پستونهای گنده اش که اویزون شده بود و کم مونده بود از سوتینش بیرون بیاد، اخرین تیر ترکش بود. گفتم من اونو میبرم. مامان گفت مرسی پسرم. بعد بدون برداشتن بلوزش رفت بخوابه. بلند شدم و بساط رو جمع و جور کردم. بعد برگشتم تو تختم، کیرم همچنان شق بود. دستمو بردم تو شورتم و با اولین فشار، مقدار زیادی اب اولیه بیرون زد. شروع کردم به جق زدن. یه لحظه صورتمو برگردوندم و چشمم به بلوز مامان افتاد. برداشتمش و دوباره سر جام دراز کشیدم. بلوزش رو روی صورتم گذاشتم و شروع کردم به جق زدن. بوی مامان که همیشه برام ارامش بخش بود، الان برام تحریک کننده شده بود. کیرمو دراورده بودم و محکم جق میزدم. مشروب باعث شده بود اومدن ابم بیشتر طول بکشه و بیشتر لذت ببرم. وقتی ابم داشت میومد، چون نمیخواستم همه جارو به گند بکشم بلوز مامان رو روی کیرم گذاشتم و ابمو توش خالی کردم. بعد از اینکه کمی اروم شدم، عذاب وجدانم شروع شد. مخصوصا بخاطر ریختن ابم رو بلوزش. بلوز رو توی ماشین لباسشویی انداختم و فکر کردم که اگه پرسید، میگم ماست روی بلوزش ریخت. کم کم خوابم برد. صبح که بیدار شدم، مامان یه بلوز دیگه تنش بود. صبحونه و نهارمو داد و رفتم سر کار. تعداد مشتری ها نمیذاشت که به چیز دیگه ای فکر کنم. اونشب دوباره بعد از خوابیدن ندا، مامان بساط مشروب رو اورد. دوباره شروع کردیم به خوردن. مامان اینبار از اول به دیوار تکیه داده بود، خیلی زود زانوهاشو خم کرد و بالا اورد که باعث شد لای پاهاش معلوم بشه. به جای شورت بنفش دیروزی، یه شورت سفید نازک تنش بود که به لبهای کوسش چسبیده بود و حالتشو نشون میداد. موضوع برام عجیبتر شده بود چون لباسای مامان همون لباسای صبح بود و اگه حموم رفته بود، حتما همراه شورت و سوتینش، لباساشو هم عوض می کرد. پس دلیل عوض کردن لباس زیراش چی بود؟ بازم بعد از خوردن دوتا استکان پر از ویسکی، مامان گرما رو بهونه کرد و بلوزشو دراورد. اینبار یه سوتین نازک سفید تنش بود. سوتین توری نبود ولی انقدر نازک بود که برامدگی نوک پستوناش و یه ذره از هاله ی قهوه ایش دیده میشد. دوباره کیرم خبردار وایساده بود، مامان داشت با گوشیش ور میرفت و اینستاگرام رو چک می کرد. یهو شروع کرد به خندیدن. گفت این خیلی بامزه است اینو ببین. دستمو دراز کردم گوشی رو بگیرم ولی مامان چهار دست و پا اومد سمتم، کنارم نشست و چسبید بهم و گوشتی رو گرفت جلوم. همینطور که خم شده بود روم ، پستونای بزرگ و نرمشو به بازوم چسبونده بود. بعد از اینکه کلیپ هم تموم شد، مامان ازم جدا نشد و تو همون حالت موند. کمی بعد مامان سینی رو با پاش هل داد کنار و دراز کشید، زانوهاشو هم بالا اورد و دوباره دامنش افتاد پایین رو شکمش. وقتی من هم کنارش دراز کشیدم، کونم از بغل به کون مامان چسبید. کون مامان فوق العاده نرم و پنبه ای بود. منم یه شلوارک تا زانو پام بود. کمی صبر کردم و بعد کاملا پامو به پای مامان چسبوندم. ساق لختم با پوست لطیف مامان در تماس بود. از بالا به سینه های مامان نگاه میکردم و از پایین بهش چسبیده بودم. برامدگ کیرم از روی شلوارک معلوم بود. کمی بعد مامان پای چپشو که به پای من چسبیده بود رو بالا اورد انداخت رو پام. چند دقیقه تو