وقتی که وارد اتوبوس شدم تقریبا هیچ جایی برای ایستادن نبود . تا اینکه در ایستگاه بعدی تعداد زیادی پیاده شدند و جایم راحت تر شد . میله ی سرد بالای سرم را گرفته بودم و چشم چشم می کردم که جایی برای نشستن پیدا کنم .نبود ، همه را قرق کرده بودند . پیرمردهای خرفت کرده و پسرهای جوانی که خودشان را به خواب زده بودند تا مجبور نباشند جایشان را به کسی بدهند . توی ایستگاه بعد کسی نایستاده بود . اتوبوس سریع رد شد . چراغ های شهر روشن شده بودند و ماشین ها پشت سرهم در خیابان ها با سرعتی مورچه وار حرکت میکردند و به خیال هیچکدامشان هم این ترافیک مساله ای نمی آمد . اتوبوس حالا سبک تر می رفت . در ایستگاه بعد مردی با موهای جوگندمی سوار شد و چهار پنج نفری پیاده شدند . تا جنبیدم افرادی که ایستاده بودند همه ی صندلی هارا گرفتند . هنوز با میله ی در دستم خودم را ایستاده حفظ کرده بودم و کمی هم لق می خوردم . پاهایم زق زق ملایمی می کرد و حوصله ام سر رفته بود . اتوبوس بار دیگر ایستاد و ایندفعه برخلاف دو ایستگاه قبل ، از مردها و زن ها پر شد . مردی که موهای جو گندمی داشت کنار من ایستاد. تقریبا چسبیده به من . نگاهش کردم که به جای آن سوی شیشه های اتوبوس خیره شده . بعد به سمت من ایستاد و جلو را نگاه کرد . انگار که از تصاویری که رد می شدند خسته شده باشد . به جلوی اتوبوس مینگریست و به نیمرخ من مشرف بود . اتوبوس تکان میخورد و در راه مخصوص خودش شب را می شکافت و میرفت . با هر ترمز اتوبوس همه به هم میچسبیدند و بعد معذب و درمانده از هم جدا می شدند . به جز مردی که پیش من ایستاده بود که انگار هواسش نبود و جای دیگری سیر می کرد . چشم هایش انگار فراسوی جهان را می دید .ولی خیلی زود جلوی شلوارش دیگر به شکل مشکوکی با دست آویزان من برخور کرد . تا اینکه برآمدگی گرم جلوی شلوار کاملا به روی دستم خورد . هیچ نگفتم . چیزی مثل ترسی ملایم میلرزاندم . و چیز دیگری مثل هوسی جانسوز از درون گرمم می کرد . ترمز های اتوبوس بیشتر می شد ، شب شب مرد هوس باز بود و من کاملن اغوا شده بودم . دستم را به کیر برآمده اش فشار میدادم و چشم هایم کمی گرم میشد و نفس هایم به سنگینی از سینه ام بیرون می آمد . انقدر به هم چسبیده بودیم که اگر کیرش را بیرون می آورد کسی متوجه نمیشد .کیری کلفت که زیر شلوار پارچه ایش گرم بود . اطرافم را نگاه کردم ، کسی متوجه چیزی نشده بود . دستم را کمی حرکت دادم و انگشت هایم را در جستجوی کیرش روی شلوار حرکت دادم. به هم نگاه نمیکردیم ، پیوندی نگفته بینمان برقرار شده بود . نفس های ملایم اش لاله ی گوشم را نوازش میکرد .
