از تنفر تا عاشق معلم زیبا شدن

1401/02/26

سلام دوستان امیدوارم حالتون خوب باشه،چند هفته ای هست که اتفاقی برای من افتاده و همون جور که از عنوان خاطره پی بردید من عاشق معلم زبانم شدم و دو روز پیش باهاش سکس کردم،قطعا نمیشه این حرفارو به کسی گفت و من حتی این ماجرارو به صمیمی ترین دوستام هم نگفتم اما خیلی دلم میخواد خودمو تخلیه کنم و بنظرم اینجا بهترین جا برای گفتن این موضوع هست تا هم شما لذت ببرید و هم من یکم خالی شم.
قبل اینکه بریم سراغ داستان بزارید یکم خودمو معرفی کنم،اسمم پارساعه و ۱۴ سالمه و کلاس هشتم هستم،از لحاظ ظاهری خوشتیپ هستم و خوش لباس و صورتمم خوبه،در کل هم خودم هم دیگران از من راضین،رنگ موهام هم قهوه ای تیرس،توی مدرسه هم پسر محبوبیم،خب دیگه بریم سراغ داستان
همه چی از حدود یک ماه پیش شروع شد،وقتی که بعد از تعطیلات عید ما بعد از ۲ سال به مدرسه برگشتیم،همه خیلی تغییر کرده بودن و اخرین باری که دیدمشون بچه تر بودن ولی الان خیلیاشون حتی ریش دارن،خلاصه که حس عجیبی بود،اون روز یادمه یکشنبه بود و ما زنگ اول و دوم رو زبان داشتیم،زنگ اول خیلی عادی گذشت اما زنگ دوم معلممون اومد سر کلاس و گفت که کتابشو توی دفتر جا گذاشته(لازم به ذکره که بگم توی مدرسه ما کانون زبان یه دفتر مجزا داره پس منظورش از دفتر،دفتر کانون زبان بود نه خود مدرسه)خلاصه که اینو گفت و چون یکم راه طولانی بود و بچه ها شلوغ میکردن خودش نرفت کتاب رو بیاره و تصمیم گرفت یکی از بچه هارو بفرسته،اون بخش کانون زبانو تازه درست کرده بودن و خیلیا بلد نبودن و من به معلممون گفتم من بلدم و میرم میارم،اونم قبول کرد،بعد یکی از بچه ها پشت سرم گفت:هاااا خودت میری اونجا با خانم سمیعی(اسم مستعار)که تنهایی عشق و حال کنی اره؟؟؟من اول نفهمیدم کیو میگه و ازش پرسیدم سمیعی کیه دیگه،گفت بابا تو خودت هزار بار باهاش کلاس داشتی،همونی که خیلی باهات لج بود،من دیگه اهمیتی ندادمو رفتم اما داشتم فکر میکردم راجبش که سمیعی کیه چون خیلی فامیلیش برام آشنا بود(اینو بگم که همون جور که احتمالا میدونید ما بعد از دوره ابتدایی دیگه معلم زن نداریم و مدرسه ما هم مثل همه همینه و حالا اینکه من چجوری با این سکس کردم و عاشق شدم و اینا در ادامه خودتون میفهمید)همون جور که داشتم میرفتم فکر میکردم تا رسیدم دفتر زبان،در زدم و رفتم تو،یه آقای تقریبا ۵۰ و خورده ای ساله که مسئول کانون زبان بود اومد پیشم،گفتم که معلم ما کتابشو جا گذاشته و منو فرستاده تا بیارمش،اونم میز معلممون رو نشون داد و گفت بگرد،میزش خیلی بهم ریخته بود و مجبور بودم که بگردم کل میزشو،همین جور که داشتم میگشتم یهو دیدم این اقائه گفت:خانم سمیعی یه لحظه بیایید.منم از اونجایی که خیلی دلم میخواست بدونم کیه مشتاقانه منتظر اومدنش بودم،خانم سمیعی اومد و من برگام ریخت که کیه،یهو یادم اومد،خب بریم یکم اطلاعات راجب این خانم سمیعی بهتون بدم تا بیشتر به رابطه من و ایشون(قبل این اتفاقات)آشنا شید،اسمش ساراعه،یه زن فوق العاده خوشگل و جذاب که کل مدرسه روش کراش دارن اما در همین حال اون شدیدا با من لج بود،زمانی که من ابتدایی بودم چند ترم با هم داشتیم و همیشه ی خدا با من لج بود و من همیشه حس تنفر بهش داشتم،با تمام این ماجرا ها شنیده بودم که هم شوهر داره و هم بچه،اصلا بهش نمیومد،ته ته تهههههه سنش میخورد ۲۵ باشه اما انگار خودش تو یه کلاس دیگه گفته بود که بچه داره،منم یه زمان با تمام بدی هایی که به من میکرد روش کراش داشتم اما زمانی که این قضیه رو فهمیدم دیگه فراموشش کردم.خلاصه که برگردیم،من بعد از این خانم سمیعی رو سارا میگم چون هم خودم راحت ترم هم شماها،سارا رفت و با اون مسئول کانون زبان حرف زد،منم تو دلم میگفتم:این مادر جنده هنوزم تو این مدرسس؟