همون حالت موندیم، دیگه دیر شده بود و مامان شب بخیر گفت و رفت. بازم بلوزشو جا گذاشت. اونشب بخاطر تماسهایی که بوجود اومده بود، حشری تر از شب قبل بودم، خیلی سعی کردم خودمو کنترل کنم و جق نزنم ولی نتونستم و بالاخره بلوزش رو رو صورتم گذاشتم و شروع کردم به جق زدن. اینبار بعد از اینکه ابمو تو بلوز مامان ریختم، کمی تو همون حالت موندم تا حالم جا بیاد ولی خوابم برد. صبح وقتی بیدار شدم، بلوز مامان اونجا نبود. یدونه زدم تو سرم و کلی به خودم فحش دادم. مامان حتما ازم متنفر شده بود. وقتی از اتاق بیرون رفتم انتظار داد و بیداد مامان رو داشتم، ولی مامان خیلی عادی و با روی خوش باهام رفتار کرد. غذامو حاضر کرد و داد تا با خودم ببرم مغازه. اونشب چهارشنبه بود و ندا روز بعدش مدرسه نداشت، واسه همین تا دیر وقت با ما بیدار بود و بعد از اینکه رفت، مامان هم حرفی از مشروب نزد و نیم ساعت بعد از ندا، مامان هم رفت بخوابه. پنجشنبه هم به همین منوال گذشت. من جمعه ها کمی زودتر مغازه رو میبستم و به خونه میومدم. اونشب شام رو زودتر خوردیم. بعد از اینکه ندا رفت خوابید، مطمئن بودم که مامان دیگه حرفی از مشروب نمی زنه. حدود نیم ساعت از رفتن ندا گذشته بود که مامان رفت تو اشپزخونه و خیلی زود با سینی بساط برگشت و گفت پاشو بریم. بلند شدم و دنبالش رفتم، مامان اینبار، به جای زمین، روی تختم نشست، سینی رو گذاشت کنارش و به من هم گفت که اونطرف سینی بشینم. گفت نشستن رو فرش اذیت می کنه. شروع کردم به ریختن و خوردن. بعد از خوردن دوتا استکان، مامان در حالی که بلوزشو درمیاورد گفت حالا میفهمم چرا روسها انقدر مشروب میخورن. تو اون سرما اگه نخورن یخ میزنن، من که فکر می کنم اگه الان اینجوری برم بیرون اصلا سرما رو متوجه نمیشم. بعد شروع کرد به خندیدن. مامان در حال حرف زدن نه تنها بلوزشو دراورد، بلکه دامنشو هم کشید پایین و دراورد. من مات و مبهوت در حال تماشا بودم. مامان با یه شورت و سوتین نارنجی نشست. بعد گفت عزیزم گوشی منو از پذیرایی میاری؟ بلند شدم و رفتم که گوشیشو بیارم. وقتی برگشتم، مامان سینی رو گذاشته بود رو زمین و روی تختم دراز کشیده بود. گوشی رو دادم بهش و رو زمین نشستم. مامان گفت عزیزم رو زمین نشین دست و پات درد می گیره، بیا رو تخت. بعد به جای اینکه بره سمت دیوار، خودشو بیشتر به سمت لبه ی تخت کشید. حالا واسه اینکه برم اونطرفش، باید از روی مامان می گذشتم. یه دست و زانومو گذاشتم لبه ی تشک و دست و زانوی دیگه رو اونطرفش، حسابی به هم نزدیک بودیم. رد شدم اونطرف و به پشت دراز کشیدم. تختم تکنفره بود و چون هردو درشت هیکل بودیم، کاملا از پهلو به هم چسبیده بودیم. مامان به پهلو چرخید و پشتشو کرد بهم. نصف کون گنده ی مامان تو شورت جا نشده بود و از طرفین بیرون بود. برای اولین بار بود که یه نمای واضح از کون مامان میدیدم. کمی خودمو بهش نزدیکتر کردم و وقتی دوباره مامان خواست به پشت بخوابه، یه لپ کونش روی پهلوم قرار گرفت. مامان چیزی نگفت. کیرم کم مونده بود شلوارکو پاره کنه، قلبم تند تند میزد و دهنم خشک شده بود. کمی تو اون حالت موندیم. بعد مامان گفت نادر من یه چرت می زنم، یه ساعت دیگه بیدارم کن که برم سر