از قهوه تا چشمهای قهوه ایش (۳)

1401/04/06

...قسمت قبل

عاشق شدم…
این حرفش باعث شد سرمای هوا رو بهتر از قبل حس کنم. تموم تصوراتم نابود شد. ایندفعه کشتی هام غرق نشدن،خودم غرق شدم. حس از دست دادن کسی که هنوز بدستش نیاوردی بدترین حس دنیاس!
یه لبخند به تلخیه تموم غم هام رو لبام نقش بست و گفتم:
+به به شاه دوماد. مبارکا باشه! چیز به این مهمی رو الان باید بهم بگی؟
_بروبابا دلت خوشه. شال گردنت خیلی گرمه ولی استخونام از سرما داره تیرمیکشه. بریم تو ماشین!
از رو نیمکت بلند شدیم و راه افتادیم سمت ماشین، سرعت قدم هاشو کمتر کرد و چند متری ازم عقب افتاد. یهو دویید و بهم یه پس گردنی اروم زد و فرار کرد! منم دوییدم دنبالش و میگفتم:اگه بگیرمت حسابت با کرام الکاتبینِ! سربه سر من میزاری جوجه؟! اَی اگه دستم بهت برسه…
فقط میخندید و میدویید،قهقهه میزد،عین دوتا بچه۶_۷ ساله شده بودیم. طنین خنده هاش قشنگترین اوایی بود که میشد رو منظره قشنگ درختای سفیدپوش پارک میکس کرد!
تا ماشین دوییدیم، تو مسیر سعی میکردم چهره جذاب دختری رو که تونسته دل کیانوشُ ببره تو ذهنم مجسم کنم!
وقتی نشستیم تو ماشین جفتمون نفس نفس میزدیم. چند ثانیه بیشتر طول نکشید که گرمای نفس هاش به سرمای هوای داخل ماشین و بوی عطر تنش به بوی خوشبوکننده رو داشبورد غلبه کرد.
راست میگفت! درد داغ عشقُ تو چشماش میشد دید! تو همین فکرا بودم که بدجوری ضعف کردم. بخاری رو زدم و گفتم:
+شام خوردی؟
_فکر و خیال واسم اشتها نزاشته!
+اهل دلی؟
_چی چی ام؟
+جگر خوری یا نه؟
_اوووف. ناجور.
+حله پس.
_حله چشاته!
تابلو نکردم ولی بلوف میزد. خوشگوشت بیشتر دوست داشت!
اشتهاشم اگه از نرمال بیشتر نبود کمترم نبود! حسابی تو جگرکی دلی از عزا دراوردیم. سیخ اخر که تموم شد با دستمال کاغذی دور دهنمو پاک کردم و گفتم:میدونی الان چی میچسبه؟ با این حرفم قشنگ فهمیدم فکرش هزارجا رفت.از حرفا و حرکاتش شستم خبردار شده بود شاید لیلی داستان عاشقانه اش خودمم!
لب پایینشو گزید(چون خودِ عوضیش میدونست این حرکت بینهایت سکسیش میکنه و منو به مرز جنون میرسونه) و گفت:هرچی بگی پایَتَم! از چشماش میشد فهمید داره به چی فکر میکنه. زدم زیرخنده و گفتم:احمق جانم الان جز سیگار هیچی نمیچسبه! بچه زرنگ هیچ رقمه کم نمیاورد، قلپ اخر نوشابه اشُ
سرکشید و گفت:منم منظورم سیگار بود!یه فکری ام به حال خودت بکن،بدجوری منحرفیا!
برای بار هزارم بود که اونشب دوتایی به حرفای مسخره ای که بینمون ردوبدل میشد میخندیدیم.
سیگارو که کشیدیم نشستیم تو ماشین. جفتمون کیش و مات شده بودیم. دیگه واقعا نمیتونستم خودمو کنترل کنم. میخاستم همه این خط قرمزای لعنتی رو بشکنم. از یه طرفی ام نمیخاستم خودمو خیلی مشتاق و هَوَلش نشون بدم. استارت زدم و راه افتادیم سمت دربند. تو راه حرف زیادی واسه گفتن نداشتیم. کیانوش به بلوتوث ماشین وصل شده بود و فقط اهنگای غمگین پلی میکرد. حسابی از دستم دلخور بود، حقم داشت، دیگه بیش از حد گذاشته بودمش تو خماری! واسه خودمم سخت بود! کنارم نشسته بود ولی هیچ کاری نکرده بودم.اما اشکال نداره، هرچی تشنه ترش میکردم عطشش بیشتر میشد!
وقتی رسیدیم خیلی شلوغ بود.انتظارم نداشتم جاپارک پیدا شه. بالاخره تو یکی از کوچه پس کوچه ها جا پیدا کردم و پارک کردم. شیشه هارو که دادیم بالا گفتم:
