از دختر عمه‌ام میسترس ساختم (۱)

1400/02/29

اسم من امیره با گرایش بردگی این داستان برای 2 سال پیشه زمانی که 17 سالم بود ،البته اول قسمت ابتدایی داستان رو نوشتم بعد عملیش کردم ،خب بریم سراغ داستان
همونطور که میدنید، این حس از بدو تولد تو وجود ادم هست(دست خودمون نیس) و نمی خوام حرفای تکراری بزنم و میدونید پیدا کردن پارنتز غیر ممکنه
دیگه خیلی داشت بهم فشار میومد،تو اینترنت به دخترای عادی راجع به این حس میگفتم و می خواستم ارباب من بشن که بعضی هاشون قبول میکردن اما بعد 2 ساعت خسته میشدنو بلاک میکردن،البته هیچکدوم تهران نبودن
مگرنه مخشونو یجوری میزدم،اولاش به نزدیکام هیچ
حسی نداشتم اما یواش یواش داشتم به اطرافیان خودمم حس پیدا میکردم،و دیگه به این نتیجه رسیدم که این موضوع رو به یکی از نزدیکانم بگم ،نزدیک ترین خانوم نزدیک به من که بتونم بردش بشم دختر عمم نگار بود؛که 1 سال ازم بزرگتر بود و اونقدر با هم رفیق بودیم که به من گفته بود رل داره و رلش کیه،و شخصیتش جوری بود که انگار میتونه تو نقش ارباب قرار بگیره،از یک طرف با افراد زیادی دوست بود و من میتونستم برده اونا هم باشم و البته بیشتر قصدم این بود.اما خوب نمیتونستم ریسک کنم، چون تا مطمن نبودم نمیتونستم
ابرومو به خطر بندازم، بخاطر همین با یه اکانت فیک تو اینستا رفتم فالوش کردم ،دایرکتشم باز بود
رفتم زیر یه پستش نوشتم:
فدای گرد پاتون بانوی مقتدر
یک ساعت بعد کامنتمو لایک کرد
چند روز از این کامنت ها نوشتم تا بالاخره جواب یکی از کامنت هامو داد.نوشته بودم :ایشالاه من بمیرم ولی پای شما خواب نره بانو اونم زیرش نوشت ایشالاه با ایموجی خنده .فهمیدم وقتش شده رفتم پیویش و پارس کردم و نوشتم بانو قصد مزاحمت ندارم و فقط کارتون داشتم
چند دیقه گذاشت و جواب داد:

  • نمی تونی مزاحم بشی من رل دارم بیخود این خایه مالی هارو نکن
    _سرورم من حقیر تر از این چیزا هستم که بخام رل شما باشم
    +پس این گوه خوری ها برا چیه
    _من می خواستم طوله سگ شما باشم
    +!!!بهتره ساقیتو عوض کنی گمشو مگرنه بلاکت میکنم
    _چشم سرورم گورمو گم می کنم فقط قبلش یه سوال شما از بی دی اس ام و ارباب برده چیزی میدونید
    +نوچ
    _پس یکم توضیح میدم و گم میشم.
    خلاصه چند تا متن خلاصه که از قبل داشتم(برا دخترای دیگه میفرستادم)و کلیپ براش فرستادم کلیپا در حد پالیسی بود و می خواستم تو ذوقش نخوره چون تجربه نشون داده بود که باید یواش یواش میرفتم جلو مطمن بودم خوشش میاد چون یسری رفتار ها ازش دیده بودم که میخورد شخصیت دامینت داشته باشه و اگه روش کار کرد میشه به میس تبدیلش کرد.
    خلاصه یکم و صحبت کردیم و به یه سری سوالاتشو جواب دادم نهایتش یکم حرفای کلیشه ای زد وگفت خوشم نمیاد،نا امید نشدم چون اولش همه همینو میگفتن،تیر اخر ترکشمو استفاده کردم و گفتم خب بیا به صورت چتی نقش یه میسو بازی کن، اولش قبول نمی کرد ولی رازیش کردم و بهش یاد دادم باید چیکار کنه
    گفتم برای شروع یه اسم برام بزاره و اگه خواست عکس دست یا پاشو بفرسته تا من خودمو تحقیر کنم قبول کرد
    و عکس یه دست فرستاد(که دست خودش نبود)
    و گفت اسمت رولکس هست.
    من:_دستتونو میبوسم ارباب
    +ببوس طوله ،
    _فدای خاک پاتون ،زیر پاتونم
    +افربن!!
    _ارزش بند کفش شما از کل زندگیم بیشتره
    +پس چی،پارس کن برام طوله
    _هاپ هاپ
    +بیشتر
    _هاپ هاپ هاپ…
    و…
    خلاصه تموم که شد ازش پرسیدم که چه حسی داری:
    +راستش بدم نیومد اما…
    _اما چی؟
    +این درست نیست که یه انسان سگ یه ادم دیگه باشه
    _اما این یه رابطه 2 طرفه هست و هر دو طرف رازی هستن .
    +اخه چرا دوست داری سگ باشی یعنی لذت میبری؟
    _اره همونطور که تو از اربابی لذت میبری؟
    +اره اما همه انسان ها قدرت طلب هستن و منم طبیعی هست که از تحقیر کردن تو لذت ببرم
    _خب خیلی از ادم ها هم هستن که برعکس این هستن
    60 درصد مرد ها ته وجودشون این حسو دارن(الکی شما شاکی نشید) و مطمنم دور و اطراف خودت از این ادم ها هست.
    خلاصه کلی صحبت کردیمو این حسو براش عادی سازی کردم که خلاصشو براتون نوشتم چند روز با هم صحبت کردینو این حسو امتحان کردیم و اونم عین بقیه بعد چند روز جوابنو نداد و تهشم بلاک اما من به هدفم رسیده بودم
    از دختر عمم بگم برا خلاف علاقه من به میس لاغر اون چاق بود و وزنش تقریبا هشتاد نود کیلو بود،سفید بود
    و همیشه دست و پاش لاک قرمز داشت.
    من مادر بزرگم با عموم زندگی میکرد و عموم کارش طوری بود که هر چند وقت یبار خونه نمیومد و چون مادر بزرگم از تنهایی میترسید، هر دفعه یکی میرفت پیشش ،
    تو یکی از این روزا نگار می خواست تنهایی و بدون مادرش بره اونجا،منم قبل اینکه اون بره سریع رفتم خونه مادر بزرگم و کسی هم بهشون خبر نداد که من میرم (چون مهم نبود و ما بارها اونجا باهم بودیم)نگار هم دوست داشت تنها باشه تا راحت با گوشی چت کنه . خلاصه اومد و تا شب همه چی عادی و مثل همیشه بود ،
    نگار از اون دخترای بود که دوست داشت کرم بریزه و منم بعضی وقت ها جلو پاش دراز میکشیدم تا با پاهاش بهم کرم بریزه و ابن نهایت برخورد من با پای اون بود.شب که مادر بزرگم خوابید بعد چند دقیقه حرف عادی بهش گفتم:
    _قضیه این ارباب برده ها چین تازه پیداشون شده
    +ااا تو هم دیدی تو از کجا میدونی؟
    _من یکی از دوستام یه کلیپ فرستاد فقط جلو مادرم نگی من اینارو میدونم
    +خخخ نه
    _فکر کنم به چالش باشه
    اونم گفت نهو کلی توضیح داد
    منم بهش گفتم: میدونم ولی من چالششم دیدم
    +با لحن موذیانه ای گفت :انجامشم دادی
    _نه تو چی
    +منم نه ولی خیلی دوست دارم انجامش بدم ولی چندشم میشه پاهام خیس بشن
    _خخخخ من دوست دارم انجام بدم
    +احمق معمولا پای دخترارو میلیسن نه پسرا
    _منم منظورم این بود که دوست دارم پا بلیسم میخوام ببینم چه حسی داره
    چشماش از تعحب گرد شد و گفت :واقعا خاک تو سرت دیوونع
    _مگه چیه چالشه دیگه اصلا میخوای با هم انجامش بدیم
    +نه چندشم میشه
    _خب جوراب پات کن
    +نوچ جورابام کثیف میشه
    _خودم نوکرتم هستم برات میشورم
    +اووو این حرفا از تو بعید بود ،خواهش کن شاید دلم برات سوخت
    _خواهش
    +بیشتر
    _التماس میکنم ترو خدا
    +خخخخ باشه برو جورابمو بیار کنار کیفمه
    _ایول چشم فقط بین خودمون باشه ها اینجا نمیشه یدفعه مامان بزرگ بیدار میشه بریم تو اتاق
    جورابشو برداشتمو رفتیم تو اتاق، یه صندلی پلاستیکی هم داشتیم که با خودمون بردیم.
    و نگار نشست رو صندلی دستشو دراز کرد تا جورابشو بگیره و ندادم و گفتم خودم پات میکنم
    رو یه پا زانو زدم اونم پاشو گذاشت رو زانوم و تلاش میکرد لبخندشو قورت بده ،جورابش باش کردم
    و دراز کشیدم زیر پاش کف دو تا پاشو گذاشت رو صورتم و وزن پاش رو دماغم و نفس کشیدن برام سخت شده انگشت تکون تکون میدم و با پاش به صورتم فشار میورد، و یواش یواش صدا خندش بلند میشد . وقتی فشار میورد کاری نمیتونستم بکنم وقتی فشار اوردنش کم شد اولین بوسو از کف پاش کردم وقتی کف پاشو بوس کردم پاشو بلند کرد و یه نگاه تو صورتم انداخت و یه لبخند زد یه پاشو گذاشت رو پیشونیم و اون یکی پاشم اورد رو لبم من شروع کردم به بوس کردن اونم خیلی خونسرد پاشو جابه جا میکرد تا کل کف پاشو بوس کنم تو همین هین گفت تا تو پامو میماچی من برم تو گوشی ببینم چه خبره ،همینجوری که من باشو بوس میکردم اون بی توجه تو گوشی بود و این بی محلی حس خوبی به من میداد بعد 5 دیقه پا بوسی زبونم در
    اوردمو یه لیس از کف پاش زدم اونم یه لبخند زدو موذیانه گفت، به به چند تا ایس محکم از پاش زدم اون یکی پاشم گذاشت کنار پاش تا براش بلیسم کل پاشو لیسیدم ،انگشتاشو کرد تو دهنم و منم میخوردم دیگه جورابش خیس خیس شده بود ،گفت: بسه دیگه منم نخواستم زیاده روی کنم و گفتم چشم داشتم بلند میشدم که پاشو گذاشت رو سینم جوراباشو میخواست در بیار که چندشش شد من براش در اورد پاشو اورد جلو صورتم و گفت بده به پام و انگشتشو عین انبر کرد منم جفت جورابشو دادم به پاش گفت:مسترابو باز کن دهنمو باز کردم و جفت جواراباشو کرد تو دهنم و پاشو گذاشت رو لبم و دولا شد جلو صورتم گفت:فکر نمیکردم اینقدر خار و ذلیل باشی فکر میکردم ادم مغروری باشی ریدم تو تربیت دایی و زندایی (با خنده)بعد با دستش دماغمو گرفت گفت بگو گوه خوردم تا ولت کنم منم نمیتونستم بگم اونم کیف میکرد و میخندید چند بار گذاشت نفس بگیرم و یکی دو دیقه ای اینجوری خودشو سر گرم کرد
    بیخیال شدو پاشو برداشت و اجازه داد بلند شم
    بلند شودمو جوراباشو از دهنم در اوردم گرفتم دستم
    تشکر کردم اونم پشت دستشو اورد جلو و گفت تشکر خشک خالی نمیشه که دستشو بوسیدمو پیشونیمو زدم به پشت دستش و رفتم جورا باشو شستم…

ادامه...

نوشته: برده


👍 24
👎 7
59301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

810503
2021-05-19 01:42:20 +0430 +0430

دوست عزیز میسترس بودن یا اسلیو بودن یه حس درونی هستش و کسی میسترس یا اسلیو نمیشه بلکه اینجوری به دنیا میاد در ضمن میسترس یه سبک زندگی هستش نه فقط سبک سکس

یکم‌مطالعه ات رو ببر بالا . من شخصا علاقه ای به میسترس ندا م ولی اگه دوست داشتی خصوصی بهم پیام بده یه پیج در این مورد بهت معرفی کنم تا به درک بهتری از این قضیه برسی

2 ❤️

810562
2021-05-19 09:23:56 +0430 +0430

ادامه شو نویس دیوث تا همون 60 صدرصد که گفتی خوندم تکیه پاره البته حیون ریدم دهنت با مغز گوهیت. ننویس بی‌ناموس. ننویس حرومزاده.
1 درصد مثل تو بی وجود، وجود داره حرومی

0 ❤️

810603
2021-05-19 21:43:55 +0430 +0430

نوش جونت

1 ❤️

810629
2021-05-20 00:33:46 +0430 +0430

حتما ادامه بده

0 ❤️

842988
2021-11-16 22:48:13 +0330 +0330

جان ما داستانت واقعی بود

0 ❤️

846744
2021-12-07 04:44:31 +0330 +0330

زیاد جالب نبود 😕 😎

0 ❤️