جام بخوابم. بعد به پهلو برگشت و کونشو انقدر اورد عقب که به پهلوم چسبید. چند دقیقه رو با دو دلی گذروندم. بالاخره تصمیم گرفتم یه کاری بکنم. به پهلو چرخیدم و کیرمو از پشت به کون مامان چسبوندم. مامان هیچی نگفت و حرکتی نکرد. کمی کیرمو به کونش فشار دادم ولی بازم خبری نشد. دستمو بردم جلو و گذاشتم رو شکم نرم مامان و شروع کردم به فشار دادن کیرم به کونش. درسته که شورت مامان و شلوارک و شورت خودم بین کیرم و کونش بود ولی بازم حالش فوق العاده بود. کیرمو به چاک کون مامان فشار میدادم و اروم بالا پایین می کردم. دست مامان رو سینه اش بود ولی وقتی دستمو به پستونش رسوندم، دستشو بلند کرد. پستون گنده ی مامان رو تو دستم گرفتم و همزمان با تلنبه زدن از پشت، مالیدمش. چند دقیقه بعد، کیرمو محکم به کون مامان فشار دادم و ابمو تو شورتم خالی کردم. وقتی حالم جا اومد، ازش جدا شدم و گفتم مامان؟ مامان؟ گفت جانم؟ گفتم اگه میخوای برو سر جات بخواب. مامان گفت اره باید برم سر جام. بلند شد، لباساشو برداشت، شب بخیر گفت و رفت. منم شورتمو عوض کردم و خوابیدم. شب بعدش مامان نیومد ولی شب بعد از اون دوباره اومد. دوباره عین همون اتفاق افتاد، با این تفاوت که اینبار کیرمو دراورده بودم و وقتی ابم اومد، همه رو روی کونش و شورتش خالی کردم. کمی بعدش هم مامان بلند شد و رفت. یه هفته گذشت، مامان هر دو شب یه بار، غیر از چهارشنبه و پنجشنبه که ندا تا دیروقت بیدار بود، میومد تو اتاقم و خودشو به خواب میزد تا باهاش حال کنم و بعد میرفت. یه شب رو تخت نشسته بودیم و داشتیم مشروبمونو می خوردیم. بهش گفتم مامان؟ گفت جانم؟ گفتم چرا؟ گفت چی چرا؟ گفتم خودت می دونی چیو می گم. مامان چند ثانیه مکث کرد و گفت می خوای درباره اش حرف بزنیم؟ گفتم اره. بازم یه مکث کوتاه کرد و بعد گفت خوب تو واسه ما خیلی زحمت می کشی، از زندگی خودت زدی تا مارو تامین کنی، این کمترین کاریه که می تونم بکنم. کمی ناراحت شدم، مامان با اینکارش به نوعی میخواست زحمت منو جبران کنه، در حالی که من وظیفه ی خودم می دونستم و منتی رو سرشون نبود که بخواد جبران کنه. گفتم اگه به خاطر منه، من نمیخوام. گفت یعنی چی؟ چرا؟ گفتم اگه با دید جبران مافات اینکارو میکنی من نمیخوام. حالا اگه خودت هم دلت میخواد اون یه بحث دیگه اس. مامان کمی مکث کرد و گفت یادته اونشب گفتی بابا چجوری تحمل میکرد؟ من و بابات هر دو شب یه بار برنامه داشتیم، خستگی بابات اونجوری در میرفت ، منم حال می کردم، الان سه ساله حال نکردم، معلومه که خودم دلم میخواد. گفتم اخه اینجوری که تو حال نمیکنی؟ گفت خوب اون به تو بستگی داره. از خودم بدم اومد که چرا تا حالا یه ذره هم به حال کردن مامان فکر نکرده بودم. گفتم ببخشید، گفت عیب نداره، منم حال می کردم ولی ارضا نمیشدم. گفتم از این به بعد هم حال می کنی هم ارضا میشی. مامان لبخندی زد و صورتش گل انداخت. سینی رو گذاشتم رو زمین و بهش نزدیک شدم، دستمو به پهلوش گذاشتم و لبامو چسبوندم رو لباش، کمی که لب گرفتیم، مامان گفت پاشو چراغو خاموش کن. احتمالا اینجوری کمتر خجالت می کشید. از پنجره نور کافی میومد تا ببینمش. چراغو خاموش کردم و برگشتم پیشش، پایین بلوزشو گرفتم