+اقاکیانوش نگفتیا این دختر خوشبخت کیه؟!
_بسه دیگه بهزاد. چرا انقد عذابم میدی؟!
+لااقل عکسشو نشون بده ببینم خوشگله یا نه؟ باشه بابا حالا خودتو کج نکن! عکسشم نخاستیم! ولی بگو کجا باهاش اشنا شدی؟!
_تو کافه.
+ایول بابا. خوش به حالش،چه دختر خرشانسیه!
سرشو انداخت پایینو این دفعه نتونست خودشو نگه داره و بغضش شکست و زیرلب گفت:دختر نیست!
منتظر همین بودم. با دستم اشکاشو پاک کردم و گفتم: دیگه نبینم از چشمات اشک میاد که بهزاد میمیره! جفتمون خیلی تحت فشار بودیم.
مغزم که دید قلبش قبل جنگ تسلیم شده به ارتش مجهز لبام دستورداد به لشکر بی دفاع لباش حمله کنه!
وقتی لبامون چفت هم شدن انگار از زمین جدا شدم! به چیزی که تو این سه ماه هر سه ثانیه سه بار بهش فکر میکردم رسیدم! انگار رفتم تو بهشت! لباش طعم هفت میوه میداد،ولی هفتا میوه بهشتی که طعمشونو هیچکس نچشیده! خون توی قلبم به جوش اومده بود و تو رگام فواره میکرد! نبضم سه تا یکی میزد و از نفس های نامنظم کیانوش فهمیدم وضع اونم از من بهتر نیست!روحمون تمایل به ادامه داشت ولی جسممون توانشو نداشت!
وقتی لبامونو از هم جدا کردیم پیشونیمو ماچ کرد و بعدش سرشو گذاشت رو سینم و گفت:
_بهزاد قول دادیا. خودت گفتی هرچی باشه پشتتم. هنوز سرحرفت هستی دیگه؟!
+هستم زندگیم،هستم، تاتهش هستم. مگر اینکه…
_مگراینکه چی؟
+تو تا تهش نباشی!
_دیوونه ای چیزی هستی؟ من تازه پیدات کردم همهء هستی من.
میدونم چقد سختی کشیدی! ولی ما دوتایی قوی تریم! تاتهش هستم. هرچی باشه پایَتَم.
حرفاش ارومم کرد و همه غم و غصه هامو از یادم برد. از ماشین پیاده شدیم و دستشو گرفتم و شروع کردیم به راه رفتن.
هوا هوای فقیرکُش بود و هیچ رحمی نداشت. یه باقالی و گلپر زدیم و برگشتیم سمت ماشین.
دستاشو گرفته بود جلو بخاری ماشین تا گرم شن و گفت:
_مررررسی بهزادجونم. امشب بهترین شب زندگیم بود…
+فدات زندگیم.منم همینطور. راستی خونتون همون نزدیکای کافه است دیگه؟
_اره،چطور مگه؟
+مگه نمیخای بری خونه؟!
خودشو لوس کرد و با صدای نازک گفت:ولی من فکر میکردم تا صبح پیش همیم!
+منکه از خدامه دیوونه.بهترین لحظات زندگیم وقتیه که کنارم توام. گفتم شاید خانوادت اوکی نباشن!
_نه اوکیه. به مادرم اس دادم امشب نمیام خونه. دیگه امشب نمیخام به یادت سرمو بزارم رو بالشت! امشب میخام سرمو بزارم رو سینت بین اون بازوهای گندت بخابم!
توله بلد بود چجوری دلبری کنه. با این حرفاش خوب واسه خودش قربون صدقه میخرید!
تو راه خونه که بودیم اروم و قرار نداشت. هی با لاله گوشم بازی میکرد. دستشو میکرد تو موهای پشت گردنم و خط ریشم! راستش تو اون لحظه ها به هیچی فکر نمیکردم. فقط خداروشکر میکردم!
تودلم میگفتم خدایاممنون،خدایانوکرتم،خدایا مرسی که دستمو گرفتی،نووووکرتم خدا.
نزدیکای خونه بودیم که دیدم خیلی رفته تو خودش. پهلوشو قلقلک دادم و گفتم: چته خوشگلکم؟! چرا بادت خوابید؟ به چی فکر میکنی؟
_به تو دیگه به چی فکر کنم؟! نمیدونم اتفاقایی که افتاده واقعیه یا نه؟! میدونی درکش واسم سخته.
چونشو گرفتم و سرشو برگردوندم سمت خودم و گفتم:
همه چی واقعیه. من،تو،عشقمون. خیلی خوشحالم که اومدی تو زندگیم کیانوش جانم.

از اسانسور که اومدیم بیرون کلید انداختم و درو باز کردم. کلیه هام داشت میترکید و به زور داشتم تحمل میکردم. فقط به کیانوش کمدلباسامو نشون دادم و گفتم هرچی میخای بپوش و نفهمیدم چجوری لباسامو دراوردم و رفتم تو دستشویی.
وقتی اومدم بیرون چشام چهارتا شد! حدس میزدم پوستش سفید باشه ولی دیگه نه تا این حد! یه شلوارک پلی استر(از همینایی که تو باشگاه یا فوتبالیستا میپوشن) قرمز که تا روی زانوهاش بود پوشیده بود با رکابی سِتش که واسش خیلی بزرگ بود و قسمتهایی از اون بدن بهشتیش نمایان میشد. منو که دید فهمید حالی به حالی شدم. خودمم که از دستشویی اومده بودم یادم رفته بود تیشرتمو بپوشم و فقط شلوار لی پام بود! یه نگاه به سینه هام کرد ( من قبل افسردگیم و این داستانام بدنسازی حرفه ای کار میکردم و بدنم خیلی خوب بود. ولی دیگه از اون بهزادِهرکول فقط اسمش مونده بود. ولی بازم بدنم بدنبود و روفرم بودم) و با تبسم گفت:
_اوووف بابا چقد سکسی ای تو! الان هدفت از این کارا چیه؟ مثلا میخای منو هورنی کنی!؟
+من یا تو جوجه؟ بهت گفتم برو لباس بپوش اینا چیه پوشیدی اخه؟ نمیگی یه بلایی سرت میارم؟!
_جووون بابا تو فقط بلاسرم بیار. دهن سرویس نگفته بودی قلیون به این ردیفی داری. راستی تو که قهوه ساز به این توپی داری چرا هرروز این همه راه میکوبی میای کافه؟
تو اشپزخونه جلو اوپن داشت با قهوه ساز ور میرفت که رفتم از پشت بغلش کردم و دستامو از بین دستاش رد کردم و دور شکمش قفل کردم و لبامو به گوشش نزدیک کردم و گفتم:
واسه اینکه عشقمو ببینم!
بعد شروع کردم به بوسیدن و خوردن گردنش که هنو هیچی نشده نفساش تندتر شد و شروع کرد به ناله کردن. فهمیدم توله خیلی سگ حشره. گردنشو بیخیال شدم و رفتم سراغ لبای سرخش. داشتم زبونشو میخوردم که دست کردم تو رکابیش و نوک سینشو نیشگون میگرفتم. دیگه ناله هاش بلندتر شده بود و چشماش بدجوری شهلا شده بود. نشستم و شلوارکشو کشیدم پایین. چیزی رو که میدیدم باور نمیکردم. عمرا این بدن یه پسر نوزده ساله باشه. سفیدی و لطافت و نرمی و گرمی تنگیش به کنار، مو تو تنش قاچاق بود. اونجا بود که باورم شد کیانوش فرشته است و واقعا بهشتیه!! یه نفس عمیق کشیدم و شروع کردم به خوردن. دروغ نگم نیم ساعت با زبون افتاده بودم به جونش. نفسشو گرفتم. هم خسته شده بودم هم خیس عرق هم کیرم داشت منفجر میشد.