حرومزاده و . . . از اینجور حرفا،چون گفتم واقعا ازش کینه داشتم حتی یک ثانیه هم تحمل نکردم اونجا بمونم و بدو بدو دنبال کتاب بود که اخر سر پیداش نکردم،سریع از اونجا رفتم بیرون و رفتم تو کلاس و گفتم پیداش نکردم،معلممون هم اسکل بود و گفت که اصن تو همین کلاس بود و افتاده بود زیر میز و منو الکی ۱۰ دقیقه اسکل کرده بود،رفتم نشستم و همون پشتیم گفت:با سمیعی عشق و حال کردی؟منم گفتم خفه شو بابا(از اونجایی که معلمای زن معلم ما نیستن بچه ها خیلی سخت اونارو میبینن و بخاطر همین این پشت سریم انقدر تیکه مینداخت،حالا اینکه چرا انقدر سمیعی سمیعی میکرد بین اون همه معلم زن،دلیلش این بود که همون جور که گفتم سارا خیلی کراشه)بهم گفت:حالا جدی دیدیش،گفتم اره،گفتش:واقعا داف حقیه ها،بهش گفتم من که حالم ازش بهم میخوره گفت:اره خب معلومه،اون همیشه با تو لج بوده.خلاصه که ۳ ۴ روز اول مدرسه به یه روال عادی ای گذشت،منم چند بار این سارا رو دیدم و هر دفعه فوشش میدادم،شما نمیدونید چجوری منو عذاب میداد و من هیچوقت نفهمیدم مشکلش با من چی بود،در کل ادم مهربونی بود اما مشخص بود با من مشکل داره،کل مدرسه هم از این موضوع با خبر بودن.توی این چند روز خیلی میشنیدم که بچه ها راجب سارا حرف میزنن،هی میگن چقدر دافه،ای کاش میتونستیم مخشو بزنیم و از اینجور حرفا و منم خیلی عجیب بود برام،با اینکه ازش متنفر بودم اما هر وقت این حرفارو میشنیدم عصبی میشدم،انگار داشتن راجب زن من حرف میزدن.گذشت تا اینکه اولین رویارویی من با سارا اتفاق افتاد،یکشنبه بود و یک هفته از مدرسه گذشته بود،اول صبح بود حدود دور و اطراف ۷،منو و چند تا از دوستام و بچه های دیگه مدرسه بودیم و اکثرمون به واسطه سرویس زود میومدیم،البته که فقط ما بودیم و ۴ ۵ نفر دیگه یعنی تو اون ساعت تعداد به زور به ۱۰ نفر میرسه،خلاصه که مثل هر روز صبح داشتیم با هم حرف میزدیم و چهار پنج نفری میگفتیم و میخندیدیم،تو حیاط مدرسه بودیم و دفتر کانون زبان دقیقا تو حیاط مدرسس،یعنی هر وقت معلما برن تو یا برن بیرون ما میبینیمشون،چند تا معلم زن رفتن تو دفتر و بچه ها هول میگفتن اوه اوه اونو ببین و از اینجور چیزا،تا اینکه سارا اومد،یهو یکی از دوستام که میدونست من با این مشکل دارم بلند داد زد عه پارسا عشقت اومد،من اون لحظه ریدم تو خودمو و سریع رفتم جلوی دهنشو گرفتم اما کار از کار گذشته بود،سارا شنید و چند لحظه وایستاد و به ما (در اصل به من)نگاه کرد،منم انقدر خجالت کشیدم که پشتمو کرده بودم بهش انگار نه انگار،البته فاصلمون زیاد بود،چند لحظه ایستاد و با یه چهره عصبی رفت تو دفتر،من یه مشت به اون دوست الاغم زدمو گفتم:کصکش چرا داد زدی؟؟؟طرف صدامون شنید، دستش هم نبود خودش گفت ببخشید نمیخواستم انقدر صدام بره بالا،این بنده خدا کلا صداش بلنده،منم اعصابم بهم ریخت و شروع کردم بهش تیکه انداختن،گفتم اخه فلان فلان شده تو که میدونی من با اون مشکل دارم اخه مگه کرم داری،حالا کم کم داشتم به سارا هم فوش میدادم و میگفتم که بابا این کصکش فلانع و بیسار که یهو دیدم بچه ها دارن از اون جلو چشم و ابرو میرن،منم با یه لحن عصبی گفتم چیشده؟؟؟خدا زبونتونو گرفته؟؟؟یهو یه بوی عطر زنونه و خیلی خوشبو به دماغم خورد،سریع برگشتم و دیدم بعللللله،سار پشتمه،با یه چهره خیلی عصبی،انقدر چهرش عصبی بود که منی که عصبی بودم میخواستم فرار کنم از ترس،جدی ریدم تو اون لحظه به خودم چون تمام فوش هایی که بهش دادم و شنید،چند لحظه چشم تو چشم شدیم و هیچکس هیچی نگفت،یهو دیدم یه سیلی محکم بهم زد،محکماااا،جوری محکم که افتادم زمین و دهن خونی شد و از لسه های دندونم داشت خون میومد،در همین حال سارا با یه چهره بغض گرفت بدو بدو رفت،گریش گرفته بود و انگار از حرف های من ناراحت شده بود،حقیقتا با تمام اتفاقات اون لحظه دلم براش سوخت چون خیلی قیافش غمناک بود،خلاصه که گذشت و من وارد یه شوک شده بودم،زنگ های اخر بود داشتم با یکی از دوستام حرف میزدم،همین جوری داشتیم حرف میزدیم که یهو از دهنم پرید و گفتم:جدی بنظرت این سمیعی بچه داره؟نمیدونم چرا اینو گفتم واقعا از دهنم پرید،یهو دوستم جوابی داد که انتظار نداشتم،گفتش که نه بابا طرف بچه نداره همش مزخرفه،ازش پرسیدم و گفتم از کجا میدونی و گفت که چند ماه پیش یواشکی رفته تو سیستم مدرسه و مشخصات همه معلمارو دیده،گفتش که این سمیعی رو هم دیده،طرف فقط ۲۲ سال سن داره،نمیدونم چرا اما من انگار خیالم راحت شد،واقعا نمیدونم چرا چون هنوز ازش بدم میومد،بهش گفتم:پس حتما اینو گفته(قضیه بچه داشتنرو)که بچه ها بهش گیر ندن(حتی همون دوره ابتدایی هم خیلیا تو کفش بودن).مدرسه تموم شد و من رفتم حیاط،همیشه سرویس تو حیاط منتظره،رفتمو و کیفمو گذاشتم توی ماشین و گفتم میرم دستشویی الان برمیگردم،دستشویی دقیقا بغل اون دفتر زبانه،همین جور که داشتم میرفتم سمت دستشویی یهو دیدم سارا از اون ور اومد،یه نگاه خیلی ناراحت بهم کرد و رفت،قشنگ معلوم بود از دستم شدیدا شاکیه،نمیدونم چرا اما همون لحظه بهم الهام شد که برم از دلش در بیارم،خلاصه که دستشویی رو ول کردم و دوییدم سمتش،هی میگفتم خانم سمیعی خانم سمیعی،اول توجه نمیکرد ولی بعد برگشت،یه سلام گفتم اما اصلا توجه نکرد،کلا هیچی نمیگفت،با خودم گفتم بهتره خودم شروع کنم،دقیقا همین جملات رو گفتم،گفتم که:خانم سمیعی،من واقعا عذر میخوام بابت اون حرفایی که زدم،عصبی بودم یچیزی گفتم شما ببخشید،همینو که گفتم دیدم یه سیلی دیگه بهم زد،دیگه منم بهم خوردم و گفتم چته؟؟؟من اومدم ازت عذر خواهی کنم تو هم اینطوری میکنی،اونم که رد داده بود و گفت:به درک که عذر خواهی میکنی،اصن تو غلط کردی،برو گمشو مرتیکه،منم زدم سیم اخر و گفتم:اصن خوب کردم گفتم،تو همیشه منو عذاب میدادی،باید بهت فوش های بدتری هم میدادم،یهو گفتش:نکنه تو پارساعه فلانی هستی؟گفتم خودمم،گفت پس همون،از اول هم آدم بیشعوری بودی،حقته که همیشه اذیتت میکردم،من خیلی ناراحت شدم و خواستم فقط صحنه رو ترک کنم،بهش کفتم تو خیلی عوضی هستی و رفتم،اونم سر جاش خشکش زده بود،سوار سرویس شدم و رفتم،۵ نفر بودیم تو پاشین،یکی راننده و ۴ تا دانش آموز،من تو کل راه ساکت بودم و داشتم فکر میکردم و ناراحت بودم،برای بقیه هم عجیب بود چون من همیشه در حال بگو و بخند بودم،هی میگفتن چیشده میگفتم هیجی و میپیچوندمشون،من اخرین نفر پیاده میشم و از خونه نفر قبل تا من حدود یه ۵ دقیقه ای هست،اخرین نفر که پیاده شد من موندم و راننده سرویسم،یه پسر جوون و باحالیه که ازش خوشم میاد،وقتی همه پیاده شدن بهم گفت:من دیدم چیشد،حالا بگو اون خانومی که باهاش دعوا کردی کی بود و چرا،منم هی میپیچوندمش و میگفتم ولش کن اما خیلی اصرار کرد و گفت نگران نباش مثل یه راز پیشمون میمونه منم که خیلی میخواستم خودمو خالی کنم از سیر تا پیاز قضیه رو بهش گفتم،اونم میگفت عجب معلمی بوده و از اینجور چیزا،یکم آرومم کرد و کلا ادم باحالی بود،رفت برام یه انرژی زا خرید و گفت بگیر بخور آروم شی،رسیدم خونه و واقعا فقط میخواستم بخوابم،دو روز گذشت و زنگ چهارم بود و ما ورزش داشتیم تو حیاط مدرسه،داشتیم فوتبال بازی میکردیم و همین جوری که بازی میکردیم دیدم سارا داره از اون ور رد میشه تا بره تو دفتر،یه نگاهی هم به من کرد و منم گفتم باید یه کرمی بهش بریزم،به هم تیمی گفتم بدو بدو پاس بده بدوووووو،انقدر گفتم تا داد،خداروشکر فاصلمون زیاد نبود و من محکم شوتیدم به سمت سارا و یه آب دستش بود ریخت رو کل بدنش،همه