و کشیدم بالا، مامان دستاشو بلند کرد و بلوزشو کامل دراوردم، بعد دستامو انداختم دورش و قلاب سوتینشو باز کردم و اونو هم دراوردم. اروم هلش دادم تا به پشت خوابید، وقتی انگشتامو انداختم زیر کش شورت و دامنش، مامان کونشو بلند کرد و باهم کشیدمشون پایین. وقتی به زیر زانوش رسید، مامان کونشو گذاشت زمین و پاهاشو بلند کرد تا کامل درشون بیارم. مامان پاهاشو باز کرد و روش خوابیدم. صورتم روبروی پستوناش بود. یکی رو تو دستم گرفتم و شروع کردم به مکیدن نوک اونیکی، هرکدوم از پستوناش اندازه ی یه طالبی کوچیک بود. همینطور که ممه هاشو میخوردم، مامان موهامو نوازش میکرد. از روش بلند شدم و کنارش به پهلو خوابیدم، لبامو چسبوندم رو لباش و دست راستمو گذاشتم رو کوسش. کوس تپل و نرم مامان، موهای کوتاه و زبری داشت، یکی دو دقیقه کوسشو با کف دست مالیدم تا خیس شد، بین پاهاش نشستم و کیرمو با سوراخ کوسش تنظیم کردم، به ارومی فشارش دادم تو و دوباره روش خوابیدم. مامان دستاشو انداخت دور گردنم و منو محکم به خودش فشار داد. صورتمون به هم چسبیده بود. وقتی شروع کردم به تلنبه زدن، مامان هم یواش در گوشم آه و اوف میکرد. کوسش تنگ و خیس بود و هربار کیرمو می کشیدم عقب، احساس می کردم داره کیرمو میکشه تو. شکم و پستونای مامان، حس یه تشک ابی گرم رو داشت، احساس می کردم که کاملا شناورم. بعد از چند دقیقه تلنبه زدن تو اون حالت، از روش بلند شدم و کنارش به پهلو خوابیدم، مامان هم به پهلو چرخید و کونشو اورد عقب تا به کیرم چسبید. کیرمو تو کوسش فرو کردم. دستمو رو شکمش گذاشتم و مشغول تلنبه زدن شدم. مامان فقط نفس نفس میزد. کم کم دستمو از رو شکمش بردم پایین و مشغول مالیدن چوچولش شدم. مامان بدجوری داغ شده بود و حسابی عرق کرده بود. دستشو رو دستم گذاشته بود و به چوچولش فشار میداد. نمی تونستم محکم تلنبه بزنم تا صدا ایجاد نشده ولی سرعتمو کمی بیشتر کردم. کمی بعد کیرمو بیرون کشیدم و از کون فشارش دادم تا رو شکم بخوابه. روی پاهاش نشستم، لای کون گنده اشو باز کردم و کیرمو فرستادم تو کوسش. کونشو با دوتا دست چنگ زدم و کیرمو تند تند جلو عقب کردم. چند دقیقه بعد، لرزشهای بدن مامان شروع شد و بعد تو یه لحظه خودشو بلند کرد و بدنش سفت شد. مامان صورتشو به بالش فشار داده بود تا صداش درنیاد. منم نزدیک بودم. وقتی مامان دوباره رو شکم خوابید، کیرمو بیرون کشیدم، لای کونشو باز کردم و یه تف انداختم روی سوراخ کونش، کیرمو تو چاک کونش فشار دادم و افتادم روش. کیرمو انقدر توی چاک کونش عقب و جلو کردم تا بالاخره ابم اومد و با گفتن مامااااااااااااااااان دم گوشش، ابمو لای کونش خالی کردم. تو عمرم اینطوری ارضا نشده بودم. ارگاسمم چنان شدید بود که تخمام درد گرفته بود. کمی روش موندم، بعد کنارش به پهلو خوابیدم و کون و کمرشو نوازش کردم. بهش گفتم چطور بود؟ گفت عالی بود. گفتم کاش میشد شب اینجا بخوابی، گفت منم دلم میخواد، ولی میدونی که نمیشه. گفتم اره میدونم. کمی تو بغل هم موندیم و همدیگه رو بوسیدیم. بعد مامان بلند شد، لباساشو جمع کرد و لخت در حالی که ابم از کونش پایین اومده بود، از اتاقم بیرون رفت. اونشب هیچ فکری نداشتم جز احساس خوشبختی کامل.

