از دست رفته (۲ و پایانی)

1401/02/05

...قسمت قبل

… جفتمون خشکمون زده بود و داشتیم به فرناز نگاه می کردیم. عرفان آروم از روی من بلند شد. توجه فرنازم مثلِ من، به کیرِ بزرگ و کلفتِ عرفان جلب شده بود. چند قدم اومد جلوتر و رو به روی عرفان وایساد. با کنایه بهشون گفتم: «چرا معطلین؟ از من خجالت می کشین؟ من قبلاً م این صحنه ها رو دیدم.»
فرناز و روی تخت نشست و گفت: «انتظار داری ازت عذرخواهی کنم؟»
گفتم:«نه! دیگه هیچ انتظاری از شما دو تا ندارم. نمایش مسخره تونو همین الان تموم کنین.»
فرناز با انگشت کاندومِ روی کیرمو کشید بالا و درش آورد؛ بعد با دستش یکم کیرمو مالید و گفت:« من همیشه دوستت داشتم ولی انقدری که من به فکر تو بودم تو بهم اهمیت ندادی.»
-باید می رفتی به عرفان می گفتی؟ نمی تونستی به خودم بگی چه مرگته؟
-توهمیشه از همه چیز عصبانی هستی. حتی نمیشه دو کلمه باهات حرف زد.
قبل از اینکه چیزی بگم، عرفان سریع وسط حرفمون پرید و گفت:« قرار نیست امشب با هم دعوا کنین باشه؟ دعواهاتونو نگه دارین واسه بعد.»
با همون لحن طلبکارانه گفتم: «دیگه بعدی در کار نیست. فرناز برای من یه عشقِ از دست رفته ست. توام یه دوستِ قدیمی که دیگه پیشم اعتبار نداره. از امشب به بعد راه ما سه تا از هم جدا میشه.»
همینطور که حرف می زدم، فرناز آروم لباساشو از تنش در آورد و روی سینه م دراز کشید.گفت: «پس بذار از آخرین عشق بازیمون لذت ببرم.»
نمی دونم چرا هیچ حسی به اینکه جلو عرفان لخت شده بود نداشتم. انگار اون شب رسماً غیرتم تعطیل شده بود. ولی خب کاری م از دستم بر نمیومد. وقتی لباشو گذاشت رو لبام دوباره بدنم داغ شد. هم حشری بودم هم عصبانی ولی هر چی بیشتر می گذشت، حشری بودنم به عصبانی بودم غالب می شد.
عرفان دوباره وسط پاهام نشست و شروع کرد به ساک زدن. فرنازم نفساش تند شده بود وسط ِلب گرفتن گاهی آه می کشید. خودمو به اون راه زده بودم ولی دزدکی نگاه می کردم که عرفان داره با انگشت، کُسِ و کون فرنازو مالش می ده. هیچ وقت فکر نمی کردم از دیدن این صحنه ها لذت ببرم. عرفان فرنازو جا به جا کرد وکُسشو روی کیرِ من تنظیم کرد. وقتی فرناز نشست روی کیرم از شدت شهوت آه کشیدم. تو همون حالت احسان، سوراخ کونمو باز کرد، پاهامو داد بالا و کیرشو با فشار هل داد تو کونم. دیگه نفسم در نمیومد. انقدر اون لحظه لذت بخش بود که اصلاً دلم نمی خواست تموم بشه. احسان و فرناز هر دو تاشون ناله می کردن. احسان از پشت سینه های فرنازو گرفته بود تو دستش و بازیشون می داد. لبا و گردنشو می خورد. گاهی م فشارش می داد روی سینه ی من و با دست محکم می زد روی کونش. نمی دونم چند دقیقه گذشته بود ولی دیدن این صحنه های شهوت انگیز و اون همه تحریک باعث شده بود دیگه نتونم خودمو کنترل کنم، با صدای بلند گفتم:«آه…فرناز بیا پایین…آبم داره میاد…»
فرنازکه تازه گرم شده بود، محکمتر خودشو روم بالا و پایین کرد و گفت:« نه! دلم می خواد کیر سواری کنم…آه… نمی خوام بیام پایین…آبتو بریز تو کُسم…»
دست و پام بسته بود و به هیچ جا بند نبودم. عرفانم داشت تند تند تو کونم تلمبه می زد. دیگه نتونستم مقاومت کنم. صدای آه و ناله م بلند شد و آبم با فشار ریخت تو کُسِ فرناز. عرفان کیرشو از تو کونم کشید بیرون و به فرناز کمک کرد از روم بلند شه. حالا که ارضا شده بودم و حالم یکم جا اومده بود، با یه لحن دستوری به فرناز که کنارم ولو شده بود و سرشم روی بازوی من گذاشته بود، گفتم:« می ری قرص اورژانسی می خوری فهمیدی؟»
یه لبخند شیطنت آمیز زد و گفت: «اگه حامله بشم چی میشه؟ دوست نداری بابا بشی؟»
چشامو تنگ کرده بودم و همینطوری داشتم چپ چپ بهش نگاه می کردم که عرفان کاندومشو در آورد. پاهای فرنازو داد بالا و فوراً کیرشو کرد تو کُسِ خیسِ فرناز.
عرفان تو همون حالت به من نگاه کرد و گفت:« حق داشتی…آه… کُس فرناز خیلی بهتر از اون اسباب بازیِ پلاستیکیه…داغِ…خیسه…تنگه…آه…»
هر دوتا مچ فرنازو با دستاش گرفته بود و همینطوری که تو کُسش تلمبه می زد، سینه هاشو زبون می زد و می خورد. با اینکه تازه بعد از اون همه کشمکش ارضا شده بودم ولی دوباره حشری شده بودم و کیرم داشت وول وول می خورد. صورت فرناز سرخ شده بود و با شدت آه و ناله می کرد، اولین بار بود که می دیدم موقع سکس انقدر هیجان داره. تازه فهمیدم حق با عرفان بود. من به اندازه ی کافی براش وقت نمی ذاشتم. وقتی ارضا شد دوباره خودشو بالا کشید و بی حال به بازوی من تکیه داد. ولی عرفان اصلاً عین خیالش نبود. دوباره حس حسادت وادارم کرد بهش تیکه بندازم. گفتم:«تو دیگه چه جور گُرازی هستی؟ موادی چیزی می زنی؟»
از حرفام خنده ش گرفت ولی جوابمو نداد. دوباره یکم مشروب برای خودش ریخت و گفت: «خب! بریم واسه راندِ بعدی؟»
بدش نمی اومد یکم منو حرص بده. اون حالت خوابیدنم رو تخت و اون همه بالا و پایین شدن کیر و کونم باعث شده بود حسابی کمر درد بگیرم. سعی کردم یکم بدنمو کشش بدم. دست و پاهام یخ کرده بود. گفتم:« نمی خوای دست و پامو باز کنی؟»
گفت:«کارم هنوز باهات تموم نشده رفیق.»
اینبار لحنمو عوض کردم و ملتمسانه بهش گفتم: «کمرم درد می کنه عرفان. تو رو خدا بازم کن. قول می دم دیوونه بازی در نیارم. اصلاً امشب هر چی تو بگی. تو رئیسی باشه؟»
وقتی بی توجه از اتاق رفت بیرون، اینبار به فرناز نگاه کردم. آروم بهش گفتم:« فرناز جونم! میشه لطفاً دست و پامو باز کنی؟»
دستشو کشید رو بدنم و با یه لحن لوس گفت:« نه عزیزم نمیشه! رئیس میگه نباید بازت کنم.»
دوباره داشتم عصبانی می شدم. با حرص گفتم:« دوباره یکی دیگه رو دیدی واسه من دم درآوردی؟یالا بازم کن دختره ی پر رو!»
فرناز از روم بلند شد و با دلخوری از اتاق رفت بیرون. دیگه کلافه شده بودم. چند دقیقه ی بعد دوباره صدای فرناز و عرفانو اینبار از تو پذیرایی شنیدم. عرفان یه ریز حرفای سکسی می زد: «کیر منو دوست داری؟…کلفته؟… می خوای یکم ساک بزنی؟… جوون … با همین کیر کلفتم پاره ت می کنم…انقدر می کنمت که دیگه نتونی درست راه بری… دوست داری؟ هان؟…»
صدای ناله های شهوتیِ فرناز دیوونه م کرده بود. کیرم دوباره شق شده بود و تمام حواسم جمعِ عرفان و فرناز بود. دلم می خواست نگاهشون کنم. همون موقع عرفان که فرنازو بغل کرده بود، اومد تو اتاق خواب و فرنازو انداخت روی من. اینبار، از پشت داشت کیرشو تو کونِ فرناز می کرد. منم از فرصت استفاده کردم. سینه های فرنازو با لبو زبونم می خوردم و لیس می زدم. عرفان باسنِ فرنازو رو کیر شق شده ی من فشار داد و کیرم تا ته رفت تو کُسِ خیس و داغش. دوباره از شهوت مست شده بودم و داشتم حسابی حال می کردم. فرنازم که کُس و کونش با دو تا کیرِ کلفت پر شده بود، مثلِ جنده ها آه و ناله می کرد و با شنیدن صداش بیشتر حشری می شدم. احسان محکم می زد رو کونشو و تند تند تو کونش تلمبه می زد. یه لحظه حس کردم کُسِ فرناز داره با یه ریتم متعادل مثل نبض می زنه و تنگ و گشاد می شه. کُسش داشت به کیرم فشار میاورد. اصلا دلم نمی خواست از روم بلند شه ولی احسان که خودشم حسابی حشری بود، دوباره از روی من بلندش کرد و بلافاصله یه کاندوم در آورد و کشید روی کیرم. اینبار خودش با کون نشست روم. دیگه واقعا داغ کرده بودم. هر دو تا مون نفس نفس می زدیم و آه می کشیدیم. اعتراف می کنم که لذت بخش ترین لحظه ی زندگیم بود. احسان با شهوت داشت ناله می کرد: آه! پدرام…آخ… آبم داره میاد…آه…اووف…آه…
یهو همه ی آبش پاشید رو سر و صورتِ من. چشمامو بستم. از روم اومد پایین و با دستمال صورتمو تمیز کرد. گفتم: «واسه این کارِت م که شده باید حسابتو برسم.»
عرفان و فرناز هر دوتاشون داشتن بهم می خندیدن. فرناز گفت:« خیلی با حال بود. باید یه عکس یادگاری ازت می گرفتم.»
عرفان کاندومو از روی کیرم برداشت. هنوز کیرم شق بود و حسابی حشری بودم. عرفان کیرمو گرفت تو دستش و به فرناز گفت:« بیا ساک بزن.»
فرناز که انگار منتظر دستورِ عرفان بود، بدون معطلی کیرمو کرد تو دهنشو شروع کرد به ساک زدن. یه جوری می خورد که تا حالا اینطوری برام ساک نزده بود. عرفانم تخمامو تو دستش بازی می داد و سوراخ کونمو می مالید. به دقیقه نکشید که برای بار دوم آبم اومد. عرفان با خنده گفت: «اینم یه رکورد جدید. فکر نمی کنم هیچ وقت تو یه ساعت دوباره ارضا شده باشی.»
با بی حوصلگی گفتم:« نه! فقط اون وقتایی که یه خری تو یه ساعت سه بار جلوی ارضا شدنمو می گیره اینجوری میشم. حالا دست و پامو باز کن.»
همینطوری که آروم پاهامو باز می کرد گفت:« فقط وحشی بازی در نیار خب؟»
وقتی دستامم باز کرد یهو از جام پریدم. فرناز از ترس چسبید به دیوار.آب دهنشو قورت داد و گفت:«پدرام! غلط کردم!»
عرفان اومد که جلومو بگیره ولی وقتی فهمید قصد ندارم به فرناز صدمه بزنم، سر جاش وایساد. همینطوری که با اخم به چشمای فرناز زل زده بودم، محکم لبامو چسبوندم به لباش. چشماشو بست. چند ثانیه ازش لب گرفتم و بعد آروم تو گوشش گفتم: «واقعا معذرت می خوام که این همه وقت به نیازت بی توجه بودم ولی باور کن راه درستی رو برای اعتراضت انتخاب نکردی. دیگه نمی تونم بعد از چیزایی که دیدم به عنوان همسرم قبولت کنم . همینطور که قبلا م گفته بودم، بین ما دیگه همه چیز تموم شده. از امشب راه همه مون از هم جدا میشه.»
فرناز داشت با بغض بهم نگاه می کرد. این دفعه رو به عرفان کردم وبا همون لحنِ خونسرد گفتم:«هر دو تاتون همین الان گورتونو از خونه م گم کنین.»
پایان

نوشته: نویسنده ی داستان های سکسی


👍 11
👎 1
10501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

870560
2022-04-25 01:03:00 +0430 +0430

به جان ناموسم اگه جات بودم ((هر دوتاشونو میکشتم و بعد سر پسره رو میبریدم میبردم برا خانوادش)). والله که برام مهم نبود بعدش چی میشه…

هرچند مال تو داستانه…

0 ❤️

870580
2022-04-25 01:55:11 +0430 +0430

قبول که یه داستان بود و ربطی به واقعیت نداشت ولی خدایی خودت تجسم کن چطور میشه یکی که دستاش بسته شده به تخت و یه زن رو کیرش نشسته پاهاش رو داد بالا و گذاشت تو کونش؟
عزیز دل برادر آدمها با هشت پا فرق دارن و تو بدنشون استخون هست که اجازه نمیده هر پوزیشنی که تو مغزت میاد رو بتونن اجرا کنن.

2 ❤️

870583
2022-04-25 02:04:12 +0430 +0430

اگه بی خیال منطق و عقل و واقعیت و این جور چیزا بشیم و فکر کنیم داستان تو یه دنیای دیگه جریان داره، میشه گفت داستان خوب و متفاوتی بود.
کاربر fesher1978 عزیز هم بقیه‌ی نکات رو گفتن!😁👌

1 ❤️

870658
2022-04-25 15:02:25 +0430 +0430

احسان این وسط چیکاره بود😬🤔🤔
خوب مینویسی ولی چیز خوبی نمینویسی.

0 ❤️