از فانتزی تا بگایی (۲)

1400/06/14

...قسمت قبل

رفقا این داستان نه از کسی کپی شده نه کلمه ای دروغ داره
این دقیقا اتفاقات زندگی منه و که یسری تجربه ها واسه من داشت حالا فقط تصمیم گرفتم با شما به اشتراک بزارم به نظره خودم اتفاق تخیلی نیوفتاده
و اینکه من واقعا با ۴۰ ۵۰ نفر خوابیدم توی ۹ سال دختر بازی آمار زیادی هم نیست بگذریم…
بودن بین دوتا دختر هات و سکسی و خوشگل واقعا بی نظیر بود واسم سحر ایستاده بود یه دستش روی کسش بود با د دستشم سینه هاشو میمالید،من دراز کشیده بودمو پاهامو باز کرده بودم روژین بین پاهام بود کاملا داشتم ساک زدنشو میدیدم واقعا دسگه چی از زندگی میخواستم؟سحر اومد سمتم و لباشو گذاشت روی لبام با ولع لبای همو میخوردیم از اون طرفم روژین داشت ساک میزد روژینو بلند کردم بغلش کردم بالاخره به اون سینه های گردو خوشگلش رسیدم هیجوقت سینه های به این خوشگلی ندیده بودم،با دوتا دست سینه سمت راستشو گرفتم واقعا بزرگو سفت انگار پروتز کرده بود گذاشتم توی دهنم و با قدرت میک میزدم گاهی اوقاتم نوکشو زبون میزدم دراز کشیدم کیرم بزرگترین حالت خودشو داشت روژین اومد بشینه روی کیرم با دستش کیرمو گرفتو یه جون بلند گفت و روی سوراخ کُسش تنظیم کرد که صدای آلارم گوشیمو شندیم خیلی سری به ساعت نگاه کردم و دیدم ۷:۴۵ دقیقه‌ست یه چشمم بیشتر باز نبود گذاشتم روی ۸ دوباره سعی کردم بخوابم که ادامه خوابمو ببینم ولی لعنتی هرکاری کردم نشد که نشد ناچار بیدار شدم و مثل همیشه گونه سحرو ماچ کردم و رفتم سر کار…
وقتی رسیدم فقط به خوابی که دیدم فک میکردم،هم استرس داشتم هم ترس ازینکه روژین چیزی به سحر گفته باشه هم اینکه حرفای روژین که گفته بود مواظب باش بهت نچسبم و عزیزم گفتناش یا شوخی های دستی و نگاهاش،حرف سحر که گفته بود یبار بخاطر من حاضره رابطه سه نفره داشته باشه و در نهایت خواب بی نظیری که دیده بودم باعث شده بود مصمم تر باشم…
سحر از روز اول رابطه خط قرمزش خیانت بود و تهدید کرده بود اگر یکبار این اتفاق بیوفته قطعا طلاقشو میگیره،داشتم احتمالات رو بررسی میکردم که چه اتفایی ممکنه بیوفته؟ اگر سحر بفهمه زندگیم بگا‌ میره،از طرفی این پالس هایی که روژین داده بود و فک کردن بهش همیشه کیرمو یجوری میکرد و مدام حشری بودم،از یه طرف خودمم دوس نداشتم خیانت کنم ولی فک کردن به سینه های گرد و بزرگش باعث میشد هیجانی بشم،مدام تصور میکردم که سه نفری داریم سکس می‌کنیم
دلو زدم به دریا و بهش تو واتس آپ پیام دادم:
سلام روژین چطوری؟صبح بخیر
فک کنم ۲ ۳ ساعت بعد جواب داد و گفت سلااام عزیزم خوبم تو خوبی؟
هنوزم نمیدونستم که تو ذهنش چی میگذره دو دل بودم میخواستم بیخیال بشم ولی بازم شهوت بهم غلبه کردو واسه اینکه سر صحبت رو باز کنم شروع کردم از مشکلاتم گفتن که مامان سحر با ماست خیلی سخته و گاهی اوقات خسته میشم ازین شرایط اونم نصیحت میکرد که تو انتخابت این بوده و باید بخاطر سحر کوتاه بیای بعد از ۲۰ دقیقه صحبت کردن در مورد این موضوع ها گفتم تیری تو تاریکیه دیگه یا میگیره یا نه بهش گفتم تو خیلی دختر خوبی هستی همه مردا آرزشونه که تورو داشته باشن پیاممو سین کرد ولی ۳ ۴ دقیقه بعد جواب داد گفت یه چیزی میگم جون عزیزترین کَسِت چه حسی بهم داری؟؟
اینجا دقیقا همون چیزی بود که میخواستم سرم شلوغ بود کارو ول کردم و جواب دادم بدون حتی یه کلمه اضافی که دوست دارم
چشم قلبی فرستادو گفت اگه منو دوس داری باید بیخیال سحر بشی
با گفتن این جمله کلا همچی بهم ریخت انتظار داشتم اونم ابراز علاقه کنه یا ناز کنه ولی این حرفش کلا منو بهم ریخت و داشتن روژین ارزش اینکه ی
بخوام زندگیمو بگا بدم نداره…مونده بودم چی بگم اصلا چیزی به ذهنم نمیومد که بگم…یه چند دقیقه ای نشستم یه سیگار روشن کردم یه کام عمیق گرفتم جوری که احساس کردم لبم داره میسوزه شروع کردم دوباره برنامه ریزی کردن که چطوری هم روژین و راضی کنم هم سحرو…
نمیدونم واستون پیش اومده که کاریو انجام بدیو بدونی که احتمال بگا رفتن بالا باشه و مغزت میگه نکن ولی اون هیجان و شهوت به مغزت غلبه میکنه…
بعد از کمی فکر کردن گفتم میدونی که تو واسه سحر مثل یه خواهری و من دوس دارم همیشه با هم باشین هوای همو داشته باشین اون جز تو کسیو نداره دلیل اینکه من دوست دارم همینه چون هروقت تو میای خونمون یا باهم‌میرین بیرون اونم خوشحاله،این تنها جوابی بود که میتونستم بدم
روژینم گفت میدونم همه اینارو ولی من حستو نسبت به خودم میدونم واسه همین دوس ندارم به دوستم خیانت کنم یا اون یا من!
ای بابا باز تو حرف خودتو میزنی درسته من دوست دارم ولی صحبت یه زندگیه من سحرو دوس دارم نمیخوام اونو از دست بدم
خب کم آوردم،اعتراف کردم که آره دوست دارم از اولین باری که دیدمت نسبت بهت حس داشتم،ولی در واقع این سینه های سکسی و خفنش،اون لبای خوشگل و قد بلندش و فکر سکس باهاش باعث شده بود این حرفارو بزنم…ظاهرا سرش شلوغ بودو گفت بعدا حالا در موردش حرف میزنیم منم گفتم اوکی فعلا ولی باز جواب داد فعلا عزیزم با یه قلب…
شب که داشتم‌میرفتم خونه گفتم یه زنگ بهش بزنم،زنگ زدم جواب داد شروع کردم به صحبت کردن(من این موضوع رو میدوستم که روژین‌اوپنه دوس پسرش توی ۱۸ ۱۹ سالگیش ترتیبشو داده بود) ازش خواستم جمعه خودش زنگ بزنه به سحر و بیاد دور هم باشیم بیاد،اونم اوکی داد و خداحفظی کردیم…رسیدم خونه سحر حالش بهتر بود وقتی قیافشو دیدم حالم بهتر شد و استرسم کم شد که روژین‌هیچ صحبتی نکرده و نگفته که من بهش پیام دادم…جمعه رسید و روژینم اومد،خوشبختانه مامان سحر رفته بود خونه عمو سحر،سحرم از فرصت استفاده کردو یه دوست دیگش مونا رو هم گفت بیاد،مونا کلا شیطون پر حرف و پر انرژی بود منم اصلا تو نخش نبودم جمع شدیم ۱لیتر کُنیاک ۶۵٪ داشتم نشستم مزه و مخلفات دخترا آماده کردن،منم قلیونو مشروب رو آماده کردم نشستیم خیلی ملو پیک زدیم یکم که گرم شدیم سحر موزیک گذاشتو دخترا شروع کردن به رقصیدن،از اول ورود روژین من همش استرس داشتم همش قلبم بوم بوم میکرد اون ولی رفتار تابلویی انجام نمیداد مثل همیشه میخندید و فقط گاهی اوقات چشم تو چشم میشدیم یه لبخند ریزی میزد،سحر ازم خواست باهاش برقصم منم پا شدم یکمی با هم رقصیدیم،کلا موقع شادی اصلا مهم نبود که کی با کی میرقصه یعنی این تو خونواده هامونم مشکلی نداشت بارها شده بود من با دختر عموی سحر رقصیده بودم اصلا چیز بدی نمیدونستیم اینکارو حجابم اصلا اهمیتی واسمون نداره…
سحر نشست منو روژین شروع کردیم رقصیدن من که بلد نبودم اما اون تا میتونست دلبری میکرد یه تیشرت سفید تنگ یکمی یقه باز با یه جین آبی تنگ پوشیده بود و سینه هاش داشت منفجر میشد مطمئن بودم که این سینه های بزرگ بخاطر سوتین اسفنجی نیست چون وقتی میرقصید بالا پایین شدن سینه هاش کاملا مشخص بود.گاهی اوقان خط سینه هاشو میدیدم،موقع رقصیدن مدام چشمم به لبو سینه هاش بود دیدم خیلی دارم تابلو بازی در میارم گفتم بشینیم یکم دیگه بخوریم نشستم پیک ریختم سعی میکردم واسه سحرو مونا بیشتر بریزم که اونا کاملا مست بشن ۱ لیتر کنیاک ۶۵٪ واسه ۴ نفر اونم ۳تا دختر خیلی قوی و زیاد بود
وقتی مشروب تموم شد مونا که اولین نفر رفت تو دستشویی تگری میزد،سحرم مشخص بود سرش گیج‌ میره هی چشماشو میبست که حالش بهتر شه اما مطمئن بودم الان دنیا داره دور سرش میچرخه و روژینم خیلی نرمال نبود اما حالش بهتر از اون ۲تا بود منم بهتر از همه بودم اما مست بودم به روژین اشاره کردم که بریم تو آشپزخونه کناره پنجره سیگار بکشیم اونم پایه بود کلا هم قلیون میکشید سیگارم فقط وقتی میومد پیش ما با من میکشید
۲ نخ سیگار خودم روشن کردم و یکیرو دادم بهش کامل اولو که گرفت آهسته نه از شهوت ولی مثل لذت بردن یه اووم گفت نا خوداگاه دوباره زد بالا کیرم یجوری شد و چشمم به سینه هاش افتاد دلم میخواست همون لحظه محکم بگیرم توی دستمو گازشون بگیرم سرو صورتمو بمالونم به سینه هاش.
داشتیم سیگار میکشدیم جرات حرف زدن نداشتم،یه کام گرفت و منو نگاه کرد دوباره یه لبخند دیگه زد داشتم میمردم فقط منتظر کوجیک ترین اشاره بودم که بپرم بغلشو بخورمش ولی صدای مونا اومد که در دستشویی رو بسته هم روژین نگاهشو از من گرفت هم من که تابلو نباشیم رفتیم دوباره توی حال،روژین رفت سمت مونا منم رفتم سمت سحر که ببینم در چه حاله سحرو بلند کردم حالش اصلا خوب نبود بردمش توی اتاق خوابمون و گذاشتم روی تخت،گفت چشمامو میبندم یکم حالم بهتر شد میام،رفتم توی هال دیدم مونا روی مبل سه نفره دراز کشیده دستشم روی سرشه واقعا دیگه طاقت نداشتم رفتم دوباره یه سیگار دیگه بکشم،انگار جفتمون میدونستیم چی میخوایم ولی جفتمونم جرات انجامشو نداشتیم،سیگارو روشن کردم روژین دوباره اومد و گفت یدونه دیگه سیگار بده دوباره واسش روشن کردم سیگارو‌کشیدیم روژین سیگارشو از پنجره پرت کرد پایین و داشت بر میگشت ناخوداگاه از پشت دستشو گرفتم و برگردوندمش سمت خودم،با یه خنده خیلی ریزو آهسته گفت چیکار میکنی نکن زشته پسر بد،ولی من دیگه هیچ کنترلی روی خودم نداشتم و بغلش کردم لبمو چسبوندم بهش،سینه هاش به بدنم خورد،داشتم سعی میکردم لبشو بخورم ولی اون دهنشو باز نمیکرد که بتونم لبشو بخورم کیرم کامل سیخ شده بود میمالوندم به کسش ولی یهو دستشو گذاشت رو سینم و خودشو ازم جدا کرد و با چشمام داشتم خواهش میکردم برگرده ولی رفت،خیلی سریع رفت لباس پوشید و بدون خداحفظی رفت…تا به خودم اومدم تو کسری از ثانیه کیرم خوابید دوباره استرس و ترس سراغم اومد،با خودم گفتم خاک برسرت بگا دادی همچیو ناراحت شد الان به سحر همچیو میگه.رسما ریده بودم به خودم نمیدونستم چیکار کنم با استرس شدید رفتم تو اتاق واسه اینکه همچی رو طبیعی جلوه بدم سحرو بغل کردم گفتم روژین رفته مونا هم خوابه اگر حالت خوب نیست بریم سرم بزنیم گفتش نه خوبم چرا روژین رفت؟گفتم خب ساعت ۷ بعداز ظهر شده دید شما دوتا ولو شدین اونم رفت…
منتظر بودم صبح بشه برم سر کار تا بهش زنگ بزنم ببینم چه عکس العملی داره قطعا اگر میخواست چیزیو لو بده تا حالا گفته بود پس اونم دلش میخواد
زنگ زدم با خوشرویی جواب داد کم کم اونم لو داد که رو من کراش زده بود و اینم گفت که خیلی دوس داشت جمعه بمونه ولی فرصت خوبی نبود
کلی حرف زدیم از اون روز و حس و حال بزور بغل کردنش و بوسیدن…
چند روزی به همین روال گذشت تا یه شب از سرکار داشتم میرفتم خونه دیدم سحر قیافش تو هم رفته سلام علیکی کردم دستو صورتمو شستم رفتم تو اتاق لباس عوض کنم که دیدم پشت سر هم واتس آپم داره پیام میاد تعجب کردم رفتم سر گوشی دیدم سحر اسکرین شاتای چت منو روژین رو واسم فرستاده
اون لحظه احساس کردم سرم داره گیج میره نمیتونستم تکون بخورم مثل یه چوب خشک فقط زل زده بودم به اسکرین شاتا و تازه فهمیده بودم چه بلایی سرم اومده تموم بدنم داغ شده بود احساس میکردم از سرم داره دود بلند میشه واقعا نمیتونستم هیچ حرکتی کنم با خودم گفتم زندگیم بگا رفت بدبخت شدم آبروم رفت چطوری الان سرمو بلند کنم تازه بود که فهمیدم چه غلطی کردم،تنها کاری که از دستم بر اومد همون حالت دراز کشیدم و خوابیدم سحرم اصلا نیومد تو اتاق که پیشم بخوابه،صبح زودتر از همیشه از خونه زدم بیرون که باز دوباره واتس آپم پیام اومد فحش و لعنت و نفرین بود که سحر واسم فرستاده بود رفتم به روژین پیام بدم دیدم بلاکم کرده زنگ‌میزدم دیدم منو گذاشته تو بلاک لیست…روز فوق العاده بدی بود،کارم هیچ توجیحی نداشت اصلا نمیدونستم گند به این بزرگیو چطوری بپوشونم اگه میرفت طلاق میگرفت من چیکار باید میکردم چون واقعا دوسش داشتم همیشه هم سعی میکردم آدم خوبی باشم بارها موقعیت های مختلف واسم پیش اومده بود که دست از پا خطا نکردم ولی اینبارو باختم بدم باختم.
شب دوباره پیام دادنای منو سحر شروع شد بهش گفتم که گول خوردم اون دلبری میکرد اون سر صحبت رو روز اول به جایی برد که من گول خوردم به هر طریقی میخواستم قانعش کنم که واقعا دوسش نداشتم و فقط گول خوردم که خب به هزار بدبختی و کلی اشک و گریه راضی شد،همش میگفت‌من‌چی‌کم گذاشتم چرا با من‌اینکارو کردی تو میدونستی خیانت خط قرمزه منه و ازین‌حرفا…ففقط تنها شانسی که آوردم در مورد حرکت روز جمعه هیچی نگفته بود والا رسما طلاقشو گرفته بود…بعد ازین اتفاق به درخواست سحر مشاوره رفتم هر چیزی که فکر میکردم باید بگمو گفتم(جز اون فانتزی لعنتی که باعث شده بود من به فکر روژین و تریسام زدن بیوفتم)(اصلا روم نشد بگم به دکتره)حتی خود سحرم نمیدونه که اون حرفش باعث شده بود من همه اینکارارو انجام بدم) اوضاع کم کم بهتر شد دیگه تقریبا زندگی داشت برمیگشت به روال سابق و سحرم واقعا توی سکس بهتر شد منم بودنه مامانشو دیگه بهونه نکردم تا اعصاب خودم راحت تر باشه ازین اتفاق تقریبا ۱ سالی گذشته و دست از پا خطا نکردم سحرم با روژین قطع ارتباط کرد
ولی یه سوال واسم همیشه مونده که چی شد روژین منو بگا داد چه اتفاقی افتاد انگیزش چی بود که این همه منو همراهی کرد تا آخرش هم منو تشنه بزاره هم منو بگا بده :/ در مورد این نظر بدین
ببخشید که طولانی شد و سکسم نداشت ولی بعد ازین ماجرا یه چیزیو فهمیدم که زندگی که خوبه طرف مقابلت اهل این حرفا نیست به فانتزیاتون پرو بال ندین که آخرش بگا برین منم واقعا شانس آوردم که زندگیم پابرجا مونده خداییشم بعد از اون اتفاق به خودم اومدم دیگه سعی کردم بچسبم به زندگیم و بیخیال فانتزی بازی بشم چون سحر به هیچ عنوان پایه هیچکدوم ازین حرکتا نیست…الانم اوضاع به وقف مراده و همچی عالی شده باورم نمیشد که منو ببخشه…
ببخشید که طولانی شد و سکس هم نداشت چون این اتفاقی بود که واقعا افتاده و زندگیم تحت تاثیرش قرار گرفته بود
مرسی.

نوشته: Aledia


👍 12
👎 7
19901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

830216
2021-09-05 00:42:11 +0430 +0430

کیر بگایی از کنار کونت گذشته پس

0 ❤️

830240
2021-09-05 01:37:37 +0430 +0430
H&s

حسادت

1 ❤️

830338
2021-09-05 13:29:17 +0430 +0430

من جات باشم روژین و خفت میکنم میبرم ی گوشه جوری از کون میکنمش ک عین گربه زمین و چنگ بزنه.

تو هم همونجا ک سیگار میکشیدین باید روژین تا دسته میکردی

2 ❤️

838328
2021-10-20 00:27:02 +0330 +0330

به زن ها دروغ بگویید آنها عاشق شنیدن حرف هایی هستند که دوست دارند بشنوند حتی اگر دروغ باشد, باید میگفتی عاشقش هستی و حاضری همسرت رو بخاط او از دست بدی

1 ❤️