بچه ها داشتن میخندیدن و حتی معلم زبانا هم که اونور بودن دیدن و زدن زیر خنده،اونم خشکش زده بود و زیر چشمی نگام میکرد،منم بدو بدو رفتم سمتش و توپ رو برداشتم و با یه لحن کنایه آمیز و با یه نیش خند گفتم ببخشید،از چشماش میتونستم بخونم که چقدر عصبی بود و باور کنید اگه خودمو و خودش بودیم فقط شرط میبندم میومد منو میکشت،چون همه داشتن مارو میدیدن سریع رفت توی دفتر،منم یکم دلم خنک شد،همون روز بود و فکر کنم فقط یه زنگ گذشت،زنگ تفریح بودم و توی حیاط داشتم با دوستام بازی میکردم که یهو دیدم سارا از دم در دفتر داره منو صدا میزنه،با خودم گفتم یا خدا یعنی چیکار داره،رفتم پیشش و چیزی نگفتم،خواستم ببینه که منم از دستش ناراحتم،اومد گفت:ببین،ما این ماجرارو باید سریع تموم کنیم چون داره به جاهای باریک کشیده میشه(نه اینکه نشده بود)،با کمال تعجب اومده بود تا عذرخواهی کنه،گفتش که متاسفه که اونطوری باهام رفتار کرده و اینا،منم دلم به رحم اومد و گفتم:منم بابت حرفایی که زدم معذرت میخوام،خلاصه که همه چی با خوبی و خوشی به خبر گذشت،نمیدونید چی بود ولی انگار یه بار سنگینی از رو دوشم برداشته شد،منم خواستم براش جبران کنم برای همین همون روز رفتم یه شکلات خیلی خوشمزه گرفتم،فردا که شد خواستم بهش بدم اما حقیقتش روم نشد،برای همین اول صبح که هنوز نیومده بود رفتم دفتر زبان،مسئولش همیشه اونجا بود،بهش شکلاترو دادم و گفتم اونو بده به خانوم سمیعی و بگو از طرف من بوده،اونم از این آدمای گیر بود گفت چرا باید بدم؟(اخه یکی نیس بهش بگه به تو چه)گفتم من با این خانوم مشکل داشتم الان میخوام از دلش در بیارم،یعنی دو ساعت براش توضیح دادم بالاخره قبول کرد(یعنی خودم شکلاترو بهش میدادم انقدر اذیت نمیشدم)خلاصه که رفتیم پی کارمون،فکر کنم دو زنگ گذشته،من داشتم فوتبال دستی بازی میکردم که یهو سارا بین اون همه پسر و اومد و گفت بیا کارت دارم،همه بچه ها زیر لبی میخندیدن و یسریا زیر لب میگفتن جون بابا،منم آروم(جوری که سارا نشنوه)با یه لبخند گفتم خفه شید.منو برد تو دفتر و برد تو اتاقش و درو بست،حقیقتشو بخواید یکم استرس گرفته بودم چون رفتارش عجیب بود،اول سلام کرد و گفت این شکلات رو شما اوردید؟منم گفتم بله،گفتش چرا این کارو کردی گفتم که احساس کردم باید رفتارمو جبران کنم . . .،حقیقتش نمیتونستم زیاد بهش نگاه کنم چون هر وقت نگاش میکردم یجوری میشدم،فکر کنید تو یه اتاق کوچیک هم هستید،خلاصه که بگذریم،ازم تشکر کرد و گفت لازم نبود و اینا،بعدش ازم بخاطر اینکه چند سال پیش که اذیتم میکرده معذرت خواست،منم گفتم اشکالی نداره ولی ازش پرسیدم چرا اذیتم میکرد،اونم به طور عجیبی گفت نمیدونم،منم دیگه اذیتش نکردم و رفتم.تا رسیدم درو باز کنم که برم گفت شکلاتتم خیلی خوشمزه بود و من عاشقش شدم،منم گفتم نوش جون و گفت میتونی بازم برام بیاری،هر دومون خندومون گرفت و گفتم باشه میارم،اون روز چهارشنبه بود یادمه و دو روز تعطیل بودیم،منم از این فرصت استفاده کردم و یه بسته بزرگ از اون شکلات ها سفارش دادم،مامانم میگفت برای کی میخوای منم میگفت میخوام بین بچه ها پخش کنم،خداروشکر مامانم زیاد گیر نداد.فردا صبح که پاشدم شنبه بود،وسایلمو جمع کردم و شکلات رو توی یه کیسه گذاشتم،وقتی داشتم میرفتم سر یه چیز مسخره با بابام دعوام شد،منم درو کوبیدمو رفتم،واقعا حالم گرفته شده بود و اعصابم خورد بود،صبح که رسیدم بدون سلام علیک اون کیسه ای که توش شکلات بود رو انداحتم رو میز مسئول زبان گفتم بزار رو میز خانوم سمیعی و رفتم،اصلا هم واینستادم تا حرف هاشو بشنوم که بگه برای چی و اینا فقط شکلاترو بهش دادم و رفتم،صبح مثل افسرده ها رفته بودم یه گوشه نشسته بودم هی دوستام میومدن کرم میریختن و منم اهمیتی نمیدادم،سارا صبح اومد و از دور منو دید و با دست سلام کرد منم با دست جواب دادم،فهمید که حالم خوش نیست و قیافش از خندون به ناراحت تغییر کرد،رفت تو دفتر یه ۳ ۴ دیقه بعد اومد پیشم و کلی برای شکلات تشکر کرد و منم با بی حالی جوابشو دادم،گفتش چی شده و منم گفتم چیز خواصی نیست اما خودش خوب فهمیدم دارم چرت و پرت میگم،گفتش که زنگ تفریح بعد بیا تو دفتر تو اتاق من،کارت دارم میخوام حالتو خوب کنم،منم گفتم یعنی چی؟؟