نوشته: خاقان


👍 38
👎 14
115401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

838788
2021-10-23 01:23:12 +0330 +0330

بازم نویسنده چاخان؟چقدر زیبا درمورد مادرت تبلیغ میکنی!!چند شب پیش شما نوجوان بودی و مادرت معلم بود و امشب مادرت شد خونه دار و شما شدی مرد خونه.
خدا انشالله به کسب و کار مادرت برکت بده و شما هم برگردی سر همون درس و مشقت!!
راستی چرا تو همه کستانهات پدر بیچاره ات رو اول داستان میکشی؟ داستان بعدی نکشش بفرستش مأموریت بنده خدا گناه نکرده که پدر حروم لقمه ای مثل تو شده.


838798
2021-10-23 01:35:47 +0330 +0330

حالا از فردا راحت برو سرکار و دیگه غر نزن🤣🤣

5 ❤️

838820
2021-10-23 04:28:34 +0330 +0330

خوب بود

1 ❤️

838848
2021-10-23 10:32:08 +0330 +0330

مثل همیشه عالی.

1 ❤️

838851
2021-10-23 11:02:17 +0330 +0330

اسم داستان رو میذاشتی مامان قدر شناس.

0 ❤️

838852
2021-10-23 11:08:13 +0330 +0330

کپی از یه سایت دیگه نمیدونم چرا اینکارو میکنین تداخل میخواین فحشم بخورین یکم خلاقیت داشته باشین سر داستان یکی دیگه فحش نخورین

0 ❤️

838862
2021-10-23 13:18:47 +0330 +0330

اول اینکه خیلی دیوث باید باشی که چنین چیزی و توی جامعه رواج میدی ، چون خیلی از افراد توی جامعه پدر ندارند ولی مرد و مردونه بار خانواده رو به دوش می‌کشند بدون اینکه ذره ای بخواهند منت سر خانواده بگذارند و یا مثل این داستان مسخره منتی باشه و بخواهند نظر سویی داشته باشند . آخه چولمنگ خان ، طرف از جون میگذارم توی این شرایط که خانواده اش و تامین کنه و خانواده اش برای نان شب محتاج هیچ بی شرفی نباشند بماند حالا بعضی خودشان بی ناموس هستند چشم بناموس دیگری دارند یا عده ای خودشون بی ناموس هستند . در کل از اینکه چنین چیزی توی جامعه رواج میدید خیلی کثیف هستی خجالت بکش تو چطور انسانی هستی آخه نمی‌دونم بعضی از ما چطور میتونیم این چیزها رو برای مردم خودمون رواج بدیم همین کار و میکنند که عده ای بی ناموس افتادند بجان مردم و خون ملت و توی شیشه میکنند تخمشون هست ملت که چه شرایطی دارند . انسانیت دیگه معنی ندارد انگار لعنت به امثال تو که میخوای حرمت خانواده هم بریزه و دیگه هیچ مرزی نباشه

2 ❤️

838865
2021-10-23 13:31:14 +0330 +0330

کس کش امدیم جق بزنیم چند خط اول رو که خوندم یه طوری خوابید که هرچی میزنم توسرش بیدار نمیشه

1 ❤️

838888
2021-10-23 16:19:31 +0330 +0330

دوست محجبه نیست ؟

0 ❤️

839014
2021-10-24 06:19:54 +0330 +0330

بیا پایین سرمون درد گرفت با داستانت

0 ❤️

839075
2021-10-24 18:21:28 +0330 +0330

امیدوارم (مامان) اسم دوس دخترت باشه چون ادم چقد میتونه بی ناموس باشه ک با مادرش رابطه داشته باشه؟؟
یه روز مغازه کیریو ببند ارواح بابات برو جنده بیار صب تا شب انقد بگاش تا کمرت بشکنه بعد فکر گاییدن ننت ب سرت نزنه😐😐😐

0 ❤️

839126
2021-10-25 01:39:44 +0330 +0330

خب بی همه چیز حداقل یکم انسانیت داشته باش بزن کپی از سایت لوتی
واقعا چقدر حرومی هستی که کپی پیست میکنی به اسم خودت

0 ❤️

839249
2021-10-26 01:45:25 +0330 +0330

ناموسا باباتو نکش تو هر داستان😐😂

0 ❤️

840840
2021-11-05 00:34:14 +0330 +0330

عالی بود بهترین سکس سکس با مادر هست

1 ❤️

894738
2022-09-11 12:32:19 +0430 +0430

والا اونقدری که شما ویسکی میخوری باید ماهی صدمیلیون دربیاری تا خرجو دخلت به هم بخوره

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها