اتاق سرد تاریک

1400/09/23

بخلاصه توضیحات: برداشتی احمقانه از داستانی اصیل
بعد از تمام بالا و پایینی ها، بعد از تمام آن تلاش های بی ثمر برای دست یافتن به چنین دختری، بالاخره فرصتش پیش آمده، آری وقتش فرا رسیده تا به آرزوی چندین و چند ساله ام برسم.
این رو مدام توی ذهنم تکرار میکردم، انگار همین دیروز بود که دیگه طاقت نیاوردم و خواستم بدستش بیارم، ولی خوب یادمه نتیجش چیشد، آبروم بر باد رفت.
هیچکس نمیدونه که توی این مدت و برای این آرزوم چقدر تلاش کردم، ولی ممکنه اون بدونه، اما دونستنش چه فایده ای داره فقط حدس میزنه، اون پزشک احمق هم که مرده و جنازه هم زیر یه خروار خاکه، آروم باش وقتشه به این فکر کنی که چطوری به چنگش بیاری.
ساعتی بعد…
عجب خوش شانسی ای بله عجب خوش شانسی ای، توی این شهر به این بزرگی، توی این پترزبورگه نفرین شده مگه چقدر احتمال داشت که من این اتاق رو اجاره کنم، و اصلا چقدر احتمال داشت که زمانی که من خونه ام این جوانه رعنا دلش بخواد پیش معشوقش اعتراف کنه، خوبه پس نامه باید تمام مدارک رو شامل بشه تا عزیزه من باور کنه که دروغی در کار نیست، چطور من میتونم چشمای آبی و اون سینه های درشت این دختره باوقار رو فراموش کنم.