گفت میفهمی،منم هی داشتم فکر میکردم میخواد چیکار کنه یعنی این،خلاصه که یه زنگ گذشت و منم بدو بدو رفتم تو اتاقش،در زدم و اومدم تو،دیدم داره از شکلاتم میخوره با چایی،سریع بلند شد و گفت بشین،خودشم اومد کنار من نشست،گفت:خب بگو چیشده که انقدر ناراحتی،در همین حال دستش رو گذاشته بود رو پاهام،منم یکم استرس گرفتم اما خودمو جمع کردم گفتم چیز خاصی نیست،شخصیه!!اونم گفت عه؟شخصیه؟باشه،بعد ازم یه سوال پرسید که واقعا موندم و کامل شکه شدم،ازم پرسید:پارسا تو از من خوشت میاد؟همیشه میبینم داری زیر چشمی منو نگاه میکنی و . . .من کاملا شک شده بودم و نمیتونستم جوابشو بدم،سرمو انداخته بودم پایین و ام ام میکردم و نمیدونستم بهش چی بگم،گفت اشکال نداره نظرت رو فقط بگو،گفتم:شما از من ۸ ۹ سال بزرگترید اصن نمیشه و . . . من باید برم،پاشدم و داشتم میرفتم که تا رسیدم به در گفت نرووو،گفتش:بهت گفتم که حالتو خوب میکنم،حالا وقتشه،ازش پرسیدم:چرا اینکارارو میکنی؟چرا جدیدا انقدر با من مهربونی؟اگه میخوای از دلم در بیاری لازم نیست من ناراحت نیستم دیگه،اینو که گفتم یهو عصبی شد،گفت من انقدر با تو خوب رفتار میکنم بعد جواب تو اینه؟برگشت مثل بچه ۲ ساله ها پشتشو کرد به من که انگار ناراحته،منم گفتم حالا ببخشید،بگو میخواستی چیکار کنی.اول انگار باید نازشو میکشیدی،نمیومد که نمیومد و من دیگه گفتم آقا من غلط کردم،چیکار میخولی بکنی؟از جاش بلند شد و اومد نزدیک من،صورتشو و نزدیک صورتم کرد و گفت:بستگی داره تو آماده باشی یا نه،من همون جا حدس زدم قضیه چیه،داغی بدنشو میتونستم حس کنم و حسابی حشری بود،یهو اومد لبمو بوسید و منم مثل این اسکلا خودمو کشیدم کنار و گفتم چیکار میکنی دیوونه؟گفتش که مگه قرار نبود بهت حال بدم؟دوباره اومد جلو و لبمو بوسید با این تفاوت که منم باهاش راه اومدم،در همین حال دیدم داره آروم آروم لباسشو در میاره،خیلی منتظر این لحظه بودم چون قشنگ معلوم بود چه بدنی داره و وقتی لباسشو باز کرد کامل . . . وای خدایا،یچیزی میگم یچیزی میشنوین،خیلیییییی خوب بود،منم شروع کردم بدنشو بوسیدن،از گردن شروع کردم و آروم آروم اومدم پایین،رسیدم به کصشو و شروع کردم لیسیدن و اونم خیلی داشت لذت میبرد،بعد از اون هم بهش گفتم حالا نوبت اونه و اونم رفت سراغ کیرم که انقدر شق بود که داشت شلوارم داشت پاره میشد،شلوارمو کشید پایین و با دیدن کیرم متعجب شد،گفت چقدر کیرت تو این سن بزرگهههه،منم با خنده گفتم مارو دست کم نگیر،شروع کرد ساک زدن کیرم،وای که چه حالی میداد،همین جور ساک زد و زد که داشت آبم میومد،بلندش کردم و وقتش بود کیرمو بکنم تو کصش،عجب کصی داشت،قبل اینکه بکنم توش شروع کردم لیسیدن تا اینکه داشت ارضا میشد،اون موقع وقتش بود بکنم توش و کردم که اصلا نمیدونید چه حس عجیبی بود،امیدوارم همتون تجربه کنید،دیگه شروع کردم کردنش و کردم و کردم و کردم تا ارضا شدم و آبمو ریختم رو کمرش و افتادم زمین ،بهم گفت خوب میکنیا.دیگه منم سریع رفتم سر کلاس چون دو سه دقیقه ای بود زنگ خورده بود،این قضیه برای دو روز پیش بود و من یه حس عذاب وجدانی هم دارم،ببخشید که طولانی شد چون واقعا نیاز بود خودمو خالی کنم،نمیدونم در آینده چی میشه اما امیدوارم اتفاقای خوب بیوفته

