از قهوه تا چشمهای قهوه ایش (۴)

1401/04/23

...قسمت قبل

از اون شب به بعد همه زندگی من خلاصه میشد تو یه کلمه، کیانوش. بینهایت به هم نزدیک شده بودیم. وابستگی چیه؟ من معتادش شده بودم، وقتی چند ساعت نمیدیدمش از درد خماری به خودم میپیچیدم. اونم از درد عشق من مجنون شده بود! اکثر دقایق روزِ هزارو چهارصدو چهل دقیقه ای رو پیش هم بودیم! دیگه کافه نمیرفت، دست و بالشو گرفته بودم و پیش خودم مشغول بود، اوقات فراغتمون باهم بود، تفریح و مسافرتمون باهم بود، صبحانه و نهار و شاممون باهم بود، بیشتر شبا هم خونه نمیرفت و پیش هم بودیم، رو تختم بدن بهشتیش واسه من بود!
اون روزای اول از تن هم سیر نمیشدیم، شاید تعداد سکسامون تو روز به شش بار هم میرسید! هرچی فانتزی تو سرمون بود اجرا کردیم، نقطه ای تو بدن همدیگه نبود که کشف نکرده باشیم، با اینکه من خیلی میترسیدم ولی به اصرار کیانوش سکس تو مکان های عمومی ام تجربه کردیم، تقریبا چیزی نمونده بود که حسرتش به دلمون بمونه…
اواخر بهار بود و هوا کم کم داشت رو به گرما میرفت، جلو تلوزیون رو زمین نشسته بودیم و به مبل تکیه داده بودیم و پاهامونو دراز کرده بودیم و تخمه میشکستیم، با انگشتای پاش داشت کف پامو قلقلک میداد که پرسید:بهزاد، یه چی بپرسم راستشو میگی؟
+نکنه یادت رفته! ما به هم قول دادیم هیچ موقع به هم دروغ نگیم.
_نه، یادمه. فقط خاستم مطمئن شم.
+خب، بگو ببینم چی میخای بگی که انقد داری لقمه رو دور سرت میچرخونی؟
_بهزاد تو تاحالا عاشق شدی!؟
+وا، خب معلومه که اره.
_خب، چیشد؟
+چی چیشد؟
_عشقت دیگه.
+اها، بغلم نشسته.
_(باخنده) نه دیوونه خودمو نمیگم که، منظورم اینه شده تا حالا عاشق دختری بشی؟
+پووووف، تو گذشته ها دنبال چی میگردی؟ من تو زندگیم یه عشق بیشتر ندارم، اونم تویی.
_ولی دیشب…
+دیشب چی؟
_دیشب تو خواب،،،،دیشب تو خواب داشتی اسم یه دخترو صدا میزدی، میگفتی تا ابد عاشقتم!
+(با تعجب) من؟ دستم ننداز مسخره، حالا اسمش چی بود؟
_لاوین…
راست میگفت، دیشب خوابشو دیدم. با شنیدن اسمش از دهن کیانوش ریتم ضربان قلبم تندتر شد، دهنم خشک شد و کف دستام عرق کرد. نمیخاستم این پسر معصوم از داستان اون هرزه کثیف با خبر بشه! نمیخاستم حقیقتو بگم ولی به کیانوش قول داده بودم که هیچوقت بهش دروغ نگم. تو همین فکرا بودم که با صداش به خودم اومدم: اسم قشنگیه، لااقل از کیانوش قشنگ تره.
+باشه باشه، تسلیمم. اره، یه دختری بوده که عاشقش بودم و به اشتباه فکر میکردم اونم عاشقمه!
_رابطتون چقد جدی بود؟
+خیلی.
_خیلی یعنی چقد؟
+یعنی انقد که باکرگیشو ازش گرفتم!
_خب، بعدش؟
+بعدی وجود نداره!
_بهزاااااد، میگم بعدش چیشد؟ چرا الان بجای من اون کنارت نیست؟!
