ارباب و بردگی محض

1401/03/10

اگر از بادمعده خوردن و مقعد خوری و سایر اداهای افراطی بردگی، بدتان می آید نخوانید.
کارن در حالیکه با تلفن حرف میزد، زور زد چوسید. آسوده بطور کامل نشست روی صورت زنش. بانوی خوش سیمای نگون بخت، از سنگینی وزن کارن به ستوه آمده بود و از بوی تعفن به حس تهوع افتاده بود. به سختی وضعیت خفت بار پیش آمده را تحمل میکرد و مکیدن اجباری مقعد همسر ارباب منشش را آغاز کرد. کارن باز هم خودخواهانه تر و بی خیال تر باد معده اش را تخلیه کرد و از مکیدنهای عمیق و پیاپی الهه لذت برد. می دانست الهه به همه جور خدمت برای اون تن میدهد. الهه ی حقیر، تا آستانه ی حس ریدن باید هر صبح برایش می مکید تا او برای انجام اجابت مزاجش به زحمت زور زدن نیفتد. تنها تخفیفی که برایش قائل می شد این بود که ریدن را در توالت فرنگی انجام دهد نه روی صورت زنش.
موقعی که روی صورت الهه می نشست، اکثرا کار دومی هم غیر از زور زدن و باد خالی کردن دنبال میکرد. صبحانه میخورد یا با موبایل حرف میزد یا با پستانهای خوش فرم زنش بازی بازی میکرد تلویزیون تماشا میکرد کتاب میخواند موسیقی گوش میداد. مفرّحات تعریف شده ای که او را به شکل پادشاه صحنه جلوه گر می کرد. جراح مغز و اعصابی که دانشجوی پزشکی خوش بر و رویی را صرفا برای انجام همین امور فانتزی یک سویه، به همسری گرفته بود و پیش شرطش برای ازدواج اجابت همین خواسته های متعفنانه و به اسارت گرفتن بود.
هر روز که خسته از جراحی و طبابت به قصرش می آمد، لش شدن روی تخت یا کاناپه ی نرم و گرم همراه با لذت مکیده شدن سوراخ مقعد یا پوست نرم آلت، خایه ها، لای انگشتان پاها، زیر بغل و کل جغرافیای بدن توسط یک حوری جوان و مطیع و کم سخن، خستگی را از بدنش می زدود. خصوصا که الهه وظایفش را کامل و بی نقص بلد بود انگار از ازل برای خلق همین صحنه ها متولد شده بود. بانویی که در طول روز، توسط همکارانش و همسر جراحش به جهت تسلط بر تخصصش تکریم میشد، پایان روز تا نیمه ی بامداد، تن به چنین خفتی باورنکردنی میداد. چون عاشق شده بود و این عشق بی مرز، منطقش را ربوده بود. غیر از امور متعارف معاشقه، تن دادن به توالت اختصاصی شدن برای مردی که نبوغ طبابتش شهره ی عام و خاص بود عجیب به نظر می آمد. چه لذتی در این کار نهفته بود. طرفین چه سودی می بردند. مرض بردگی و اربابی به جانشان افتاده بود و سناریوهای عاشقانه شان را بر این موارد خفت بار بنا نهاده بودند و مثلا چوسیدن های پیاپی کارن، دو ساعت بعد از شام مفصل با ادویه های مخصوص، یکجور تداعی نسیم بهشت بود برای الهه (هر چند حس تهوع و عق زدن رهایش نمی کرد) اما تن دادن به استشمام این رایحه ی ظالمانه، برایش نهایتا آزاردهنده نبود. چون مرد باهوش جنتلمن مآبی را روی صورتش تصور میکرد که مورد ستایش اهل علم بود. کارن هم الهه را پزشک زیبارویی می دید که عاشقی را در اطاعت محض او خلاصه میکرد. کارن خوشبخت بود و حس سیری ناپذیری برای غافلگیری الهه و ارضای حس لذت جویی خودش داشت. دوست نداشت از وزن ۹۷ کیلویی اش بکاهد، صورت الهه بالش نرمی برایش بود که بینی و لب داشت و در مقعد و نزدیک به خایه هایش چفت میشد و وقتی با تمرکز بر متون