نوشته: پارسا


👍 2
👎 24
33501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

874224
2022-05-16 00:59:40 +0430 +0430

خدایا خودت ظهور کن!
۱۴ سال و اینهمه ادا؟!
من ۱۴ سالم بود فکر میکردم زنها هم مثل مردها کیر دارند، اونوقت شما از دبستان روی معلوتون کراش!!! داشتید، معنی کراش هم چند سال پیش فهمیدم 😀

5 ❤️

874245
2022-05-16 01:56:41 +0430 +0430

از این به بعد باید بزنن زیر ده سال وارد سایت نشن
روزگار غریبیست نازنین

5 ❤️

874252
2022-05-16 02:12:40 +0430 +0430

پس الان سالته . و اب کیرتم میاد . و میدونی چجوری با زن سکس کنی.اونم تو مدرسه ؟عجب 😎 اخه بچه جون چرا میخوای دهن منو باز کنی

3 ❤️

874257
2022-05-16 02:29:14 +0430 +0430

یا حضرت استاقدوس😯😯😯

1 ❤️

874261
2022-05-16 02:52:12 +0430 +0430

بچه بیا پایین سرمون درد گرفت از کصشعرات.تو نهایتا کونتو بده زیاد مورن دیدی توهم زدی

3 ❤️

874273
2022-05-16 03:35:51 +0430 +0430

ادمین جان کیر تو خودتو داستان اپلود کردن که مال بچه 14سال اپلود میکنی

0 ❤️

874276
2022-05-16 03:49:57 +0430 +0430

اینکه یک نوجوان ممکنه توی مدرسه و یا آموزشگاه عاشق معلم بشه خصوصا پسرها عتاشق معلم بشود طبیعی هست ولی سعی کنید ذهنتون و از این مسایل خالی کنید و بدونید این خانم معلم ها بشما بچشم کودک نگاه میکنند نه شریک‌جنسی خودش .‌موفق باشید عزیزان

1 ❤️

874277
2022-05-16 03:57:33 +0430 +0430

تا سنت دیدم دیگه بقیه را نخوندم فهمیدم توهمات یک بچه جقیه 👎

0 ❤️

874284
2022-05-16 05:55:41 +0430 +0430

متناسب سن و سالت: فیله به گنجیشکه گفت: “کیرم تو کونت” و گنجیشکه گفت: “یه چیزی بگو بگنجه” شما هم همیکارو بکن پسر خوشگل.

0 ❤️

874296
2022-05-16 08:01:55 +0430 +0430

کدوم مدرسه راهنمایی معلماش زن هستن این دقیقا بر عکس داستان سرایی کرده و شکلات اقا معلم کار دستش داده

0 ❤️

874313
2022-05-16 09:47:14 +0430 +0430

کسکش من تا بیست سالگی فکر‌میکردم منو از درخت چیدن بعد تو اومدی میگی ۱۴ سالمه معلمم رو کردم

0 ❤️

874319
2022-05-16 10:07:25 +0430 +0430

یکی به این مادر … تابلو سردر سایت رو نشون بده تا نیاد از فانتزی جقش بگه😂😂😂😂

0 ❤️

874326
2022-05-16 11:13:09 +0430 +0430

خرخودتی
کره خرم باباته

0 ❤️

874331
2022-05-16 11:29:22 +0430 +0430

ادمین داداش سر جدت نکن اینکارو! ایناچیه اجازه انتشارمیدی؟

0 ❤️

874340
2022-05-16 12:04:18 +0430 +0430

موضوعات فیلم های پورن+تخیلات یک فرمند جق بچه=این داستان کاملا واقعی
تنها چیزی که می‌تونم بهت بگم که ناراحت نشی و بهت بر نخوره،اینکه خیلی محترمانه با رعایت ادب خدمتتون عرض کنم که به صورت دانش بنیان مادرت رو گاییدم،شرمنده اگه کم و کسر بود،بالاخره کاری که از دستم بر میومد.
آخه کیر تو کس پدرت اینجا ایرانه،خانم معلم رو تو خوده مدرسه زدی توش،باز دوباره تو دیشب نشستی برازرس دیدی موضوعش رو نتونستی فراموش کنی،بعد با همین فرمون و با همین ذهنیت برازرس یهو ناگهان ویرگول سر از شهوانی قسمت داستان نویسی در آوردیُ… بعدم که خوب،… بس کن دیگه بقیش رو نمی خواد بگی دیگه خودمون خوندیم،فعلا بیا از کلاس برو بیرون برو جلو دفتر وایستا تا زنگ بخوره بیام سراغت،فقط ببینم سمت سمیعی رفتی میام جفتتون رو با هم…

0 ❤️

874341
2022-05-16 12:08:29 +0430 +0430

14 سال؟
ادمین داری ب یجا میرسونی اکثرا غریب به یقین دیگه نیاییم تو سایت😑🖐️

1 ❤️

874362
2022-05-16 15:03:27 +0430 +0430

سر تاپای داستان دروغه تومدرسه بهت کوس داد مسئول دفتر که همیشه بوداون لحظه نبود بعد بدون استرس اونجا خودشو برات لخت کرد دوست دروغ گویی من اینجا ایرانه نه اروپا حالا نمیتونی اونو بکنی چرت ننویس رو کونت مونده

0 ❤️

874372
2022-05-16 16:26:59 +0430 +0430

آرزو بر کودکان عیب نیست!
مطمئن ام راست میگی استادت ریده به زندگیش به‌خاطر یه بچه ۱۴ ساله

0 ❤️

874373
2022-05-16 16:34:26 +0430 +0430

بابا مگه اول سایت رو نمیخوید ؟؟ ورود افراد زیر ۱۸ سال ممنوع
اینجا هم شده مهد کودک 😮‍💨😮‍💨
معلمای ماکه یه مشت پیرزن بودن همه هم دست بزن و تنبیه داشتن

0 ❤️

874376
2022-05-16 16:46:44 +0430 +0430

کونیییی تویه ۱۴ ساله اینجا چه گوهی میخوری ک خودتو بکن معرفی کردی تو بچه هستی و بچه ها چون هستن و فعلا باید بدی تا بزرگ بشی برو کونتو بده گوه اصافه هم نخور

1 ❤️

874393
2022-05-16 19:59:34 +0430 +0430

باز مدرسه ها باز شد،جو بین دانش اموزا گل کرد،از خاطرات نکرده های همدیگه گفتن پیشه هم،اینم گرفته مطلبش کرده😂😑

0 ❤️

874403
2022-05-16 22:24:49 +0430 +0430

اینجور ادما با این جور داستانها تخمی تخیلی اعتبار سایت به این خوبی میار پایین

0 ❤️

874407
2022-05-16 23:45:59 +0430 +0430

بچه بیا پایین کصشعر نگو سرمون درد گرفت
اومدی داستان جق زدن دیشبتو نوشتی کصکش مادرکصه خوارکصده ننه کیر قاپ بیناموس؟😐😂
فعلا برو ماتحتتو بده بعد بیا گوز گوز کن بچه کونی😏

0 ❤️

874420
2022-05-17 01:03:35 +0430 +0430

واقعن فک کردی وقت میزاریم و این کسشرو میخونیم؟!😂کصخلیسم

0 ❤️

874436
2022-05-17 02:05:23 +0430 +0430

باید عذاب وجدان بگیری بابت اینکه داستان واقعی رو نگفتی…!
حالا اصل داستان:
تمام قضایا درست، اما شخصیت‌هاش اینجوری بود: مدیر مدرسه و شرح مخ زدن تا کردنت که آخرشم همونطور که خودت گفتی انقدر تملبه زد تو کونت تا آبش اومد و ریخت رو کمرت…

0 ❤️

874465
2022-05-17 03:35:55 +0430 +0430

کیر دهنت بچه این چیه نوشتی حداقل سوتی نمیدادی گفتی قبلا چند ترم باهاش درس داشتی خوب لاشی از کی تا حالا ابتدایی ترمی شده قشنگ ریدی گوه زیادی خوردی برو بمیر جقی مغزت گوزیده😂😂😂😂

0 ❤️

874557
2022-05-17 16:35:45 +0430 +0430

چرا زر میزنی بچه معلم میاد به یه بچه 14 ساله کص بده؟
خودت داری میگی خوشگل بوده یعنی راحت میتونسته یه مسرو جذب کنه اونوقت چرا باید به تو زپرتی پا بده؟

0 ❤️

874559
2022-05-17 16:57:00 +0430 +0430

خودتو ناراحت نکن منم تقریبا هم سن سال تو بودم که باکرگیمو از دست دادم ، اصلا مهم نیست ، سعی کن طرفتو راضی کنی . درضمن اون کسیه که باید عذاب وجدان داشته باشه نه تو

0 ❤️

874579
2022-05-17 19:58:26 +0430 +0430

خخخخخخ، چه تصورات احمقانه ای دارید شما تینیجر ها
اصلا نمیدونم بهت چی بگم،نمیخوام بزنم توذوقت
ولی کستانی که نوشتی بیش از حد مضحک و بچگانه بود،
احتمالا فیلم‌هایی از قبیل امریکن پای را دیدی و این چرت و پرت ها را نوشتی، چند سال دیگه خودت بخونش، خنده ت میگیره به این جفنگیاتی که نوشتی.

0 ❤️

874600
2022-05-18 00:40:49 +0430 +0430

چون فرض محال محال نیست. اگ ه فرض کنیم همش واقعیه دیگه اونجاش که بردت تو اتاق و کردت رو نمیشه باور کرد چون اینجور که گفتی حدودا ده بیست دقیقه میکردت کی جرات میکنه تو مدرسه یه بچه رو ببره تو اتاق و روش کار کنه کس هم شک نکنه . تازه تو گفتی که یکیشون خیلی سوال پیچت کرده
پس قطعا زر زدی بچه پررو ی متوهم

0 ❤️

874779
2022-05-18 22:53:54 +0430 +0430

میگی ۲۲ سالشه اگر زمان ابتدایی تو معلم بوده تو ۱۶ سالگی معلم شده؟زنگ چهارم ؟؟؟؟کونی مجلوق تو دبیرستان زنگ چهارم نداریم تو نهایتا ابتدایی باشی که زنگ چهارم دارین تو دبیرستان بعضی وقتا یه زنگ اضافه هست اونم درس میدن فوتبال بازی نمیکنن تو بعد از زنگ چهارم زنگ استراحت داشتی مگه چند تا زنگ دارین شما ؟چون بچه ای فحشت نمیدم فقط ننویس،فقط سارا واقعی بود که کس حقیه بقیه داستانت کس شعر بود،ادمین جان مادرت کنترل کن این کس شعرا را آپلود نکن

0 ❤️

876086
2022-05-26 03:09:21 +0430 +0430

میگم آبت میاد که میگی میکنم😂😂😂

0 ❤️