ارباب رها و مهناز میلف (‍۱)

1401/01/27

این داستان ساختگی است…
تازه ی سال بود که از برده ی ارباب رها (ی زن ۳۵ ساله هیکلی با ۱۸۰ قد و ۷۵ وزن) بودن می گذشت، توو این ی سال چ شکنجه ها که نشدم، چ کتکا که نخوردم چ فحش ها و توهینایی که نشنیدم، روز اولی که رها توو نت بهم پیشنهاد بردگی رو داد من فکر میکردم که لذت داشته باشه ولی جز درد و تحقیر برام هیچی نداشت، نمیتونستم از دستش آزاد بشم باید ی کاری میکردم، چند باری خواستم فرار کنم ولی نشد و جلوم رو گرفت و بیشتر شکنجم میکرد، توو این ی سال دو تا از دنده هام سه تا از دندونام شکسته و ی بارم تا پای مرگ رفتم ولی دیگه تحمل نداشتم، باید ی کاری میکردم، شبا که رها میخوابید من توو نت میچرخیدم تا اینکه ی روز با ی زن ۴۰ ساله ی میلف خوشگل و جیگر آشنا شدم آره مهناز شده بود تنها روزنه امیدم مهناز (ی زن ۴۰ ساله خوشگل با ۱۷۵ قد و ۷۲ وزن) چند سالی جودو کار کرده بود، من تمام زندگیم رو براش گفتم و این ی سالی که اسیر رها شده بودم، مهناز اولش باور نمیکرد ولی وقتی عکسا و فیلمایی رو براش فرستادم باورش شد، اولش دلش برام سوخت ولی بعدش کم کم عاشق هم شده بودیم منه پسر ۲۵ ساله عاشق ی زن ۴۰ ساله شده بودم، بعد از تقریبا دو ماه چت کردن و حرف زدن ماناز تصمیم گرفت من رو از دست رها نجات بده و ی شب بهم گفت فردا ساعت ۱۰ صبح در ویلا رو باز بزار تا من بیام توو. من استرس گرفته بودم ولی این تنها شانسم بود، فردای اون اون روز من ساعت ۱۰ در ویلا رو اروم باز کردم و رفتم برای ارباب رها صبحانه درست کنم، ارباب رها تازه دوش گرفته بود و با شورت و سوتین آبیش و موهای خیسش که دم اسبی بسته بودش داشت میرفت توو اتاق که یهو مهناز اومد توو… بدون مقدمه وسط هال وایساد و داد زد هوی زنیکه بدون هیچ حرفی این پسر رو بده من ببرم تا کاری باهات نداشته باشم، رها که جا خورده بود با ی خنده ی مسخره گفت بهت ۲۰ ثانیه وقت میدم که بری همون گوری که بودی وگرنه… تا این رو گفت مهناز شروع کرد لباساش و دراوردن و با شورت و سوتین قرمزش وایساد و گفت وگرنه چی؟
رها که دید مهناز کوتاه نمیاد اومد رو به روش وایساد و گفت پس دیگه خونت پای خودت…
هر دو زن اونقدر به هم نزدیک شده بودن که سینه هاشون به هم چسبیده بود، با خشم به هم نگاه میکردن تا اینکه مهناز با ه دودستش کمر رها رو گرفت و سعی داشت زمینش بزنه ولی رها مقاوت میکرد و اونم کمر مهناز رو گرفته بود،با ی زیر مهناز رها رو مینندازه زمین و میشینه رو شکمش و شروع میکنه تند تند مشت زدن توو صورت رها، رها اولش مقاومت میکنه ولی بعدش نمیتونه جلوی مشتا رو بگیره و صورتش پر خون میشه تا اینکه مهناز از مشت زدن خسته میشه و رها هم سریع از فرصت استفاده میکنه و پاهاش رو میاره بالا و میندازه دور کتفای مهناز و اون رو میندازه زمین اینبار رها میشینه روی مهناز، بعد از اینکه مشتای مهناز رو جبران میکنه و تند تند بهش مشت میزنه شروع میکنه شورت و سوتین مهناز رو دراوردن و کامل لختش میکنه، بر لکس میشه و کونش رو میزاره روو صورت مهناز و کامل میشینه روو صورتش و با دستاش شروع میکنه کوس مهناز رو مالیدن و انگشت کردن، صدای ناله مهناز نشون میده که درد توام با لذت داره ولی کاری از دستش بر نمیاد من که با ترس و لرز و کیر شق شده داشنم نیگا میکردم که یهو رها داد زد هوی عوضیه اشغال برو شلاقم رو بیار بعدا به حساب توام میرسم، همونجوری که مهناز رو زیر خودش زجر می داد و تحقیر می کرد من روفتم شلاقی که بارها باهاش تنبیه شده بودم رو براش آوردم، شلاق رو ازم گرفت و اول دو تا محکم به کونم زد و با لگد پرتم کرد اونور بعد شروع کرد به شلاق زدن مهناز، مهناز زیر شلاق ها جیغ میزد و فحش میداد ولی فایده ای نداشت تا اینکه ی دونه از ضربه ها رو شانسی گرفت و سر شلاق رو با دستش گرفت و دور دستش پیچوند و با ی فشار و با استفاده از غافلگیری رها اون رو از دستش گرفت، حالا نوبت مهناز بود که شلاق ها رو محکم و محکم تر به رها بزنه انقدر محکم تند تند میزد تا رها از حال رفت، مهناز بهم گفت لخت شو، منم لختم شدم و خودش روفت روو سر رها و کوسش رو گذاشت دهن رها و موهاش رو گرفت و دهن رها رو چسبوند به کوسش و مجبورش کرد کوسش رو بخوره، رها اول مقاومت کرد ولی دید مهناز موهاش رو میکشه و با سیلی به صورت و سینه هاش میزنه شروع کرد به خوردن کوس مهناز، مهناز بهم گفت که شورت رها رو در بیارم و کیر شق شدم رو بکنم توو کوسش، منم از خدا خواسته همین کار رو کردم و تا تونستم کیرم رو کردم توو کوس اون حرومزاده، جوری سفت و تا ته میکردم توو کوسش که انتقام ی سال رو گرفته باشم با هر ضربه س کیرم به ته کوسش صدای زجرش رو میشنیدم، بالای سه بار ارضا شدم و کیرم رو تا ته کردم توو کوسش و ابم رو همه رو ریختم توو کوسش و از اون طرفم مهناز از کوس لیسی رها چند باز ارضا شد، وقتی خوب حال کردیم من شلاق رو برداشتم و به تن بی جون رها تند تند شلاق میزدم و تلافی کل ی سال رو دراوردم، تا اینکه رها کامل بیهوش شده بود با بدن زخمی و کبود وسط هال افتاده بود، مهناز اومد بغلم و من رو برد توو اتاق خواب و بعد ی سکس حسابی و ی دوش دو نفره لباس پوشیدیم و با هم رفتیم خونه مهناز…
ولی این پایان داستان نبود…
در صورت استقبال ادامه دارد…

نوشته: Arash2012170


👍 8
👎 9
26801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

869013
2022-04-16 00:57:58 +0430 +0430

مرسی که گفتی ساختگی است.

0 ❤️

869015
2022-04-16 01:01:31 +0430 +0430

با عرض معذرت خیلی کیری بود.
تلفن داشتی از یکی درخواست کمک کنی، ولی نتونستی زنگ بزنی به پلیس؟

2 ❤️

869036
2022-04-16 01:30:28 +0430 +0430

فانتزی خوبی بود ولی اگه ادامه داره سعی کن بی نقص باشه

0 ❤️

869069
2022-04-16 02:41:13 +0430 +0430

انقدر مهناز رها رها مهناز کردی وسطاش یادم رفت کی اومده نجاتت بده کی میخواد جرت بده ، میرفتم از اول نگاه میکردم کی به کیه
ب نظرم ادامه نده ، یکم تمرین کن یه داستان از نو بساز ، ولی بهتر و بیشتر پردازش کن داستان رو

0 ❤️

869089
2022-04-16 05:15:12 +0430 +0430

خوب حداقل گفت ساختگی بود.مثل تمام داستانهای دیگه

0 ❤️

869110
2022-04-16 06:30:42 +0430 +0430

از سری مسابقات جهاني MBI مبارزات در قفس
و
یا از مبارزه احتمالی هالک ایرانی با اون یارو گولاخ مارتین فورد کپی برداری شده بود؟؟؟؟
این چه کصشعر خیالی ای بود؟
مادرتو میگاییدم اگه می‌گفتی واقعیت داره
شانس از کون آوردی
ولی حتی برای دسته بندی تو آرشیو کصشعرات تخمی تخیلی هم خطرناکه
این حتی از توهمات خیالی یه جقی هم فراتر بود
باید سریعا بگیرن تحویل روانشناسان کون کن دانشگاه هاروارد بدنت برا تحقیقات

1 ❤️

869140
2022-04-16 12:13:30 +0430 +0430

حاجی عجب سمی ساختی دمتگرم😂♥️

0 ❤️