اتوبوس حرکتی ناشیانه کرد و من کامل کیرش را گرفتم . ته قلبم چیزی به حرکت افتاده بود . انگار ماده ی سیاهی از جایی درونم نشت میکرد و کم کم مثل خونی تازه بدنم را پر می کرد . زیر پوست ام را به لرزه می انداخت و دندان هایم را به هم میفشرد . جایی در زیر قفسه ی سینه ام گرم شده بود . تب ملایمی از شهوت پشت کمرم حرکت می کرد . مثل رگه های آبی الکتریسیته .بعد از گردنم بالا رفت و پشت پیشانیم را پر کرد . دستش را روی دستم گرفت و با دست من کیرش را فشار داد . سفت بود و نبود . نرم بود و نبود . هیچ تصوری از گاییده شدن نداشتم . هیچ وقت امتحان نکرده بودم . هیچوقت به سرم نخورده بود و میلش را درونم حس نکرده بودم . حالا در شبی شلوغ در قلب شهری که از همه سو در اطراف اتوبوس به آسمان می رسید ، دوست داشتم شلوارم را در بیاورد ، کل لباس هایم را یک به یک . به کیر سفت شده ام توجهی نکند ، با آرامش لختم کند و بعد من زانو بزنم و کیر کلفتش را در دهانم فرو کنم . سر بزرگش ته حلقم را پر کند و بیرون بکشد و لبه ی برجسته اش به پشت لب هایم ساییده شود . شهوت داشت تمام بدنم را می گرفت . ظرفی بودم که داشت سر می آمد . انگار از نوک انگشتانم به کف اتوبوس میریخت . میله را رها کردم و پشت ام را به سمت او گرداندم . در حالتی از اغما و شهوت بودم . کیرش را به کون من چسباند و درست وسط چاک کونم رفت . بی اندازه میخواستم که همان موقع گاییده شوم . یاد یکی از دوست دخترهایم افتادم . وقتی که داشتیم شوخی میکردیم و از این فرصت استفاده کرد و من را روی مبل انداخت و بعد با کونش روی پاهایم نشست ، روی کیر کلفت شده ام از روی شلوار و بعد هم من از پشت بغلش کردم و گوش هایش در دهانم رفت . میتوانستم حالا حس کنم که تا چه حد در تمنای کیر من بود . مثل خودم که کیری کلفت و سفت را در چاک کونم حس میکردم و خودم را بهش میچسباندم . هدف گیری اش عالی بود ، گرگی باران دیده بود . یک شکارچی قهار ، یک شناگر برای همه ی آب ها. بی شک در اولین لحظه ی ورودش برایم برنامه چیده بود . حالا تمام این فکر ها و شهوتی که داشت مثل دستی خونین سینه ام را چنگ می انداخت گیجم کرده بود تسلیم . اعتراف می کنم که خوشم آمده بود که به این شدت برای کسی هوسناک بودم . پشتم را به طرفش داده بودم که حتی اگر خواست هردویمان را رسوا کند . دوست داشتم خم بشوم ،بعد کمرم را قوس کنم و کونم را برایش بیرون بدهم و او صورتش را روی آن بکشد . بعد زبانش روی سوراخم حرکت کند و با انگشت هایش راه را برای فتح کون من باز کند . انگشت هایش یکی یکی در سوراخم فرو برود و من کمرم از شهوت گرم بشود . کونم را چنگ بزند و ازهم بازش کند ، اگر خواست حرف های رکیک بزند . اگر خواست کیرش را وحشیانه در دهانم فرو کند . من برای او شکاری جوان و پرخون بودم که به دندان می کشید .اتوبوس در دو ایستگاه دیگر هم ایستاد و آدم های دیگری به زور خودشان را داخل چپاندند . در بیرون از اتوبوس روی کف خیابان بارانی گرفته بود که ضربات ریزش بر سقف و شیشه ها همه را در خوابی فرو میبرد . دوباره خودش را بیشتر به کونم فشار داد . من هم بیشتر روبه عقب ،در ردیف کناریمان افغان هایی نشسته بودند که دست ها و لباس هایشان گچی و کثیف بود . با همین وضع خواب رفته بودند – مسافرین ایستگاه آخر قلمداد می شدند . کیرش سفت شده بود و کاملن سیخ و سرش به زیر برآمدگی کونم میخورد و فشارش میداد . دوست داشتم شلوارم پاره میشد و فرو میکرد. دستم را عقب بردم و کیرش را به کونم فشار دادم و کمی هم مالیدم اش. مثل وقتی که کونم را برای فرو کردن آماده کرده باشد و دستم را عقب ببرم و خودم روی سوراخم قرارش بدهم ، او نفس هایش را سنگین بیرون بدهد . سر کیرش را روی سوراخم بکشد و بعد فرو کند . پوست دور سوراخم را فشار دهد و در کونم فرو رود ، دردش تا پشت گردنم تیر بکشد و او بی رحمانه بیشتر فرو کند . در حالتی باشم که بیشتر بخواهم ولی درد امانم را بریده باشد . دم نزنم و بالشت را گاز بگیرم .