یاد اشک های اخرش و التماس هایی که میکرد افتادم، یاد حرفای پرستار که میگفت:شانس اوردید، خیلی خون از دست داده بود، اگه چند دقیقه دیرتر میرسوندیدش بیمارستان کاری از دستمون بر نمیومد، قبلا هم سابقه خودکشی داشته؟! یاد شب هایی که تا صبح بهم زنگ میزد و من جواب نمیدادم و پیامک هایی که محتوای همشون این بود که بهزاد غلط کردم، گوه خوردم، منو ببخش، بخدا من عاشقتم، بدون تو میمیرم…
+چون اون یه جنده بود! همینو میخاستی بشنوی؟
_بهزاد تورو خدا داد نزن! اروم باش عزیزم، چیزی نیست،،،،افرین، حالا که انقد پسرخوبی هستی و سرتو گزاشتی رو پام و اروم گرفتی و دیگه دستات نمیلرزه، میشه بگی دقیق چیشد؟
+بهش شک کرده بودم، ولی نمیخاستم باور کنم، تا اینکه مچشو وقتی گرفتم که زیر یکی دیگه بود…
کیانوش جاخورد، انتظار داشت هرچیزی بشنوه بجز این! دستشو برد تو ته ریشام و با اینکه خیلی کوتاه بودن سعی میکرد فِرِشون بده، تو اون موقعیت سکوت ازارم میداد، بعد چند لحظه کیانوش گفت: پوووف، شرمنده، نمیخاستم ناراحتت کنم، بیخیالش.
بعدم واسه اینکه بحثو عوض کنه و مثلا حواس منو پرت کنه گفت: بهزاد گوشیم نیستش. میشه زنگ بزنی پیداش کنم؟
صدای زنگ گوشی رو که دنبال کردم فهمیدم گوشی زیر خودمه! تا موبایلو برداشتم از دستم قاپید! فقط تونستم ببینم منو به یه اسم عجیب غریب سیو کرده و یه قلب قرمزم اخرش گذاشته.
+عوضی منو چی سیو کردی تو گوشیت؟
_(باخنده) هیچی.
+گوشیتو از همینجا میندازم وسط کوچه ها! بگو ببینم.
_بیا خودت بخون.
+ایکی،،،ایکیوسان با یه قلب؟!!!
_نه خنگه،ikigai.
+ایکیگای دیگه چیه؟
_ایکیگای به ژاپنی یعنی دلیلی برای زنده بودن، ژاپنیا معتقدن هر ادمی تو زندگیش یه چیزی داره که به زندگی و خودِ اون فرد معنا میده، ولی پیدا کردنش خیلی سخته!
+یعنی داری میگی من ایکیگای توام؟!
_نیستی؟!
کشیدمش رو خودم و هجوم بردم سمت لباش…
نزدیکای غروب بود که دیدم کیانوش لباس پوشیده اماده وایستاده جلوم، گفتم: کجا میری، منو دعوت نکردن؟!
_بهزاد چند وقته درست حسابی خونه نرفتم، مادرم زنگ زد گفت امشب شام همه هستن، باید برم فدا.
پیشونیشو بوسیدم و سوییچو دادم بهش؛ با یه بوسه کوچک از لبام به سبک خودش ازم تشکر کرد!
اشتها نداشتم و با نبود کیانوش دست و دلم به غذا پختن یا سفارش دادن از بیرون نمیرفت. نمیتونستم فکرای سَمّیه لاوینُ از خودم دور کنم، خیلی وقت بود ازش خبری نداشتم. هی وسوسه میشدم که بهش زنگ بزنم، ولی میدونستم این کارم عاقبت خوبی نداره! اصلا نمیدونستم هنوز شمارشو تو گوشیم سیو دارم یا نه! چند ساعت دیگه ام به زور قرص و سیگار گذروندم، ولی زور عقلم به دلم نمیرسید! شصتمو گذاشتم رو صفحه و قفلش باز شد، رفتم تو مخاطبینم، دستام میلرزید، رفتم تو قسمت سرچ، به سختی دستمو گذاشتم رو((ل))، اسم های زیادی اومد ولی لاوین بینشون نبود، میدونستم کارم درست نیست ولی پشت سر هم((ا))((و)) هم تایپ کردم، اولین اسمی که اومد این بود: لاوین جااااانم.
بدون تفکر زدم رو دکمه تماس! بعد از دوتا بوق گوشی رو برداشت، ولی حرف نزد! با صدای اروم زیر لب زمزمه کردم:سلام.
_بهزاد خودتی؟!
+خودمم.