خلاصه ی نامه چنین بود،"من با خبرم که بیماری و پریشانی برادر شما به چه علت است و اگر میخواهید پای پلیس به این قضیه باز نشود لطفا به این آدرس بیاید تا چاره ای برای این دردسر پیدا کنیم و همه چیز رو به خیر و خوشی به پایان یرسونیم. "
خوبه همینو میفرستم، فردا ظهر هم که قرار ملاقات گذاشتم هم صاحب خانه به مغازه خیاطی اش رفته و هم اتاق آخری اینقدر پرت هست که کسی صدایی ازش نشنوه، بله عالیه چی بهتر از این، حتما نقشه ای که کشیدم جواب میده.
(فردا ظهر)
بیا بهتره جایی در موردش صحبت کنیم که کسی نشنوه، نمیشه سر این موضوع ریسک کرد باید خیلی مراقب باشیم، بفرمایید داخل اینجا رو من هفته ی پیش که به پترزبورگ اومدم اجاره کردم، بفرمایید اون اتاق آخری رو ببینید مطمعن شدم که کسی نتونه گوش وایسه و از صحبتای ما استفاده ی سوء بکنه.
(و اما چشمانی که شاهد ماجرا بود)
اتاقی بزرگ در گوشه ی ساختمان که تنها یک درب داشت و آن هم درون خانه ی اجاره ای البته خانه که چه عرض کنم یک اتاق بزرگ که وقتی واردش میشی سمت چپت مبلی کهنه و پوسیده و سمت راستت میز ناهارخوری چوبی ای که انگار از کنار خیابون پیداش کرده باشن.
دختر وارد اتاق شد و مرد هم به دنبال او رفت و بدون اینکه دختر بویی ببرد در را از پشت قفل کرد، دور میز نشستند و دختر شروع به برانداز کردن اتاق کرد، ناگهان احساس خطر کرد و شروع به صحبت کرد،
-در مورد نامه باید بگم که خودم هم شک کرده بودم ولی نمیخواستم یاور کنم، آخه برادره من چطوره ممکنه دست به چنین کاری زده باشه، بله حتما از روی فقر و برای کمک به من و مادر اینکارو کرده حتما همینطوره ولی نه نه نه ممکن نیست برادره من جانی نیست امکان نداره.
+کاملا امکان داره، من خودم با گوشهای خودم شنیدم که داشت برای معشوقه اش اعتراف میکرد، وقایع رو کامل شرح میداد.
-داری میگی گوش وایساده بودی؟
+بله دقیقا همین رو میگم و مطمعنن برای پلیس توضیحاته من کاملا کافی خواهد بود.
-نه تو مدرکی برای ارائه نداری دروغ میگی مثل دروغی که راجب زنت گقتی به همه گفتی سکته کرده و مرده ولی خودت نقشه ی قتلشو برام تعریف کرده بودی میگفتی اونو میکشم و تا اخر عمر با تو خواهم بود
+گیرم که کشته باشم این چیزی رو در مورد قاتل بودن برادرت و علاقه ی پلیس تغییر نمیده.
-نه دروغ میگی من باور نمیکنم
دختر سراسیمه بلند میشه و به سمت در میدوه، سعی میکنه در رو باز کند ولی نمیتونه و میگوید
-این در رو کی قفل کردی پست فطرت کلیدش کجاست کلیدش رو یده
+عزیزه من میخواستیم راجب قتل صحبت کنیم نمیشد که در رو باز بزارم هرکسی ممکن یود سر برسه و خبردار بشه
-دروغ میگی مثل تمام حرفات دروغ میگی
دختر از کیفش اسلحه ای قدیمی سه تیر روسی رو در میاره و به طرفه مرد میگیره
-یا در رو باز کن یا میکشمت
+با این همه لرزش دست که نمیتونی شلیک کنی ازین فاصله اروم باش نفس عمیق بکش و شلیک کن
-یه قدم جلوتر بیای شلیک میکنم جلو نیا
ناگهان صدای شلیک بلند میشه
خون از گوش مرد میچکه
گلوله به گوشش برخورد میکنه
مرد خشکش میزنه ولی سریع به خودش میاد و به طرف دختر که مات و مبهوت شده میدوه و اسلحه رو ازش میگیره
+مگه نگفتم بهت نفس عمیق بکش، دیدی؟ خودت شانستو از دست دادی
دختر رو بلند میکنه و روی میز میندازه، پیراهن قدیمیش رو جر میده و دستای دختر رو دو طرفش میگیره و وقتی سینه های سفیده درشت دختر که با نوک صورتیش جلوش لخت بود رو میبینه از خود بیخود میشه و حمله میکنه بهشون، سینه هاشو میخوره و گاز میکنه، نوک سینه های دختر رو با دندون فشار میده و همزمان دختر نحیف و مهربان داستان بدترین لحظات عمرش رو تجربه میکنه،از ترس نفس نفس میزنه و از درد جیغ میکشه،
بوی چوب کهنه و تر با صدای جیغ دختر اخرین سمفونی این زندگی رو هم نوازی میکنن،
مرد دختر رو میچرخونه روی شکم، لباسش رو پاره میکنه و خم میشه روی دختر، دستای اونو میگیره و شروع به خوردن کص و سوراخ کون دختر میشه و به دختر میگه اگه بشاشه یا برینه بهش اینقدر میزنتش تا چیزی بدتر از مرگ رو تجربه کنه، مرد شلوارش رو در میاره و کیرشو بی درنگ تا ته توی کص زیبا و کوچک دختر جا میکنه، دختر از درد فریاد میزنه گریه میکنه و التماس میکنه ولی مرد دیگه هیچی نمیشنوه، همزمان که مشغول تلمبه های سنگینه سینه های دختر رو فشار میده و تند تر میکنه، دختر که تسلیم شده و دیگه نه جونی توی بدن داره و نه صداش در میاد روی زمین میندازه و به صوزت داگی توی کصش تلمبه میزنه و همزمان کونش رو انگشت میکنه و چون دختر رو تسلیم خودش میبینه دستاشو رها میکنه، ناگهان چشم دختر به چیزی میوفته که زیر میز پشت پایه قرار گرفته و درست معلوم نیست، دختر کاملا گیج شده ولی متوجه میشه اون دسته ی فلزی تفنگه که داره خودنمایی میکنه، وقتی که مرد اسلحه رو ازش میگیره و پرتش میکنه به سمت عقب دیگه فکرشو نمیکرده که ممکنه دوباره اسلحه وارد ماجرا بشه، با هر تلمبه ی مرد دختر کمی خودش رو جلوتر میبره، زانو هاش خونی شده و پهلو هاش که لبه ی میز بوده تمام نیروی وجودشو میگیره، ولی با تمام تلاش خودشو به تفنگ میرسونه.
مرد در اوج شهوته و شروع میکنه دختر رو از کون کردن، کیرشو تا ته فرو میکنه توی بدن دختر و ادامه میده تا ارضا میشه، دختر میگه اگه میدونستم انقدر خوب میکنی زودتر بهت اجازه میدادم لمسم کنی، همون لحظه که مرد احساس پیروزی میکنه و خیالش راحت میشه لحظه ای فاصله میگیره و دختر این امکان رو پیدا میکنه تا بچرخه و بنگ…
چند دقیقه بعد
دختر لخت روی زمین نشسته و زانوهاشو بغل کرده، به اشتباهی که کرده فکر می کنه و بلایی که سرش اومده، به جسد روی زمین رو نگاه میکنه، سرمای اتاق به جونش نفوذ میکنه، دیگه نمیتونه به ادامه ی این زندگی فکر کنه و گلوله ی آخر با آخرین نفس همراه میشه.
و حرامزاده هایی که وجود منحوسشان از ابتدای تاریخ تا به امروز باعث نجاست اسم انسان و این کره ی خاکی شده و میشود.

نوشته: یوفسکِ کوچک


👍 1
👎 4
16701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

848127
2021-12-16 01:55:28 +0330 +0330

سلام
وقتتون بخیر
این چیه نوشتی!
نه واقعا این چیه؟
یه مشت
کلماتی غلط و غلوط
وحرومزاده هایی که وجود منحوسشان،
از ابتدای تاریخ تا به امروز،
باعث نجاست اسم انسان
و
این کره خاکی شده
و می شود.
اینا چه معنی میدن!
منکه هیچی ازشون متوجه نشدم.
چه اعتماد به نفسی،
داری که این کلمات قصار رو نوشتی!!!
اخه چه اجباریه،
وقتی چیزی رو بلد نیستی ادعاشو کنی جونم.

💅💅💅💅💅💅💅

0 ❤️