کتاب رمان زیر دستش، همچون سمفونی موتزارت از پایین مینواخت و فضای زیر ملحفه را عطرآگین میکرد نسبت به وضعیت مشقت بار الهه( که آن زیر نیاز به قدری اکسیژن و هوای مطلوب داشت) هیچ کنجکاوی ای نداشت و توجهش به کتاب بود‌ و قهوه تلخی بود که می نوشید. آروغ بلندی زد و ملحفه را کنار زد و بدن سپید و عریان الهه را از نظر گذراند و دست برد به احشام کوس. میدانست رطوبت لازم را برای ورود کیر قطورش پیدا کرده بود‌. بالاخره تکانی به هیکل مبارکش داد، از جا برخاست و کیر شق شده اش که عین تبر نمایان شده بود اقدام بعدی اش را افشا کرد. بی مقدمه فرو کرد به ژرفای کوس تنگ و داغ زنش. با ضربات سهمگین دست بر باسن بلورین زنش، اتاق را به بازار مسگرها شبیه کرده بود. سرخی بدن لطیف زنش از شدت ضربات، شهوت او ا بیشتر می کرد. سوارش شده بود و می تاخت. شوالیه ی خوش قامتی شده بود که فاتحانه تا حد استفراغ کیرش جلو میرفت و عصاره این جدال نابرابر را که مشحون از منی لزج و شورطعم بود داخل حلق الهه پاشید و آمرانه و آهسته گفت: بخورش. الهه را دوباره به پشت خواباند، و مقابلش ایستاد. پاهایش روی تخت دو سمت کمر الهه بود. برهنه و قدرتمند در نظر الهه می آمد و الهه، قدیس و حوری وش می آمد در نظر کارن. کارن کف پای سرد خود را روی برآمدگی کوس الهه، سه بار عامدانه فشرد، سپس کف پاهایش را بین پستانهای او (نه روی پستانهایش) سه بار، فشرد. رسید به صورت الهه، و این بار هم سه بار کف پای قدرتمندش را که هنوز کمی یخ به نظر میرسید روی لب و بینی و چشمهای الهه، شکنجه وار فشرد. آسیبی جدی نرساند. دستش را زیر کیرش با فیگور شاشیدن گرفت. این پیام را به الهه منتقل کرد که بدن لطیف برده ی زیبایش را تا دقایقی دیگر از شاش زردش، خیس و بدبو خواهد کرد. و همین خیلی سریع، به رذیلانه ترین شکل ممکن اتفاق افتاد. به لب و چشمها و موهای لطیف زنش هم رحم نکرد. این حجم تحقیر و تحمل خودسپردگی، اشک الهه را در آورد. کارن هم نگران این وضعیت غیرارادی شد و از اینکه به جنون رسیده بود کمی متاسف شد. ولی به واسطه ی تکبر ذاتی اش، به روی خودش نیاورد و اجازه داد تا الهه به حمام برود. گند کشیده بود به تخت.
لش شد روی کاناپه و به خواب رفت. شاید اندیشید دیگر باید به این قبیل لذت مشمئز افراطی پایان دهد. شان هر دو را زیر سوال برده بود. به این فکر کرد چیزهای بهتری را جایگزین کند. ولی مگر میشد لذت لیسیده شدن سوراخ باسن و کیر و لای انگشتان پایش را با هیچ لذتی در دنیای مدرن امروزی جابجا کند. آهی از نهاد مستبدش برآمد و تصمیم گرفت چوسیدن را فاکتور بگیرد و منبعد تنبلی را کنار بگذارد و زحمت مسیر تا دستشویی را تقبل کند. تفاهم نامه جدید را در ذهنش امضا کرد و به خوابی خوش فرو رفت‌

نوشته: آینه


👍 2
👎 3
41701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

876860
2022-05-31 02:26:40 +0430 +0430

بیشتر از این که حالم بد شه،ترسیدم!!!به کجا داریم میریم اونم چنین شتابان

1 ❤️

876957
2022-05-31 14:04:33 +0430 +0430

زیبا بود:)))))))))

0 ❤️

877006
2022-05-31 20:40:21 +0430 +0430

خوب بود

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها