برای یه جراحی کوچیک باید آزمایش خون میدادم. رفتم آزمایشگاه که مثل همیشه شلوغ و پر سر و صدا بود. خلاصه یه نوبت گرفتم و شماره ام البته بد نبود و نزدیک بود. نشستم توی سالن انتظار و با موبایلم مشغول شدم.
چند دقیقه ای گذشت و همینطور مردم میومدن و نوبت می گرفتن و چشمها به تابلوی اعلان شماره…
در همین حین یه خانم خوش اندام و بانمک با یه پالتوی بلند و خردلی رنگ وارد شد. شال خوشرنگی هم به سر داشت و نمیدونم چرا اون بین اون همه خانومی که اونجا بودن توجه منو به خودش جلب کرد. دوس داشتم حالت صورتش رو و تیپش رو …
اونم نوبت گرفت و تابلو رو نگاه کرد و سالن رو هم همینطور و دنبال جای مناسب برای نشستن میگشت که چشمش افتاد به من. یهو خندید و اومد سمت من. منم با تعجب نگاهش و قدم هاش رو دنبال کردم تا کمی نزدیک تر شد و همچنان لبخند میزد. نزدیکتر که رسید بیشتر و با دقت نگام کرد و خنده اش قطع شد. یجورایی گفت وای خدا مرگم… و رفت یه گوشه نشست!
من هاج و واج و با تعجب توی ذهنم بررسی میکردم که نکنه آشنا باشه یا یکی از دوستهای سابقم. اونم با تلفن شروع به صحبت کرد و همزمان گاهی منو نگاه میکرد و می خندید. دیگه حسابی کفری شده بودم و بررسی کردم شاید لباسم ناجوره یا زیپی یا دکمه ای بازه که این میخنده…
خلاصه نوبتم شد و آزمایش رو دادم و زدم بیرون ولی فکرم درگیرش بود و گفتم صبر می کنم بیاد بیرون و می پرسم دلیل این رفتاراش چی بوده.
بالاخره اومد بیرون و تا منو دید دوباره زد زیر خنده و راهش رو کج کرد. رفتم جلوتر و گفتم:
ببخشید خانم!
بفرمایید؟
چرا به من میخندید و همش نگاهم می کردید و سمت من اومدید اول و …؟
باور کنید منظوری نداشتم و موقعی که وارد شدم شمارو دیدم و شما خیلی شبیه پسر دایی ام هستید اومدم سمتتون ولی متوجه شدم اشتباه کردم و از سوتی خودم خنده ام گرفت. به خواهرم هم زنگ زدم و گفتم که اینجوری شده و اونم گفت که تو همیشه سوتی میدی و خلاصه داستان همین بود و قصد جسارت نداشتم. تازه خواهرم گیر داده بود ازتون یواشکی عکس بگیرم که ببینه چقدر شبیه هستید و اینا…
اینارو که گفت منم خنده ام گرفت و گفتم پیش میاد عیب نداره، آخه خیلی تابلو منو نگاه میکردید و می خندیدید.
بهرصورت چون ازش از همون اول هم خوشم اومده بود بهش گفتم خب شاید این قسمت بوده که من و شما با هم سر صحبت مون باز شه و آشنا بشیم. گفت بله خلاصه ببخشید و اینا. منم از فرصت استفاده کردم و گفتم اکر وسیله ندارید خوشحال میشم برسونمتون و میخوام عکس پسر دایی تون رو هم ببینم. کمی فکر کرد و من من کرد و با شک قبول کرد.
سوار شدیم و عکس رو نشونم داد و واقعا شبیه بودیم کمی ولی فقط صورت هامون. کمی بگو و بخند کردیم سر این داستان و ازش شماره اش رو خواستم. چیزی نگفت و به صحبت ادامه دادیم و نزدیک محل شون که رسیدیم و خواست پیاده شه دوباره خواسته مو تکرار کردم. اون گفت شماره تو تو بده من تماس می گیریم. منم دادم.
دو شب بعد ساعتهای یازده و نیم شب پیام داد و بعد تلفنی صحبت کردیم و گفت که مطلقه هست و دو تا بچه داره و ۲۸ ساله هست. طبقه ی بالای خونه خواهرشون و دامادشون زندگی می کنه و یه سری معرفی و اطلاعات اولیه…
شبها با هم کلی تلفنی صحبت میکردیم و فقط شبها آخر وقت چون بچه هاش که مبخوابیدن فقط تلفنش رو جواب میداد.
یکی دو باری رفتیم با هم بیرون و گردش و نهار و خرید و اینا تا اینکه کمی با هم راحت تر شده بودیم البته منم میخواستم اعتمادش رو بدست بیارم.
خیلی خوش خنده بود و خوش صحبت و متوجه گذر زمان در کنار هم نمی شدیم. یه شب بهش گفتم خلاصه که میخوام با هم بیشتر و راحت تر باشیم و از وجود هم لذت ببریم. اونم زود متوجه شد و با توجه به اعتمادی که به من پیدا کرده بود قبول کرد و گفت برای پس فردا با خواهرش برای نگهداری بچه ها هماهنگ میشه ولی در طول روز ، چونکه شب دامادشون خونه هست.
روز موعود فرا رسید و رفتم دنبالش و غذایی بیرون خوردیم رفتیم سمت خونه ام. کمی آروم تر شده بود و خنده هاش کمتر، شایدم خب ترس، نمی دونم.
خونه که وارد شد کمی مکث کرد و دور و برش رو نگاه کرد و بعد یکی دو دقیقه با تعارف من کفشهاش رو در آورد و اومد تو.
کنارش نشستم روی کاناپه و کمی با هم حرف زدیم و من فقط میخ لبهاش و چشم های قشنگش و خنده اش، بخصوص دندون های ردیف و مثل صدف اش بودم.
یکم که احساس کردم ترسش ریخته و آروم تر هست دستش رو گرفتم و احساسم نسبت بهش رو بهش گفتم و از زیبایی و با نمک بودنش.
میتونم ببوسمت؟
یه لبخند ریز تحویلم داد و با اشاره صورت اوکی داد. منم گونه اش رو بوسیدم.
یکی دیگه؟
دوباره سرش رو به علامت تایید تکون داد.
اینبار اون طرف صورتش رو بوسیدم و دستش رو همزمان نوازش میکردم. بوی عطرش دیوانه کننده بود.
دستم رو دور گردنش انداختم و دوباره چند بار جاهای بیشتری از صورت نازش رو بوسیدم.
تو نمیخوای منو ببوسی؟
نگاهم کرد و خندید بعد آروم صورتش رو نزدیک کرد و منو بوسید.
همین؟ همش یکی؟ بد مزه بود؟
خودش گرفت و چسبید تو بغلم و چند بار منو بوسید. منم شروع کردم همزمان بوسیدمش و لب هامون بهم گره خورد.
یهو نگاهم کرد و لبخند جانانه ی ریزی زد و چشمهاش رو بست و با ولع لبهام رو خورد، منم همراهیش کردم.
جند دقیقه ای از خجالت لبهای هم حسابی در اومدیم. تو این فاصله شالش رو هم در اوردم و موهای نرم و بلندش رو نوازش میکردم و دستم رو گذاشتم روی سینه اش.
مممممممم، بازم نگاهم کرد و دوباره چشمهاش رو بست و لب میگرفت و ممممممم ممم صدا میکرد.
سینه اش رو مالیدم و دکمه پالتوش رو باز کردم. دومی باز نمیشد یهو بلندشد خودش پالتو رو در آورد. وااااو
یه شلوار جین روشن که رونها و باسنش رو به زور توش جا داده بود و یه بلوز تیره رنگ البته کمی آزادتر تنش بود. نشست کنارم و دوباره لب و سینه و نوازش موها و خوردن گردنش و گوشهاش که به گردنش کمی البته حساس بود و خودش رو عقب می کشید.
دستم رو انداختم زیر بلوزش و سینه اش رو مالیدم و شروع کردم به در آوردن بلوزش که اونم همکاری کرد. بدن سبزه روشن با یه سوتین تنگ و مشکی و سینه های متوسط شاید سایز ۷۵.
سوتین اش رو باز کردم و سینه هاش رو مالیدم و خوردم و نوکش رو زبون میزدم کوچولو گاز می گرفتم. دیگه از حال رفته بود و این من بودم که مشغولش بودم و اون دراز کشیده بود.
پاشدم بغلش کردم بردم اتاق خواب روی تخت و لباسهام رو دراوردم اونم با دقت نگام میکرد سرتاپا. شلوارش رو به زحمت در اوردم (خیلی تنگ بود) و بغلش دراز کشیدم. بازم لب گرفتیم و پاهامون بهم گره خورده بود.
رفتم پایین کمی رونهاش رو بوسیدم و لیس زدم و شورت مشکی اش رو در اوردم. بعد کوسش رو چند بار بوسیدم و با زبون لای کوسش از پایین تا بالا کشیدم. اونم پاهاش رو باز کرده بود و پوست شکمش رو با دستش بالا می کشید تا چوچولش بیاد کامل تو دهنم. حسابی خوردم و زبون کشیدم و چوچولش رو میک زدم. کوسش خیس خیس بود و لزج. موهام تو دستهاش بود و سرم رو گاهی به کوسش فشار میداد.
شورتم رو در اوردم و نشستم بین پاهاش و کیرم رو روی شیار کوسش می کشیدم از پایین تا بالای کلیتوریس. اینکارم بیشتر مستش کرد و آخ و اوفش بلند شد و مثل فنر باسنش بالا پایین می پرید روی تخت.
توی همین حالت احساس کردم داره ارضا میشه و دوباره شروع کردم به میک زدن. اونم که داشت ارضا میشد همش سعی میکرد کوسش رو از دهنم دور کنه ولی من باسنش دستم بود و محکم به سمت خودم کشیدمش و با کیفیت تمام میک زدم چوچولش رو تا ارضا شد و چسبید به تخت…
یک دقیقه ای دراز کشید تا آروم شد و پاشد سر منو هدایت کرد سمت متکا. لبهام رو بوسید و گردن و نوک سینه هام رو کمی خورد رو کم کم به کیرم رسید. اول نگاهش کرد کمی بعد بوسش کرد و یه زبون از پایین تا بالا کشید. سرش رو کرد تو دهنش و خیلی شمرده و آروم و نرم شروع با خوردن کرد. همزمان من رو و حالت صورتم رو زیر نظر داشت و گاهی ریز می خندید.
چند دقیقه ای خورد و کیرم رو به صورتش و گردنش و سینه هاش مالید و اومد کیرم رو که حسابی لیز و آماده اش کرده بود نشست روش.
خیلی تنگ بود و اول سرش بعد بیشتر و بیشتر و بالاخره کامل رفت تو کوسش. کوس تنگ و داغ و تازه شیو شده اش کیرم رو مکش می کرد و روش بالا و پایین میرفت. موهای بلندش رو یه طرف انداخته بود و برام ناز و عشوه میکرد با نگاهش و حرکات صورتش، خیلی شیرین بود حرکاتش . سینه هاش هم بالا و پایین میپریدن و دوست نداشتم این لذت و تصویر رو اصلا از دست بدم.
خوابوندمش به شکم صاف رو تخت و کونش رو کمی بالا اوردم و کیرم رو از پشت دوباره توی کوسش گذاشتم و تلمبه میزدم. گودی کمرش و باسن قلمبه اش تصویری تکرار ناشدنی برام بود .
همزمان که هر دو لپ باسنش توی مشتهام بود ضربه هام رو تند تر تندتر کردم و اونم صداش تمام فضای خونه رو پر کرده بود.
میای لب تخت داگی ؟
اوهوم…
هر چی می گفتم فقط با اوهوم جواب میداد و از فرط لذت کلامی بینمون رد و بدل نمیشد.
داگی لب تخت نشست و منم سرپا بودم دوتا متکا گذاشتم زیر زانوهاش که کیرم میزون کوسش بشه و اونم قشنگ کمر رو داد داخل و باسن رو دادبالا و کوسش آماده ورود. خیلی حرفه ای عالی.