_بهزاد وااااقعا خودتی؟!
+اره، حالت خوبه؟
_بهزاد باورم نمیشه!
+میگم خوبی؟
_چجوری خوب باشم؟ بدون تو چجوری خوب باشم؟ هرشب تو خوابمی، هر روز تو توهماتمی! هنوز با بهزاد خیالیِ تو ذهنم دارم زندگی میکنم!
+خب دیگه بسه حالا، نمیخواد ابغوره بگیری!
_بهزاد،بهزاد، من هنوز عاشقتم.
+هه، باشه.
_چیشد که به من زنگ زدی بهزاد؟
+هیچی! یادت افتادم گفتم ببینم مُردی یا هنوز زنده ای؟
_مُردم، بخدا مردم، دیگه بسمه بهزاد، دیگه بسمه، منو از این زندگی سگیم نجات بده، تاوان اشتباهمو پس دادم بهزاد، التماست میکنم.
+اشتباه، خیانت، تاوان، بخشش، اَااااه بسه دیگه، از همشون متنفرم.
_میشه ببینمت بهزاد؟
+چی میگی تو؟ حالت خوبه؟
_به جون خودت که عزیز ترین کَسمی امشب تمومش میکنم، کار ناتماممو تموم میکنم، امشب تیغو محکم تر میشکم!
+نمیخواد جوگیر شی! فردا ساعت9 همون رستوران همیشگی، لعنت بهت لاوین!
_عاااااشقتم…
نه و بیست و هفت دقیقه بود که رسیدم، سر همون میزی نشسته بود که قبلا میشستیم. وقتی دیدمش دلم لرزید، همون لرزشی بود که وقتی اولین بار دیدمش اومد سراغم. موهای تنم سیخ شد و عرق کردم. با اینکه خیلی داغون شده بود ولی هنوز از همه دخترهایی که تو رستوران بودن خوشگل تر بود.
داغون شدنش بخاطر سختی هایی بود که من بهش داده بودم؟ یا نه، بخاطر سختی هایی بود که خودش به جفتمون داده بود؟! دقیق نمیدونم!
رفتم رو به روش نشستم، وقتی منو دید داشت از حال میرفت، یه کم اب خورد و گفت: سلام، دیگه داشتم از اومدنت قطع امید میکردم.
+سلام، دودل بودم بیام یا نه.
_هیچ فرقی نکردی بهزاد، همون قدر جذاب، همون قدر با جذبه، همون قدر دوس داشتنی.
خوب که نگاش کردم دیدم با دیدن من برق چشماش و سرخی لباش برگشته و لپاش گل انداخته. یه نگاه به بدنش انداختم، با اینکه لاغر شده بود ولی هنوزم سینه های گردِ درشتِ سربالاش و کونِ خوش فرمِ سکسیش واسه کصخل کردن هر مَردی کافی بود.
با لبخند سردی گفتم: تو هم همینطور!
صدای گارسون باعث قطع شدن حرفامون شد: جناب چی میل دارید؟
بدون معطل کردن وقت گفتم: دوپرس برگ با نوشابه و سالاد.
گارسون که رفت تازه فهمیدم چه غلطی کردم! لاوین عاشق کباب برگِ! لعنت بهت بهزاد…
_به به، میبینم که هنوز یادته من چی دوست دارم، نه خوشم اومد، باریکلا.
+خفه بابا! خودم هوس کرده بودم.
_خب چیکار میکنی بهزاد؟
+هیچی، سرکار خونه سرکار خونه.
_نه، منظورم اینه تو رابطه ای؟
+اره
_حدس میزدم! دخترا نمیزارن پسر آسی مثل تو رو زمین بمونه.
+من عاشق یه پسر شدم لاوین…
_(باخنده) پسر؟! مگه دخترا تموم شدن؟
+نه، ولی تو کاری کردی که بعد از اینکه از خودت متنفر شدم از همه دخترا متنفر شم.
_خودتو گول نزن!
+چی؟
_با خودت روراست باش! اصل ماجرا این نیست.
+نمیفهمم چی میگی.
_تو هنوز عاشق منی بهزاد! این عشق هیچ وقت از بین نرفت یا به نفرت تبدیل نشد، واسه همین به خودت اجازه ندادی بری سمت دختر دیگه ای.
+میخای بگی من بهت وفادار موندم؟
_دقیقا.
+یعنی درست برعکس تو؟…
_عشقم، بیا یه بار برای همیشه راجب اون اتفاق لعنتی حرف بزنیم و این ماجرارو تموم کنیم.
+اتفاق؟!
_بهزاد، بخدا من با پسرعموم قطع ارتباط کردم، حتی باهاش حرفم نمیزنم، چرا باور نمیکنی؟ تو حال خودم نبودم، چیز خورم کرده بود!
+دروغ نگو آشغال، چت هاتون چی؟
سرشو انداخت پایین و اروم اشک میریخت، شایدم حق با اون بود، من هنوز عاشقش بودم و این همه مدت داشتم خودمو گول میزدم!
نوشابمو سرکشیدم و گفتم: لاوین دیگه نمیخام هیچ وقت راجب اون شب نفرین شده حرف بزنیم، فهمیدی؟ هیچ وقت.
_این یعنی که منو بخشیدی؟!
+هه. بخشش که کار خداست، من هنوز به اون درجه نرسیدم! راستی ماشین اوردی؟
_نه، با اسنپ اومدم
+اگه بخای من میتونم برسو،،،،،، هیچی، بیخیال! میزو من حساب میکنم، شب خوش.
_بی غیرت، نصف شبی که نمیخای منو وسط خیابون ول کنی؟
+لاوین، لاوین، لاوین! گم شو تو ماشین تا میزو حساب کنم و بیام عوضی( با خنده)…
وقتی از سمت راننده سوار ماشین شدم، هنوز کامل درو نبسته بودم که مثل وحشی ها سرمو برگردوند و شروع کرد به بوسیدن لب هام! نمیتونستم کاری کنم، خودشم میدونست وقتی لباش رو لبامه بی اراده ترین ادم زمینم! بعد چند دقیقه ازم جدا شد و گفت: خوشمزه ترین خوردنی دنیا لباته!
این حرفو قبلا هم گفته بود، خیییلی وقت پیش، زدم زیر خنده، اونم وقتی خنده های منو دید زد زیر خنده. آخرای مسیر بود که دستشو گذاشت رو دستم و گفت: بهزاد، بازم همدیگه رو میبینیم؟!
+نه، فکر نکنم!
_دروغ میگی.
+نه، اصلا از کجا میدونی؟
_از چشمات!
+مگه چشمام چجوریه؟
_همونجوریه که وقتی اولین بار دیدیم نگام میکردی!..
راست میگفت، هنوز عاشقش بودم، ولی ایندفعه فرق داشت، عاشق کیانوشم بودم! اوه اوه، کیانوش چی؟! به اون چجوری بگم؟ کیانوشو چکار کنم؟ بخاطر لاوین باید قید کیانوشُ بزنم یا بخاطر کیانوش قید لاوینُ بزنم؟ ای خداااااااا‌.
رسیدیم دم خونشون و زدم رو ترمز، سکوت سنگینی حکم فرما بود، نمیدونستم دارم چکار میکنم! این دفعه من خم شدم سمتش و لبامو گذاشتم رو لباش، طعم لباش مغز منو از کار مینداخت، خودشم اینو میدونست، دوتا دستمو گذاشتم دوطرف صورتش و نفس های جفتمون تندتر شد، لذت وصف نشدنی ای بود، بعد دست راستمو گذاشتم پشت گردنش و با دست چپم پستوناشو فشار میدادم، میتونستم حس کنم چه ابی از کص صورتیش راه افتاده، دستمو بردم پایین تر و گذاشتم رو بالاترین نقطه رون پای راستش، با کصش کمتر از چند میلی متر فاصله داشتم، حرارت بدنشو از روی شلوار لی حس میکردم، دستمو بردم رو کصش که گفت: هووووی، نمیخای که آبرومو جلو همسایه ها ببری؟ خودمو جمع و جور کردم و گفتم: عشقم! بخشیدمت! ولی قول بده دیگه هیچ مردی جز من تنتو تجربه نکنه.
ذوق مرگ شد و بغلم کرد و اشک میریخت و داد میزد: قوووول میدم، قووول میدم بهزاد، صاحب و مالک تنمم مثل روحم فقط خودتی. عاااااشقتم عوضیِ دوست داشتنی!..