بعد وحشیانه تلمبه بزند و بدنش به کونم برخورد کند و موجی در کونم بیندازد . کیر کلفتش کونم را پر کند و من دیگر تسلیم شده باشم . انقدر بکند که راضی به تمام شدنش نباشم . بعد کیر کلفت اش را بیرون بکشد و باز فرو کند . گردنم را غرق بوسه کند . نفس هایش را روی کمرم و گردنم بسراند و دستش را در موهای کوتاهم بکشد . کیر من آویزان باشد و آب لزجی از آن سرریز و او با دستش کیرم را بمالد. و کیر خودش هم کونم را بگاید . یکدفعه خودش را جدا کرد . نای برگشتن نداشتم و دست هایم دور میله عرق کرده بود . زانوهایم شل شده بود . از صدایی که می آمد فهمیدم دارد با عجاه کاری می کند . بعد دستش را در جیب پشتم فرو کرد و در آورد . حتم داشتم که شماره اش را گذاشته . بعد به کل خودش را کنار کشید و سعی کرد عقب تر بایستد . ولی من تکان نخوردم. اغوا شده و غرق در شهوت . بعد صدایش آمد که با صدای بمش اعلام میکرد که می خواهد پیاده شود تا برایش راه باز کنند . اتوبوس ترمزی کرد که همه ی جمعیت تکانی خوردند . درها با صدا باز شد و مرد با موهای جو گندمی پیاده شد . دست هایم می لرزید و چشم هایم را بسته بودم ، برایم مهم نبود اگر کسی دیده باشد و حس میکردم باید شلوارم خیس شده باشد . ولی وقتی که در یکی از کوچه های تاریک چک اش کردم چیزی ندیدم . دو ایستگاه بعد پیاده شدم و باقی مسیرم را با تاکسی رفتم . تاکسی در کوچه های تاریک می راند و از ترافیک خودش را دور نگه میداشت . دستم را در جیب عقبم بردم و کاغذ مچاله ای بیرون آوردم . رویش اسمی و شماره ای بود . بی درنگ شیشه را پایین دادم و گذاشتم باد کاغذ را باخودش ببرد .
نوشته: هومورو
اتوبوس حرکتی ناشیانه کرد و من کامل کیرش را گرفتم .
شعر نو
کیرم تو مغزت نخوندم biggrin
نویسنده جقی ندیده بودیم ک دیدیم !!!
احتمالا تا حالا کتاب چاپ نکردی ؟ biggrin
خوب میرفتی یه کون حسابی بهش میدادی دیگه،،،،،بده داغ کون به دل آدم بمونه…کووووون خوبه…
avalesh ke khundam fek kardam dokhtari. koon dadan ke dg in hame matne adabi nemikhast…
و اوووووو جنده ای بود کیر ندیده او شب هنگام به وقت خواب برس مادرش را در کس خود فرو میبرد و از خشم زمانه برس را تا ته در خود فرو میکرد
اخمهایش را در هم گره میزد و از بی کیری آه میکشید و با خود میگفت آه خسته گشتم بسی کوس و شعر نوشته ام (قابل توجه دوستانی که نمیدونند کوس ی نوع طبل بوده که زمانای قدیم برای خبر دادن به مردم میزدند کوس شعر فحش نیست کوس شعر یعنی حرف چرت و بیخود دروغ و…)
بلی در شبی تاریک که همه خفته بودند هر چه بیشتر برس را درونم حس میکردم و خشم را بیشتر میکردم لذت همراه با دردی بدنم را میگرفت
میگفتم کجایند این کیران جوان.
کیرم تو داستهنت فوقالعاده کیری و مسخره و خسته کننده بود من تا نصفونیمه خوندم در کل کوس و شعر نوشتی کون گشاد
آه ای ابرهای باران زا ببارید بر سر کله ی بی مغز نویسنده تا شاید بدرود گوید جلقیات جفنگش را
داستان قشنگی بود. فقط از این بدم اومد که دوست دختر داشتی.
سعی داری با ادبیات زیبایت انقلابی در داستان نوستن برپا کنی… میدانم دوست عزیزم!
ولی سر جدت دیگه ننویس ریدی ب جون دایه ! bad
داستانش نسبت به کس شعرهای متراوش شده از مغز دوستان بهتر بود
تشکر
کیرش خوب بود بزرگ بود،،،خوب بود بزرگ بود،،،خوب بود بزرگ بود…جیگرم جیگرم جیگرممممم…
عالی نوشتی. خیلی حشری شدم. از اینطور مالیدن ها ی یواشکی خیلی خیلی خوشم میاد. الان دوباره میخونم که یه جق حسابی با داستانت بزنم. دوباره بنویس لطفا
“گرگی باران دیده بود . یک شکارچی قهار ، یک شناگر برای همه ی آب ها”
راز بقا میگی؟ beee