موهای بلندش تا باسنش میرسید. آرنج هاش رو گذاشت روی تخت و این حرکتش باعث شد سوراخ کون و کوسش کاملا باز و آماده کردن باشه.
کیرم رو کمی روی دهانه کوسش مالید و دادم تو. کم و کم و کم با ضربه های بعدی تا بیخ میزدم توش و همزمان سوراخ کونش رو ماساژ می دادم. ضربه ها رو تندتر کردم و جوری تلمبه میزدم که خودش و خودم و تخت و خونه میلرزید و صداش دیگه به جیغ تبدیل شده بود.
چند دقیقه ای همینطور کردمش و اونم سرش رو چسبونده بود به تخت و می گفت بکن… بکن… آه … بزن… و دوباره ارضا شد، کمی مکث کردیم و کوسش و کیرم رو خشک کرد و دوباره…
با هر ضربه یه موجی به کونش میفتاد و باسن های گوشتالودش میلرزیدن…
دو تا پهلوها رو گرفته بودم دستم و با هر ضربه به سمت خودم می کشیدمش و دوباره و دوباره تلمبه میزدم که آبم داشت میومد کشیدم بیرون و ریختم روی گودی کمرش…
جهش آب کیرم تا پس گردنش رسیده بود… آب رو با دستمال پاک کردم و سینه هاش رو گرفتم و بلندش کردم. کنار هم دراز کشیدیم و هر دو نفس نفس میزدیم. من فقط صورت ماهش رو نگاه میکردم و لبهای قشنگش. موهاش رو کشیدم پشت گوشش و عرقش رو پاک کردم. چسبیدیم به هم سینه به سینه و لب به لب و پاها گره خورده و باسنش هم تو دستم. نیم ساعتی به همین منوال با هم صحبت میکردیم و منم قربون صدقه اش میرفتم چون پس نوازی بعد از سکس به اندازه پیش نوازی قبل از سکس مهم هست. ازش بوسه ای گرفتم و تشکر کردم. لباس پوشیدیم و رسوندمش خونه اش…
این بود اولین سکس من با سارا جوووونم و هنوزم با هم هستیم و گاهی که بتونه بیاد، این سکس زیبا رو تکرار می کنیم…
امیدوارم لذت برده باشین و کم و کسری ها و غلط های املایی رو به بزرگواری تون ببخشید ، داستان اولم خب غلط املایی داشت که سعی کردم این بار تکرار نشه، ممنون بابت انتقادها و کامنت ها و لایک هاتون…
داغ باشین همیشه…
نوشته: سامی
دو روزه خر شد اومد خونه هم بات از این کوسا کجا گیر میاد گیر من نمیاد کوسکش
سلام
وقت بخیر
قشنگ بود.
مخصوصا نسبت به بعضی،
از نویسندها
که میگن،
موضوع واقعی هست.
یا
اسمها رو عوض کردن.
کلا
چرند نویسی.
امیدوارم همیشه
تندرست و دلت شاد و بغلت هم پر باشه جونم.
💅💅💅💅💅💅💅
ینی ملت کون خودشونو پاره میکنن ک ثابت کنن داستان واقعی نبوده
انگار گفتی اینارو گایییدی ،
داستانه بزمچه بخون بره
واقعی و الکی بودنش چ فرقی میکنه
اقا خوب نوشتی دمت گرم
یه سکس کامل و خوب رو تصویرسازی کردی لایک دادم
خاطره هاتو مینویسی هندیا ازش فیلم میسازن کلی میخندیم. دمتگرم.
چه عجب آخرش نگفته تا حالا همچین سکسی تجربه نکردم 😛
نگارشت خیلی روون و قشنگ بود فقط اون تیکه که رفتی بالا منبر و نوشتی “پس نوازی بعد از سکس به اندازه پیش نوازی قبل از سکس مهم هست” رو بهتر بود نمینوشتی!
کدوم دیوثی عکس پسر دایی اش همیشه توی کیفش هست ؟
اول