ممنون از اینکه داستانو خوندید و لایک میکنید و نظر میدید🙏🏻
کوچک همتون سرگردون(Ali_aze)

نوشته: سرگردون


👍 19
👎 5
11601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

884828
2022-07-14 01:49:14 +0430 +0430

دسخوش 💯

2 ❤️

884840
2022-07-14 02:13:01 +0430 +0430

داداش درسته اولش گفتی داستانه ولی ی کم زیادی مسخره ش کردی سه قسمتو ک عاشق و دیوونه ی کیانوش بود بهزاد بعد یهو ی خواب و دوس دختر جنده برگشت و عشقش تو دل بهزاد افتاد ؟بخشیدن خیانت کار مثل دادن چاقو ب دستشه ،حال نکردم با این قسمت

3 ❤️

884910
2022-07-14 07:03:27 +0430 +0430

دیدن عشق خیانت کار قدیمی در خواب، دلیل موجهی نیست برای دیدن دوباره اش اونهم بعد از مدتهای طولانی. سه فصل پیرامون عشق جدید و عمیق به همجنس بود و یکباره نویسنده تصمیم می گیره پای عشق سابق رو که دختر هم هست با یک رویا بکشه وسط. به نظرم نیاز به زمینه سازی بیشتری داشت تا اینکه یکباره بعد از خواب و در اوج علاقمندی به کیانوش، فیلش یاد هندوستان کنه اونهم از نوع خیانت کارش.
دست کم اگر علت خشم و قهرش از لاوین، سکس و خیانت جنسی نبود میشد پذیرفت که درصدی از احتمال برای بازگشت و بخشش هست. اما در بین روان جمعی مردان ایرانی بعید میدونم همچین گذشتی تعریف شده باشه. به خصوص که صحنه بخشش در ماشین و در حین عشقبازی رخ میده که چنین سست عنصر بودنی از راوی داستان با توجه به آنچه که در سه قسمت قبل ازش خوندیم خیلی دور از ذهنه. در موارد مشابه چنین خیانتی، قتل اتفاق نیفته طرف شانس آورده. جنگ و قهر متعاقب اونهم معمولا" قیامت گونه است. پس حق بده که به عنوان یه خواننده ایرانی این قسمت داستان برام هضم ناشدنی باشه.
ضمنا" می خاستم درست نیست، می خواستم درسته. همینطور نمی خای که نمی خوای درستشه . نمیذارن درسته، نه نمیزارن.
از نویسنده خوبی مثل شما هم بعید بود که تن به اشتباه نویسی عمدی فضای مجازی بده و کس رو کص بنویسه.
این تیکه : فکرای سَمّیه لاوینُ ،جوری نوشته شده که من خوندمش سمیه لاوین، فکر کردم دختر داستان دو اسمه است. سمیه و لاوین. گفتم چه ترکیب عجیب و نچسبی. بعد دوباره و دوباره خوندم و متوجه شدم منظورت سمّی لاوین بوده. اون ه انتهای سم اضافه است و غلط انداز.

6 ❤️

884923
2022-07-14 08:04:58 +0430 +0430

راحت بگم، گند زدی تو داستانی که برای سه قسمت به خوبی به پیش برده بودی. بهتر بود داستان رو ادامه نمیدادی ولی اگر قرار به ادامه دادن بود، روی خیلی چیزا میشد کار کرد مثل چالش های یک عشق همجنسگرایانه در جامعه، رابطه کیانوش با خانوادش یا بازگشت لاوین به عنوان یک عنصر مخرب که به عشق تازه بهزاد حسادت میکنه.
در کل اصلا جالب نبود که بهزاد رو به یه آدم هَوَل تبدیل کردی که چون هنوز عاشق لاوین بود رفت سراغ کیانوش!