بلند شدم چرخوندمش سمت خودم دوتا سیلی نسبتا اروم زدم زیر گوشش و گفتم: هرچی تو چنته داری رو کن بینم! سرشو گرفتم و روبه پایین هل دادم. کمربندمو باز کرد و شلوارمو کشید پایین. شورتمو که کشید پایین کیرم افتاد رو صورتش. سایزم معمولیه و از چشاش میشد فهمید خوشش اومده ازش! اول شروع کرد به بو کردن بعد لیس زدن بعد بوس کردن و اخر هم ساک زدن! قشنگ زجرکشم کرد. ولی درعوض بدجوری جبران کرد. یه جوری وحشی شده بودم و داد میزدم که کم کم داشت ازم میترسید! ولی حق داشتم! یه کاری باهام میکرد که هزارتا دختر همزمان نمیتونن به ادم چنین لذتی بدن! چندثانیه دیگه ادامه میداد ارضا میشدم. واسه همین بلندش کردم و دوباره لب تو لب شدیم. بعد چند دقیقه بغلش کردم و بردمش تو هال و رو شکم انداختمش رو کاناپه. بازم سرمو بردم بین پاهاش و شروع کردم به خوردن این گوهرنایاب. یجوری جیغ میزد که میترسیدم دیگه همسایه ها سرو کلشون پیدا شه. با اینکه برخلاف میل باطنیم بود ولی از خوردن دست برداشتم و یه چک سکسی محکم زدم رو باسنش گفتم: هعععی،شرف نزاشتی که دیگه واسه ما. یواش تر دیگه.
فهمیدم از چکی که خورد خوشش اومده. تو یه سیاره دیگه بود و نمیفهمید چی میگم. یه بالشت اوردم و گذاشتم زیرشکمش و رفتم پشتش. کیرمو لای باسنش و رو سوراخش بالا پایین میکردم و بازی میدادم و هی بهش چک میزدم. بااینکه خوشش اومده بود و اصرار میکرد محکم تر بزنم ولی هرکاری کردم دلم نمیومد. نفساش به شماره افتاده بود و التماس میکرد بکنم توش. سوراخشو و سرکیرمو با تف خیس کردم و فرو کردم. انتظار داشتم درد زیادی متحمل شه. از حق نگذریم خیلی ام تنگ بود. فکرکنم اولین نفری که صفرشو باز کردم خودم بودم! ولی انقد حشری بود و هورمونهایی که هنوز هیچ دانشمندی کشفشون نکرده تو بدنمون ترشح شده بود که هیچ دردی حس نمیکرد و لذت خالص بود. حرارت بدنش و گرمای عشقمون خیلی زورش بیشتر از اراده من بود که بخوام جلوی ارضا شدنم رو بگیرم. ولی نمیخاستم اینجوری تمومش کنم. میخاستم تو اولین سکسمون کیانوشم حسابی حال کنه. بعد از چنتا تلمبه سرعتی که جفتمونو بدون سفینه تا فضا رسوند، بالشتُ از زیرش برداشتم و برش گردوندم و به کمر خوابوندمش و گفتم پاهاتو بده بالا و با دستات زیر زانوهاتو بگیر. افتادم روش و تا نصفه فرو کردم و دوباره لباش بهم چشمک میزد! لب تو لب شدیم سرعت تلمبه هام کمتر شد. یهو چشمم خورد به کیرش که شده بود مثل سنگ. باخودم گفتم اگه این پسر الان ارضا نشه میمیره.