3 ❤️

884942
2022-07-14 10:26:11 +0430 +0430

دیسلایک

2 ❤️

884950
2022-07-14 11:45:10 +0430 +0430

ریدم به این زندگی

1 ❤️

884970
2022-07-14 13:47:48 +0430 +0430

حالم از استریتای عاشق نما هوول بهم میخوره

3 ❤️

884983
2022-07-14 16:38:28 +0430 +0430

سلام دنبال زن شوهردارم… ایدی تلمهm32mmmmm

1 ❤️

884993
2022-07-14 18:42:06 +0430 +0430

خیلی خیلی بد
خودت داری میگی حالت از خیانت به هم خورده با این حال خودتم خیانت کردی؟
البته احتمالا پارت بعدی میفهمیم که کیانوش دنبالش بوده تمامی این لحظات مسخره رو دیده
هه
خیلی بد داستانتو خراب کردی

3 ❤️

884994
2022-07-14 19:04:19 +0430 +0430
m4m

کسی که اینقدر عاشق یه دختر بوده، عاشق لباش بوده، بعد از چند سال طعم لباش رو یادشه،اینطور از اندام ش حرف میزنه، و … کاملا استریت هست، چنین کسی نمیتوته عاشق یه پسر بشه

3 ❤️

885132
2022-07-15 15:11:52 +0430 +0430

یه ۷-۸ سالی هست داستانای اینجا رو میخونم ولی واقعا مجبورم کردی ثبت نام کنم و بیام نظر بدم بعد این همه سال
داستان خراب شد نه به خاطر اینکه بهزاد یهو برگشت به اکسش یا اینکه طرف با یه نگاه عاشق پسر شد و الانم با ده دقیقه نبود کیانوش با دوست دختر قبلیش قرار گذاشت و یهو دلش خواست کس بکنه
داستان به خاطر این خراب شد چون از چیزی که تو ذهنت بوده فرار کردی و بهش نپرداختی
به نظر من تو کیانوش داستانی و درسته که ما داستان رو از چشم های بهزاد میبینیم اما تو خودت رو روی کیانوش فرافکن کردی
اینکه چه تجربه تلخی داشتی که باعث شده تو اوج لذت داستان اون شرایط safe و آروم رو مال خودت نبینی رو نمیدونم
اما مشخصا از پردازش جزئیات فرار کردی و فضا رو برای خیانت بهزاد مهیا مثل اینکه خودت هم این برگشت به رابطه قبلی رو حقش میدونی
در کل بهزاد تو دید خواننده خراب شد
همچین لجنی اصلا مرد جذاب و دوست داشتنی نیست
کیانوش هم به حاشیه رفت یهو خواننده خودشو گم کرد و درحال کباب برگ خوردن با یه کس خیس خودشو پیدا کرد
قلم به شدت جذابی داری
خواننده رو دنبال خودت میکشونی
جمله هایی مثل لبهای تا دندان مسلحم به لبهای بی دفاعش حمله کرد خیلی زیاده دیگه به نظرم جمله باید کوتاه و آهنگین و با معنی باشه
تمام این نقد ها وصحبت ها رو هم گفتم چون فکر و احساساتتو دوست دارم
خوب باشی ❤️

3 ❤️

885231
2022-07-16 03:46:19 +0430 +0430

واقعا متاسفم، حتی داستانش و تخیلی بودنش هم خوب نیست، خواهش میکنم خواهش میکنم تمنا میکنم اینجوری با احساسات یه پسر جوون همجنسگرا بازی نکنید، واسه ی فراموش کردن عشق قبلیتون یه آدم رو بازیچه نکنید، دقیق همین داستان برای من پیش اومده، چنان ضربه ای خوردم ک جاش هنوز درد میکنه، لعنت ب هر کسی ک اینجوری ضربه میزنه به دنیای گی های بی پناه
مطمئنا یه روزی یه جایی کارماشو پس میدین و هیچ وقت طعم خوشی رو نمیچشین، دل شکستن تاوان سنگینی داره

3 ❤️

975713
2024-03-19 01:06:38 +0330 +0330

بد بخت خود درگیر
ریدی به حس و حال خوب داستان

1 ❤️