کمرزدنو شروع کردم و ناله هاش دوباره بلند شد. تملبه هامو که سنگین کردم ناله هاش تا اسمون هفتم رفت! منِ خوش خیال میخاستم واسش جلق بزنم تا ارضا شه ولی به محض اینکه دستمو دور کیرش حلقه کردم ناله هاش تبدیل به عربده شد و با فشار رو شکم و سینه هام ارضا شد. ارضا کردن کسی که عاشقشی از ارضا شدن خود ادم بیشتر حال میده. دیگه اب کیانوش اومده بود من سگ سگ بودم. با حوله خودمو پاک کردم و افتادم روش. تنها حسی ک داشتم شهوت بود. دیگه یادم رفت کیانوش زیرمه. یجوری تلمبه میزدم که خودم داشتم از هوش میرفتم که با التماس هاش به خودم اومدم. اشکش دراومده بود و میگفت:بهزاد بخدا جر خوردم. دارم پاره میشم . چرا یهو انقد وحشی شدی؟ دیگه نمیتونم دارم میمیرم. بیا دیگه لعنتی
حرفاش بدتر حشریم کرد و رسیده بودم به مرز انزال.
گلوشو گرفتم و فشار دادم و گفتم: میخای بیام توله؟ اررره؟ میخای ارضام کنی لعنتی؟
سرشو به نشونه تایید تکون داد. گفتم پس بگو عاشقمی…
داشت خفه میشد ولی هرچی جون تو تنش مونده بود جمع کرد و گفت:بهزاد عاشقتم.دوست دارم. دیوونتم. میمیرم برات. تنم فقط برا توعه…
این حرفا باعث شد یجوری تو تنش ارضا شم که تا پای مرگ برم. کل شیره وجودمو ریختم تو تنش. فکر کنم بیست لیتر اب ازم رفت!!
افتادم روش و یه بوسه کوچک از لباش گرفتم و گفتم:مرسی عشقم. نای حرف زدن نداشت. انگار جفتمون با تانک تصادف کردیم. به زور گفت:بهزاد بریم یه دوش بگیریم؟!
+اگه تو حموم بمیرم کسی پیدامون نمیکنه!
_تو من خالی شدی زندگیم. حداقل ببرم تا دم دستشویی خودمو بشورم.
+میدونی که دستشویی کجاست.
_میدونم ولی نمیتونم راه برم!
بغلش کردم بردمش دم دستشویی. خودشو تمیز کرد و اومد بیرون. دوباره زدمش زیربغلم و اوردمش و دوتایی افتادیم رو کاناپه. من دراز کشیده بودم و کیانوشم افتاد بود رو من و سرشو گذاشته بود رو سینم و چشاشو بسته بود. دست کردم تو موهاش و گفتم: عشقم دلت میخاست امشب اینطوری بخوابی؟
انگشتاشو بین انگشتام قفل کرد و گفت: از این به بعد دلم میخواد هرشب اینطوری بخوابم…

از همه تون ممنونم که با نظراتون بهم انرژی مثبت و روحیه دادین🙏🏻
سرگردونم

ادامه...

نوشته: سرگردون


👍 25
👎 2
7801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

881763
2022-06-27 01:50:58 +0430 +0430

خوب بود
فقط یه چند جاش تو ذوق زد هیچ توضیحی ندادی چجوری شستت خبردار شد عاشقته تو که تو پارک عزا گرفته بودی
دوم اینکه مگه ممکنه سکس اول اینقد راحت تحمل کنه

3 ❤️

881872
2022-06-27 14:55:49 +0430 +0430

داداش عالی بود بازم ادامه بده همینجا تمومش نکن خوب بود لایک داشت

2 ❤️

881981
2022-06-28 06:33:47 +0430 +0430

Perfect ❤️

1 ❤️

884977
2022-07-14 15:25:34 +0430 +0430

لذت بردم…

1 ❤️

885938
2022-07-20 02:47:06 +0430 +0430

عالی و جذاب

1 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها